"یکی از هزاران" روایت ناتوانی، بی اختیاری و درماندگی بخشهای وسیعی از مردم در مقابل رویدادها و روندهای اجتماعی است و اینکه برای زنده ماندن به طور دائم دستخوش عوامل نیرومندی خارج از اراده خود هستند؛ با این همه از تلاش دست برنمیدارند.

این کتاب زندگی مهاجرانی روستایی در شهر را به تصویر می‌کشد، تلاش‌های دشوار و جانکاه برای بقا از ویژگی های مهم داستان این کتاب است. 

"یکی از هزاران" نمایش تحول شخصیتها در جریان حوادث و مناسبت هایشان با یکدیگر است؛ آدمها در جریان زندگی با رنگ و نیرنگهای جامعه طبقاتی درگیر می‌شوند و خود را می‌سازند و می‌آموزند...

عین الله وقتی آخرین غربال گندم را که از خرمن جمع کرده و بیخته بود توی کیسه درویش ریخت و یک "حق برکت ده" غلیظ تحویل گرفت؛ فهمید که جز دو کیسه گندمی که به توده کاه تکیه داده دیگر چیزی ندارد.

نگاهی به آسمان کرد خورشید با تیغ کوه چیزی فاصله نداشت، به سرخی می‌زد.

هوا هم گردناک و گرم بود، در گوشه و کنار کشاورزان دیگر را می‌دید که ته کوبه را غربال می‌کنند یا کیسه‌های گندم را به کمک هم به گرده الاغ می‌بندند.

حاصل یک سال زحمت او و پسرش و دو گاو و یک الاغ همین دو کیسه گندم و سه چهار تور کاه بود که برای او می‌ماند.

پارسال گندم فراوان بود و ارزان گرچه چندان استفاده‌ای نکردند؛ ولی بذر زیاد داشتند و همه زیادتر از چند سال اخیر کاشتند.

امسال از شب عید که خشکسالی بود، باد گرمی شروع به وزیدن کرد و رطوبت زمین را مکید و برد؛ بهار هم باران نیامد.

تازه از دو کیسه گندم چیزی هم حق ارباب بود ولی امسال ارباب به ده نیامد معلوم نبود ملکش را به تقسیم داده یا ترتیب دیگری عمل کرده، به هر صورت یک ماه پیش کدخدا و رییس انجمن ده رفته بودند به همدان و از اداره کشاورزی کسب تکلیف کرده بودند.

قرار شده بود هر کسی خرمن خود را بردارد؛ ولی با نظر کدخدا و دفتر و دستک او، عین الله حساب می‌کرد که از چهل و پنج من گندم به دست آمده از یک جفت کشت و کار او  پانزده من خالص به ارباب می رسد، خیلی دلش می‌خواست حق او را هم می‌پرداخت چون این مقدار به خوردن نمی‌ارزد.

بیش از چهل و پنج سال داشت، چهره اش مثل تمام ده نشینان ته نشینی از نیرو، زحمت و  آفتاب خوردگی در خود داشت.

 صورتش خاک آلود بود و ذرات درخشان کاه میان موهای زبر صورت و سبیل پرپشتش نشسته بود؛ تک تک موی سبیل و  بناگوشش به سفیدی می‌زد.

او هم مثل بیشتر ده‌نشینان زود به آستانه پیری نزدیک شده بود؛ حاصل زندگی و زحماتش تا آن موقع فقط خوردن نان روزانه آن هم به طور نیم سیر بود علاوه بر آنکه زنش قالی می بافت و پسرش هم که حالا به عرصه رسیده بود، کمک کارش بودند.

پسرش با الاغ به خرمن جا رسید و  عین الله از گرداب خیالات بیرون آمد...

ادامه تلخ و شیرین های مردمان دیار هگمتانه را در "یکی از هزاران" بخوانید.

این کتاب به قلم علیرضا ذکاوتی قراگزلو به رشته تحریر درآمد و در تابستان  ۱۳۹۶ توسط انتشارات سوره مهر وابسته به حوزه هنری همدان با یک هزار و ۱۰۰ شمارگان چاپ شد.

ذکاوتی می‌گوید: نیمی از این داستان در سال ۱۳۴۴ تا ۴۵ و بقیه کتاب در سال ۱۳۷۴ تا ۷۵ نوشته شده و چون در سال۱۳۹۴ ناشر چاپ آن را پیشنهاد کرد بازبینی کلی به عمل آمد.

نویسنده به خوانندگان اطمینان خاطر می‌دهد که بیشتر وقایع داستان عینا اما نه به همین ترتیب برای خانواده‌ای از خطه همدان رخ داده‌است.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.