به گزارش ایرنا در این گزارش می خوانیم:
معلمان کوچه گلستان، معلمان عشق هستند، باغبانانی که نهال های شکسته را در تندباد همراهی می کنند، شاگردان شان نمی بینند، نمی شنوند، سخن نمی گویند اما هیچ کدام از این ها موجب نشده که آن ها کم بیاورند و نهال های نورسته را رها کنند. معلمان کوچه گلستان، تعبیر یک داستان عاشقانه هستند.
رسول است، رسول اندیشه و آموزش. انسانی وارسته که می گویند همانند شمعی است که می سوزد اما نمی سوزاند و پله های آموزش را بارها و بارها با دانش آموزانش طی می کند، نه خسته می شود و نه خسته می کند. باغبانی پر تلاش است که می رویاند و می گستراند،
در روزگاری که اقشار مختلف از وضعیت بد اقتصادی می گویند او در روزی که هم نام او است از چیزی متفاوت سخن می گوید، دغدغه کودکانی را دارد که هر روز روی صندلی های آموزش می نشینند. در بین همین انسان های وارسته هستند کسانی که قدمی بلندتر برداشته اند، آن قدر عاشقانه به روی شاگردان آغوش گشوده اند که باعث شده اند ایمان بیاوریم به آغاز فصل گرم. این ها کسانی نیستند جز معلمانی که در مدارس خاص و استثنایی آموزش می دهند، این پرنده های مهربانی معلم، مشاور، روان شناس، کار و گفتار درمان هستند.
فردا روز معلم است؛ بهانه ای برای به تصویر کشیدن کسانی که گاهی به فراموشی سپرده می شوند. آن چه می خوانید گزارشی از حضور خبرنگار ما در یک مدرسه استثنایی است. در جاده شهرک گلستان مکانی وجود دارد که مجموعه ای از مدارس استثنایی را در خود جا داده است؛ مکانی با دانش آموزان متفاوت و معلمانی متفاوت تر، معلمانی صبور و آرام که نه تنها دانش ویژه ای دارند بلکه آرامش خاصی هم در کلام و نگاه شان موج می زند، بیشتر این معلمان افراد پر تلاشی هستند که خودشان خواسته اند به این دانش آموزان آموزش دهند.
در این مکان آن چه می بینی و می شنوی تفاوت بسیاری با یک مدرسه عادی دارد. دانش آموزان برای ارتباط اجتماعی از ایما و اشاره استفاده می کنند و عده ای نمی بینند و نمی شنوند و عده ای در دنیایی دیگر زندگی می کنند. زندگی در این جا تعبیر دیگری دارد، با همه تفاوت ها عشق از در و دیوار آن تراوش می کند.
«با انصاف» یکی از معلمان این مدرسه است، معلم کلاس کم شنوایان، ناشنوایان و دانش آموزان با نیازهای ویژه ذهنی، 5 شاگرد دارد که به گفته خودش عاشق همه آن هاست.
او می گوید: 6 سال است که در این مدرسه تدریس می کنم و علاقه خاصی به دانش آموزانم دارم و هیچ گاه از بودن در این مکان ناراحت و ناامید نبوده ام.
از توانایی این معلمان در برقراری ارتباط با دانش آموزان سخن می گوید و می افزاید: روزهای اول برقراری ارتباط بین معلم و دانش آموز دشوار است چون ارتباط کلامی وجود ندارد اما به مرور زمان معلمان با زبان غیر کلامی با دانش آموزان ارتباط برقرار می کنند و آهسته آهسته دانش آموزان با لب خوانی آشنا و به معلم نزدیک تر می شوند.
توانایی های زیادی دارد، دوره های امداد را در هلال احمر گذرانده تا در مواقع لزوم به یاری دانش آموزانش بشتابد، بودن در کنار این کودکان را از خاطرات خوب و شیرینش می داند اما خاطره ای از یکی از دانش آموزانش دارد که هنوز آن را از یاد نبرده، دانش آموزی ناشنوا که در حال حاضر از شهر رفته است.
خاطره اش را این گونه روایت می کند: «یک روز که گرفته و ناراحت بودم، متوجه ناراحتی و گریه یکی از شاگردانم شدم، علتش را پرسیدم و او ناراحتی من را دلیل ناراحتی خودش اعلام کرد زیرا این دانش آموز تصور کرده بود که من از دست او ناراحت هستم، وقتی به او گفتم از جای دیگری ناراحت هستم برایم هدیه ای کوچک آورد؛ هدیه ای شامل یک دست نوشته و یک گردو که آن را کادو کرده بود. این موضوع را همیشه به یاد دارم و هنوز همان گردو و دست خط را به عنوان یادگاری نگه داشته ام.»
به بیماری یکی از دانش آموزان مدرسه و در کما بودن او اشاره می کند و این موضوع را از بزرگ ترین ناراحتی های معلمان می داند و صبورانه سخن می گوید.
دانش آموزانش به لب های او چشم دوخته اند یکی از آن ها با اشاره می گوید که عاشق معلم اش است.
کلاس نابینایان جای دیگری است؛ کلاسی با معلمی قدیمی که 28 سال در کنار دانش آموزان مدارس استثنایی بوده، برای این کودکان چشم است و زیبایی های جهان را برای آن ها به تصویر می کشد، حرف های زیبایی دارد و می گوید: معلمان می توانند دنیا را برای دانش آموزان به تصویر بکشند تا آن ها خواب ببینند.
رویای زیبایی است نقاشی کردن، رویا برای کسانی که روز و شب شان یکی است. به جای این که از خودش بگوید از الزامات رفتار با کودکان استثنایی سخن می گوید، او معتقد است که دانش آموزان نابینا مانند دیگر دانش آموزان هستند اما باید مراحل رشد را طی کنند، برای همین باید مداخلات زود هنگام از بدو تولد وجود داشته باشد تا تأخیرهای حرکتی آن ها جبران شود.
معلم که نه، متخصصی داناست که با علم از کم و کاستی های دانش آموزانش برنامه های آموزشی را برای آن ها تدوین می کند. او می گوید: برای نابینایان تصویر سازی می کنیم تا آن ها تصویری از طبیعت و دنیای اطراف شان داشته باشند.
به نابینایان، رنگ ها را می شناسانند و به رنگ ها عطر و بو می دهند، این معلم اظهارمی کند: مانند تمام معلمان خاطراتی داریم که حاصل چندین سال کار تدریس است اما خاطرات ما رنگ و بویی دیگر دارد.
«رضا پور» با بیان این که بیشتر این دانش آموزان از اقشار ضعیف جامعه هستند، ادامه می دهد: 5 سال در مدرسه استثنایی آشخانه تدریس کردم. آن روزها 5 دانش آموز داشتم که تمام 5 سال را با من بودند، دانش آموزی مبتلا به اوتیسم داشتم که طوطی وار کلماتی را تکرار می کرد با این که بسیار برای آموزشش تلاش کردیم اما روزی پس از سال ها او را دیدم که مرد بزرگی شده بود ولی همچنان آن کلمات را تکرار می کرد که این موضوع سخت مرا آزرد.
او ادامه می دهد: 3 سال در آشخانه سکونت داشتم به همین دلیل با خانواده شاگردانم در ارتباط بودم. یکی از آن ها خانواده خوبی بود اما بعد از سال ها یک روز دانش آموز نابینایم را دیدم که در بابا امان گدایی و پول جمع می کرد، دیدنش قلب ام را شکست با این که خانواده خوبی داشت اما به دلیل فقر و نداری و در عین حال حفظ آبرو او را به بجنورد آورده بودند تا گدایی کند. دیدن این صحنه ناراحت کننده بود، معلمان می خواهند رشد و شکوفایی دانش آموزان شان را ببینند ولی دیدن این آینده معلم را می آزارد.
معلم که باشی، سنگ صبور می شوی، غصه های دانش آموزانت بخشی از وجودت می شود، با گریه های شان گریه می کنی و با خنده های شان می خندی اما معلم کودکان خاص که باشی، باید هر روز تصاویری تلخ از جریان زندگی را ببینی، کودکانی که گاهی ناامید می شوند و تو مجبوری با قلب شکسته به آن ها امید بدهی.
«رضا پور» در دوران معلمی اش حدود 100 دانش آموز استثنایی و خاص داشته است. امید زیادی به شاگردانش دارد و می گوید: هستند دانش آموزانی از این مدارس که موفق شده اند به دانشگاه های معتبر کشور راه پیدا کنند و این ها نقطه های روشن امید هستند که راه را برای ادامه هموار می کنند.
کلاس آقای «دیندار» کلاس دیگری است. کودکان نابینای مطلق که در زمان حضور خبرنگار ما در حال فرم دادن به خمیر بازی بودند، 5 دانش آموز معصوم که دنیا را با دستان شان می بینند.
تفاوت این کلاس در معلم شان است، آن ها ارتباط عجیبی با معلم شان دارند و به درک متقابلی رسیده اند. معلم هم دنیا را مانند آن ها می بیند، او هم روشن دلی پر تلاش است که به گفته خودش 13 سال است که معلم است و با وجود نابینایی اش از شاگردانش امید گرفته است.
او هیچ دغدغه ای جز شاگردانش ندارد و می گوید: بیشتر این بچه ها ساکن حواشی شهر هستند و وضعیت درآمدی نامناسبی دارند، این در حالی است که ابزارهای آموزشی آن ها قیمت های میلیونی دارد.سخنی از مشکلات خود نمی گوید تمام آن چه بر زبانش جاری می شود مسائل شاگردانش است، از مناسب نبودن فضای شهری برای توان جویان گلایه و از حس ترحم برخی شهروندان انتقاد می کند.
می گویند معلمان سنگربانان دانش و علم هستند اما این جا در این نقطه از شهر در میان هیاهو و صدای ماشین ها معلمانی هستند که حافظ عشق و انسانیت هستند، نمی ترسند و ناامید نمی شوند، نوعی دیگر می نویسند و به شیوه ای دیگر آموزش می دهند. شاگردانی دارند که دیر می آموزند و گاهی طاقت شان طاق می شود و فریاد می زنند اما نه تنبیه می شوند و نه فریادی بر سر آن ها آوار می شود زیرا این جا معلمان به دنبال چیز دیگری هستند و زندگی را ذره ذره در رگ های دانش آموزان شان تزریق می کنند.
اخبار خراسان شمالی را در کانال تلگرامی اخبار ایرنا خراسان شمالی به نشانی
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.