نمایش استرالیا در جشنواره‌ فجر امسال در دو بخش اصلی، یعنی بهترین کارگردانی و بهترین بازیگر زن، نامزد دریافت جایزه‌ شد. به همین بهانه با او درباره فعالیت هنری اش و همچنین وضعیت تئاتر در استان زنجان و شهرستان خدابنده به گفت وگو نشستیم.

* تحصیلات دانشگاهی شما مجسمه‌سازی است، آیا این موضوع تشخص و تمایزی برای نمایش‌های شما ایجاد کرده است؟
در اغلب نمایش‌های خارجی که می‌دیدم، لحظات و فضاهای خاصی وجود داشت که در اجراهای داخلی این لحظات برای من ایجاد نمی‌شد. این موضوع مدتها ذهن مرا درگیر خود کرده بود. بعدها به این نتیجه رسیدم که این آثار جنبه‌ی بصری خیلی قوی و خاصی دارند، چیزی که جایش در نمایش‌های داخلی خالی است. یعنی لحظه لحظه‌ی این آثار، مثل یک قاب نقاشی یا یک فریم عکاسی است و می‌شود همه‌ی مبانی هنرهای تجسمی را در آن دید. آشنایی من با هنرهای تجسمی بسیار به من کمک کرد تا در کارهای خودم از جنبه‌های بصری بهره بگیرم. حتی در بعضی از جشنواره‌ها و در جوایزی که گرفته‌ام این مورد صراحتاً عنوان شده است. به یاد دارم که در یک جشنواره‌ جایزه‌ی اول کارگردانی را به من دادند و در کنار این جایزه به خاطر «خلق لحظات تصویری و ابداع شیوه بصری در تئاتر ایران» یک جایزه‌ی دیگر هم دقیقاً با همین عنوان، خودشان اضافه کردند. آشنایی با هنرهای تجسمی خیلی به کار من در تئاتر کمک کرده است. من همیشه عناصر صحنه‌ی تئاتر و بازیگران را مثل نقطه و خط و رنگ در مبانی هنرهای تجسمی می‌بینم. همه‌ی عناصر در صحنه‌ی تئاتر می‌تواند از لحاظ مبانی هنرهای تجسمی مورد توجه قرار بگیرد.

* شما علاوه بر متن‌هایی که خودتان نوشته‌اید سراغ نمایشنامه‌های بسیار گوناگون و متنوعی رفته‌اید. آیا این تنوع در کارهای شما دلیل خاصی دارد؟
در مقطعی که تئاتر را در قیدار شروع کردیم خیلی نمایشنامه‌های استخوانداری کار نمی‌‌کردیم و بیشتر کارها به صورت کلیشه‌ای بود. در مرحله‌ای نبودیم که بتوانیم به تشخیص درستی از متن‌ها برسیم. در یک مقطع، وارد فضای ادبیات نمایشی شدم و کارهایی را برای خودم نوشتم و اجرا کردم. اولین کسی که از آنجا برای تحصیل در این رشته به دانشگاه رفت ایرج محرمی بود. ایرج به درخواست من، چند تا متن نوشت و آنها را اجرا کردیم. یکی از آنها نمایش «سایه‌ای شبیه تو» بود که موفقیت‌هایی هم در جشنواره‌ها به دست آورد. بعد از آن ایرج به من پیشنهاد کرد که خودم برای خودم متن بنویسم و اجرا کنم. این شد که طی یک دوره‌ی چهار یا پنج ساله، وارد یک سری کارهای کارگاهی شدم. به این ترتیب که ایده‌ی اولیه به ذهن من می‌آمد. یک متن اولیه می‌نوشتم. گروه را جمع می‌کردم و در طول تمرین، مدام کار را پخته‌تر می‌کردم. یعنی همزمان هم متن را می‌نوشتم و هم کار را درمی‌آوردم. حتی در آن دوره این کارها در چند جشنواره‌ی استانی و منطقه‌ای جایزه‌ی اول نمایشنامه‌نویسی را کسب کرد. در مقطعی کارهای من بیشتر فضای فانتزی داشت و همچنین هم به لحاظ بصری و هم تأثیری که در بازیگری و کارگردانی داشت یک حالت فرم‌گرا پیدا می‌کرد. از حدود سال 1393 به بعد کارهای من بیشتر به صورت قاب‌صحنه‌ای و قاب عکسی بود. از آن سال به بعد بود که کارهای من وارد فاز جدیدتری شد و بیشتر دغدغه‌های اجتماعی پیدا کرد.

*چطور شد که به سراغ پیام لاریان و نمایشنامه‌ی استرالیا رفتید؟
فکر نمی‌کنم کسی باشد که در چند سال اخیر تئاتر کار کرده باشد و اسم پیام لاریان را نشنیده باشد. پیام لاریان جوانی است که با سن کمی که دارد به اندازه‌ی یک فرد هشتاد نود ساله به تئاتر ایران خدمت کرده‌ است. آثار او نه تنها در ایران بلکه در جشنواره‌های خارجی هم خوش درخشیده است. چند سال است که نمایشنامه‌های او در جشنواره‌ی فجر جزء متن‌های برگزیده انتخاب می‌شود. همین امسال چهار، پنج تا از آثارش به طور همزمان در جشنواره حضور داشت و این موضوع تا حالا سابقه نداشته است. این نشان می‌دهد که ایشان با نسل امروز تئاتر ایران ارتباط خوبی برقرار کرده است و می‌داند که جامعه تئاتر امروز چه دغدغه‌هایی دارد. نمایشنامه‌های او جدا از ساختارهای فنی بسیار قوی و محکمی که دارند با دغدغه‌های روز جامعه نیز هماهنگی دارند. از این رو با اقبال خوبی از طرف کارگردانان مواجه می‌شوند. من چند تا از کارهای پیام لاریان را خواندم. بعد متن استرالیا را خواندم و دیدم که به چیزی که می‌خواهم خیلی نزدیک است. با خودشان هم صحبت کردم و کار را آغاز کردیم. من متن‌های زیادی در سال‌های اخیر از نویسنده‌های مختلف کار کرده‌ام. با احترام به همه‌ی آنها می‌خواهم بگویم پیام لاریان از هر لحاظ بهترین‌شان است.

* نمایش استرالیا را از لحاظ متن و کارگردانی و مسائل فنی بیشتر معرفی بفرمایید.
این نمایشنامه به موضوع مهاجرت می‌پردازد و خود متن هم یک حالت روایی دارد. قصه‌ی سه نفر در این نمایشنامه روایت می‌شود که دو تا از آنها، یک پسر ایرانی و یک دختر افغانی، قصد مهاجرت از ایران را دارند. آنها به یک شهر ساحلی در اندونزی رفته‌اند و قصد مهاجرت به استرالیا را دارند اما در آنجا گیرافتاده‌اند. با فرد سومی آشنا می‌شوند که قرار است آنها را به استرالیا ببرد. این دو بحث که چرا و چطور می‌خواهند بروند، دارد روایت می‌شود. در کارگردانی این کار به این نتیجه رسیدم که به دلیل روایی بودن اثر، دیالوگ‌هایی بین این‌ها ایجاد کنم تا به یک حالت سیال برسم. این حالت سیالی در همه جا دیده می‌شود، چه در طراحی صحنه و چه در موسیقی. مثلاً موسیقیِ کار من تشکیل شده از صدای آب، صدای سنگ و صدای ابزارآلاتی که در صحنه دارم و طراحی صحنه‌ نیز تشکیل شده از عناصر طبیعی مثل آب، سنگ و ... .
اگر بخواهم یک اسم روی روشی که کار کرده‌ام بگذارم باید بگویم من یک تعزیه‌ی مدرن کار کرده‌ام. چون مرثیه‌ای است برای سه تا آدم، ولی از جنس دیگری دارد روایت می‌شود. درست است که با عناصر مدرن روایت می‌شود اما همان حالت تعزیه را دارد. چون عناصرم همان کارکرد مینیمالیستی را دارند که تعزیه دارد و همه چیز به سمت نشانه‌گرایی و سمبولیستی پیش می‌رود.

* نمایش استرالیا در جشنواره‌ی فجر امسال در دو بخش اصلی، یعنی بهترین کارگردانی و بهترین بازیگر زن، نامزد دریافت جایزه‌ شد. آیا انتظار چنین موفقیتی را داشتید؟
من مطمئن بودم که کار خوبی در جشنواره ارائه خواهیم داد و این کار با استقبال رو‌به‌رو خواهد شد. همین اتفاق هم افتاد. هنرمندان شاخصی که اجرای ما را دیده بودند، طی تماس‌های تلفنی تبریک گفتند و ابراز قدردانی کردند. حتی نویسنده‌ی کار ما هم که ـ همانگونه که گفتم ـ امسال چندین اثر از وی در جشنواره حضور داشت، گفتند که اجرای شما در بین اجراهای مختلفی که از آثار من در جشنواره حضور داشت، بهترین اجرا بود و با لطفی که نسبت به بنده دارند گفتند که: «تو استرالیا را حتی از خود من هم ـ اگر قرار بود آن را کار کنم ـ بهتر کار کردی». هیچوقت داوری‌ها را با قطعیت نمی‌توان پیش‌بینی کرد. اما تا همین حد هم اتفاق بسیار خوبی برای نمایش استرالیا رقم خورد چرا که در پایان این جشنواره، از بسیاری از گروه‌های اسم و رسم‌دارتر حتی نامی هم برده نشد. این در حالی است که نمایش استرالیا در دو بخش مهم و اصلی یعنی بهترین کارگردانی و بهترین بازیگر زن نامزد دریافت جایزه شد. اتفاقی که نه تنها در استان زنجان بلکه در تمامی شهرهای اطراف منطقه، بی‌سابقه است.

* جشنواره‌ی تئاتر فجر امسال را چطور ارزیابی می‌کنید؟
به طور کلی چند سالی است که جشنواره‌ با نظم خاصی برگزار می‌شود و روند هدفمندی را دنبال می‌کند. همین امر موجب می‌شود اتفاق‌های خوبی در کنار جشنواره بیافتد. از هفت هشت ماه قبل‌تر کارگاه‌ها و برنامه‌های مختلفی شروع می‌شود. امسال جشنواره از لحاظ آموزشی خیلی شاخص‌تر شده بود. آقای برهانی مرند، به خاطر عرقی که به تئاتر شهرستان‌ها دارد، از لحاظ اختصاص سالن‌ها و تایم برنامه در جدول زمان‌بندی، همواره نگاه برابری در مقابل گروه‌های تهرانی دارد و تبعیض‌های مرسوم را از بین برده است. امسال حدود پنجاه درصد کارها از شهرستان‌ها بود که در تاریخ جشنواره‌ی فجر این اتفاق نظیر ندارد.

* ایرج محرمی، کارگردان موفق تئاتر، در حساب اینستاگرامش درباره‌ی شما نوشته‌ است: «تئاتر همه‌ی زندگی اوست» و خاطره‌ای از تولد فرزندتان بیان کرده‌ است. می‌شود آن خاطره را از زبان خودتان بشنویم؟
ببینید، من در هنرهای دیگر هم فعالیت داشته‌ام، اما تئاتر هنری است که وقتی یک نفر درگیر آن می‌شود در تمام ابعاد زندگی‌اش اثر می‌گذارد. بگذارید اول خاطره‌ی دیگری را برایتان تعریف کنم و بعد به لطفی که ایرج در حق بنده کرده‌ است، برسم. در پایه‌ی سوم راهنمایی درس می‌خواندم. داشتیم یک تئاتر دانش‌آموزی کار می‌کردیم. به شدت بیمار شده‌ بودم. زردی گرفته بودم. آن موقع‌ها می‌گفتند یرقان. با اینکه حالم خیلی بد بود با خودم تصمیم گرفته بودم پیش دکتر نروم. می‌ترسیدم وقتمان گرفته شود. چون صبح‌ها و بعدازظهرها و حتی بعضی شب‌ها در نمازخانه‌ی مدرسه می‌ماندیم و تمرین می‌کردیم. یک روز که از شدت بیماری از حال رفتم به اجبار خودم را رساندم دکتر. به من گفتند که باید ده روز بستری بشوی و باید پدر و مادرت بیایند و تو را اعزام کنیم زنجان. من باز هم از ترس اینکه مبادا بستری بشوم و به تئاتر نرسم به کسی چیزی نگفتم و یک هفته هم با همان شرایط ادامه دادم. بگذریم از اینکه در آخر چقدر حالم بد شد و بالأخره کارم به بیمارستان کشید.
سه سال پیش هم، جشنواره‌ی فجر منطبق با زمانی بود که قرار بود بچه‌ام به دنیا بیاید. دکتر روز 8 بهمن را برای تولد بچه تعیین کرده‌ بود. ما آرزو می‌کردیم که زمان تولد بچه با روز اجرای ما تداخل نداشته باشد. وقتی جدول اجراهای جشنواره بیرون آمد دیدیم که اجرای ما روز 8 بهمن است! چاره‌ای نبود، باید در جشنواره حضور می‌داشتم. از طرفی دوست داشتم در کنار همسر و فرزندم باشم. اما میسر نشد و درست روزی که ما در تهران در جشنواره فجر اجرا داشتیم، فرزندم در اصفهان به دنیا آمد. من هم بلافاصله بعد از اجرا به اصفهان برگشتم و خودم را به خانواده‌ام رساندم.

* فضای تئاتر استان زنجان و استان اصفهان را چطور مقایسه می‌کنید؟
فضای تئاتر در محیطی که من در خدابنده کار می‌کردم، یک تفاوت مهم با همه‌ی جاهای دیگر داشت. این تفاوت یک حُسن به حساب می‌آمد. ما در خدابنده گروهی بودیم که از همدیگر شناخت بسیار خوبی داشتیم و بیشتر اوقات در کنار هم بودیم. زندگی‌های ما با هم عجین شده ‌بود و در عین حال داشتیم کار تئاتر انجام می‌دادیم. این موضوع قابلیت خاصی به کار ما می‌داد. اما در شهرهای بزرگ اینگونه نیست بلکه تئاتر در این شهرها تبدیل می‌شود به یک حرفه و هرکس بعد از اتمام یک کار ممکن است برود سراغ یک پروژه‌ی دیگر. البته این جنبه‌ی حرفه‌ای در تئاتر، از یک منظر می‌تواند خوب هم باشد. با این حال تئاتر در خدابنده شکل متفاوتی داشت. در دوره‌ای که آنجا فعالیت می‌کردم، صمیمیتی که بر روابط بچه‌ها حاکم بود و اینکه شبانه روز با هم بودیم منجر به این می‌شد که از لحاظ رفتارشناسی و شخصیت‌شناسی به شناخت کاملی از همدیگر برسیم. من در کارگردانی، بچه‌ها را به طور کامل شناخته بودم و کارهایی که تولید می‌کردیم ـ در یک مقطع ایرج و در یک مقطع دیگر من ـ موجب شده بود تئاتر خدابنده نه تنها در استان زنجان بلکه در کشور برای خودش وزنه‌ای بشود. همانطور که الان بعضی شهرها مثل گچساران و یا یاسوج در تئاتر برای خودشان وزنه‌ای به حساب می‌آیند. در آن مقطع هم تئاتر خدابنده داشت روندی را طی می‌کرد که می‌توانست قطب تئاتر کشور بشود. متاسفانه از طرفی سوء مدیریتِ مدیرانِ اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان و از طرف دیگر رفتنِ افرادی مثل ایرج و بنده از آنجا و اتفاقاتی از این قبیل، دست به دست هم داد تا متاسفانه تئاتر خدابنده گرفتار سقوط خیلی بدی بشود و این مسئله هنوز جبران نشده است.

* یعنی شما معتقدید درخشش تئاتر خدابنده در آن مقطع، وابسته به حضور افرادی مثل شما و ایرج محرمی بود؟
ببینید، درست است که هر گروهی به یک لیدر احتیاج دارد، اما حمایت‌های مدیران فرهنگی هم می‌تواند نقش خیلی مهمی در موفقیت پروژه‌های هنری ایفا کند. می‌خواهم برایتان مثالی بزنم: در سال 1376 ما برای جشنواره‌ی استان زنجان آماده می‌شدیم. من داشتم روی اثری به نام «ترانه‌ی دختر شاه پریان» کار می‌کردم. بخشی از طراحی دکور صحنه‌‌ی من از توری‌های پارچه‌ای تشکیل می‌شد. هزینه‌ی این توری‌ها در آن دوره نزدیک 800 هزار تومان شد! آن موقع آقای ظهیریان رییس اداره‌ی فرهنگ و ارشاد اسلامی قیدار بود. هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم که وقتی فاکتورها را برای پرداخت کمک هزینه بردیم، آقای ظهیریان بلافاصله این فاکتورها را پرداخت کرد و در کنارش هزینه‌های دیگر گروه را هم تأمین کرد. بارها شده ‌بود که خودش ماشین می‌گرفت و ما را به جشنواره می‌برد و چند روز کنار ما در جشنواره می‌ماند و از ما به طور کامل حمایت می‌کرد. حتماً می‌دانید که امسال در جشنواره‌ی استان زنجان، گروه خدابنده جایزه‌ی اول کارگردانی و چند جایزه‌ی دیگر را گرفت. حالا این سؤال برای من پیش می‌آید: آیا اداره‌ی ارشاد بابت کمک هزینه به این بچه‌ها یک هزار تومان هم پرداخت کرده است؟ یا اینکه رئیس ارشاد چند بار در تمرین این‌ها شرکت کرده‌ است؟ در آن مقطع رییس ارشاد خودش بارها با ماشین می‌آمد می‌رفتیم تهران مثلاً برای اینکه فقط ده جلد کتاب از مرکز هنرهای نمایشی بگیریم. در آن سال‌ها ما چندبار جشنواره‌ی استانی تئاتر را در قیدار برگزار کردیم. آن موقع شهر قزوین بخشی از استان زنجان بود. در جشنواره‌ی استانی در قیدار حتی از قزوین گروه‌هایی شرکت کرده بودند. این اتفاقات منجر به این می‌شد که افرادی مثل ایرج محرمی و اشخاص دیگر پرورش پیدا کنند و تئاتر خدابنده رشد کند. اما من حالا خبر دارم گروه‌ها برای اینکه بتوانند یک روز جمعه‌ای در آنجا تمرین کنند باید مدتها معطل بشوند تا هماهنگی‌های لازم به عمل بیاید. در حالی که در آن دوره مثلاً در کار «کوارتت تایتانیک» که ایرج محرمی کار می‌کرد ـ چون اغلب بچه‌ها شاغل بودند ـ در ساعت 5 صبح بعد از سحری می‌رفتند و به راحتی در اداره ارشاد تمرین می‌کردند. الان هم در قیدار بچه‌ها همان بچه‌ها هستند. آنها که عوض نشده‌اند. بلکه به تجربه‌ی آنها اضافه هم شده است. اما وقتی یک بازیگر یا یک کارگردان این شرایط را می‌بیند انگیزه‌اش را به کلی از دست می‌دهد و رغبتی به کار تئاتر نشان نمی‌دهد.

* آیا برنامه‌ای برای اجرای نمایش استرالیا در شهرهای دیگر مثل زنجان دارید؟
ببینید من چند سال پیش خودم به صورت داوطلبانه برای نمایش «مرگ کسب و کار من است» به دوستانم در استان زنجان این پیشنهاد را دادم و اعلام آمادگی کردم که حاضرم گروه را بیاورم زنجان که در آنجا اجرای عمومی داشته باشیم. به آنها گفتم که هزینه‌ی ایاب و ذهاب گروه و هزینه‌ی اندکی به بازیگران من پرداخت کنند تا من گروه را بیاورم و به این ترتیب کم‌کم اجرای عمومی را در زنجان جا بیندازیم. حتی گفتم من حاضرم از اعتبار خودم خرج کنم و با یک دهم دستمزدی که به بازیگرانم پرداخت می‌کنم آنها را برای اجرای عمومی در زنجان بیاورم. اما وقتی دیدم پیگیری‌ای صورت نگرفت ما هم منصرف شدیم. برای استرالیا هم اگر شرایط را فراهم کنند با کمال میل آمادگی برای اجرا داریم. ما از بوشهر یک درخواست داشتیم که در آینده برای اجرا به آنجا خواهیم رفت اما برای من همواره زنجان انتخاب بهتری است. صحبت من با دوستان در استان زنجان درباره‌ی این نکته بود که هدف آنها بیشتر متمرکز بر اجرای عمومی باشد و نه صرفاً حضور در جشنواره و یا برگزاری جشنواره‌های مختلف. الان در اصفهان هر شب حدود ده نمایش در سالن‌های مختلف اجرا می‌شود در حالیکه خیلی از این سالن‌ها، خصوصی‌اند و گروه‌ها برای اجرا مجبورند هر شب هزینه‌ی سالن را پرداخت کنند. با این حال گروه‌ها همچنان به اجراهای عمومی فکر می‌کنند و دیگر به جشنواره فکر نمی‌کنند. مثلاً همین نمایش استرالیا را من در دو مرحله به اجرای عمومی بردم. یک بار بیست و هفت هشت شب، که سالن کاملاً پر می‌شد و بلیت‌ها به صورت اینترنتی پیش‌فروش می‌شد. بار دوم هم قبل از جشنواره‌ی فجر اجرای عمومی داشتیم و مطمئن هستم که حتی اگر یک ماه دیگر هم اجرای عمومی داشته باشیم مخاطبمان را هم داریم و از کار استقبال می‌شود.
وقتی بحث جشنواره کنار برود و گروه‌ها بیشتر به سمت اجرای عمومی بروند برای خیلی‌ها تئاتر تبدیل به یک شغل می‌شود. یکی از سرخوردگی‌های اصلی گروه‌ها، مثل همین گروهی که امسال از قیدار در جشنواره‌ی استان زنجان شرکت کرد، همین بود. آنها حدود سه ماه به طور مداوم تمرین کردند و بعد در جشنواره‌ی استانی حضور یافتند. صرف نظر از اینکه داوری‌ها درست بود یا نادرست و سلیقه‌ای بود یا نه، این گروه فقط یک اجرا در جشنواره داشت و بعد، همه چیز برای آنها تمام شد. اما اگر اجرای عمومی جا بیفتد شرایط خیلی فرق خواهد کرد. سال اولی که من در اصفهان فعالیتم را شروع کردم، شرایط تقریباً مشابه آنجا بود. یعنی شبی یکی دو تا تئاتر اجرا می‌شد و بهای بلیت‌ها مثلاً پانصد تا تک تومانی بود. اما الان بلیت‌های این کار من با بهای سی‌هزار تومان پیش‌فروش اینتترنتی شد و هر شب هم سالن کاملاً پر می‌شد و فروش خوبی هم داشتیم. من وقتی استرالیا را شروع کردم اصلاً به جشنواره‌ی فجر یا جشنواره‌ی دیگری فکر نمی‌کردم. ما یک دعوت از فلورانس ایتالیا داریم که الان برای حمل و نقل دکور و مسائل دیگر در حال رایزنی و تفاهم هستیم. اما من در ابتدا به هیچکدام از این هدف‌ها فکر نمی‌کردم. من می‌خواستم یک کار خوب اجرا کنم و یکی دو ماه هم اجرای عمومی بگذارم. این اتفاق افتاد و در کنارش هم جشنواره‌ی فجر و اتفاقات دیگر رقم خورد. فضای تئاتر زنجان درگیر این آفت است و به این شکل است که سالی یک جشنواره‌ی استانی برگزار بشود و چند گروه برای جشنواره کار کنند و بعد از جشنواره همه چیز تمام بشود. هدف اگر جشنواره باشد حتی در خود جشنواره هم اتفاقی نمی‌افتد. مثلاً آخرین سالی که از زنجان کاری به جشنواره‌ی فجر رفته نزدیک ده سال پیش و مربوط به همان دوره‌ای است که ایرج و من فعالیت می‎‌کردیم. بعد هم آقای قزلباش یک دوره جشنواره‌ی فجر استانی رفته ولی دیگر اتفاق خاصی نیفتاده است. متأسفانه جشنواره‌گرایی عجیبی در آنجا مد شده و کارهای شتابزده‌ای انجام می‌گیرد با این هدف که یکی جایزه‌ی اول را بگیرد و دیگری جایزه‌ی دوم را و به این ترتیب هیچ اتفاق ویژه‌ای نمی‌افتد.

* با متولیان تئاتر در قیدار و هنرمندان این عرصه در خدابنده چه صحبتی دارید؟
ببینید من اصلاً نمی‌گویم از این بچه‌ها حمایت کنید. اصلاً به چه کسی باید این را گفت. اوج خلاقیتِ مدیرانِ فرهنگیِ آنجا این می‌شود که بعد از یک سال کارِ مداومِ این بچه‌ها، مثلاً یک میلیون تومان کمک هزینه به آنها بدهند و بعد هم در قبالش کلی فاکتور بخواهند. به همین دلیل من خیلی امیدی به این قضیه ندارم ولی خیلی دلم می‌سوزد برای بچه‌هایی مثل محمود محمدی که به نظرم یکی از بهترین بازیگرانی است که در تمام دوره‌ها با ایشان کار کرده‌ام و همینطور امیر رجبی و امیرحسین سرداریان که استعدادهایی هستند که اگر اکنون هم در اصفهان به آنها دسترسی داشتم، حتماً با آنها کار می‌کردم و سراغ بازیگران دیگری نمی‌رفتم. اینها بازیگران فوق‌العاده‌ای هستند. می‌خواهم به این دوستان بگویم که بهترین‌اند و چرخ روزگار طوری بوده که در حقشان جفا شده، چرا که آنها الان باید در بهترین شرایط در سینما و تئاتر این مملکت می‌درخشیدند. قطعاً کسانی که این شرایط را رقم زده‌اند باید پیش وجدانشان پاسخگو باشند چون این دوستان تمام زحمتشان را کشیده‌اند و زندگیِ خودشان را وقف تئاتر کرده‌اند. این دوستان حتی اگر در جشنواره‌ای حضور هم نداشته باشند چیزی از ارزش‌های آنها کم نمی‌شود و مطمئناً یک روزی دوباره روز، روزِ آنها خواهد بود.

* جعفر خلجی، ماهنامه سپهر خمسه، شماره دوم.
3088/6085
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.