ماجرای کشته شدن پسر جوان با پرتاب یک جوبدستی به سرش

صبح 6 مهر امسال مردی در تماس با ماموران پلیس تهران از کشته شدن جوانی در یک باغ در منطقه شهریار خبر داد و خیلی زود گروهی از ماموران برای بررسی موضوع در محل حاضر شدند.

لینک کوتاه کپی شد

به گزارش جی پلاس، تیم پلیسی با حضور در صحنه جرم با جسد پسر جوانی که از ناحیه سر هدف ضربه چوب قرار گرفته بود روبه‌رو شدند و همین موضوع کافی بود تا گروهی از ماموران اداره 10 پلیس آگاهی تهران همراه بازپرس ویژه قتل و تیم تشخیص هویت برای تحقیقات ویژه به محل جنایت اعزام شوند.

کارآگاهان در گام نخست پدرقربانی جنایت را هدف تحقیق قرار دادند. وی گفت: شب حادثه دختر مورد علاقه پسرم به جلوی در خانه آمد و همراه پسرم به بیرون از خانه رفتند اما پس از چند ساعت دختر جوان بازگشت و ادعا کرد حال پسرم بد شده است. به این ترتیب با هم به جلوی یک باغ رفتیم و با جسد پسرم روبه رو شدم.

پدر قربانی جنایت افزود: وقتی پیگیر ماجرا شدم دختر جوان ادعا کرد قصد داشتیم به باغ دوستمان برویم که ناگهان از دور یک چوب به سر پسرتان برخورد کرد و او روی زمین افتاد.

کارآگاهان در ادامه دختر جوان را هدف بازجویی قرار دادند که مشخص شد یک چوب از دور به طرف سر پسر جوان پرتاب شده و این سناریوی مرموز رقم خورده است.

تیم پلیسی در گام بعدی به سراغ نگهبان باغ رفت و مشخص شد نگهبان باغ که از دوستان قربانی جنایت بوده ناپدید شده و چوب دستی که به سر پسر جوان اصابت کرده متعلق به نگهبان باغ بوده است.

بازداشت قاتل بدشانس

دو ماه از ماجرای کشته شدن پسر بدشانس گذشت تا این که کارآگاهان پی بردند نگهبان باغ به عنوان کارتن خواب در منطقه مسکرآباد زندگی می کند. کارآگاهان شامگاه دوشنبه 2 دی در یک عملیات غافلگیرانه این نگهبان جوان را دستگیر کردند.

نگهبان جوان به ماموران گفت: من و مقتول با هم دوست بودیم، شب حادثه داخل باغ بودم که دیدم یک نفر داخل باغ است، فکر کردم دزد وارد باغ شده و از همان دور چوب دستی ام را به سمتش پرت کردم که بعد از زمین افتادن جوان مرموز منتظر ماندم و پس از دقایقی بالای سرش رفتم. وی افزود: وقتی بالای سر دوستم رسیدم تنها بود وخبری از دختر مورد علاقه اش نبود، کمکش کردم و او را به داخل اتاق بردم که به هوش آمد و گفت که هیچ اتفاقی نیفتاده و سپس با پای خودش به بیرون از باغ رفت که در جلوی در باغ روی زمین افتاد، وقتی دیدم فوت کرده است از ترس فرار کردم. باور کنید من قصد کشتن او را نداشتم و این اتفاق به خاطر یک بدشانسی رقم خورد.

این نگهبان ادامه داد: در این مدت مانند یک کارتن خواب در منطقه مسکر آباد زندگی می کردم و هر روز عذاب وجدان داشتم تا این که دستگیر شدم.

 

دیدگاه تان را بنویسید