هر روز یک عکس و یک خاطره از حبیب احمدزاده-۴

سرانجام یگان اعزامی "ساندویچی حاج عبدالله" چه شد؟

حبیب احمدزاده، نویسنده دفاع مقدس و پژوهشگر به مناسبت هفته دفاع مقدس در صفحه اینستاگرامش با انتشار عکسی نوشت: محمد گمنامی بود که با شجاعت، قبضه توپ صد و شش را بر لبه رودخانه اروند گذاشت و با دو گلوله از سه گلوله رادار دشمن را در دهانه خلیج فارس نابود کرد.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاسحبیب احمدزاده، نویسنده دفاع مقدس، محقق، مستندساز و فیلمنامه نویسی که با شروع جنگ تحمیلی علیه ایران اولین روزهای شانزده سالگی اش را تجربه می کرد، خود در سلک رزمندگانی در آمد که یا چند سالی از او کوچکتر بودند یا بزرگتر یا هم سن و سالانی که قرار بود نوجوانی شان را در راه دفاع از خاک و دین و ناموسشان فدا کنند تا چشم نامحرمان و ناپاکان از دیارشان محو شود. 

 

او از سی ام شهریور سال ۹۹ یعنی در حالی که چهل سال از روزگار دفاع مقدس می گذرد، با مخاطبانش قرار گذاشته تا هر روز یک عکس و یک خاطره از آن روزها را با آنها در صفحه اینستاگرامش به اشتراک بگذارد.

 

او امروز درباره این عکس آویخته بر روی دیوار اتاقش چنین خاطره نگاری کرده است:

 

چنگ زدن پدر به تابوت پسر شهیدش

تا دیشب نمی خواستم این عکس را در ادامه داستان زدن رادار  ساحل به سطح موشک های کرم ابریشم  در دهانه خلیج فارس برایتان  بگذارم.

 

این تصویری است که من از تشییع پیکر شهید محمد پژگاله گرفتم در شهر کازرون، در اواسط عملیات کربلای پنج(۱)، شهری که به علت مهاجرت اجباری خانواده جنگزده اش در آن ساکن شده که در تمام طول سالهای تا به شهادت، او را چند ماه به چند ماه هم نمی دیدند. او را به اسم اصلا نمی شناسید ولی حتما با تداعی یک خاطره خواهید شناخت، او گمنامی بود که با شجاعت، قبضه توپ صد و شش را بر لبه رودخانه اروند گذاشت و با دو گلوله از سه گلوله رادار دشمن را در دهانه خلیج فارس نابود کرد. او فقط از حاج عبدالله ساندویچی شنید که دشمن چنین بلایی بر سر کشتیرانی ایران در می آورد و احساس مسئولیتش چنان بود که بی هیچ خواستی چنین کند و سکوت سرمایه همیشگی زندگیش.

 

او داستان رادار را حتی برای خانواده اش تعریف نکرد، در عملیات کربلای پنج در منطقه پنج ضلعی سنگرم در  تطبیق آتش قرارگاه نوح فقط حدود دویست متر با سنگر بی حفاظش در یک کانال ساخته عراقی ها فاصله داشت.  هر روز در اوقات مختلف بدون اجازه و هماهنگی  یکی از بچه ها را پشت بی سیم گذاشته و خود  به سبب کمبود دیده بان  به بالای دکل رفته و گلوله های قبضه های مینی کاتیوشایش را هدایت می کردم. 

 

دوست تهرانی به نام حسین سلطانی از بچه های بسیج تهران دو ماهی بود که همراه و یاورش بود زیر آتش شدید بمباران هواپیما با موتور بودکه نزدش رسیدم،  موتور را انداخته و به درون کانال سنگرش پریدم، ساکت نشسته بود... برگشت و آرام گفت، خیلی آرام گفت:حبیب کمرم شکست، حسین هم شهید شد هیچ وقت آهنگ صدایش تا روز مرگ یادم نمی رود خیلی آرام گفت،  به سنگر پلیتی ام که برگشتم موج انفجار بمب های هواپیما چنان بسان شیرینی پاپیونی در هم‌ پیچیده بودش  که هرچه صدا می زدم، کوچکترین صدا از بی سیم چی ام شنیده نمی شد به زور و با کمک چند نفر صفحات پلیت را کنار زده و دیدمش که چمباتمه و زانو به بغل، چشم ها را بسته و موج گرفته فقط بلند بلند نفس می کشید همین خرابی باعث شد که دو روز به محمد سر نزنم. غلام به جایش نشسته بود پشت بی سیم، آرام گفت یک ساعت پیش محمد هم سر یک دو راهی شهید شد، به همین سادگی گفت: درست به همین سادگی.

 

در کازرون پدرش عصر بعد از تشییع در مسجد رفت پشت بلندگو و گفت: برادرا، فقط یکی تعریف کند پسرم در جبهه چه می کرد که مرخصی نمی آمد؟ شاید این سوال را نه فقط پدر  بلکه زن جوان محمد نیز داشت!

 

۱. عملیات کربلای 5‌ که یکی از بزرگترین عملیات‌های رزمندگان در طول جنگ تحمیلی بود، در 19 دی‌‌ماه سال 1365 با رمز یازهرا(س) در منطقه‌ شلمچه‌ و شرق بصره‌ با وجود وضعیت سخت آن روزها و کمبود تجهیزات و پس از شکست در عملیات کربلای 4 آغاز شد. کربلای 5 را می‌توان پاسخی به عملیات کربلای 4 دانست؛ زیرا در این عملیات دشمن که مورد حمایت کشورهای غربی بود توانست به کمک آواکس‌ها عملیات رزمندگان ایرانی را شناسایی و برای مقابله با آن آماده شود که همین امر موجب به خاک و خون کشیده شدن جوانان ایرانی شد. انجام عملیات در منطقه کربلای 5، آن هم در مقیاس گسترده، موجب شد عملیات در فاو منتفی و نیرو و امکانات دشمن به منطقه شرق بصره اعزام شود.

دیدگاه تان را بنویسید