دراین مطلب آمده است: نوجوان بود که دعوت پیامبر را برای پذیرش اسلام لبیک گفت. اندک اندک جمع یاران پیامبر رسیدند و با ایمان به اسلام حلقه ای از اصحاب شکل گرفت. دعوت علنی شد و فشارهای قریش بر پیامبر و اصحابش شدت گرفت. به فرمان پیامبر گروهی عازم حبشه شدند اما سخت گیری ها کمتر نشد و پیامبر خود نیز عزم مهاجرت کرد. قریش برای جلوگیری از گسترش دعوت پیامبر تصمیم به قتل او گرفتند. قرارها گذاشته شد، مقرر شد گرداگرد خانه ی پیامبر را محاصره کنند تا نتواند از خانه خارج شود، صبحگاهان که هوا گرگ و میش است و افراد شناخته می شوند عاملان اجرای نقشه ی قریش با سر و صورت باز به پیامبر یورش ببرند و با چند ضربه وی را از پا در آورند تا همه ی طوایف قریش در قتل او شریک باشند و اهل خانه هم ببینند که همه طوایف در این اقدام مشارکت دارند و چون بنی هاشم نمی توانند با همه ی قریش بجنگند ناگزیر به خون بها رضایت می دهند و هر چه خواستند به آنها پرداخت می شود. خانه را در محاصره گرفتند و چون زمان موعود فرا رسید به داخل خانه یورش بردند. خداوند تقدیر کرده بود که بر دل عکرمه بن ابی جهل نقش ببندد که پیش از فرو آوردن شمشیرها روانداز از روی پیامبر بردارد و چون چنین کرد علی را در بستر خفته دید، با عتاب به علی گفت: محمد کجاست؟ علی با خونسردی پاسخ داد: نمی دانم به من نسپرده بودید، عکرمه دوباره پرسید: تو در بستر محمد چه می کنی؟ باز هم علی با همان خونسردی گفت: من از کودکی در بستر محمد می خوابم. عکرمه دانست که محمد از چنگ آنها گریخته و یک شب از آنها جلوتر است. پیامبر به مدینه رفت و علی ماند تا امانت های مردم در نزد پیامبر را به آنها باز گرداند، حساب ها را تسویه کند و با خانواده ی پیامبر راهی مدینه شود. آن شب علی جانش را به پیامبر و خدای پیامبر هدیه کرد و سال ها انتظار کشید تا ابن ملجم قد کشید و به کوفه رسید و به مسجد آمد و شمشیر جهالت را بر فرق عدالت کوبید و علی را از سالها چشم انتظاری رهایی بخشید، فزت و رب الکعبه
8006**6081دریافت کننده: نرگس تیموری**انتشار دهنده: حیدر سرایانی
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.