آهنگ های ماندگار و به یاد ماندنی استاد شجریان+دانلود رایگان

آثار ماندگار و خاطره انگیز استاد شجریان را می توانید به صورت رایگان دانلود کنید.

لینک کوتاه کپی شد

گروه فرهنگ و هنر جی پلاس: آثار استاد محمدرضا شجریان ملقب به خسرو آواز ایران، همچون فرش ایرانی با گذر زمان هر روز تازه تر و اثرگذار تر می شوند و شنونده نیز با گوش سپردن به آن احساس کهنگی نمی کند. 

تعدادی از آثار ماندگار استاد شجریان را می توانید در ادامه بشنوید:

 1. مرغ سحر 

مرغ سحر ناله سر کن

داغ مرا تازه تر کن

ز آه شرر بار، این قفس را

بر شکن و زیر زبر کن

بلبل پر بسته ز کنج قفس درآ

نغمه ی آزادی نوع بشر سرآ

وز نفسی عرصه ی این خاک توده را

پر شرر کن

---

ظلم ظالم، جور صیّاد

آشیانم، داده بر باد

ای خدا، ای فلک، ای طبیعت

شام تاریک ما را سحر کن 

نو بهار است، گل به بار است

ابر چشمم، ژاله بار است

این قفس، چون دلم، تنگ و تار است

شعله فکن در قفس ای آه آتشین

دست طبیعت گل عمر مرا مچین 

جانب عاشق نگه ای تازه گل از این

بیشتر کن، بیشتر کن، بیشتر کن  

  مرغ بیدل، شرح هجران

مختصر، مختصر کن  

شاعر: ملک الشعرا بهار

2. دلشدگان

3.ای ایران

ایران ای سرای امید

بر بامت سپیده دمید

 

بنگر کزین ره پرخون

خورشیدی خجسته رسید

 

اگر چه دل‌ها پرخون است

شکوه شادی افزون است

 

سپیده ما گلگون است، وای گلگون است

که دست دشمن در خون است

 

ای ایران غمت مرساد

جاویدان شکوه تو باد

 

راه ما، راه حق، راه بهروزی است

اتحاد، اتحاد، رمز پیروزی است

 

صلح و آزادی جاودانه

در همه جهان خوش باد

 

یادگار خون عاشقان، ای بهار

ای بهار تازه جاودان در این چمن شکفته باد

شاعر: ه.الف. سایه

4.ببار ای بارون ببار(شب، سکوت، کویر)

ببار ای بارون ببار

با دلم گریه کن خون ببار

در شبهای تیره چون زلف یار

بهر لیلی چو مجنون ببار

ای بارون

دلا خون شو خون ببار

بر کوه و دشت و هامون ببار

دلا خون شو خون ببار

بر کوه و دشت و هامون ببار

به سرخی لبهای سرخ یار

به یاد عاشقای این دیار

به کام عاشقای بی مزار

ای بارون

ببار ای بارون ببار

با دلم گریه کن خون ببار

در شبهای تیره چون زلف یار

بهر لیلی چو مجنون ببار

ببار ای ابر بهار

با دلم به هوای زلف یار

داد و بیداد از این روزگار

ماه رو دادن به شبهای تار

ای بارون

ببار ای بارون ببار

با دلم گریه کن خون ببار

در شبهای تیره چون زلف یار

بهر لیلی چو مجنون ببار

ای بارون

دلا خون شو خون ببار

بر کوه و دشت و هامون ببار

دلا خون شو خون ببار

بر کوه و دشت و هامون ببار

به یاد عاشقای این دیار

به کام عاشقای بی مزار

ای بارون

ببار ای بارون ببار

با دلم گریه کن خون ببار

در شبهای تیره چون زلف یار

بهر لیلی چو مجنون ببار

ای بارون

با دلم گریه کن خون ببار

در شبهای تیره چون زلف یار

بهر لیلی چو مجنون ببار

ای بارون

 

شاعر: علی معلم

 

5.در کوچه سار شب

در این سرای بی کسی ، کسی به در نمی زند

به دشت پر ملال ما، پرنده پر نمی زند

یکی ز شب گرفتگان، چراغ برنمی کند

کسی به کوچه سار شب، در سحر نمی زند

نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار

دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند

گذرگهیست پر ستم، که اندرو به غیر غم

یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند

چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات

برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند

نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم ام سزاست

وگرنه بر درخت تر، کسی تبر نمی زند

شاعر: ه.الف.سایه

 

6.فریاد(بگذارید هواری بزنم)

مشت می کوبم بردر پنجه می سایم بر پنجره ها 

من دچار خفقانم خفقان 

من به تنگ آمده ام از همه چیز 

بگذارید هواری بزنم 

هان با شما هستم این درها را باز کنید 

من به دنبال فضائی می گردم 

 

لب بامی سرکوهی دل صحرایی که در آنجا نفسی تازه کنم 

می خواهم فریاد بلندی بکشم که صدایم به شما هم برسد 

من هوارم را سر خواهم داد چارۀ درد مرا باید این داد کند 

از شما خفتۀ چند چه کسی می آید با من فریاد کند 

مشت می کوبم بردر پنجه می سایم بر پنجره ها 

من دچار خفقانم خفقان 

من به تنگ آمده ام از همه چیز 

بگذارید هواری بزنم  

شاعر: فریدون مشیری

 

7. شبیخون بلا 

برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی

حالیا نقش دل ماست در ایینه ی جام
تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی

دیدی آن یار که بستیم صد امید در او
چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی ...

تیره شد آتش یزدانی ما از دم دیو
گرچه در چشم خود انداخته دود ای ساقی

تشنه ی خون زمین است فلک ، وین مه نو
کهنه داسی ست که بس کشته درود ای ساقی

منتی نیست اگر روز و شبی بیشم داد
چه ازو کاست و بر من چه فزود ای ساقی

بس که شستیم به خوناب جگر جامه ی جان
نه ازو تار به جا ماند و نه پود ای ساقی

حق به دست دل من بود که در معبد عشق
سر به غیر تو نیاورد فرود ای ساقی

این لب و جام پی گردش می ساخته اند
ورنه بی می ز لب جام چه سود ای ساقی

در فروبند که چون سایه در این خلوت غم
با کسم نیست سر گفت و شنود ای ساقی

 

8.  بی تو به سر نمی شود

 بی همگان بسر شود

بی تو بسر نمی شود

داغ تو دارد این دلم

جای دگر نمی شود

دیده عقل مست تو

چرخه چرخ پست تو

گوش طرب به دست تو

بی تو بسر نمی شود

بی تو بسر نمی شود

جان ز تو نوش می کند

دل ز تو جوش می کند

عقل خروش می کند

بی تو بسر نمی شود

بی تو بسر نمی شود

جاه و جلال من توئی

ملکت و مال من توئی

آب زلال من توئی

بی تو بسر نمی شود

بی تو بسر نمی شود

گاه سوی وفا روی

گاه سوی جفا روی

آن منی کجا روی

بی تو بسر نمی شود

بی تو بسر نمی شود

بی تو اگر بسر شدی

زیر جهان زبر شدی

باغ ارم سقر شدی

بی تو بسر نمی شود

خواب مرا ببسته ای

نقش مرا بشسته ای

وز همه ام گسسته ای

بی تو بسر نمی شود

بی همگان بسر شود

بی تو بسر نمی شود

داغ تو دارد این دلم

جای دگر نمی شود 

 

9.از خون جوانان وطن لاله دمیده

 

از خونِ جوانانِ وطن؛ لاله دمیده / از ماتمِ سروِ قدشان، سرو خمیده 

چه کج رفتاری؛ ای چرخ / چه بدکرداری؛ ای چرخ 

سرِ کین داری؛ ای چرخ / نه دین داری؛ نه آیین داری؛ ای چرخ! 

نه دین داری؛ نه آیین داری؛ ای چرخ! 

از ابرِ کرم خطه ری رشک ختن شد / دلتنگ چو من؛ مرغِ قفس بهر وطن شد 

چه کج رفتاری؛ ای چرخ / چه بدکرداری؛ ای چرخ 

سرِ کین داری؛ ای چرخ / نه دین داری؛ نه آیین داری؛ ای چرخ!

نه دین داری؛ نه آیین داری؛ ای چرخ! 

ای مرغِ سحر؛ عشق ز پروانه بیاموز / کان سوخته را جان شد وُ آواز نیامد 

این مدعیان در طلبش؛ بی خبرانند / کانرا که خبر شد، خبری باز نیامد 

از خونِ جوانانِ وطن؛ لاله دمیده / از ماتمِ سروِ قدشان، سرو خمیده 

چه کج رفتاری؛ ای چرخ / چه بدکرداری؛ ای چرخ 

سرِ کین داری؛ ای چرخ / نه دین داری؛ نه آیین داری؛ ای چرخ

 

10.زمستان است

 

سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است سرها در گریبان است

سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت، سرها در گریبان است

کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید نتواند که ره تاریک و لغزان است که ره تاریک و لغزان است

و گر دست محبت سوی کس یازی، به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان است، که سرما سخت سوزان است

نفس کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت

نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم

پس دیگر چه داری چشم، ز چشم دوستان دور یا نزدیک

نفس کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت

نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم

چه داری چشم، چه داری چشم، ز چشم دوستان دور یا نزدیک

پس دیگر چه داری چشم، ز چشم دوستان دور یا نزدیک

شاعر: مهدی اخوان ثالث

 

11.شب نورد

شب است و چهره ی میهن سیاهه

نشستن در سیاهی ها؛ گناهه…

تفنگم را بده تا ره بجویم؛ که هر که عاشقه پایش به راهه

برادر بیقراره… برادر شعله واره

برادر؛ دشت سینه اش لاله زاره

شب و دریای خوف انگیز و طوفان؛ من و اندیشه های پاک پویان

برایم خلعت و خنجر بیاور؛ که خون میبارد از دل های سوزان

برادر نوجوونه برادر غرق خونه؛ برادر کاکلش آتشفشونه

تو که با عاشقان؛ درد آشنایی…

تو که همرزم و هم زنجیرِ مایی

ببین خون عزیزان را به دیوار؛ بزن شیپور صبحِ روشنایی…

برادر بیقراره… برادر شعله واره

برادر نوجوونه برادر غرق خونه؛ برادر کاکلش آتشفشونه

برادر؛ دشمنم خونخواره امشب

هوای خانه؛ ظلمت باره امشب…

چراغی بر سر راهم بگیرید؛ که دیو شهر شب بیداره امشب…

شب است و مادرانِ شهر، غمناک…

هزاران گل شکفت و خفت بر خاک

عزیزم داغدارم دست وا کن؛ به پا کن بیرق صبح طربناک

به عهد شب نظربین ها وفا کن…

برادرهای عاشق را صدا کن…

بزن بر سینه ی شب تیری از نور؛ گل خورشید را مهمانِ ما کن

به سیل صبح خواهان؛ راه بستند

هزاران سینه و سر را شکستند…

ولی مردم گرفته دست در دست؛ ز چنگ دیو مردم خوار رستند

 

دیدگاه تان را بنویسید