اشاره: بانو ثقفی همسر گرامی امام خمینی(ره) در یکم فروردین سال ۸۸ به رحمت حق پیوست. با توجه به نقش مؤثر ایشان در پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی و نیز ارائة سرمشقی موفق برای بانوان، کتاب «بانوی انقلاب؛ خدیجه‌ای دیگر» تدوین شده است که مطالب امروز این صفحه، گزیده‌ای از آن است.
سرکار خانم خدیجه ثقفی مجموعه‌ای از صفات والای انسانی بود که بی‌مبالغه می‌گویم در کمتر کسی امکان جمع‌شدن همه این خصوصیات وجود داشته و دارد. او نماد یک انسان کامل و عبدی صالح و مطیع رسول‌الله(ص) و ائمه اطهار(ع) بود. من به چند ویژگی بارز او اشاره نموده، با یاد خاطراتی از دیگران به غنی‌سازی سخنم می‌پردازم: ۱ـ دین‌باوری؛ ۲ـ عقلانیت؛ ۳ـ دانش‌اندوزی؛ ۴ـ دقت و کنجکاوی؛ ۵ـ مدیریت خانه؛ ۶ـ حزم و آگاهی سیاسی؛ ۷ـ تواضع و فروتنی؛ ۸ـ صبوری؛ ۹ـ ساده‌زیستی؛ ۱۰ـ امانتداری و راستگویی؛ ۱۱ـ ادب معاشرت؛ ۱۲ـ همراهی با همسر؛ ۱۳ـ احترام متقابل؛ ۱۴ـ میهمان‌نوازی؛ ۱۵ـ محبت به دیگران.


دین‌باوری
دین مجموعه قواعد و احکامی است که خداوند سرشت آدمی را براساس آنها آفریده است و به بیان امیرالمؤمنین(ع) آغاز دین شناخت خداوند و کمال شناخت او تصدیق پروردگار و کمال تصدیق، اقرار به یگانگی اوست.۱ پیامبر اکرم(ص) فرمود: «اصل ‌الدین الورع و رأسه ‌الطاعه:۲ ریشه دین پارسایی و رأس آن طاعت است». امام صادق(ع) در آثار دیانت می‌فرماید: انسان دیندار می‌اندیشد و درنتیجه، آرامش او را فرا می‌گیرد، خود را کوچک می‌شمارد پس به فروتنی می‌گراید، قناعت می‌ورزد و به سبب آن از مردم بی‌نیاز می‌شود، به آنچه او را داده شده، خشنود است، پس گوشه تنهایی برمی‌گزیند و از دوستان بی‌نیاز می‌گردد، قید شهوت‌ها و خواهش‌های نفس را می‌زند و به این‌سان آزاد می‌شود، دنیا را کنار می‌گذارد و درنتیجه خود را از بدیها و گزندهای آن حفظ می‌کند، حسادت را به دور می‌افکند. پس دوستی و محبتش آشکار می‌گردد، مردم را نمی‌ترساند. از این و آن هم نمی‌هراسد، به آنان تعدی نمی‌کند؛ بنابراین از گزند ایشان در امان است. به هیچ چیز دل نمی‌بندد و درنتیجه به رستگاری و کمال دست می‌یابد. عافیت را به دیده بصیرت می‌بیند و از این رو کارش به پشیمانی نمی‌کشد.۳ و خانم ثقفی یقینا دین‌باور بود [و اینک مصداق‌هایش:]
رفتار عبادی
خانم فریده مصطفوی می‌گوید: خانم اهل عبادت بودند. بعد از نماز مقید بودند دعا کنند. قرآن زیاد می‌خواندند. در نجف این عبادات و توسلات بیشتر شد. زیارت عاشورا و‌ نماز جعفر طیارشان ترک نمی‌شد. بعد از انقلاب وقتی در جماران مستقر شدند، جمعه‌ها در اتاقی که حالت صندوقخانه داشت، می‌رفتند و در را می‌بستند و مشغول نماز جعفر طیار و دعاهای مخصوص روز می‌شدند، حتی تا این اواخر که بسیار ناتوان شده بودند، این قیام و قعودشان فراموش نمی‌شد. گاهی به ما می‌گفتند مواظب قرائت و رکوع و سجود من باشید. البته خود می‌فرمود: «آقا گفته‌اند خدا به ملائک گفته است بنده‌های من وقتی به نود سالگی رسیدند، کاری به نمازهایشان نداشته باشید و من‌ دلم به همین خوش است.»
او با همه دیانتی که داشت، هرگز ادعای دینداری نمی‌کرد. گاهی من شاهد بودم که وقتی در حال سکوت بود، ناگاه دستها را بالا می‌بردند و چیزی زیر لب می‌گفتند که پیدا بود یک لحظه به خداوند وصل شده‌اند. هر وقت صحبت از دیانت فرزندان می‌شد،‌ می‌گفت: اولاد من دیانت خود را از پدرشان گرفته‌اند. هیچ‌وقت نمی‌گفت: «از من به آنها منتقل شده است.» کلا اهل تظاهر نبود. امام هم همین‌طور بود.
آقای عباس ایمانی۴ می‌گوید: هر کجا با خانم می‌رفتیم، می‌دیدیم که ابتدا به اماکن مقدسه مشرف می‌شوند و سپس آماده بازدید از شهر و آثار باستانی می‌گشتند. خانم انسیه رسول‌زاده می‌گوید: خانم مقید بودند هر شب بعد از نماز مغرب و عشا یک صفحه قرآن بخوانند. بعدها که چشمشان ضعیف شد، به من فرمود: «بیا بعد از نماز برای من یک صفحه بلند بلند بخوان تا من پشت تو کلمات را بخوانم. اگر چنین کنی، دعایت می‌کنم.» گفتم: «این برای من سعادتی است.» هر شب بعد از ادای فریضه نماز، قرآنی را که مخصوص خودشان بود، می‌آوردم و یک صفحه از آن را می‌خواندم و تکرار می‌فرمود. پس از استراحتی کوتاه و مثلا صرف یک فنجان چای به کتابخوانی می‌پرداختیم.
‌عزاداری برای امام حسین(ع)
همو ‌گوید: خانم مقید به عزاداری امام حسین(ع) بودند. دو ماه محرم و صفر را مشکی می‌پوشیدند. از شب اول محرم تا آخر ماه صفر هر کجا روضه بود، تا آنجا که سلامت و وقتش اجازه می‌داد، شرکت می‌کردند. منزل دختر بزرگشان ده شب روضه‌خوانی بود،‌ خانم سعی می‌کرد سه چهار شب بروند و این اواخر توان بیشتر از این را نداشتند. هر روز زیارت عاشورا را می‌خواندند. بعضی اقوام برای خانه امام غذای نذری می‌آوردند،‌ خانم که در روزگار کهولت،‌ رژیم‌درمانی داشتند یک قاشق از آن غذا را با میل و رغبت می‌خوردند و قصد شفا می‌نمودند. به مدینه خانم ـ آشپز خانواده ـ سفارش می‌کردند که: «یادت باشد شب شام‌غریبان چراغ مطبخ را روشن نکنی، من نان و پنیر می‌خورم.» می‌فرمود: «آقا همیشه سفارش می‌نمود که حرمت شام‌غریبان سالار شهیدان را باید نگه داشت و همه در حزن و اندوه باشند.» در این دو ماه اشعار محتشم کاشانی را زیاد می‌خواندند و با خلوص نیت عزاداری می‌کرد.
شکوه عبادت
همو می‌گوید: خانم عبادت و راز و نیازش با خدا خیلی خالصانه بود. به من فرمودند: «من از هفت‌سالگی شروع به نماز خواندن کردم و خیلی هم دوست داشتم. هر جمعه نماز جعفرطیار را می‌خواندم.» قرآن خواندن را بعد از نماز بر خود فرض می‌دانستند. از زیارت‌هایی که زیاد می‌خواندند، زیارت جامعه، امین‌الله و زیارت عاشورا بود. این اواخر نمی‌توانستند روزه بگیرند؛ اما هر شب ماه رمضان بعد از افطار، دعاهای شبهای ماه مبارک و دعای افتتاح و اگر خسته نمی‌شدند، دعای مجیر را با هم می‌خواندیم و خانم بیشتر این دعاها را حفظ بودند. در شبهای قدر دعای جوشن کبیر را ترک نمی‌کردند و با هم قرآن به سر می‌گرفتیم. بیش از هر چیز مراقب زبانشان بودند، درست صحبت می‌کردند و همه را با اسم صحیح و با محبت صدا می‌نمودند. همیشه توصیه می‌نمودند که باید خیلی مواظب زبانمان باشیم؛ زیرا ممکن است اعمال خوب ما و عبادت‌هایمان را به وسیله این یک تکه گوشتی که در دهان داریم، به باد دهیم.
آقای سید محمد هاشمی می‌گوید: «خانم مقلد امام بودند و دغدغه زیادی برای دنیا و آخرتشان داشتند و به دفعات از امام سؤال می‌کردند: «آن دنیا چطور است؟ ما باید چه‌کار کنیم که خداوند از ما راضی باشد و بتوانیم از پل دنیا موفق عبور کنیم و عاقبت‌بخیر شویم؟» امام می‌گفتند: «واجبات را انجام بدهید و محرمات را ترک کنید، خدا ضامن می‌شود که راحت عبور کنید.» خانم می‌فرمود: «یک شب خواب دیدم به جوی آبی که آب به شدت در آن عبور می‌کرد افتادم؛ آب مرا با خود برد، در میان راه سگ درنده‌ای می‌خواست به من حمله کند؛ خواب خیلی ترسیدم، تو ذهنم از اول این بود که آقا دست ما را می‌گیرد. با این ذهنیت ناگاه به پلی روی جوی آب رسیدم، دیدم آقا روی پل ایستاده و دست مرا گرفت، از آب بیرون کشید و من از خواب بیدار شدم.»
پرهیز از ریا
بانو صدیقه مصطفوی دختر بزرگ امام می‌گوید: «خانم از ریا و تظاهر به هر امری از جمله دینداری به‌شدت پرهیز می‌کردند. حتی اگر می‌خواستند به کسی کمک کنند، فرزندانشان مطلع نمی‌شدند. این اواخر که به واسطه کهولت سن نمی‌توانستند به صندوقخانه شخصی خود بروند، از من می‌خواستند تا ایشان را همراهی کنم اما بعد از اینکه به آنجا می‌رفتند، طوری رفتار می‌کردند که نشان می‌داد علاقه ندارند که حتی من به عنوان فرزندشان ببینم چه چیزی را برمی‌دارند تا برای کمک به نیازمندی بدهند. یک روز همین اواخر من نماز جعفر طیار می‌خواندم؛ از خانم در این مورد سؤال کردم گفتند: «من نماز جعفر طیار را تا روزی که می‌توانستم خوانده‌ام» و این در حالی است که کمتر کسی می‌دانست خانم نماز جعفر طیار می‌خواند. ایشان گفتند: «در ۱۴سال تبعید در عراق این نماز را ترک نکردم و اینجا هم که آمدم، مقید بودم بخوانم».
واقع‌انگاری
در دینداری، خانم سخت مخالف خرافه‌انگاری بود. ضمن اعتقاد عمیق به موضوع دعا و تبرک‌جستن به ائمه اطهار و اولیای الهی، با باورهایی که جنبه عوام‌فریبی و یا بزرگ‌انگاری داشت، مخالفت می‌نمودند. خانم سهیلا درودی می‌گوید: «در زمان رحلت حضرت امام، خانم‌های عزادار بسیاری برای تسلیت خدمت خانم می‌رسیدند. بعضی از آنها اصرار داشتند که مثلا قدری آب ته لیوان خانم را به عنوان تبرک بخورند و یا قندی را خانم متبرک کند و آنها با خود ببرند. یک روز خانمی اصرار داشت که: «می‌خواهم قندی را خانم تبرک کنند تا به مریضم بدهم و شفا یابد.» من که می‌دانستم خانم از چنین کارهایی خوشش نمی‌آید، به درخواست آن زن، قندی برداشتم و به خانم نشان دادم که: «یکی از میهمانان اصرار دارد شما این قند را تبریک کنید تا به فرزند مریضش بدهد.» خانم بسیار ناراحت شد و گفتند: «آخر اگر من این قند را دهن بزنم، شاید مریض حالش بدتر هم بشود! مگر قند دهن‌زدة کسی را به کسی می‌دهند، آن هم مریض؟! این چه کاری است؟‌ اینها باورهای صحیح دینی نیست. اینها خرافه است و خلاف بهداشت. برو به آن شخص بگو: من برای مریض شما دعا می‌کنم و دیگر چنین حرکتی نکن که فکر کنی نان یا قند دهن‌زده هر کسی می‌تواند برای فرزند تو شفا باشد!»
فقط بنده مؤمن خدا
خانم لیلی بروجردی (نوه دختری خانم) می‌گوید: بعد از رحلت امام، یکی از مسئولان خدمت خانم آمده و چند بار با مضامین مختلف از خانم پرسید:‌ «هیچ‌گاه نشد که شما متوجه شوید امام در اتاق نیستند و یا ایشان در اتاق باشند، ولی بدون آنکه از در خارج شوند اتاق را ترک نمایند؟» منظورشان غیب‌شدن و ارتباط با امام‌زمان(عج) بود. خانم خیلی سریع متوجه منظور شدند و گفتند: «نخیر. امام یک بنده مؤمن خدا بود؛ مثل همه بندگان مؤمن و اهل عبادت گناه نمی‌‌کرد و من در طول شصت سال زندگی با ایشان حتی یک گناه از او ندیدم.» خانم دقت داشتند با اغراق در تعریف از امام، افراد کرامت خاصی مثل ارتباط با غیب به آقا نسبت ندهند.
خانم نعیمه اشراقی (نوه دختری خانم) می‌گوید: «پسر کوچکم، حسین به شعر و ادبیات بسیار علاقه‌مند است. او تعدادی از اشعار سعدی، حافظ و مولانا را از حفظ دارد، یک روز که خدمت خانم بودیم، به او گفتم اشعاری که از حفظ دارد، برای خانم بخواند. هر شعری را که بیت اولش را می‌خواند، خانم با آن سن بالا بقیه‌اش را خواند. پسرم به شگفتی افتاد. بعد خانم به پسرم توصیه کردند: «حال که استعداد خوبی داری، به قرآن توجه کن. بخوان، بفهم و عمل کن.»
احترام به سادات
ایشان به اولاد پیامبر(ص) ارادت می‌ورزیدند و آنها را به جد دوست داشت. رؤیا خانم (خواهرزاده خانم) می‌گوید: «وقتی فرزندم مهدی را به دنیا آوردم چند روز بعد او را خدمت خانم بردم خانم او را بغل گرفتند و می‌بوسیدند و می‌گفتند: نوزاد سید یک فرشته آسمانی است و اگر به او احترام بگذاریم، و حتی جلوی او به پاخیزیم، خداوند عمرمان را زیاد می‌کند. وقتی فرزند دومم که دختر است به دنیا آمد، خانم به منزل ما آمدند او را در بغل گرفتند و با او صحبت می‌کردند. گفتم خانم این کودک است و نمی‌داند شما چه می‌گویید، فرمود: «امیدوارم مرا دعا کند و من به وسیله دعای این نوزاد سید عاقبت بخیر شوم.»
چند سال بعد، مهدی من هشت ساله بود که به خانه امام رفتیم، وقتی وارد منزل خانم شدیم، امام در کنار حیاط مشغول قدم زدن بودند. مهدی تا امام را دید دستش را از دست من کشید و به طرف امام دوید و پای ایشان را گرفت، من آمدم که او را بگیرم آقا فرمودند: «کاری به او نداشته باشید» و دستی به سرش کشیدند، خانم در بالکن منزل شاهد این صحنه بود، فرمود: «آقا این پسربچه فرزند رؤیا و نوه مینوخانم و سید است.» امام، مهدی را بوسیدند و گفتند: «از جدّت بخواه که ما را عاقبت‌بخیر کند.» هیچ‌گاه این صحنه را فرموش نمی‌کنم، وقتی از پله‌ها بالا رفتم، اشک از چشمان سرازیر شده بود. به من فرمودند: «آقا فکر مرا خواند و دعایی را که من می‌خواستم درخواست کنم، او از آقا مهدی خواست.»
عقلانیت
خرد اولین مخلوق الهی و مسلما یکی از مهمترین نعمت‌های خداوند برای آدمی است. پیامبر اکرم(ص) فرمود: «قوام المرء عقله و لا دین لمن لا عقل له:۵ جان‌مایة آدمی خرد اوست و کسی که خردورز نیست، دین ندارد.» و به فرموده مولای متقیان علی(ع): «العقل مصلح کل امر:۶ خرد سامان‌دهنده هر کاری است.» و باز پیامبر اکرم(ص) فرمود: «ما قسم الله للعباد شیئا افضل من العقل:۷ خداوند چیزی بهتر از عقل، قسمت بندگان خود نکرده است.»
خانم می‌گفت: «رمز موفقیت من و آقا در زندگی این بود که هر دو دین‌باور و عاقل بودیم و من علاوه بر این، صبور هم بودم.» اینک به نمونه‌هایی از عقلانیت ایشان اشاره می‌کنم. یکی از خواهرزادگان خانم نقل می‌کرد: یک روز از ایشان پرسیدم آیا تاکنون با امام دعوایتان شده است؟ خندیدند و فرمودند: «مگر می‌شود زن و شوهر بگومگو نداشته باشند؟! مهم آن است که یک طرف ـ ولو شده موقتا ـ کوتاه بیاید و در فرصت مناسب صحبت را ادامه دهد.» به ایشان گفته بود: آیا موردی را به یاد دارید که برای من تعریف کنید. خانم قصه‌ای از دوران جوانی خود تعریف کردند. فرمودند: آقا اصرار داشت که من برای خرید به بازار نروم و می‌گفت: هر چه می‌خواهید دستور بدهید دیگران تهیه کنند. نمی‌خواست من در مغازه با فروشنده روبرو و همسخن شوم. یک روز با فرزندم مصطفی که دو سه ساله بود، برای انجام کاری از منزل خارج شدم؛ در بازگشت سرکوچه بستنی‌فروش دوره‌گردی بود، وقتی مصطفی بستنی را دید، اصرار کرد که برایش بخرم. هرچه گفتم: عزیزم می‌رویم منزل، می‌گویم کسی برایت بخرد، آرام نشد و پا را توی یک کفش کرده بود که حتما همین حالا باید بخری، من می‌دانستم که آقا از این کار خوشش نمی‌آید؛ اما گریه مصطفی چاره‌ای برایم نگذاشت. بالاخره به ته کوچه و این طرف و آن طرف نگاه کردم و با عجله یک شاهی به بستنی فروش دادم و بستنی را گرفتم که به مصطفی بدهم ناگاه متوجه شدم که آقا از در خانه بیرون آمده و انتهای کوچه است تا مرا دید، برگشت و به خانه رفت، من هم با مصطفی به خانه آمدیم و به اتاق خودمان رفتیم. آقا با عصبانیت آمد و گفت: «شما چرا چنین کاری کردید؟ بهتر است اثاث خود را جمع کنید و به منزل پدرتان بروید!» این را گفت و به اتاق خود رفت، چند دقیقه بعد آمد و گفت: «چه می‌کنید؟» من با آرامش و صلابت گفتم: ‌«من تنها نیامدم که تنها برگردم. به پدرم اطلاع دهید که بیاید مرا ببرد.» من می‌دانستم که آقا از سر ناراحتی و حساسیتی که نسبت به من دارد، چنین حرفی می‌زند وگرنه هرگز حاضر نبود لحظه‌ای دوری مرا تحمل کند. وقتی چنین گفتم، رفت و لحظه‌ای بعد برگشت و در کنارم نشست و گفت: «ببخشید! خیلی تندی کردم.»
خانم مهری ثقفی(خواهر خانم) می‌گوید: یک بار خانم به دعوت من به منطقه ییلاقی رینه در لاریجان آمدند. وقتی به منزل رسیدیم، فرمودند: «زحمت بکشید به تهران تلفن کنید و خبر سلامت ما را به خانواده برسانید؛ اما از حال آنها خیلی سؤال نکنید.» من تلفن زدم و خبر سلامت خانم را رساندم. بعد پرسیدم: «چرا فرمودید از حال آنها خیلی نپرسم و یا اصلا نپرسم؟!» گفتند: «من وظیفه اخلاقی خود می‌دانم که به هر کجا بروم، از حال خودم آقا را مطلع کنم و می‌دانم ایشان نگران هستند؛ اما دلیلی نمی‌بینم که خیلی حال دیگران را بپرسم، زیرا خدای ناکرده اگر اتفاقی افتاده باشد، یا ما باید برگردیم و یا با ناراحتی یکی دو روز بمانیم. پس چه نیازی داریم که از حال دیگران استفسار کنیم؟» من آن روز از این برخورد خانم درس زندگی آموختم و این را یک نمونه زیرکی و عقلانیت یافتم.
نظم و ترتیب
نظم و ترتیب یک مظهر مهم عقلانیت است و خانم در زندگی بسیار منظم بود. واقعا نمی‌دانیم امام نظم را از خانم آموخت و یا خانم از امام فرا گرفت. این هر دو نمادی از نظم و ترتیب و برنامه‌ریزی روزانه و ماهانه و سالانه بودند. یکی از جریان‌های زندگی خانم، سفرهای عدیده‌ای بود که چه در زمان کودکی و چه در زمان تحصیل و تدریس امام و چه در نجف و حتی در پاریس داشتند. همه خانواده می‌دانستند که خانم از چند روز جلوتر از حرکت، برای سفر وسایل لازم را جمع‌آوری می‌کردند و بسیاری از وسایل خانه وسیله مخصوص در سفر بود. ظروف مورد استفاده سفر و حتی سبدی مخصوص بود که برای مقدار کمی خوراکی در راه آماده می‌کردند. بعضی از سفرها که دو سه ماهه بود، باید تمام وسایل متناسب با یک زندگی چند ماهه جمع‌آوری شود که مسلما لحاف و تشک و زیرانداز و… جزو آنها بود. یک وقت به او گفته شد: «چرا چند روز قبل از سفر مشغول جمع‌آوری وسایل سفر می‌شوید؟» می‌فرمود: «این یک کار عاقلانه است، اگر شما زودتر وسایل لازم را جمع کنید، فرصت دارید که فکر کنید چیزی را جا نگذارید. معمولا آدم در روز مسافرت حواسش خیلی سرجا نیست و ممکن است بعضی چیزها را فراموش کند که مسلما تهیه کردن آن بی‌دردسر نیست.»
دانش‌اندوزی
دانش‌اندوزی در فرهنگ اسلام یک فریضه و به مثابه یک واجب الهی تلقی شده است همچنان که پیامبر گرامی اسلام(ص) فرموده است: «اطلبوا العلم ولو بالصین فان طلب العلم فریضه علی کل مسلم:۸ دانش را فرا گیرید اگر چه در چین باشد زیرا طلب دانش بر هر مسلمانی واجب است» و امام علی(ع) فرمود: «العلم حیاه:۹ دانش زندگی است.»
خانم به یُمن حافظه فوق‌العاده و عشق و علاقه به مطالعه توانست گوی سبقت از دیگران ببرد و عالمانه سخن بگوید و حکیمانه بیندیشد. خانم از کودکی به تحصیل روی آورد و تا آخرین لحظات عمر که خود توان خواندن را نداشت، گوش به قرائت کتابی می‌داد که خادمه برایش می‌خواند. ایشان در دوران کودکی در خانه مادربزرگ زندگی می‌کرد و زندگی مرفه و به تعبیر خودشان اشرافی داشتند. در آن روزگار که در بسیاری از خانواده‌ها برای زنان، تحصیل علم در مکتب و مدرسه گویی حرام بود، خانم در مدرسه محل ثبت‌نام کرد و به مدرسه می‌رفت. ایشان می‌گوید: «من پس از دریافت تصدیق ششم به دبیرستان بدریه رفتم و کلاس هفتم را خواندم و دو ماه بعد از اینکه کلاس هشتم را شروع نمودم، برای تحصیل فرانسه معلم خصوصی گرفتم و دو ماه پیش یک خانم کلیمی درس خواندم و ماهی دو تومان می‌پرداختم. پدرم وقتی از قم به تهران آمدند، جامع‌المقدمات را مدتی پیش ایشان خواندم. بعد از ازدواج، آقا به من تعلیم می‌دادند. پس از مدتی به من گفتند که چون بااستعدادم احتیاج به تعلیم ندارم. همه فصلهای جامع‌المقدمات را خواندم. البته سال اول، هیئت می‌خواندم و بعد از آن جامع‌المقدمات را شروع کردم. دو فرزند داشتم که سیوطی را آغاز نمودم. وقتی سیوطی تمام شد، چهار فرزند داشتم. وقتی به نجف رفتم، زبان عربی را آموختم؛ ولی چون معاشر و هم‌صحبت نداشتم، کمتر موفق به محاوره می‌شدم و عربی را از کتابهای درسی آموختم. اول کتاب سوم ابتدایی را خواندم و بعد کتاب ششم و سپس کتاب نهم را مشغول شدم و احمدجان برایم یک کتاب لغت عربی به فارسی تهیه نمود. بعد شروع به خواندن رمان‌ها و حکایت‌های شیرین نمودم و چون از آنها خوشم می‌آمد، بیشتر تشویق به خواندن می‌شدم. در هر صورت مدتی که در عراق بودیم، من ابتدا رمان می‌خواندم، بعد به روزنامه و مجله خواندن روی آوردم و سال آخر اقامتمان در عراق کتاب «تمدن اسلام» را به زبان عربی خواندم. عربی محلی عراقی را خوب حرف نمی‌زدم، ولی در محاوره از جملات فصیح کمک می‌گرفتم. وقتی از نجف و پاریس برگشتم، دیگر این قبیل کتابها را نخواندم و در وادی سیاست و برخوردهای سیاسی از طریق روزنامه، رادیو و تلویزیون افتادم. اصولا اهل مطالعه بوده و هستم و بسیار مطالعه کرده‌ام.»
حجت‌الاسلام والمسلمین حاج سیدحسین آقا می‌گوید: «خانم در نجف عربی می‌خواند و یک چندی من افتخار تدریس به ایشان را داشتم… امام می‌فرمودند: خانم وقتی صحبت می‌کنند، مثل یک عالم فاضل حرف می‌زند و بر معنای کلمات اشراف دارد. من هم چون می‌دانستم که ایشان از مطالعه لذت می‌برند، به مناسبت‌های مختلف مثل روز مادر برایشان کتابهای عربی، رمان یا اطلاعات عمومی می‌بردم و ایشان با سن و سال بالا باز به کتابخوانی‌ علاقه داشت و اصلا مطالعه یکی از تفریحاتشان بود.»
مطالعه تا آخرین لحظات
خانم رسول‌زاده می‌گوید: خواندن کتاب را از همه چیز بیشتر دوست می‌داشت. چند سال آخر حیات که کمتر می‌توانست به میهمان‌داری بپردازد، به من فرمود تا برایش کتاب بخوانم. من چون می‌دیدم که از کتابهای تاریخی و داستانی بیشتر خوشش می‌آید، آنها را انتخاب می‌کردم… اکثر شبها در فاصله شام و خواب، روبروی خانم می‌نشستم و کتاب می‌خواندم. خانم چشم در چهره من می‌دوخت و به دقت گوش می‌داد و بعضی اوقات می‌فرمود: «شما خیلی خوب کتاب می‌خوانی، هم نقش آنها را با سر و دست بازی می‌کنی هم وقتی از هر کدامشان حرف می‌زنی،‌ صوت کلامت را عوض می‌کنی و مطابق افراد سخن می‌گویی!»
علاقه زیادی به شعر داشتند و فرمودند: «من در جوانی دوست داشتم از هر شاعری حداقل دو بیت شعر حفظ باشم»، ولیکن بیشتر اشعار حافظ را از بر بودند و بوستان و گلستان سعدی را هم خوب خوانده بودند و مطالب زیادی از آنها را به یاد داشتند. من هرگاه اول شعری را شروع می‌کردم، بقیه آن را به راحتی می‌خواند. هرگاه برای خانم کتاب‌خوانی را به اتمام می‌رساندم، کتاب را از من می‌گرفت و یک دستمال، لای ورقی را که تا آنجا خوانده بودیم، می‌گذارد، فرداشب وقتی می‌خواستم شروع کنم، آخرین جمله‌ای را که شب قبل خوانده بودم یادآوری می‌فرمود، اینقدر ایشان در کارها دقت داشت.
خانم در جای دیگری می‌فرماید: «من شاعر نیستم، اما شعر هم گفته‌ام» و بسیاری از اشعار را حفظ بود، به‌خصوص از حافظ و سعدی و تعدادی از اشعار امام را که بعضا حضرت امام برای ایشان سروده بودند. حجت‌الاسلام حاج‌آقا مسیح بروجردی نوه حضرت امام می‌گوید: «دفاتر دست‌نویس خانم حاوی صفحاتی از اطلاعاتی است که گوشه‌ای از دل‌مشغولی‌های ایشان را نمایان می‌کند. اشعار پراکنده از شعرای مختلف در این صفحات به چشم می‌خورد. همانند: ابوسعید ابوالخیر، باباطاهر، حافظ، قاآنی، مولوی، خیام، فردوسی، سعدی، محتشم، عارف، ایرج‌میرزا، شهریار، شاطرعباس صبوری، قوام‌‌السلطنه، وحید گلپایگانی و اشعار متفرقه‌ای که صاحبان آنها را نمی‌شناخته‌اند. همچنین بعضی از غزلهای امام که ظاهرا برای ایشان سروده شده است و به‌خصوص این غزل با مطلع: «عهدی که بسته بودم با پیر میفروشر در سال قبل تازه نمودم دوباره دوش» و همچنین ابیاتی از خود ایشان در این دفترچه ثبت شده است. اینک نمونه‌ای از آن:
به جز تو در نظرم نیست در جهان، ای دوست
فدای جان عزیزت هزار جان، ای دوست
چنان به قید تو بند و به مهر تو پابست
که نیست مرغ دلم یاد آشیان، ای دوست
اگر که خود چه برانی از آستان درت
کجا روم که بود بهْ ز آستان ای دوست
مدیریت خانه
یکی از ویژگی‌های ممتاز خانم، مدیریت بر اهل خانه و همه اموری بود که پشت پرده زندگی امام می‌گذشت و اگرچه این مسئولیت روزگار جوانی همانند بسیاری از همسران خانواده‌‌های ایران اسلامی بود، اما هرچه حضرت امام بیشتر وارد مسائل سیاسی و اجتماعی می‌شد، این مسئولیت برای خانم سنگین‌تر و حساس‌تر می‌گردید و اوج عظمت آن در روزگار و رهبری امام بود و مسلما اگر خانم اندکی در اداره امور مسامحه می‌کرد، آثار ناخشنودکننده آن برای بیت امام ناگوار و حتما آسیب‌زننده بود. او به‌خوبی این حدیث پیامبر(ص) را شنیده بود و به آن پایبندی نشان می‌داد.
فریده خانم مصطفوی (دخترشان) می‌گوید: مادرم کدبانوی منزل بود و از عهده و اداره منزل به‌خوبی برمی‌آمد و به ‌همین جهت امام در مدیریت منزل دخالتی نمی‌کرد و خیالش با همه احتیاطی که در هزینه‌کردن زندگی داشت، راحت بود؛ زیرا می‌دانست خانم همه جنبه‌های مورد نظر ایشان را لحاظ می‌نماید. خانم خیاط توانایی بود و اکثر لباس بچه‌ها و خودش را خود تهیه می‌کرد. از قبای کهنه پدر برای ما لباس می‌دوخت و یا بعضی اوقات از لباس‌های خودش؛ اما آنقدر زیبا و باسلیقه درست می‌کرد و بعضا با چند عدد گل و نوار آن را تزئین می‌نمود که اصلا معلوم نمی‌شد پارچه لباس، نیمدار و یا کهنه است. از باقیمانده پارچه‌های استفاده شده جلدی برای سالم‌ نگهداشتن قرآن می‌دوخت که ما به آن «قلق» می‌گفتیم و اگر می‌خواست خیلی سلیقه به خرج دهد، آستر هم به آن اضافه می‌نمود. هنوز یکی از آنها که پوشش قرآن است در خانه موجود است. این جلد از کهنه قبای فاستونی دودی‌رنگ امام با آستری دوخته شده است.»
خانم رسول‌زاده می‌گوید: «خانم به کلیه امور زندگی حتی ریزترین مسائل اشراف داشت و برای همه چیز اهمیت قائل بود. در منزل آشپزی به نام مدینه‌خانم بود که دستپخت خوبی داشت و بسیار در امر نظافت غذا کوشا بود. او هر شب خدمت خانم می‌رسید و دستورات غذایی فردا را از ایشان می‌گرفت. خانم همیشه ابتدا احوالپرسی گرمی از او می‌نمود و سپس با توجه به نیاز روز، دستورات غذایی را می‌داد و پیگیر بود تا فردا صبح همه آنچه برای تهیه غذا لازم است، یکی از افراد دفتر تهیه کنند. هیچ‌کاری بدون نظر و اجازه خانم در خانه انجام نمی‌شد. خانم تقریبا هر روز میهمان داشت و به تعدادی افرادی که قرار بود خدمت ایشان برسند، با دو سه عدد اضافی، دستور خرید می‌داد. وقتی ما ظرف‌های میوه یا غذا را روی میز یا در سفره می‌چیدیم، خانم می‌آمد و با دقت نگاه می‌کرد و اگر ایرادی می‌دید، تذکر می‌داد و یا اگر کمبودی مشاهده می‌کرد، رفع نقص می‌نمود. در منزل اندرونی جماران سه درخت میوه بود: دو تا خرمالو و یکی گیلاس٫ وقتی موقع چیدن میوه‌ها می‌شد، یک روز دستور می‌داد همه را بچینند و خود، آنها را بین فرزندان و همسایه‌ها و اهل خانه تقسیم می‌کرد. مواظب بود غذا دور ریخته نشود و اگر ته ظرف غذایی مانده بود که قابل نگهداری نبود، حتما برای پرندگان در گوشه‌ای مخصوص می‌ریخت تا هم خورده شود، هم کمتر جایی از حیاط چرب و کثیف شود. به محض اینکه کمی رنگ آب حوض تغییر می‌کرد، دستور می‌داد آن را بکشند و پای درختان بریزند و حوض را با آب تازه پر کنند. هر چند روز یک بار دستم را می‌گرفتند و به همه جای خانه سرکشی می‌کردند. مدیریت او بر امور خانه سبب شده بود تا همه اهالی، از این دقت‌نظر پیروی کنیم و ما هم به نظم امور عادت نماییم. بخصوص در روزهای عید که میهمانان بیشتر می‌شدند، خیلی دقت می‌کرد که چیزی کم نباشد، ظرفها را می‌دید که حتما تمیز باشند، قندان‌ها و نمک‌دانها پر باشد. حتما بعد از پایان مراسم عید یک بار همه چیز را بررسی می‌کرد و می‌فرمود: «من به همه افراد خانه و شما اطمینان دارم، اما چون روزهای عید شلوغ‌تر می‌شود و چندین نفر کمک می‌کنند، ممکن است بعضی وسایل سر جای خودش قرار داده نشود.»
دو قفسه کتاب در خانه داشتند: یکی باقیماندة کتابهای شهید حاج آقامصطفی و یکی کتابهای مرحوم حاج سیداحمدآقا، هرچند یک بار به من می‌فرمود: «بیا برویم سری به کتابها بزنیم.» وقتی قفسه کتاب حاج‌آقا مصطفی را باز می‌کرد، با صدای بلند گریه می‌کرد. بعد به سراغ کتابهای حاج احمدآقا می‌رفت. روزی کتابی را از قفسه برداشت و آن را باز کرد و به من گفت اینجا را بخوان؛ خواندم. در آن صفحه احمدآقا سفارش خانم را به فرزندانش کرده بود. آن روز هم خیلی گریه کردند و این شعر همیشگی را خواندند:
دیدی آن قهقهه کبک خرامان، حافظ
که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود
تربیت فرزند
تربیت اولاد نشان دیگری از مدیریت موفق خانم در امر خانه‌داری است. فرزندانی برومند همچون آیت‌الله حاج سیدمصطفی خمینی که در علم و دانش، فرزانه زمان خویش بود، در دیانت کم‌نظیر و در حسن عمل و رفتار سیاسی به تعبیر حضرت امام «امید آینده اسلام» بود. بی‌خود نبود که خانم بیش از دیگران در سوگ او اشک ریخت و همواره یاد و خاطرات او را گرامی می‌داشت. و فرزند دیگر او مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین حاج سید احمدآقا خمینی که او هم الگویی تمام از یک شخصیت والا و دانش‌آموخته علوم حوزوی بود و در اخلاق و رفتار خانوادگی، بی‌عیب و نقص می‌نمود و منشأ خدمات ارزنده‌ای برای جامعه اسلامی و ایران گردید؛ همچنین دختران امام هر کدام نمونه‌ای از رفتار پسندیده خانم در زندگی خانوادگی هستند. خانم در طول زندگی سخت به مدیریت خانه پایبند بود تا حضرت امام بتواند اهداف عالی خود را پیگیری و به ثمر برسانند و کیست که نداند اگر همراهی و مسئولیت‌پذیری خانم به مدد امام نمی‌آمد، شاید این همه موفقیت کسب نمی‌شد و انقلاب شکوهمند اسلامی ایران تحقق نمی‌پذیرفت.
سختگیری عادلانه
خانم دکتر زهرا مصطفوی خاطره‌ای را از دوران کودکی خود نقل می‌کرد که یک روز با خدمتکار خانه برای کاری بیرون رفته بودند، در بازگشت، زهراخانم سکه‌ای دهشاهی که روی زمین افتاده بود، برمی‌دارد و ذوق‌کنان به خانه آمد که: «دهشاهی پیدا کرده‌ام.» خانم وقتی او را می‌بیند، برای نشان دادن قبح برداشتن پول از روی زمین، با تندی و تشر به دخترش می‌گوید: «پول برداشتن از روی زمین کم از دزدی نیست» و برای اینکه طوری فرزندش را ادب کند که هرگز بعد از آن چنین عملی را مرتکب نشود، مقداری تندروی از خود نشان می‌دهد و می‌گوید: «باید دست تو را برید!» و به دنبال این گفتار به آشپزخانه می‌رود و کاردی آورده، وانمود می‌کند که می‌خواهد چهار انگشت فرزندش را قطع کند. فریده خانم که حضور داشتند، خیلی می‌ترسد و چون به نظرش می‌رسد مادر بر تصمیم خود اصرار دارد، به دست و پایش می‌افتد که: «او را ببخش» بالاخره خانم پس از قول گرفتن از دخترش که دیگر مرتکب چنین عمل خلافی نشود، دست از مجازات می‌کشد و دستور می‌دهد تا زهراخانم دهشاهی را ببرد همانجایی که برداشته، بگذارد تا دستش قطع نشود. خانم مصطفوی می‌گوید: «این برای من درسی شد که هرگز چیزی را از روی زمین برندارم.»
پی‌نوشت‌ها:
۱٫ نهج‌البلاغه، ‌از خطبه۱٫رر ۲٫ مکارم‌الاخلاق،‌ ج۲، ص۳۷۶رر ۳٫ امالی شیخ مفید، ص۵۲رر ۴٫ ایشان چندین سال افتخار رانندگی خانم را داشت.رر۵ ـ میزان‌الحکمه، ج۷، ص۴۹۴٫رر ۶ـ غررالحکم، حدیث۴۰۴٫رر ۷ـ کافی، ج۱، ص۱۲٫رر ۸ـ کنزالعمال، ج۹۷، ص۲۸٫رر ۹ـ غررالحکم، ص۱۸۵٫
***
بانوی انقلاب؛ خدیجه‌ای دیگر
زندگی‌نامه خانم خدیجه ثقفی همسر امام خمینی(س)
به کوشش علی ثقفی
نشر مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)
چاپ اول: ۱۳۹۳
۸۶۸ص ـ ۳۵هزار تومان
اثر حاضر بازخوانی سرگذشت بانوی انقلاب اسلامی، سرکار خانم خدیجه ثقفی، فرزند مرحوم آیت‌الله حاج میرزا محمد ثقفی، همسر امام خمینی(ره) است.
بدون شک این بانوی مکرمه نقش عمده‌ای در بیشتر مراحل زندگی حضرت امام داشته است و از این رو حق بزرگی بر همه افراد ملت ایران دارد. شناخت ابعاد وجودی ایشان در پشت پرده عفاف، یک ضرورت اجتماعی و شناساندن او به جامعه امروز و نسلهای آینده، وظیفه همه کسانی است که توانایی انجام این رسالت دینی ـ ملی را دارند.
خانم خدیجه ثقفی با نزدیک به یک قرن زندگی پربرکت می‌تواند یکی از بهترین سرمشق‌های رفتاری برای هر بانویی باشد که می‌خواهد اسلامی زندگی کند، اسلامی بپاید و در بلندای قله رفیع انسانی ـ الهی قرار گیرد. کتاب حاضر عمدتا مبتنی است بر دست‌نوشته‌های خانم ثقفی که در دو کتابچه چهل برگ ـ حدودا صدصفحه ـ در سال۱۳۶۲ به درخواست حجت‌الاسلام والمسلمین حاج سیداحمد خمینی نگارش یافته است. دربازخوانی ابتدایی که توسط ایشان صورت پذیرفته، بعضی از نکات یادآوری یا اصلاح شده است که خانم ثقفی پس از رؤیت آنها، دست نوشتة اصلاح شدة فرزند گرامیشان را پذیرفته و تأیید نموده‌اند.
در پیشگفتار این کتاب آمده است:‌ «در نوشته‌های خانم به ضرورت در مواردی ویراستاری اندکی با اصرار بر حفظ محتوای مطالب انجام پذیرفته است و هرگز در فحوای کلام تغییری داده نشده است. از سال۱۳۶۲ تا ۱۳۸۸ که تاریخ فوت خانم(ره) است، مطلبی به قلم خود ایشان وجود ندارد و نگارنده با استفاده از حافظه خود و اطلاعات اطرافیان، به‌‌خصوص دختران بزرگوارشان مطالب را یادداشت، تنظیم و تدوین نموده است. در یکی دو سال پایانی حیات آن بزرگوار، حضرت حجت‌الاسلام والمسلمین حاج سیدحسن آقا خمینی و همچنین حجت‌الاسلام حاج سیدعلی آقا خمینی گفتگویی طی چندین جلسه، با خانم(ره) داشتند که بعضی از مطالب فصل پایانی حیات ایشان برگرفته از گفتگوهای این بزرگوار است. مطالب مربوط به حدود هفت ماه زندگی بیمارستانی خانم، بیشتر نقل قول از خانم انسیه رسول‌زاده است که تمام این مدت را در خدمت خانم بوده است.»
این کتاب در عناوین زیر سامان یافته است: مقدمه، سخن آشنا، پیشگفتار، دلنوشته، زندگی در خانواده پدری، همراه امام در قم، روزگار مبارزه، روزهای سخت فراق، دوران هجرت، همراه با امام، دوران تنهایی، صفات ممتاز، معرفی خانواده.

منبع: روزنامه اطلاعات

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ