به گزارش جماران، حریم امام در یادداشتی به قلم حجت الاسلام و المسلمین مسیح مهاجری نوشت: در سال‌ های دهه 60 که دوران پُربرکت حیات امام خمینی(س) بود، من به ‌عنوان مدیر مسئول روزنامه جمهوری اسلامی به‌ طور طبیعی نیاز به استفاده از نقطه‌ نظرهای ایشان درباره کار روزنامه داشتم. معمولاً امام توصیه ‌هایی داشتند و گاهی هم من سؤال ‌هایی داشتم که می ‌پرسیدم. واسطه این فیض بردن از محضر امام، حاج احمد آقا بودند. چند مورد از خاطرات مربوط به این وقایع را عرض می‌ کنم.

خاطره اول!

یکی از این خاطرات مربوط به مصاحبه آقای ری ‌شهری با آیت‎ الله شریعتمداری درباره کودتایی است که آیت ‎الله شریعتمداری مدتی به خاطر آن محصور شد.

ما آن روزها به دلیل کارهایی که آیت ‎الله شریعتمداری انجام داده بود، مقاله چاپ می ‌کردیم. برای اینکه مسأله روشن‌ تر ثبت شود، باید بگویم که کودتایی را عده‌ ای طراحی کرده بودند و قرار بود آیت ‌اللهِ آن کودتا که بعداً رهبری کشور را بر عهده می‌ گیرد شریعتمداری باشد و بنا بود در آن کودتا جماران بمباران شود و امام از بین برود و در فقدان امام، آیت ‎الله شریعتمداری رهبر انقلاب و کشور شود. بعضی منبری های آن زمانِ وابسته به دوران شاه و مرتبط با آیت ‎الله شریعتمداری دست‌ اندر کار بودند؛ قطب ‌زاده که بعد از انقلاب رئیس رادیو تلویزیون بود و بعدها وزیر خارجه هم شد، دست ‌اندر کار این کودتا بود که قبل از اجرا دستگیر می ‌شود و همه اطلاعات مربوط به کودتا در اختیار مسئولینِ وقت قرار می ‌گیرد. پس از آن جامعه مدرسین از آیت‎ الله شریعتمداری سلب مرجعیت می کند و شریعتمداری مدتی در خانه خودش محصور می شود.

در این شرایط آقای ری ‌شهری که وزیر اطلاعات بود با او صحبتی می کند و این صحبت از تلویزیون پخش می شود. آقای ری ‌شهری در این زمینه کتاب هم نوشته است.

ما آن روزها به همین مناسبت که آیت ‎الله شریعتمداری این کارها را کرده بود، در روزنامه مقاله می نوشتیم و مسائل پشت پرده این قضایا را افشا می ‌کردیم.

همان شب هم که این برنامه پخش می‌ شد ما چند مطلب به چاپخانه فرستاده بودیم. آن زمان هم چاپخانه مثل الآن دستگاه دیجیتالی نبود، بلکه حروف ‌چینی دستی بود. مطالب نوشته و حروف ‌چینی شده و صفحه ‌ها بسته شده بود و مصاحبه که پخش شد، من خودم هم در تحریریه پای تلویزیون نشسته بودم. مصاحبه تمام شد و من پشت میزم رفتم که بنشینم و فکر کنم و چیز جدیدتری هم بنویسم. یک ‎‎مرتبه تلفن زنگ زد و من گوشی را برداشتم و دیدم حاج احمد آقا است. سلام و احوال پرسی کردیم. گفت:«امام پیغامی برای شما دارند که همین الآن باید به شما این را بگویم.» پرسیدم: «پیغام چیست؟» گفت:«امام فرمودند از این لحظه علیه آقای شریعتمداری هیچ چیزی در روزنامه چاپ نکنید.» علتش این بود که آقای شریعتمداری در آخر مصاحبه وقتی از او پرسیدند خواسته ‌ای داری یا نه؟ گفته بود از آیت‌ الله خمینی می ‌خواهم به روزنامه‌ ها بگویند که دیگر علیه من چیزی ننویسند. امام این را شنیدند و این دستور را دادند. حاج احمد آقا گفت: «امام فرمودند به شما بگویم از این لحظه در روزنامه هیچ چیزی علیه آقای شریعتمداری چاپ نکنید.»

من گفتم:«ما یک چیزهایی به چاپخانه فرستاده ‌ایم و حروف ‌چینی و صفحه ‌بندی شده و الآن هم آخر شب است. به امام بگویید اجازه بدهند ما اینها را چاپ کنیم و از فردا چشم؛ چیزی علیه او در روزنامه چاپ نمی‎ کنیم.» حاج احمد آقا گفت:«من از امام می ‌پرسم و به شما اطلاع می ‎دهم.» این کاملاً نشان می‌ دهد که حاج احمد آقا امانتدار بود. تلفن تمام شد و شاید یکی دو دقیقه نشد که دوباره حاج احمد آقا زنگ زد و گفت:«من از امام پرسیدم و امام گفتند نه خیر بگویید همین امشب قطع کنند و فردا صبح که روزنامه در می ‌آید هیچ چیزی علیه آقای شریعتمداری نباشد.» ما هم اطاعت کردیم و هر چیزی به چاپخانه فرستاده بودیم برگرداندیم و به جای آنها مطالب دیگری را که مربوط به آقای شریعتمداری نبود، فرستادیم و چاپ کردیم. فردا صبح که روزنامه بیرون آمد، هیچ مطلبی درباره آیت ‎الله شریعتمداری در آنها به چشم نمی ‎خورد.

این دستور امام، چند نکته را نشان می ‌دهد. اولین و مهمترین نکته، این است که علی ‌رغم اینکه قرار بود در این کودتا امام نابود شود و از بین برود و بنا بود این کودتا علیه انقلاب و نظام باشد، در عین حال امام این تقاضای آیت‎ الله شریعتمداری را فوراً اجابت کردند و همان لحظه دستور دادند چاپ مطالب علیه او را قطع کنند.

نکته بعدی که از نظر خود من اهمیت دارد، این است که امام فرد مورد اعتمادی را برای این انتقال مطالبشان در نظر گرفته بودند؛ یعنی حاج احمد آقا. ما خیلی جاها دیدیم که خیلی از دستورات صادر می شود ولی این وسط اتفاقاتی می‌ افتد و قضیه جور دیگری پیش می‌ رود؛ اما امام خیلی در این مسائل دقیق بودند و انتخاب حاج احمد آقا نشان‌ دهنده همین دقت بود.

بعدها امام خودشان در یادداشت‌ هایی که درباره حاج احمد آقا نوشتند به همین نکته تصریح کردند. این کار خیلی بزرگی بود و همیشه معروف بود امام جزء مراجعی است که در بیت خود مراقبت ‌های زیادی دارد و بیت امام همیشه پاک‌ ترین بیوت شناخته می‎ شد که از زمان مرجعیت امام در دوران قبل از انقلاب هم زبانزد بود.

خاطره دوم!

در اواسط دهه 60 به دلیل اختلافاتی که بین مسئولین وجود داشت، سؤالی برایم پیش آمد و می خواستم تکلیف خودم در روزنامه را بدانم که باید چه کار کنم. یک خط ‌مشی را در روزنامه دنبال می‌ کردیم و می‌ خواستیم به امام هم عرضه کنیم و ببینیم آن را قبول دارند یا نه. می‌ خواستم خدمت امام بروم و درصدد بودم به حاج احمد آقا بگویم قراری مشخص کنند تا من خدمت امام برسم. در همان روزها بود که حاج احمد آقا تلفن زد و گفت:«امام می ‌خواهند شما را ببینند.»

چون گفته بود امام می ‌خواهد من و آقای دعایی، مدیر مسئول روزنامه اطلاعات و آقای سید محمد خاتمی، وزیر ارشاد و سرپرست روزنامه کیهان را ببینند، به حاج احمد آقا گفتم:«من می ‌خواهم حرف خصوصی بزنم.» ایشان گفت:«وقتی صحبت ‌های امام تمام شد به آنها می ‌گویم بروند و شما بمانید و با امام صحبت کنید.» فردا یا پس فردا تماس گرفت و گفت که فلان روز صبح ساعت 8 اینجا باشید. ما در روز تعیین‎ شده، به حیاط خلوت پشت حسینیه رفتیم. قالیچه‌ ای آنجا پهن کرده بودند و نشستیم و چای برای ما آوردند. از آقای خاتمی پرسیدم: «شما می‌ دانید امام برای چه ما را خواستند؟» گفت: «نه.» گفتم: «شما وزیر ارشاد هستید چطور نمی ‌دانید؟» گفت: «من هم مثل شما وقتی گفتند بیایید، آمدم.»

برای ما سؤال بود که امام چرا ما را احضار کردند؟ خدمت امام رفتیم و امام هم روی مبلی که همیشه روی آن می ‌نشستند، نشسته بودند. امام فرمودند:«من مزاحم شما شدم برای اینکه بگویم چرا این ‌قدر عکس من را چاپ و مطلب من را تیتر می ‌کنید؟ به جای این کار در این مملکت آدم ‌های زیادی هستند که می ‌توانید عکس آنها را چاپ و مطالبشان را تیتر کنید. اگر طبیبی کار خوبی می کند و مریضی را معالجه می کند عکس او را در صفحه اول روزنامه چاپ کنید. اگر کارگری کار خوبی انجام می‌ دهد عکس و تیتر او را بیاورید. اگر دهقانی کار خوبی می کند او را بیاورید و... .»

من و آقایان دیگر چون حرف حساب نداشتیم هیچ چیزی نگفتیم. چون حرف امام درست بود و جواب نداشت. می ‌توانستیم بگوییم چون مطالب شما تأثیرگذار است ولی می‌ فهمیدیم معنی حرف امام این نیست که هیچ ‌وقت مطالب امام را نیاوریم. می ‌خواستند به ما توجه بدهند این همه آدمی را که خدمت می‌ کنند به حساب بیاوریم. این مطلب برای ما خیلی مهم بود. ما در روزنامه خاطرات زیادی داریم از آدم هایی که تا به قدرت می ‌رسند دنبال این هستند که عکسشان را چاپ کنیم و تیتر بیاوریم و اگر جایی تیتر نیاوریم اعتراض می ‌کنند و اگر جایی عکس نیاوریم قهر می ‌کنند و اگر جایی آیت ‌الله ننویسیم و حجت ‌الاسلام بنویسیم به آنها بر می ‌خورد. همه نه، ولی عده‌ ای واقعاً این ‎طور هستند. ما این چیزها را داریم و وقتی دیدیم امام این‌ طور حرف زدند، برای ما خیلی جالب بود. البته ما شناختمان از امام همین بود. اصلاً جاذبه امام همین ‌ها بود. یعنی امام خودشان را نمی ‌دیدند و یک ‌وقت هست که فرد خودش را نمی ‌بیند و اعتنایی نمی کند و چیزی نمی‌ گوید و یک وقت هم انگیزه می شود که دیگران را بخواهد و بگوید که چرا این کار را می ‌کنید؟ چرا من را مطرح می ‌کنید؟ این بالاتر از حد معمولی است که کسی نمی‌ خواهد خودش را مطرح کند. امام می‌ گوید اصلاً مطرح نکنید.

آقایان رفتند و من و حاج احمد آقا ماندیم. من مطلبم را گفتم و امام فرمودند:«من هر روز روزنامه شما را می ‌بینم؛ روشی که دارید خوب است همین را ادامه بدهید.» من فهمیدم باید چه کار کنم.

تقریباً یک هفته بعد دیدم رادیو و تلویزیون دارد فرمایشات امام در دیدار با مدیران خود رادیو و تلویزیون را منتشر می کند. من به آقای محمد هاشمی که آن وقت مسئول صدا و سیما بود تلفن زدم و گفتم: «شما خدمت امام رفتید یا امام شما را خواستند؟» گفت:«امام ما را خواستند.» پرسیدم: «صحبت امام، همین ‌هایی که پخش شد بود یا چیزهای دیگری هم گفتند؟» چون من حس کردم باید همین قضیه ما باشد. گفت:«امام مطلب دیگری داشتند.» پرسیدم: «مطلب چه بود؟» گفت:«امام به ما گفتند چه خبر است تا من پیچ رادیو و تلویزیون را باز می‌ کنم حرف و عکس من است؟ این همه آدم در این مملکت کار می کند. چرا آنها نه و چرا من؟» پرسیدم:«شما چه گفتید؟» گفت:«من گفتم آقا اگر ما شما را مطرح نکنیم مردم دانه دانه آجرهای سازمان صدا و سیما را می ‌کنند و به سر ما می ‌زنند. امام فرمودند: رابطه ما با مردم متعلق به قبل از رادیو و تلویزیون است.»

این خیلی جمله مهمی است. یعنی اینکه رادیو و تلویزیون ما را به قدرت نرسانده؛ انقلاب را به پیروزی نرسانده و مردم که ما را همراهی کردند و انقلاب را با هم به اینجا رساندیم، معجزه رادیو و تلویزیون و رسانه‌ ها نبوده؛ ویژگی ‌هایی که مردم داشتند و ارتباطی که با مردم داشتیم و رابطه ‌ای که بین مراجع و روحانیت با مردم وجود داشت، عامل رسیدن انقلاب به پیروزی بود و بعدها رادیو و تلویزیون در خدمت قرار گرفت؛ نه اینکه رادیو و تلویزیون ما را به اینجا رسانده باشد. این خیلی حرف بزرگ و مهم و توجه دادن به چیز عجیبی بود که خیلی ‌ها همین الآن به آن توجه ندارند و اینها را برای بزرگ کردن خودشان و امیال خودشان، کوبیدن دیگران و خیلی چیزهای دیگر وسیله قرار می‌ دهند. این خیلی مهم است و یکی از خاطرات بسیار زیبایی است که از امام به یاد دارم.

خاطره سوم!

یک خاطره دیگر از خاطرات این است که ما زمانی مقالاتی با عنوان «نگذارید جوجه‌ ها کرکس شوند» درباره ظلمی که خوانین به مردم می‌ کردند و زمین‌ های آنها را می‌ گرفتند، می ‌نوشتیم. انقلاب که شد بعضی از خان ها مُردند و بعضی به خارج رفتند و بچه ‌های بعضی از آنها آمدند و حکمی گرفتند. به ما گزارش رسید که خیلی جاها دارند این کار را انجام می ‌دهند و زمین ‌ها به این شکل از دهقانان و کشاورزان گرفته می شود و به خوانینی که صاحب ملک هم نبودند داده می شود. خوانین همیشه زورگو بودند. ما شروع به چاپ کردن این گزارش کردیم. عده ‌ای به ما گفتند این کار خوب نیست. گفتیم: «چرا خوب نیست؟» گفتند:«بچه‌ های جبهه وقتی می ‌بینند که در پشت جبهه خان ها جولان می ‌دهند، ناراحت می شوند. شما این را متوقف کنید.» آدم ‌های دلسوز این را می ‌گفتند چون نگاهشان این بود؛ اما ما این نگاه را قبول نداشتیم. این موضوع را از طریق حاج احمد آقا و دیگران به گوش امام رساندیم و امام فرمودند:«کار روزنامه کار درستی است و آن را ادامه دهید.» ما هم ادامه دادیم و خیلی خوب بود و ثمرات زیادی داشت؛ چون آن راه بسته شد و جلوی این تجاوزها به حقوق مردم در آن زمان گرفته شد.

این هم یکی از خاطرات است که نشان می ‌دهد امام خیلی به جبهه اهمیت می‌ دادند. استدلال امام این بود که بچه‌ ها احساس می ‌کنند کسانی هستند که از حقوق آنها در پشت جبهه دفاع می‌ کنند. بنابراین آنها در جبهه با دلگرمی می ‌مانند. این استدلال درستی بود و ما هم همین استدلال را داشتیم و دیدیم امام فرمودند که روزنامه این کار را ادامه دهد.

خاطره چهارم!

یک خاطره دیگر به وزارت خارجه و دولت انگلیس مربوط است. در دولت آقای مهندس موسوی، آقای ولایتی وزیر امور خارجه بود و مدتی در سفارتخانه انگلیس در تهران سفیر حضور نداشت. خبردار شدیم که آقایی را به‌ عنوان سفیر معرفی کردند که سابقه اطلاعاتی در ایران دارد و مأمور اطلاعاتی انگلیس بوده و زبان فارسی هم بلد است. ما حساس شدیم و چون معمولاً سرمقاله ‌های حساس را خودم می ‌نویسم مقاله ای با عنوان «پدر شیطان» نوشتم و در روزنامه چاپ شد. محتوای مقاله این بود که اگر آمریکا شیطان بزرگ است، انگلیس پدر شیطان است. برای اینکه این انگلیس‌ ها بودند که به آمریکا رفتند و آنجا را به دست گرفتند؛ سرخ پوست ‌ها را کشتند یا منزوی و بر آنها حکومت کردند و الآن دو قرن بیشتر نیست که آمریکا تأسیس شده و دولت آمریکا عمر زیادی ندارد. اینها بچه‌ های همین انگلیسی ‌ها هستند؛ پس اگر آمریکا شیطان است، انگلیس پدر شیطان است. حالا ما چطور آمدیم با آمریکای شیطان این برخورد را کردیم ولی به پدر شیطان اجازه دادیم که چنین آدمی را به‌ عنوان سفیر معرفی کند؟! خصوصیاتش را نوشتم و پرسیدم وزارت خارجه چرا این کار را کرده است؟ باید تجدیدنظر کند.

ساعت دو بعدازظهر همان روز دیدم رادیو دارد از امام مطالبی پخش می کند و امام فرمودند:«فرزندان من نگران نباشید من سیاست خارجی را زیر نظر دارم.» من نگران شدم که شاید امام دارد به ما می‌ گوید که چرا این مقاله را نوشتید؟ بعد از این اخبار، به حاج احمد آقا تلفن زدم و پرسیدم:«ماجرای این حرف امام چیست؟ امام مقاله امروز ما را خواندند؟» حاج احمد آقا گفت:«اتفاقاً امروز صبح برای آقای ولایتی که در نیویورک بود مقاله شما را فکس کردند و خواند و ناراحت شد و به آقای بشارتی که آن وقت قائم مقام وزارت خارجه بود تلفن زد و گفت از امام بپرسید که اگر روزنامه حق دارد بگویید تا ما این کار را نکنیم و اگر ما حق داریم به روزنامه بگویید ننویسد.» گفتم:«شما از امام پرسیدید؟» گفت: «امام فرمودند به آقای ولایتی بگویید هم ایشان کار خود را انجام دهد و هم روزنامه مطلب خود را بنویسد.»

این برای ما رسانه‌ ای ‌ها خیلی مهم است. یعنی رسانه اگر اطلاعات درست را منتقل و نقد می کند، بگذارید کارش را انجام دهد؛ البته اگر بی ‌انصافی و بداخلاقی نکند. دستگاه ‌ها هم اگر فکر می ‌کنند راهشان را درست می ‌روند کار خودشان را بکنند و نقد هم باشد هیچ اشکالی ندارد. اتفاقاً ما از طریق نقد خوب خیلی ثمرات دیدیم.

خاطره پنجم!

یک زمانی موضوع شطرنج مطرح شده بود. آقای قدیری که از اصحاب فتوای امام در دفتر قم بود ایرادی به امام گرفته بود که چرا گفتید شطرنج به شرط اینکه برد و باخت در آن نباشد، حلال است. امام اعلام کرده بودند حلال است و از آن به بعد هم تلویزیون و جاهای دیگر مطرح می‌ کنند و نشان می‌ دهند و جزء ورزش ‌های ما است. امام جواب تندی به او داد و برای ما هم عجیب بود که امام این جواب را دادند و آقای قدیری مقداری با آن جواب لطمه خورد. البته جواب مستدل هم بود. مثلاً به آیت ‌الله سید احمد خوانساری اشاره کردند که ایشان در کتاب فقه خودشان همین را گفته‌ اند و با اینکه ایشان این همه اهل تقوا و احتیاط هستند با این حال همین مطلب را درباره شطرنج گفته ‌اند. استدلال ‌های دیگر هم داشتند. ولی با آقای قدیری مقداری تند برخورد کردند. نمی ‌دانم به امام گفتند یا امام خودشان حس کردند که این برای آقای قدیری سنگین است. همان ایام یک شب دیر وقت بود و روزنامه تقریباً بسته شده بود. احمد‌ آقا به من تلفن زد و گفت:«چیزی هست که باید در روزنامه چاپ کنید و فردا منتشر شود.» گفتم:«مطلب چیست؟» گفت:«امام نامه ‌ای به آقای قدیری نوشتند و مقداری سنگینی برخورد قبلی را جبران کردند. شما جوری این مطلب را بیاورید که آقای قدیری و دیگران این امر را احساس کنند.» ما مطلب را گرفتیم و صفحه را تغییر دادیم و مطلب امام را به صفحه اول آوردیم و چاپ کردیم و فردا که روزنامه منتشر شد، روزنامه ما تنها روزنامه ‌ای بود که این مطلب را داشت. من خودم چون احساس می کردم برای آقای قدیری سنگین بود احساس خوشحالی کردم که این توانست تأثیر بگذارد و هم ایشان و هم جامعه که در مسائل علمی برخوردی با کسی می شود به سرعت جبران شد و امام این عطوفت و رأفت را نشان دادند.

خاطره ششم!

یک خاطره دیگر هم دارم. روز دوم یا سوم فروردین سال 68، یعنی سال رحلت امام بود که من در سفر بودم و ساعت دو بعد از ظهر دراز کشیده بودم و خبر رادیو را گوش می‌ دادم. شنیدم پیامی از امام به مهاجرین جنگ تحمیلی منتشر شد و امام فرمودند:«من با هیچ کس عقد اخوت نبسته‌ ام.» با خود گفتم این مربوط به آیت ‎الله منتظری است. ما چیزهایی را در جریانات می ‌دانستیم و حس کردم این باید مربوط به آیت ‎الله منتظری باشد. از مسائل بین امام و آقای منتظری این ‌طور حس کردم. نامه ششم فروردین امام هم به نحوی به این موضوع مرتبط می شود. چهارم فروردین به تهران آمدم که پنجم روزنامه منتشر شود. آن زمان مثل حالا تا سیزدهم روزنامه ‌ها تعطیل نبودند و منتشر می ‌شدند. شب از روزنامه به خانه آمدم و دیدم که تلفن زنگ زد و از بیت تماس گرفتند که امام پیغامی به شما دادند که از امروز به بعد هیچ چیزی از آقای منتظری چاپ نکنید. من تا این جمله را شنیدم خوشحال شدم. گفتم در آبان ماه گذشته (یعنی سال 67) آقای منتظری حرف ‌هایی زدند و من مقاله ‌ای نوشتم و در آن مقاله به آقای منتظری انتقاد کردم که چرا درباره کوپن به دولت ایراد گرفتید؟

خیلی برای ما گران تمام شد و عده‌ ای در بازار علیه ما راه افتادند و اصناف علیه ما اعلامیه منتشر کردند. بعد همان افراد حتی از امام خواستند که اجازه دهند از بازار تا روزنامه راهپیمایی و روزنامه را محکوم کنند. بعد 70 نماینده مجلس را برانگیختند و علیه ما به رئیس‌ جمهور زمان که آقای خامنه‌ای بود، نامه نوشتند که شما با این روزنامه برخورد کنید. ما همه ای‌ها را تحمل کردیم و به ایام نوروز و این قضیه رسیدیم.

گفتم:«قضیه چیست؟» گفت:«شما اگر به دفتر بیایید به شما می ‌گوییم.» آن شب خوشبختانه ما مطلبی از آقای منتظری نداشتیم و از فردا به بچه‌ ها گفتم چیزی درباره آقای منتظری نداشته باشید. شب ششم به دفتر نخست‌ وزیری پیش آقای مهندس موسوی رفتم که احوالی بپرسم. دیدم آقای موسوی اردبیلی و آقای امامی کاشانی هم هستند و جلسه‌ ای داشتند. گفتند:«ما به اینجا آمدیم و داریم درباره قائم مقام رهبری حرف می ‌زنیم.» پرسیدم:«چرا؟» گفتند:«امام گفته که دیگر آقای منتظری نباشد و داریم بحث می ‌کنیم که چه کسی قائم مقام رهبری باشد.» من گفتم:«این چه کاری است که شما می کنید؟ ما که در قانون اساسی قائم مقام رهبری نداریم. هر وقت رهبر نبود خبرگان جمع می ‌شوند و یک نفر را تعیین می ‌کنند. برای چه خودتان را به زحمت می ‎اندازید؟» آنها درصدد بودند شورایی تشکیل بدهند که قائم مقام رهبری باشد. به هم نگاهی کردند و گفتند:«درست است.» جلسه تمام شد و همه رفتند. ما نشستیم با آقای موسوی صحبت کردیم. فردای آن روز به دفتر امام در جماران رفتم و گفتم:«دلم می خواهد این نامه را ببینم.» حاج احمد آقا گفت:«من نامه را برای شما می‌ خوانم.» نامه را آورد و شروع به خواندن کرد. من گفتم:«لااقل یک کپی از این نامه به من بدهید.» گفت:«نمی شود؛ امام فرمودند نامه را به کسی ندهید. ولی آن را برای شما می ‌خوانم.» نامه را برای من خواند.

خاطره هفتم!

آخرین دیدار با حاج احمد آقا در دوران بیماری ایشان در اواخر عمرشان بود که وزارت دفاع دعوتی درباره اندیشه‌ذهای دفاعی امام کرده و کنفرانسی گذاشته بود تا عده‌ ای سخنرانی کنند و مقاله بخوانند؛ از جمله سخنرانان این کنفرانس حاج احمد آقا و من بودیم که این کنفرانس در یکی از مراکز وزارت دفاع نزدیک میدان نوبنیاد برگزار شد. بعد از اینکه هم ایشان و هم من صحبت کردیم، کنار هم نشستیم. دیدم خیلی حال ایشان ناجور است و تب داشت و با این حال آمده بود. به من گفت:«من حالم خوب نیست و می‌ خواهم بروم و نمی ‌توانم بمانم؛ اما نگرانم که با رفتن من مشکلی پیش بیاید و جلسه به هم بخورد.» من گفتم:«چند دقیقه صبر کنید، من می‌ر وم و وقتی یک نفر برود، رفتن عادی می شود و اگر چند دقیقه بعد از من شما بروید، ان‌ شاء الله مشکلی پیش نمی ‌آید.» بعد از دو، سه دقیقه من رفتم در حیاط منتظر ماندم تا ایشان هم آمد و گفت:«طرح خوبی بود.» خداحافظی کردیم و رفتیم. این آخرین دیدار من با ایشان بود. بعد از مدتی حاج احمد آقا از دنیا رفت. خدای متعال ایشان را با اولیاء خودش محشور بفرماید.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
10 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.