در اولین روزهایی که بازخورد توصیه های بهداشتی به مردم بردسیر را پیگیری می کردم نگران قشرهایی بودم که به فضای مجازی دسترسی ندارند. آنها گوشی هوشمند که هیچ، شاید به تلویزیون هم دسترسی نداشته باشند. کنار گاریهای بزرگ زباله شهرداری دنبال زباله گردها می گشتم تا اگر هنوز از چیزی خبر ندارند، بگویم فعلا کار را تعطیل کنند.

مرد ژولیده با سطل بزرگ نارنجی 

روبروی مسجد جامع یک مرد ژولیده آن چنان در سطل بزرگ نارنجی رنگ غوطه ور بود که هرچه منتظر ماندم سرش را بیرون نیاورد. گویی در جهان دیگری سیر می کرد. یک آن با خود تصور کردم همه دنیا نابود شده و این مرد - تنها بازمانده بشر - همچنان در حال کاوش در این سطل بزرگ نارنجی باقی مانده. 
فکر می کنم برای کسی که از شدت گرسنگی بدنبال پس مانده غذایی در میان زباله هاست، محافظت از کرونا و دستکش و ماسک و مواد ضدعفونی کننده چه معنایی دارد؟ او هرچیزی که گیر بیاورد برای رفع نیاز اولیه اش می خورد. رعایت بهداشت یک نیاز ثانویه است که مستلزم داشتن حداقل امکانات است.

صدای بلندگوی دستی 
به خانه می رسم. صدایی از یک بلندگوی دستی به گوش می رسد. یک لحظه تصور می کنم دارد به شهروندان هشدار می دهد: کرونا.. کرونا.. 
قبلا از همین بلندگوها هشدار سیل را شنیده بودم و ماجرایش را خوب به خاطر دارم.
صدا که نزدیکتر می شود میشنوم: خرما.. خرما.. 
هشدار کرونا نبود. خدا را شکر هنوز به وضعیت قرمز نرسیدیم. اما خیالم راحت نمی شود. نمی دانم در بی خیالی کدام مسئولی دستفروشان به عرضه محصولات خوراکی فله ای مشغولند. محصولاتی که در شرایط غیرکرونا هم نباید به این صورت عرضه شوند.

زباله گردهای ماسک زده

چند روز بعد باز در شهر چرخی زدم تا ببینم بنرهای هشدارهای بهداشتی که در انتشارش سهیم بودم چقدر از هیاهوی خرید و فروش شب عید مردم کاسته است. زیر یکی از بیلبوردها یک گاری نارنجی بزرگ قرار داشت. همان لحظه دو زباله گرد به هم رسیدند و شروع به احوالپرسی و خوش و بش کردند. دیدم که ماسک زده اند. کمی خوشحال شدم که اوضاع را فهمیده اند و در این کمبود ماسک و اقلام بهداشتی آنها ماسک دارند. اما ته دلم ناراحت بودم که با کاوش زباله ها یک ماسک نمی تواند سلامتی آنها را تضمین کند.

از جلوی یکی از مراکز جمع آوری پسماند رد می شوم. آنجا هم یک خرده فروش زباله را با ماسک می بینم. به فکرم می رسد شاید صاحب مرکز برای این که کارش تعطیل نشود با دادن ماسک از آنها خواسته به کارشان برگردند.

یکی از شهروندان می گوید: بیشتر کسانی که به کار جمع آوری زباله مشغولند، معتادان متجاهر هستند و یکی از این مراکز در قبال زباله های قابل بازیافت، به آنها مواد مخدر می دهد. یک جور معامله پایاپای دوسر کثیف. 
یک منبع آگاه دیگر نیز گفته بود: برخی از این مراکز سرپوشی برای تبادل و توزیع مواد مخدر هستند. یک جور خرده فروشی با تابلویی بر سردر و دارای پروانه کسب.
بر اساس صحبت های پیشین شهردار بردسیر۱۰ الی ۱۲مرکز جمع آوری پسماند در گوشه و کنار شهر هستند که مجوزهایشان را هم قبلا گرفته اند و الان هیچ کاری نمی شود کرد. نگرانی از بازگشت زباله از سطل به درون شهر چیزی بود که ذهن شهردار را به آن مشغول کرده بود. این صحبت ها و دغدغه ها مربوط به شرایط قبل از کرونا بود، ولی امروز که کرونا به دنبال فتح کامل کره زمین است، انجام کار مفیدی در این زمینه و ساماندهی زباله ها و زباله گردها به این آسانی ممکن نیست.

سرانجام کودکان کار 

در گذر از خیابانهای شهر به دنبال دو کودک کار می گردم که همیشه با کیسه ای از وسایل واکس می چرخیدند و احتمالا شلوغی خیابانها در اسفندماه فرصت خوبی برای کاسبی شان بود. پیدایشان نمی کنم. در دلم خوشحال می شوم که در خانه مانده اند. اما قدری هم نگران که این دو نان آور خانواده الان باید از کجا نان به خانه ببرند.

پاتوق کارگران روزمزد

دیروز، باز در شهر دوری زدم تا مشاهدات میدانی ام کمی از نگرانی هایم کم کند. برای یک خبرنگار سختی خانه نشینی در بی خبری است‌. اینکه مدام کانالها و صفحات اجتماعی را رصد کنی و شاهد خونسردی و بی عملی مسئولان در قبال این مصیبت انسانیِ غیرقابل کتمان باشی، تحمل فضای قرنطینه خانگی را سخت تر می کند. شهر تقریبا خلوت است. البته هنوز تعدادی در تکاپو هستند و برخی مغازه داران با امید به فروش شب عید همچنان دایرند. به میدانی می رسم که کارگران روزمرد آنجا پاتوق می کنند. نزدیک آنها سرعتم را قدری کم می کنم تا ببینم ماسک دارند یا نه؟
ماسک ندارند. دستکش هم ندارند. یک دستشان توی جیبشان است و دست دیگرشان را در حین صحبت باهم تکان می دهند. گویی درباره موضوع مهمی با یگدیگر تبادل نظر می کنند. شاید درباره کرونا حرف می زنند. شاید هم از تاثیرش بر درآمدی که جز امید به فضل خداوند، نمی شود هیچ جوره رویش حساب کرد.
این ترمز آهسته من اما برای آنها معنای دیگری داشت. با خوشحالی به سمت من نگاه می کنند. یک لحظه فکر می کنند کارگر می خواهم و من برای رفع این ابهام حرکت می کنم و دور می شوم. از ایستادن و به اشتباه انداختن آنها احساس شرم می کنم. هیچ چیز تا این اندازه برایم ناراحت کننده نبود که این مردان کارگر در این فضای ملتهب کرونایی و سوز سرما ایستاده اند تا شاید امشب را دست پر به خانه برگردند.
به راستی چه کسی باید نگاهش به سفره خالی این خانه ها باشد؟ دستی برساند و بجای نطق های بیهوده و جلسات بیهوده تر، کمکی هرچند ناچیز به این خانواده های آبرومند کند؟ 
اصلا این افراد در کدام آمار و طبقه بندی جای دارند و آیا سازمان یا ارگانی هست که بداند کجاها اقامت دارند؟

لحظه ای کنار پارک می ایستم تا فکرم را متمرکز کنم. متوجه ماشینی می شوم که در جهت خلاف توقف کرده و عده ای پیاده یا سواره از چپ و راست می آیند لحظه ای سوار ماشین می شوند و بعد پیاده می شوند اطرافشان را بررسی می کنند و می روند. خلوتی خیابان و پارک، محیط را برای توزیع کننده های سیار مواد مخدر بسیار امن تر کرده.

نمی دانم رفتارهای پرخطر این افراد و سوء مصرف موادمخدر مختلف چقدر در پیشروی کرونا سهم دارد.

مردمان خاکستری در جدال نور و روشنایی 
نمی دانم زنان بی سرپرستی که روزها در خیابانها بیهوده پرسه می زنند و شبها در یک سرپناه شبانه بهزیستی سر می کنند چگونه از کرونا محافظت می شوند؟ نمی دانم مردان کارتن خواب در کنار سوز سرما از کرونا به چه پناه می برند؟ نمیدانم این مردمان خاکستری در جدال نور و روشنایی، جنگ سفیدی و سیاهی به چشم کسی آمده اند؟ کسی آنها را دیده یا شمرده است؟ اگر کسی به وجود این گمنامان دردمند اهمیت نمی دهد آیا کسی لااقل بخاطر قطع شدن زنجیره انتقال کرونا، به فکر کمک رسانی به آنها افتاده است؟

کرونا بی وقفه می تازد و فقط خدا می داند قربانیانش از مردمان شمرده نشده کف خیابان بیشتر خواهد بود یا از صاحبان میز و منصب و قدرت. 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.