جی پلاس؛

حلقه حفاظتی امام چگونه شکل گرفت؟/تیزهوشی حاج احمدآقا چگونه جان امام را نجات داد؟

مسئولیت حفاظت از بیت و دفتر امام بر عهده مرحوم حاج احمدآقا خمینی بود و در این مساله با کسی هم تعارف نداشت، او طرحی به ذهنش رسید و با پیاده کردن آن سال ها خطر حمله و ترور امام را خنثی کرد که خاطره اش جالب و خواندنی است و نکته های مهمی در آن نهفته است.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس: بانو فاطمه طباطبایی، همسر حاج احمد آقا خمینی در خاطرات خود با اشاره به مساله حفظ جان امام و حلقه حفاظتی ای که با ظرافت و تیزهوشی حاج احمد آقا شکل گرفته بود، اینگونه گفته است:

 

‌‌  در مورد حفظ دفتر امام، یادم می آید وقتی جریان منافقین پیش آمد،‌‎ ‎‌قرار شد دفتر و بیت امام حفاظت شود. مراکز دیگر از جمله: حزب‌‎ ‎‌جمهوری اسلامی، ساختمان نخست وزیری و... به نحوی دچار مشکل‌‎ ‎‌شده بودند؛ احمد نشست و فکر کرد که حفاظت دفتر و بیت امام را‌‎ ‎‌به عهدۀ چه کسی بگذارد، این را خودش برای من تعریف کرد و گفت: به‌‎ ‎‌این نتیجه رسیدم که انجام این کار را خودم بر عهده بگیرم و طرحی هم‌‎ ‎‌برای حفاظت بیت و شخص حضرت امام تهیه کرده ام. من از ایشان‌‎ ‎‌پرسیدم: چه طرحی تهیه کرده ای؟ گفت: فکر کردم که باید چند دایره‌‎ ‎‌حفاظتی برای خانۀ امام لحاظ کنیم؛ مثلاً اگر یکصد نیرو از سپاه پاسداران‌ برای حفاظت لازم باشد، انتخاب یکصد نیروی مؤمن، از عهدۀ یک نفر بر‌‎ ‎‌نمی آید؛ ولی هر کسی می تواند دو تا سه نفر را که از هر جهت مؤمن و‌‎ ‎‌قابل اطمینان باشند معرفی کند.

 

مثلاً (البته من حالا ارقام را به یاد نمی آورم‌‎ ‎‌و به طور فرض می گویم) دایرۀ اول حفاظت، ده نفر می خواهد و دایرۀ دوم‌‎ ‎‌فرضاً پنجاه نفر. پس برای حفاظت اولیه به شصت نیروی کاملاً مطمئن‌‎ ‎‌احتیاج داریم. (در آن شرایط که هر روز در مراکز یا دفتر شخصیت هایی‌‎ ‎‌بمب می گذاشتند و منفجر می کردند، می بایستی این شصت نفر را از‌‎ ‎‌جاهای مختلف جمع کنیم.) به این نتیجه رسیدم که مثلاً آقای طاهری‌‎ ‎‌(امام جمعه اصفهان) می تواند دو نفر را معرفی کند که بتواند روی تعهد و‌‎ ‎‌ایمان آنها قسم بخورد؛ یا آقای صدوقی (امام جمعه یزد) هم می تواند دو‌‎ ‎‌نفر را با همین شرایط معرفی کند؛ هر یک از آقایان دیگر هم می توانند دو‌‎ ‎‌نفری معرفی کنند که تطمیع نشوند و وضع مالی آنها هم طوری نباشد که‌‎ ‎‌بتوان آنها را خرید. از نظر سیاسی، دینی و انقلابی هم صددرصد قابل‌‎ ‎‌اطمینان باشند. من از سراسر ایران، شصت نفر را اینگونه جمع کردم.‌‎ ‎‌یعنی شصت نفری که تمام ایران می توانست روی آنها قسم بخورد. در‌‎ ‎‌دایره اول و دوم این افراد را قرار دادم. این افراد از قم، تبریز، اصفهان، یزد‌‎ ‎‌و خلاصه تمام شهرهای ایران آمده بودند. ضمن اینکه قرار شد برای‌‎ ‎‌حلقه های بعدی، پنجاه نفر از طرف سپاه معرفی و گمارده شوند، و به این‌‎ ‎‌ترتیب، حفاظت بیت امام با هوشیاری کامل شکل داده شد.‌

 

‌‌احمد آقا در غیاب خود از چه کسی می خواست از امام مراقبت کند؟ 

‌‌   ... مسألۀ دیگر، تلاش بیش از حد احمد برای حفظ سلامت حضرت امام‌‎ ‎‌بود. او فکر و نیروی زیادی را صرف این مسأله می کرد؛ مثلاً اگر خودش‌‎ ‎‌می خواست چند ساعتی از امام دور شود، حتماً می بایستی من وظیفۀ او را‌‎ ‎‌در غیابش بر عهده بگیرم؛ حالا چون من به خودش مربوط بودم، یا خانه‌‎ ‎‌ما نزدیک بود، یا اینکه به کس دیگر نمی توانست بگوید برو یا نرو؛ اما‌‎ ‎‌رویش با من بازتر بود؛ اگر می خواست مثلاً دو روز در خانه نباشد، به من‌‎ ‎‌می گفت: فاطی، تو اینجا باش و اگر مطمئن نمی شد که من هستم، اصلاً از‌‎ ‎‌خانه خارج نمی شد. چون معتقد بود برای حفاظت امام، غیر از تمام‌‎ ‎‌اقدامات دیگر، باید یک نفر از طرف خودش نیز به همین صورت، ایشان‌‎ ‎‌را حفظ کند.‌

‌‌  

  برای نمونه باید به مسألۀ «کشمیری» اشاره کنم. همان کسی که عضو‌‎ ‎‌سازمان منافقین بود و ساختمان نخست وزیری را منفجر کرد و آقای‌‎ ‎‌رجایی و آقای باهنر را به شهادت رساند. من یادم می آید که آقای رجایی‌‎ ‎‌آمده بود که به حضور امام برسد، کشمیری هم تلاش می کرد به بیت وارد‌‎ ‎‌شود، تنها کسی که ایستادگی کرد و اصرار نمود که بدون بازرسی کیف‌‎ ‎‌نباید کسی وارد بیت شود، احمد بود. این مقررات و ضوابطی بود که خود‌

‌‎

‎‌احمد وضع کرده بود و همۀ افراد و شخصیت هایی که قرار بود به حضور‌‎ ‎‌امام برسند، باید مورد بازرسی قرار می گرفتند. او می گفت: بگذار همه از‌‎ ‎‌من دلخور باشند؛ حفظ جان امام برای من از هر چیزی بالاتر است؛ من به‌‎ ‎‌ابعاد مختلف قضیه فکر می کنم؛ من عقیده دارم که نباید ذره ای ناراحتی‌‎ ‎‌برای امام پیش بیاید؛ حالا همه با من بد باشند و حتی بد و بیراه بگویند،‌‎ ‎‌اهمیتی ندارد.‌

‌‌ 

    از تلاش های دیگر او برای حفظ جان امام، احداث بیمارستان‌‎ ‎‌بقیة اللّه (عج) جماران بود؛ و مثل همیشه از تیز هوشی و آینده نگری و‌‎ ‎‌واقع بینی خود در این مورد استفاده کرد. او در بدو امر از امام می خواهد‌‎ ‎‌که برای تأسیس بیمارستانی برای سپاه کمک کنند، ایشان هم می پذیرند و‌‎ ‎‌مقدار قابل توجهی کمک مالی به منظور احداث بیمارستان در اختیار سپاه‌‎ ‎‌قرار می دهند، بیمارستان پس از چندی افتتاح می شود و بخش «سی. سی.‌‎ ‎‌یو»ی آن نیز به راه می افتد و احمد برای تأمین کادر پزشکی متخصص آن‌‎ ‎‌نیز تلاش می کند. مدتی از تأسیس بیمارستان گذشته بود که حال امام به‌‎ ‎‌هم خورد و ایشان را به بیمارستان بردیم. وقتی امام بهبود نسبی یافتند،‌‎ ‎‌پرسیدند: اینجا کجاست؟ و وقتی پاسخ شنیدند که خیلی از منزل دور‌‎ ‎‌نیست، پرسیدند: چقدر نزدیک است؟ در حالی که در همان زمان ایشان‌‎ ‎‌حتی تصور می کردند که ممکن است در حین بیماری به خارج منتقل شده‌‎ ‎‌باشند، به همین جهت از شنیدن پاسخ حاضران تعجب کردند و وقتی به‌‎ ‎‌ایشان گفته شد که این بیمارستان تا منزل چند متری بیشتر فاصله ندارد،‌‎ ‎‌بسیار متعجب شدند؛ قدر مسلّم این است که از موارد مهم امنیتی برای‌‎ ‎‌حفظ جان امام، مسألۀ بیمارستان و تأمین پزشک متخصص مورد نیاز بود‌‎ ‎‌که با این اقدام هوشیارانۀ احمد، این کار عملی شد؛ نکتۀ دیگر اینکه اگر‌ ‎‌امام اطلاع پیدا می کردند هرگز نمی پذیرفتند.

 

احمد می گفت: احداث‌‎ ‎‌بیمارستان که ضرری ندارد؛ اینجا متعلق به بیمارستان بقیة اللّه (عج) است‌‎ ‎‌و مردم از آن استفاده می کنند و اگر هم ضرورتی پیش آمد، برای امام از آن‌‎ ‎‌استفاده می کنیم؛ چون در هر صورت بهتر از راه دور است؛ این کار از‌‎ ‎‌جمله فعالیتهایی بود که برای حفظ سلامتی امام انجام داد و خیلی موارد‌‎ ‎‌دیگر هست که هرگز جایی بر زبان نیاورد و کسی نیز از آنها خبر ندارد؛‌‎ ‎‌احمد نمی خواست خود را مطرح سازد که این کاری که می خواهم بکنم‌‎ ‎‌چه ارزشی دارد، چون هدفش مقدستر از این حرفها بود و تا آخر پای آن‌‎ ‎‌می ایستاد و هرکس هم هرچه می گفت برایش اهمیت نداشت، و به آنچه‌‎ ‎‌می اندیشید امام و اسلام و انقلاب بود.‌

 

 

برشی از کتاب یک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)؛ ص ۴۸۴ -۴۸۷

دیدگاه تان را بنویسید