در ایرانِ باستان جشن‏ ها و اعیادِ فراوانی مانندِ جشنِ سَدَه، جشنِ مِهرگان و… برقرار بوده است ولی هیچ‏کدام از آن‏ها نتوانسته‏ اند مانندِ جشنِ نوروز عظمت و قدرتِ خود را در اَذهانِ مردم ایران و جهان حفظ کنند.
استهبان فارس در 160 کیلومتری شرق شیراز، دیار انجیر که از کهن ترین شهرهای ایران است نیز برپایی جشن نوروز را با روش فراگیر و همچنین خاص برگزار می کند.
محمدرضا آل ابراهیم که از ادیبان و پژوهشگران فرهنگ مردم استهبان است و نتایج پژوهش خود را در اختیار ایرنا قرار داده است، اعلام کرد:مردمِ استهبان همچون سایرِ مناطقِ ایران فرارسیدنِ ایامِ نوروز را به‏ فالِ نیک می گیرند و از ده، بیست روز قبل با شور و شوق به‏ پیشوازِ عیدِ نوروز می‏ روند و خود را برایِ آغازِ سالِ نو آماده می‏ کنند.
البته خانه‏ تکانی در استهبان پیشتر به روشی دیگر بوده است و آل ابراهیم توصیفی اینچنینی از آن بیان کرده است:از حدودِ بیست‏ روز قبل از عید، قالی و گِلیم و تختِ نَمد را از اتاق‏ها بیرون می‏ آوردند و به‏ وسیله‏ الاغ به‏ بیرون از شهر می‏ بُردند و روی کوپه‏ ای از قلوه‏ سنگ که کِهل (kehl) ) گفته می شد پهن می‏ کردند و می‏ تکانند و یا دو سر فرش را می‏ گرفتند و با زدنِ چوب، خاک‏ های مانده را از آن دور می‏ کردند.
همچنین خانه‏ های کاهگِلیِ دودخورده را با دوغابِ گِلِ رُس یا سنگِ سفیداب اَندود می‏ کردند. شیشه‏ ها را تمیز کرده،و تاقچه‏ ها را می‏ روفتند و تارهای عنکبوتِ چسبیده به‏ گوشه‏ ی دیوارها و سقف را می‏ زِدودند. آبِ حوضِ مانده و سبزشده را خالی کرده و دو سه روز بدونِ آب می‏ گذاشتند تا خورشید بویِ سَهار (sahar) آن را از بین ببرد.
شست‏وشوی لباس‏ها، مَلْحَفه‏ ها، پتوها، گِلیم‏ ها، پَرده‏ ها و از دیگر رسم های مردم استهبان برای پیشواز نوروز است که قبلا این رخت و لباس ها را به دو رودخانه‏ فصلیِ استهبان (فَتح‏ آباد و پیرِمُراد) می‏ بُردند و با چووک (چوبَک) و صابون به شست و شو مشغول‏ می‏ شدند و رویِ قلوه‏ سنگ‏های حاشیه‌ رودخانه می‏ گُستردند.
سبزکردن سبزه مانند دیگر شهرهای ایران در استهبان رواج دارد که مردم مقداری از حبوبات مانندِ گندم، جو، نخود، لوبیا، عدس و… را در دوری (بشقاب) می‏ ریزند و پارچه‏ ای نَمدار روی آن می ‏کَشند و با آب‏ دادنِ هر روزه شاهدِ رشدِ جوانه‏ ها می‏ شوند تا برای روزِ عید در سفره‏ هفت‏ سین بگذارند. همچنین رویِ کوزه‏ های سُفالی پارچه‏ ای می‏ پیچند و بَر پارچه، دانه‏ های گیاهیِ چسبناک می‏ چسبانند و کوزه را پُر از آب می‏ کنند تا سبز شود.
بنا به توصیف آل ابراهیم، اگر بزرگ‏ ترها چندان مُقَیّد نباشند تا لباسیِ نو برای عیدِ نوروز داشته‏ باشند ولی برای کودکان، بدونِ استثنا باید لباسِ‏ نو خرید و آن‏ها را نونَوار کرد. خانواده‏ های تنگدست حتی اگر شده با خریدِ یک جورابِ نو، بچه‏ را راضی نگه می‏ دارند.
یکی از آیین های جشن نوروزدر استهبان که هنوز هم تا حدی رواج دارد پختن سمنواست که در گویش استهبانی و شیراز به سِمَنی‏ پَزان مشهور است.
برای این ‏کار ازچند روز پیش‏ از عید، گندم‏ های پاک‏ شده‏ را درسینی‏ های بزرگ، پَهن می‏ کنند و با پارچه‏ ای خیس رویِ آن‏را می‏ پوشانند و نمی‏ گذارند که از نَم بیفتد تا سبز شود. جوانه‏ ها را در جوغَنْ (ظرف های معولا سنگی بزرگ ) می کوبند و عُصاره‏ اش را می‏ گیرند و در دیگِ بزرگی می ریزندو با مخلوط‌ کردنِ آرد، به‏ روی آتش می گذارند و مرتب به‏ هم می‏ زنند تا تَه نگیرد و سِمَنیِ خوشرنگ و خوش‏ عَطر و خوش مزه‏ ای حاصل‏ می شود و یکی‏ از اَرکانِ سفره‏ هفت‏ سینِ روزِ عید است.
مردم استهبان خود به تهیّه آجیل اقدام می کردند که اندکی این رسم دگرگون شده و خرید آجیل آماده جای آن را گرفته است.
تخمه‏ های هندوانه و کدو را پاک می‏ کنند و می‏ شویند و در زیرِ آفتاب خشک می‏ کنند. سپس در ماهی‏ تابه بو می‏ دهند و با افزودنِ مقداری نمک، آب‏لیمو و زعفران، بِرشته می‏ کنند.
مقداری مغزِ بادام را در آبِ گرم می‏ خیسانند و پوستِ قهوه‏ ای رنگش را می‏ گیرند و بو می‏ دهند و به‏ تخمه‏ ها اضافه می‏ کنند. مقداری انجیرِ و مَویز فراهم می کنند تا آجیلِ عیدشان تکمیل شود. خانواده‏ های درمانده حتی اگر شده با بودادنِ تُخمه‏ ی خربزه از آجیلِ عیدی صرفنظر نمی‏ کنند.
آل ابراهیم پژوهشگر استهبانی می گوید: پختنِ نانِ شیرینی یکی از مهم‏ ترین اَقلامِ فراهم‏ آوردنِ مقدماتِ نوروز است. یادش به‏ خیر آن زمان‏ها که بچه بودیم و مادربزرگ‏مان چه ماهِرانه آرد و شیر و شکر و یا شیره را مخلوط می کرد و خمیری خوشرنگ و خوش‏ حالت درست می‏ کرد و با مُشت‏ های زنانه‏ اش خمیری را که در حَصینِ (ظرف دایره ای) سُفالیِ لعاب‏دار گذاشته بود مُشت و مال می‏ داد تا خوب وَرز آید و روی تخته پهن شود. مادر با ظرافتِ خاصی نان‏های دایره‏ ای شکلِ پخته‏ شده را از روی تابه بَرمی‏ داشت و با دقّت آن را تا می‏ زد تا به‏ صورتِ کتاب درآید.
آل ابراهیم پرسیده است: راستی ‏چرا نانِ ‏شیرین ‏را به‏ صورتِ‏ کتاب تا می‏ زدند؟ شاید می‏ خواستند به‏ ما کودکان بفهمانند که ‏زندگی زمانی خوب و شیرین‏ است ‏که با کتاب همراه‏ باشد.
پختنِ شیرینیِ محلی از رونقی ویژه برخوردار بوده است. معمولاً بیشترِ خانواده‏ ها برای خود شیرینی می‏ پزند یا به‏ خانه‏ همسایه‏ ای می‏ روند که فِرِ مخصوصِ شیرینی‏ پزی دارد. از شیرینی‏ های محلی می‏ توان از کُلوچه (آردِ برنجی) و حاجی بادام (مغزِ بادامِ کوبیده‏ شده + شکر و سفیده تخم‏ مرغ) نام برد. نانِ فسایی اگرچه متعلق به‏ مردمِ فساست ولی در استهبان هم پخته می‏ شود و به (نانِ فَسْی) شهرت دارد. کُماچ، شاه‏ پسند، لوزِ بادام و سوهانِ کُنجدی از دیگر شیرینی‏ های محلی است.
مردم استهبان به‏ یک روزِ پیش از عیدِ نوروز، عَلَفَه یاعَرَفَه می گویند. در این روز از کوچک و بزرگ به‏ حمامِ عمومی می‏ روند. حمام‏ ها در این روز بیش از روزهایِ دیگرِ ایامِ سال پذیرایِ مشتریانِ خود است و رونقِ خاصی دارد. در گذشته ‏ای نه‏ چندان دور (تا سالِ 1338 خورشیدی که استهبان لوله‏ کشی شد) خزینه‏ حمام‏ها مَمْلُوّ از مردم بود. در حمام به سَر و دست و پا و صورتِ خود حنا می بَندند و چهره عوض می‏ کنند. به‏ حیوانات و گوسفندانِ خود مقداری حنا می‏ بَندند تا آن‏ها را هم در شادیِ خود شریک کنند.
این جشن ریشه در آیین‏ هایِ ایرانِ باستان دارد. و بیشتر برایِ شادیِ اَرواحِ مُردِگان بَرگُزار می‏ کنند.
روزِ عید، پیش از تحویلِ سال، سفره‏ ای پهن می‏ کنند و بالای آن قرآن و آینه می‏ گذارند و شمع روشن می‏ کنند. یک یا چند ماهیِ قرمز در تُنگِ آب به‏ نوعی شنایِ رقص‏ گونه می‏ پردازد.
سبزه، سُماق، سِرکه، سِمَنی (سَمَنو)، سِنْجِد، سیر و سیب معمولاً اَرکانِ سفره‏ هفت‏ سین را تشکیل می‏ دهند. بعضی اجناسِ دیگر که حرفِ نخستِ آن‏ها (سین) است مثلِ سکه و سینی و سُنبل بر سفره می‏ گذارد.
تخم‏ مرغِ رنگ‏ کرده، گندم، جو، برنج، ذرت، حبوبات، روغن، شیره‏ انگور، نانِ شیرین و نانِ تیری و… به نیّتِ بَرکت و چند عدد انار به‏ جهتِ درامان‏ ماندن از گَزندِ مار و عقرب در سالی که در پیش است، بر سفره گذاشته می‏ شود و پیرمرد یا پیرزنی مُسِن بر آن‏ها قرآن و دعا می‏ خواند به‏ امیدِ آن‏که سالی پُربرکت و به‏ دور از هرگونه بَلا و خشکسالی در پیشِ رو داشته باشند.
در هنگامِ تحویلِ سال سعی می‏ کنند که همه‏ اعضای خانواده در کِنارِ سفره‏ هفت‏ سین نشسته باشند و آیینه را به‏ طورِ اُفقی بر سفره‏ هفت‏ سین می‏ گذارند و تخمِ‏ مرغی را رویِ آن قرار داده و به‏ آن چشم می‏ دوزند تا ببینند چه زمانی تخم‏ مرغ جابه جا می‏ شود. همان موقع را زمانِ تحویلِ سال می‏ دانند. از قدیم بر این باور بوده‏ اند که زمین بر روی شاخِ گاوی قرار دارد. گاو پس از یک‏سال خسته می‏ شود و زمین را از این شاخ به شاخِ دیگرش منتقل می‏ کند و جابه جاییِ تخم‏ مرغ ناشی از این حرکت است.
پس از تحویلِ سال تمام افرادِ خانواده روی یک‏دیگر را می‏ بوسند و شادی می‏ کنند . بزرگ‏ترها به‏ کوچک‏ترها هدایایی که بیشتر پول و تخم‏ مرغِ رنگ شده است، عیدی می‏ دهند. خانواده‏ های کوچک‏ تر برای عید دیدنی به‏ خانه‏ بزرگ‏ترِ خانواده‏ شان می‏ روند و دست و صورتش را می‏ بوسند. بچه‏ ها به‏ تخمِ‏ مرغ بازی مشغول می‏ شوند و با لباس‏های نویی که به‏ تَن دارند یک لحظه از خنده و شادمانی فارغ نمی‏ شوند.
افرادِ فامیل اگر کُدورتی در بینِ‏ شان بوده است، در این روز همه‏ چیز را فراموش می‏ کنند و به‏ دیدنِ هم می‏ روند و تیرگی‏ ها و دل‏ آزردگی‏ های‏شان را به‏ کِناری می‏ نهند. شهر را جُنب و جوش و شادی فرامی‏ گیرد.
یکی از آیین ها در استهبان موسوم به شنبه سالی است.
آل ابراهیم می گوید:نخستین شنبهِ سالِ جدید را در خارج از خانه به‏ سر می‏ بَرند و تقریباً این روزْ شبیهِ روزِ سیزده‏ بدر است ولی نَه بِه‏ کیفیت و گُستردگیِ آن. مقداری سِرکه و کاهو و سِکَنْجَبین و تُرشی و شیره برمی دارند و به‏ تفریح می‏ روند و برای ناهار معمولاً از تیلیتِ (تِرید) دوغ یا تیلیتِ ماست و جاشیر یا ماست و خرما استفاده می‏ کنند. به‏ کوه و صحرا می روند و در کِنارِ خانواده، شنبه‏ خوبی را سِپَری می‏ کنند.
اگر عیدِ نوروز منطبق با شنبه‏ سالی باشد این شعر را می‏ خوانند:
عجب سالی شده شنبه به نوروز / که‏ زین بَرپشتِ گُو (گاو) می‏ بینم‏ امروز
مردمِ استهبان بر این باور بوده‏ اند که چند روز پیش از عیدِ نوروز، خاله پیرزن، خانه و کاشانه‏ اش را می‏ روبد و آب و جارو می‏ کند. لباس‏ها و وسایلِ منزلش را می‏ شُویَد و تخمه و شیرینی آماده می‏ کند و به‏ حمام می‏ رود و به‏ موهای سفیدِ خود حنا می‏ بندد و همه‏ چیز را برای ورودِ عمونوروز آماده می‏ کند.
آتشی درست می‏ کند و کِتری آب، برای درست‏ کردنِ چای بَر رویِ آن می‏ گذارد و غذا می‏ پَزد و به‏ انتظار می‏ نشیند تا در موقعِ تحویلِ سال، شاهدِ وُرودِ عمو نوروز باشد. اما از بختِ بد و فَرطِ خستگی، خوابش می‏ بَرد و هنگامِ تحویلِ سال به‏ خوابِ خوشی فرو می‏ رود. عمو نوروز به‏ خانه‏ ی پیرزن می‏ آید و چون می‏ بیند او در خوابِ نازی فرو رفته است، بیدارش نمی‏ کند و می‏ رود. پس از آن پیرزن بیدار می‏ شود و از این‏که موفق به‏ دیدن و پذیرایی‏ کردنِ عمو نوروز نشده، ناراحت و پریشان می‏ شود و از بُخاریِ خانه‏ اش سَرسوخته‏ ای (هیزمی که نصفِ آن در حالِ سوختن است) را بَرمی‏ دارد و دورِ سرِ می‏ چرخاند و با خود می‏ گوید دنیا برایِ من بدونِ عمو نوروز اَرزشی ندارد و می‏ خواند:
احمدُم رفت، بهمنُم رفت، سَرچولوسْکی (سرسوخته‏ ای) وَردارم دنیا زَنَم تَشْ (آتش).
گفته‏ اند که اگر پیرزن، سَر سوخته‏ اش را که پرتاب می‏ کند به‏ خشکی بیفتد، بخت از مَردُم بَرگشته و سالی پُر از درد و بَلا و خشکسالی در پیش دارند. خداخدا می‏ کنند که سر سوخته‏ پیرزن به‏ دریا بیفتد تا سالی پُرباران و پُربرکت در پیشِ رو داشته باشند.
تقریباً تمام خانواده‏ های استهبان روزِ سیزده‏ بِدَر به‏ کوه و دَشت و صحرا می‏ روند. بعضی از خانواده‏ ها یک یا دو سه روز پیش از سیزده به‏ کوه می روند و در کَپَرهای خود اُتْراق می‏ کنند.
در باورهای قدیمِ مردم، شماره‏ سیزده واژه‏ مَنْحوسی بوده است و درنتیجه باید سیزده‏ نوروز را در خارج از خانه به‏ سر ببرند و با پانهادنِ بر سبزه‏ ها (پا جو آوردن)، از نُحوستِ سیزده در امان باشند.
تمامِ باغ‏ها و چشمه‏ سارها و جویبارها و رودخانه‏ های فصلیِ استهبان در روزِ سیزده مالامال از مردم است که به‏ گردش و تفریح آمده‏ اند.
صدای نی و فلوت در همه‏ جا گسترده می‏ شود. نوازندگانِ دوره‏ گَرد با آهنگ‏های شاد به‏ جشن و شادیِ روزِ سیزده می‏ افزودند و از مردم هدایایی دریافت می‏ کردند.
رسم بر این بوده که چاشت‏گاه، ماست و خرما بخورند و ظهر معمولاً تیلیتِ ماست و جاشیر و برای شام چلو درست می‏ کردند همراه با خورشِ سبزی و اِسفناج. خیلی زود شامِ‏شان را می‏ خوردند و به‏ خانه برمی‏ گشتند تا به‏ تاریکیِ شب بَرنَخورند ولی در سال‏های اخیر با ماشینی‏ شدنِ زندگی، تغییراتی در مراسمِ سیزده بدر به‏ عمل آمده است.
در گذشته در طولِ سالِ فقط دوبار برنج می‏ خوردند: سیزده‏ بدر و شبِ عید هم، شیربرنج.
دخترانِ دَمِ‏بَخت، سبزه‏ ها را گِره می‏ زنند و می‏ خوانند: «سیزده بِدَر، سالِ دِگَر، خونه‏ شوگَر، بچه بَغَل، اوهه اوهه» به‏ امیدِ آن‏که تا سالِ دیگر به‏ خانه‏ ی شوهر بروند و صاحبِ فرزند شده باشند.
در پایانِ سیزده‏ بِدَر بچه‏ ها می‏ خوانند: “سیزده بِدَر، چارده به تو، قَضو بَلات رفت تو کُتو.” قضا و بلا از تو دور شده.
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.