پایگاه خبری جماران: یکی از شاگردان برجسته امام خمینی گفت: واقعاً امام اراده و ایمان قوی داشتند و تقریباً میتوان گفت، هرچه بگردیم، حالا نظیر ایشان نیست. ۲۰ سال پیش هم نبوده، ۳۰ سال پیش هم نبوده؛ حتی زمان آقای بروجردی هم نبوده است.
مشروح گفت و گوی خبرنگار جماران با آیت الله رضا استادی در پی می آید:
حاجآقا، علاقه مندیم بعضی از خاطرات حضرتعالی با امام را بشنویم.
در آن زمان آیتالله امام خمینی هنوز مشهور نبودند. فضای درس ایشان خیلی مهم بود ولی هیچ خبری از شهرت و مرجعیت عام ایشان نبود.
من دو سه دفعه رفتم خدمت ایشان. یکبار، عرض میکنم که همسایهمان از دنیا رفته بود. طلبه و اهل علم و پیشنماز مسجد بود. گفتند شهریهاش را قطع کردهاند.
من به خانه ایشان رفتم، کسی بهنام آقای ورامینی آنجا نزد آقای خمینی بود. به آقای ورامینی گفتم: «آخر این پیرمرد از دنیا رفته، اگر آدم معمولی هم بود، ماه اول که شهریهاش را قطع نمیکردند.»
گفت: «خودت برو به آقا بگو.» من رفتم و او هم پشت سر من آمد. آقا از آقای ورامینی پرسید ایشان پسرشان است؟ گفت: «نه، این از روی دلسوزی آمده و همسایهاش است.»
بار دوم: یک شب به منزل ایشان رفتم. نمیدانم به چه مناسبت، چون من در آن حدی نبودم که بهحساب بیایم. مثلاً افرادی همسن من بودند که با ایشان ارتباط داشتند. با آیتالله شاه آبادی آشنا بودند، میرفتند و میآمدند، کارهای انقلابی میکردند. ولی اصلاً ما در مسیر این کارها نبودیم. حالا بعداً برایتان میگویم. ما مشغول کار دیگری بودیم که تقریباً از رونق افتاد.
یکبار هم آن روزی که نخستوزیر شاه آمده بود که با آقایان بزرگان صحبت کند، ما در خانه امام بودیم. امتیاز آن روز هم این بود که آقایان در خلوت با او صحبت کردند. ولی وقتی آمد پیش امام، جمعیت در اتاق نشسته بودند. آن شخص آمد، اما تحویلش نمیگرفتند. روش امام طور دیگری بود. کارش حسابشده بود،(جلسه محرمانه و خلوتی در کار نبود).
نخست وزیر آمد و در میان جمعیت نشست. حالا میخواست حرف بزند. چه بگوید؟ جلوی مردم چه میخواهد و چه میتواند که بگوید؟
بعدها که کار ایشان رونق گرفت و خودشان در قم نبودند، یکی دو بار من به بیت ایشان رفتم و برای آقای پسندیده پول بردم. وقتی پول را به آقای پسندیده میدادیم، آقای محمدی گیلانی هم آنجا حضور داشت.
درخاطرم هست در روزگاری که به نجف تبعید شده بودند، با پدرم به سفر کربلا رفتیم. با دو برادرم و مادرم به مناسبتی به کربلا رفتیم. آنجا هم با پدرم به خانه آقای خمینی در نجف رفتم. خودشان تنها نشسته بودند. پدرم مبلغ ۷۰۰ تومان به ایشان داد. به منزل آقای خویی هم رفته بودیم.
۷۰۰ تومان خیلی پول بود. کل شهریه ۶۰ تومان بود، یعنی ۷۰۰ تومان معادل ۱۰ ماه شهریه بود.
در این مدت گاهی به درس آقای خمینی میرفتم، همان درس مسجد شیخ انصاری. شبها هم به نماز ایشان میرفتم. مثلاینکه در مدرسه آقای بروجردی بود. وقتی بیرون میآمدند، نیم ساعت تا یک ساعت مینشستند، بعد برمیخاستند و به زیارت حضرت علی (ع) میرفتند. در یکی از شبها مسألهای از ایشان درباره نماز جماعت و فاصله بین صفوف پرسیدم. ایشان چیزی گفتند. که به نظر من خیلی خوب بود. گفتند؛ جماعت یعنی با هم نماز خواندن. یعنی خیلی حدو مرز ندارد که مثلاً نیممتر باشد، یک متر باشد. بلکه باید صدق عرفی کند که با هم نماز میخوانند. این نماز جماعت است دیگر.
خاطره دیگر اینکه در همان ایام، فرد عربی آمد داخل اتاق شد و مقابل ایشان نشست. جمعیت چندنفری بودند. وقتی نشست، با دستش، عبایش را بالا برد، قسمتی از عبایش را به آقا نشان داد که مثلاً من «عبا» (کمک یا هدیه) میخواهم. بلافاصله همانجا امام عبای خود را درآورد و به آن فرد عرب داد.
ایشان اهل خنده نبودند و هیبت خاصی داشتند. خیلی کسی جرئت نمیکرد نزدشان حرف بزند یا مسألهای بپرسد.
یکبار هم وقتی در جامعه مدرسین قرار گرفتیم و جزء سیاسیها شدیم. با اعضای جامعه، به خانه ایشان رفتیم. یادم هست یککاسهای آنجا بود پر بود از پول خرد. روز عیدی بود که عیدی دادند.
شخصیت امام چگونه شخصیتی بود زیاد شنیده میشود: پس از معصومین شخصیتی مثل امام خمینی نیامده و نخواهد ؟
این که بگوییم مثل ایشان بعد از معصومین (علیهمالسلام) نیامده و دیگر نمی آید، اینها کمی غلو و مبالغه میشود. بله؛ امام با همه فرق داشتند. واقعاً سبکشان، منششان، برداشتشان، درس گفتنشان و...با همه فرق داشتند.
وقتیبه قم آمدیم-به نظرم سال 1335 باید آمده باشیم- امام صبحها برای گفتن درس به مسجد محمدیه میآمدند، و عصر در مسجد سلماسی برای جمعیت زیادی درس میگفتند.
سبک و مشی امام در درس و بحث؛ سبک شوخی و بگو و بخند و اینچیزها نبود، بلکه اتفاقا جدیِ جدی بودند. هم قیافه جدی بود، هم درس جدی بود و هم کسی جرئت نمیکرد به این زودی وارد اشکال و گفتوگو شود.
ایشان در مسجد اعظم بهمنبر رفته بودند و درس اخلاق گفتند. یعنی یک روز اخلاق میگفتند که مثل همان درسهای اخلاقی بود که آن موقع میگفتند و الا خودشان تماماً همان خمینی بودند که دیده بودند.
گاهی هم کارهای جدیشان مورد پسند بعضیها نبود که خیال میکردند باید نرمتر باشند. مثلاً چیزهایی که از ایشان نقل کردهاند که جزء مکارم اخلاق ایشان است، جزء خصوصیات ایشان است. مثلاً شنیدم یک آقایی به نجف رفت که از انقلابیون خیلی پرشور بود. ساواک در تهران سراغ پدر و مادرش رفتند و گفتند این را باید بیاورید و تحویل دهید، و الّا باید پول بدهید. یعنی به پدر میگویند یا پسرت را احضار کن، هرجا هست بگو بیاید، ما با او کار داریم، سابقه دارد. اگر هم نمیشود، تو باید اینقدر پول بدهی. این هم یک آدم معمولی نبود. آن موقع من هم نجف بودم. آشنایان امام آمدند و به ایشان گفتند فلانی را میشناسید؟ گفتند بله. گفتند پدرش پیغام داده که یا باید بیایی یا باید پول بیاوری. شما مقداری پول به ایشان بدهید که ایشان برای آنها بفرستد تا دست از سرش بردارند. شما جای آقای خمینی چهکار میکنید؟ هم او سرشناس است، هم همه میدانند که این آقا بهخاطر همراهی با نهضت است که درگیر چنین موضوعی شده است. آقای خمینی گفتند او باید پول مورد نیاز را قرض کند و بفرستد، من میدهم. عجب! من پول بدهم که او میخواهد به ساواک بدهد؟ حالا من پول میدهم، او به آنها میدهد یا نمیدهد؟ من بگویم تو قرض کن. وقتی مغروض است، به یک آدم مغروض کمک میکنم.
ببینید چه محکم! واقعاً کار وقتی برای خدا باشد همین است. منظور این که یعنی امام خیلی با دیگران فرق دارند. اسمهای بیخودی روی آن نگذاریم، نگویم تسامح یا اینجور چیزها در کار است.
آن روزی که ایشان را به فیضیه رفتند تا صحبت کنند، من قبلا هم گفتم، گفتم: در و دیوار میگفتند حاجآقا نرو، خطر دارد. در و دیوار میگویند خطر دارد. ولی به مدرسه فیضیه رفتند و اتفاقی هم برای ایشان نیفتاد. اینها کار هرکسی نیست. اگر اینها را ما بهحساب بیاوریم، مثل و مانند ندارد. اما برای هرکسی، بشر است دیگر، ممکن است یک روزی هم مثلاً یک نفر از او دلتنگ شده باشد، کسی چیزی گفته باشد.
واقعاً ارادت افراد هم به ایشان بیخود نیست. مثل آقای بهشتی که آدم بسیار محکم و بزرگی بود و مثل آقای مطهری به ایشان ارادت داشتند.، اینها جداً به آقای خمینی ایمان داشتند. واقعاً و جداً آقای خمینی را، آقای خمینی میدانستند. گفته اند: آقای مطهری وقتی از فرانسه برگشته، میگوید من این آقا(امام خمینی) را اینگونه درک کردهام. خود آقای بهشتی در جاهایی خیلی محکم دفاع میکردند، یا خود رهبری چقدر محکم از ایشان دفاع میکنند.
واقعاً امام اراده و ایمان قوی داشتند و تقریباً میتوان گفت، هرچه بگردیم، حالا نظیر ایشان نیست. ۲۰ سال پیش هم نبوده، ۳۰ سال پیش هم نبوده؛ حتی زمان آقای بروجردی هم نبوده است. آن زمان خوبان زیاد بودند، اما خوبی و جامعیت یکی از ویژگیهای آقای خمینی بود که آدمی با این خصوصیات اینگونه در زمان آقای بروجردی و تا ایشان در حیات بودند سکوت کند. ولی واقعاً اگر آدم معمولی باشد، میتواند صبر کند؟!