چند روزی همقدم با شهید وزوایی-۷

رتبه اول کنکور بزرگترین افتخار خود را چه می‌دانست؟

اگر توانستید جنازه‌ام را به دست بیاورید آن‌ را به روی مین‌های دشمن بیندازید تا اقلاً جنازه من کمکی به حاکمیت اسلام کرده باشد.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس: شهید محسن وزوایی، فرمانده تیپ 10 سیدالشهدا سلام الله علیه و فرمانده گردان حبیب بن مظاهر  لشکر 27 حضرت رسول (ص) که در دهم اردیبهشت سال 61 در عملیات الی بیت المقدس به درجه رفیع شهادت نایل شد، در آخرین دستنوشته خود که در اسفندماه سال 60 نوشته، چنین آورده است: 

از شهادت واهمه ای نداریم و این منتهای آرزوی ماست در جبهه‌ها، خداوند را مشاهده می‌کنم که چگونه به کمک رزمندگان اسلام می‌شتابد و آن‌ها را نصرت می‌دهد و به مصداق آیه شریفه که می‌فرماید: «کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره»

می‌بینیم که تعداد معدود لشکریان اسلام اعم از سپاه، ارتش و نیروهای مردمی بر تعداد کثیری از نیروهای دشمن غلبه می‌نماید. به یاد دارم که در عملیات بازی دراز در قسمتی از عملیات تعداد ما که ۶ نفر بود بر ۳۰۰ نفر غلبه کردیم...

در جبهه‌ها چنان روحیه ایمان و ایثار مفهوم پیدا می‌کند که گویی اصلاً قابل تصور نیست. هنگامی که در قسمتی از عملیات صحبت از داوطلب برای شهادت می‌شود دعوا بین برادران می‌افتد. این‌ها ارزش‌هایی است که مکتب اسلام ارزانی بشریت داشته است. حقیر بزرگ‌ترین افتخار خودم را عبودیت به درگاه احدیت می‌دانم.

می‌خواهم بگویم ای عارفان، و ای عاشقان لقاءالله، ای معلمین اخلاق، و ای کسانی که مشغول ریاضت کشیدن جهت نزدیکی به درگاه خدا هستید، بیایید تا ببینید در جبهه‌ها چگونه برادران شما به آن درجه از نزدیکی به درگاه خداوند رسیده‌اند که نوجوان تازه داماد پس از ۳ ساعت که از عروسی‌اش می‌گذرد، در جبهه حاضر می‌شود. آخر در کدامین مکتب چنین ارزش‌هایی را سراغ دارید.

خدا را شاهد می‌گیریم هنگامی که در ۱۴ شهریور ۱۳۶۰ در سر پل ذهاب به واسطه اصابت گلوله تانک زخمی شده بودم، خون زیادی از بدنم بر زمین ریخته شده بود و وقتی به مشیت الهی نجات پیدا کردم در بیمارستان زجر زیادی می‌بردم آن گونه که شاید قابل تصور نباشد، به طوری که در یک‌شب ۱۰ عدد والیوم ۱۰ به من تزریق شد تا کمی آرام گرفتم. اما هنگامی که درد می‌کشیدیم در عین زجر بدنی از لحاظ معنوی و روحی لذت می‌بردم و احساس هر چه سبک‌تر شدن می‌کردم و هنگامی که پرستار مراقب من به مسخره می‌گفت، برای که این کارها را کردی و خودت را به این روز انداختی، به او گفتم خدا خودش درست می‌کند و همین طور هم شد. والله وقتی کمی از فشار کارم کم می‌شود، در خود احساس ضعف و کوچکی می‌کنم.

ای امت شهیدپرور ایران، امروز در شرایطی هستیم که لحظه ای غفلت، خیانت به اسلام و قرآن است. باید با هم برای خدا تا آنجا که در توان داریم کوشش کنیم امروز تمامی مزدوران و طاغوتیان به مقابله با انقلاب عزیز اسلامی پرداخته‌اند در رأس آن به تعبیر امام، «شیطان بزرگ آمریکا» و در دنبال او تمامی وابستگان دیگرش.

پس از خدا غافل مشوید که پشیمانی سودی ندارد ما باید به تعبیر امام تکلیف را عمل کنیم. اگر توانستیم، پیروز می‌شویم و اگر کشته هم بشویم، شهید هستیم و این نیز خود پیروزی است پس ما نباید نگرانی داشته باشیم.

این منافقان از خدا بی خبر باید بدانند که ملت آن‌ها را شناخته است اکنون جوانان رزمنده این مرز و بوم در جبهه مشغول نبرد با کفار زمانه هستند. شما در شهرها ملت بی گناه را ترور می‌کنید شما نامردان تاریخ هستید که روی تمامی جباران تاریخ را از یزید بن معاویه گرفته تا به هیتلر سفید کرده‌اید.

شرمتان باد خودفروختگان اجنبی آخر چگونه حاضر می‌شوید از کودکان شیرخوار گرفته تا روحانیون معظم و جان بر کف این راهیان راه الله را ترور نمایید، این امت باید بداند از بزرگ‌ترین خطراتی که انقلاب را تهدید می‌کند، آفت نفوذ خطوط انحرافی در خط اصلی انقلاب یعنی، همانا خط امام است.

پس امام را دنبال کنید و امام را تنها نگذارید. شما امت مسلمان ایران در تاریخ جهان نمونه هستید. شما فرزندانی تربیت نموده‌اید که شهادت را بالاترین سعادت خود می شمارند و فقط روی پشتوانۀ الهی حساب می‌کنند و شکست در راه چنین حرکتی مفهومی ندارد. خدا را شکر می‌کنم که نعمت زجر کشیدن در راهش را نصیبم نمود.

خدا را شکر می‌کنم که نعمت شرکت در عملیات، به منظور روشن کردن سرزمین‌های سرد و بی‌روح گشته از وجود صدامیان به نور خدایی نصیبم شد.

از خدا می خواهم که شهادت در راهش را نصیبم فرماید و آنگاه که به مشیت الهی از این دنیای فانی رفتم، در زمرۀ شهدا به حساب آیم و از خدا می‌خواهم که مرا به حال خود وا مگذارد که بنده ای حقیر و زبون هستم و به درگاه کسی غیر از تو نمی‌توانم روی بیاورم الهی ، اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک ....

و اما پدر و مادرم:

از وجود داشتن چنین پدر و مادری بر خود می‌بالم که افتخارش برپایی نماز و روزه و خلاصه دستورات الهی است.

پدرم! هنگامی که به یاد می آورم در سنین کودکی صدای فریاد شما در سحر به منظور نماز در گوشم می‌پیچید که محسن نمازت قضا شد. امروزه همچون نوایی دلنشین در گوشم طنین می‌افکند و شکر نعمت خدای را می‌نمایم. سفارش می‌کنم همان‌گونه که تابه حال عمل کرده‌ایم به یاری امام بشتابید و او را تنها نگذارید.

و در آخر برادران و خواهرانم:

به این که این انقلاب حرکتی است به منظور اثبات حق و این مسئولیت بر گردن همگی ماست.

دستورات الهی را فراگیرید و در عمل آن‌ها را به کار بگیرید. به خصوص عبدالرضا و محمود و حمیده. شما فرزندان انقلاب هستید، من هر چه باشد مدت زیادی از سنم در زمان طاغوت گذشته است اما شما امروز از نعمت حکومت اسلامی برخوردارید.

بزرگ‌ترین موهبتی است که خداوند به شما ارزانی داشته است قدر آن‌ را بدانید و شکر نعمتش را به جا آورید.

در آخر می‌خواهم که ۱۴ روز روزه و ۳ ماه نماز قضا برایم به جا آورید و راجع به آنچه که دارایی من محسوب می‌شود آن طور که پدرم تصمیمی بگیرد اجرا شود، منتهی سعی شود این مقدار محدودی که دارم در جهت کمک به جنگ و امور اسلامی اختصاص داده شود.

در خاتمه اگر توانستید جنازه‌ام را به دست بیاورید آن‌ را به روی مین‌های دشمن بیندازید تا اقلاً جنازه من کمکی به حاکمیت اسلام کرده باشد. ان شاء الله.

و من الله توفیق 26/12/1360- ساعت 11 شب- دزفول

 

منبع: نوید شاهد

 

دیدگاه تان را بنویسید