شهر من رشت ... دلم برایت می سوزد، تنها مانده ای همچون دل های بیقرار ...می گویند تو را دوست دارند، می گویند شهر اولین های زیادی بوده ای، می گویند بزرگان زیادی در تو نشو و نما کرده اند، می گویند فرهنگ مردمانت در تمام دنیا شهره است، می گویند آب و هوا و غذایت هر شهروند ساکن و مسافری را دلشیفته خود می سازد، می گویند تو با همه فرق می کنی، می گویند ... اما هیچ کاری برایت نمی کنند، حتی در خیابان ها و کوچه هایت از کاشتن گل دریغ می کنند، چاله چوله هایت را به حال خود رها کرده اند، رودخانه هایت را که رگ های تو هستند نابود کرده اند، نفس درختان اندک تو را به شماره انداخته اند، اصلا برایشان مهم نیست که چشم انداز تو به جای سرسبزی و طراوت و نشاط، سنگ و آهن و حلب و دود باشد، حتی دود کباب های دیرینه ات را نیز به نام خود زده اند بی آنکه شهروندانت حظ و بهره ای از آن ببرند، شهر من برایت دل نمی سوزانند بلکه بر تو می تازند و چپاولت می کنند، تو را به داشتن لقب کلانشهر فریفتند بی آنکه مرهمی بر زخم های تو بگذارند، تو را نه به اسارت که به یغما برده اند همه آن کسانی که قرار است برایت دل بسوزانند که قرار است برایت فرزندی کنند!
گویا آیین همه رفاقت ها رنگ باخته است، و تو تنها مانده ای با یک دنیا دلبری ذاتی و به جای رشد و توسعه ات بر سر تو معامله می کنند تا که چیز بیشتری نصیب خودشان شود نه نصیب شهروندانت، و آنچه تا امروز تو را زنده نگه داشته است مردمان فرهیخته ات بوده اند و بزرگانی که پرورش داده ای و مایه فخر تو هستند، هنرمندانت، آواهای دلنشینت، مزه های بی نظیر غذاهایت که خاطره ساز هستند، بازارهایت و طنین فرهنگ اصیلت بوده و هست. کاش بزرگداشت روزت بهانه ای باشد برای عزمی راسخ به دوباره ساختنت ... و شاید برای ساختن دوباره ات نگاهی زنانه و دقیق و نکته سنج و قدرتمند نیاز باشد ...
و یا کاش کسی برایت فرزندی کند که لااقل امتحانی پس داده باشد، کاش هر کداممان برای شهرمان رشت که ادعا می کنیم بسیار دوستش می داریم فقط یک کار مثبت انجام دهیم، فقط یک کار، اما درست و به یادماندنی، کاش قدر باران را بیشتر بدانیم و دانه های زیبای نقره ای اش را با چشم دل ببینیم ...
7296/2007/
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.