کاپیتان تیم ملی بودم اما دستفروشی می‌کردم!

سمیرا جلیلوند شیرخانی تبار، کاپیتان سابق تیم ملی گلبال ایران مدتی است که به آلمان مهاجرت کرده است.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس و به نقل از اعتماد؛ سمیرا جلیلوند شیرخانی تبار ورزشکار ۳۵ ساله‌ای است که حالا و به دلیل مهاجرتش به آلمان باید از او به عنوان کاپیتان سابق تیم ملی گلبال ایران یاد کرد. جلیلوند با وجود معلولیتی که از ناحیه چشم دارد و کم‌بینا محسوب می‌شود، اما با سال‌ها حضور در ورزش و تمرینات مستمر موفقیت‌های بسیاری را همراه با تیم ملی گلبال کشورمان به دست آورده است.  سمیرا و دو برادرش مادرزادی دارای معلولیت کم‌بینایی هستند و برادر بزرگ او عضو تیم گلبال آقایان. برادری که یکی از مشوقین اصلی سمیرا برای حضور در گلبال بود. سمیرا جلیلوند در سال ۸۵ با تشکیل تیم ملی بانوان گلبال پیراهن تیم ملی را برتن کرد تا موفقیت‌هایش با تیم را آغاز کند. موفقیت‌هایی که می‌توانست ادامه‌دار باشند، اما سنگ‌اندازی‌های بعضی از مسوولان و مشکلات زندگی باعث شد سرنوشت دیگری پیش پای جلیلوند قرار بگیرد. او حالا باید در کشور آلمان زندگی جدیدی را آغاز کند. یک شروع دوباره به دور از خانواده که به‌طور حتم آسان نخواهد بود! گفت‌وگو با سمیرا جلیلوند را در ادامه می‌خوانید.

بعد از این همه سال حضور در تیم ملی به کشور دیگری مهاجرت کردید. چرا؟! 

در این اواخر خیلی مشکلات داشتم. همسرم قهرمان پاورلیفتینگ و عضو تیم ملی گلبال بود. ما بارها به نهادهای مختلفی رفتیم و درخواست شغل کردیم، اما امتناع می‌کردند و می‌گفتند صبر کنید و پیگیریم. اما این پیگیری‌ها ۱۲ و شاید ۱۵ سال طول کشید تا یک شغل اداری برای ما تدارک ببینند که خبری نشد.

علت دیگری هم‌ داشتید؟ 

در سال آخر با مسوولان ورزش استانی به مشکل برخوردم. آنها اجازه نمی‌دادند تا با همسرم و برادرم تمرین کنم. در حالی که در گذشته تمرین می‌کردیم و مشکلی وجود نداشت. یک ماه مانده بود به مسابقات بحرین، سالن تمرین را از من گرفتند و گفتند اجازه تمرین نداری‌! ما در بحرین سوم شدیم اما اگر تمرینات خوبی داشتم، می‌توانستیم قهرمان شویم. در ماه‌های آخر و اوج تمریناتم این مشکلات را برایم به وحود آوردند.

 
در لا‌به‌لای صحبت‌های خودتان گفتید قبلا اجازه تمرین با همسرتان را داشتید؟ 

بله، سه، چهار سال قبل این مجوز را به من دادند، چون تیم بانوانی در قزوین نداشتیم و هر هفته می‌خواستم پنج یا شش بار برای تمرین به تهران بروم، کار سختی بود. اما رییس هیات یکسری مشکلاتی با ما داشت و می‌خواست تلافی کند! همسر و برادرم که نامحرم نبودند در مجموع این مشکلات باعث شد تا وقتی نامه زدند و به اردو دعوتم کردند، قبول نکردم.

گفتید مشکل شغل هم  داشتید. یعنی درآمدی  از این ورزش نداشتید؟ 

هیچ درآمدی. بیمه ساده هم نداشتیم. در این اواخر رییس و نایب‌رییس اداره ورزش می‌دانستند که من در بازار دستفروشی می‌کنم! من در لباس‌فروشی کار می‌کردم و روزهای شنبه و سه‌شنبه و روزهای خاص که بازار بود در خیابان‌های قزوین دستفروشی می‌کردم. این موضوع را هیچ ‌وقت رسانه‌ای نکرده بودم فقط خودشان می‌دانستند که اوضاع وضعیت زندگی من جالب نیست. با اینکه می‌دانستند شرایطم چطور است، اما هیچ کاری برای من نکردند.

مستاجر بودید؟ 

بله، مستاجر بودم.

 
چرا وزارتخانه را در جریان قرار ندادید؟ 

با آقای سجادی حرف نزدم، اما با خانم کرم‌لو یا کاظمی در وزارتخانه حرف زدم. وقتی از تیم ملی انصراف دادم نایب‌رییس فدراسیون ما خیلی تلاش کرد و او تنها فردی بود که می‌خواست من در تیم ملی بمانم و به گوش وزارتخانه هم مشکلاتم را رساند. کمترین درخواست را از وزارتخانه داشتم، یک سالن و یک توپ می‌خواستم. پول بدنسازم را خودم پرداخت می‌کردم .

برای قهرمانی‌هایی که به دست آوردید، پاداش نمی‌گرفتید؟ 

از فدراسیون که نه اما استان از ما تجلیل می‌کرد یا حتی از طرف ریاست‌جمهوری از ما تجلیل شد، اما به یک ‌مسوول هم گفتم این پاداش ده، پانزده میلیونی را از من بگیرید و به جایش یک شغل به من بدهید!

یعنی شغلی برای شما یا همسرتان نبود؟ 

به رییس اداره ورزش استان گفتم شرکتی در قزوین وجود دارد که با مدیر آن شرکت رابطه خوبی هم دارید آن شرکت به معلولین کار می‌دهد. یک نامه بزنید من یا همسرم در آنجا کار کنیم. اما در جواب به من گفتند ورزشکار ملی ما برود در شامپو ببندد؟!

شما چه جوابی دادید؟ 

گفتم من مشکلی با کار کردن در آن شرکت ندارم و می‌توانم به تمریناتم برسم. وقتی وضعیت تمرینی من خوب باشد، می‌توانم ‌چند سال دیگر هم ادامه دهم. باز هم گفتند پیگیر هستیم!

۱۷ سال در تیم ملی گلبال حضور داشتید و سه دوره در مسابقات آسیایی و چندین مسابقات برون‌مرزی هم شرکت کردید‌. می‌توانید بگویید در مجموع این سال‌ها چقدر پاداش یا حقوق دریافت کردید؟ 

سر جمع شاید دویست میلیون شده باشد! یعنی مجموع قرارداد لیگ و پاداش ملی شاید دویست میلیون شده باشد‌!!

اگر این‌طور باشد که می‌گویید یعنی در گلبال و به عنوان یک ورزشکار حرفه‌ای بیشتر هزینه کردید تا درآمد داشته باشید! 

دقیقا همین‌طور است. برای همین مسابقات بحرین که رفتیم و سوم شدیم، فکر می‌کنم جایزه‌اش ده میلیون باشد که دیگر به من نمی‌رسد! در حالی که برای این مسابقات پنج میلیون پول کتانی دادم. ضمن اینکه در ده ماه گذشته فقط ماهی یک میلیون تومان پول مربی بدنساز را پرداخت کردم.

از رییس فدراسیون هم گلایه داشتید. 

بله، آقای مظلومی را ما خودمان آوردیم، چون از جنس خودمان بود. اوایل خوب کار می‌کرد، اما بعدها می‌توانم بگویم در حق ما خیانت کرد. گل‌گهر می‌خواست سرمایه‌گذاری کند و پول خوبی هم می‌دادند. آنها با یکسری ورزشکار در بانوان و آقایان توافق کردند و می‌خواستند قرارداد ببندند، اما مظلومی این اجازه را نداد! او با وزارت ورزش و پارالمپیک و اداره ورزش کرمان روابطی کار کرد تا این تیم در مسابقات حضور پیدا نکند. خیلی تلاش کردیم که اتفاقاتی که این آقا رقم زده را به گوش خسروی‌وفا و سجادی برسانیم. امیدوارم دیگر بچه‌ها بتوانند برای آیندگان کاری کنند.

در آلمان به فعالیت‌های ورزشی خود ادامه می‌دهید؟ 

برای تیم کلن حدود دو ماه دیگر در بوندسلیگا بازی خواهم کرد. با کلن قرارداد بستم، اما هنوز اقامتم نهایی نشده است. در اینجا سالن داریم و تمرینات را انجام می‌دهم.

اگر شرایط این رشته تغییر می‌کرد حاضر به بازگشت هستید؟ 

می‌دانم که شرایط عوض نمی‌شود. نه قصدی برای بازگشت نداریم.

صحبت پایانی شما؟ 

دوست دارم این جمله آخرم را پررنگ‌تر بنویسید! تمام ورزشکاران نخبه یا از ایران رفتند یا می‌خواهند بروند. چرا باید این اتفاق رخ دهد؟ ما در این دو، سه سال اخیر چند ورزشکار نابینا داشتیم که مهاجرت کردند و چند ورزشکار دیگر هم خبر دارم ‌که می‌خواهند بروند‌، چون شرایط خیلی وخیم است. ما ورزشکاری داریم که در مترو جوراب می‌فروشد. اما استعداد خیلی خوبی است‌. چرا باید یک ورزشکار وقتش را بگذارد و در مترو دستفروشی کند؟ مسوولان ورزش اگر به ورزشکارهای‌مان بیشتر بها دهند و به خصوص به بچه‌های نابینا و کم‌بینا در بخش اشتغال کمک کنند قطعا پارالمپیک و المپیک را هم خواهند دید. می‌دانم بچه‌های نابینا و کم‌بینا حقوق ماهیانه نمی‌خواهند و فقط دنبال اشتغال هستند. هیچ کسی دوست ندارد از خانواده‌اش دور شود و اگر شرایط در ایران‌ مناسب بود، ورزشکارمان دیگر مهاجرت نمی‌کردند.

 

دیدگاه تان را بنویسید