چند روزی همقدم با شهید ترحمی-۳

ماجرای ترکش خوردن چشم نادر و کتاب خریدن ناصر برای او

نادر که به هوش آمد، ناصر به او گفت خوش به حالت حالا قطعه ای از بهشت را برای خودت خریده ای.

لینک کوتاه کپی شد
جی پلاس ـ منصوره جاسبی: ترکش درست آمده و چشم نادر(1) را نشانه گرفته بود و دکترها مجبور شدند چشمش را تخلیه کنند.
به هوش که آمد صدای نقاره خانه حرم به گوشش رسید اما سوزش چشمش لذت صدا را از او می گرفت.
رویش را که برگرداند ناصر(2) را دید که کنار تختش ایستاده و به او لبخند می زند.
با مهربانی خاص خودش گفت: «خوش به حالت داداشی حالا یه قسمتی از بدنت مهمون بهشت شده و تو یه گوشه ای از اونجا رو برای خودت خریدی. چشمت که رفت حالا ببین خودت کی بری خدا می دونه.»
نادر که سوزش چشمش داشت اذیتش می کرد نمی دانست چه جوابی به ناصر بدهد.
کمی بعد ناصر برای خرید بیرون رفت و چند دقیقه دیگر با کتابی در دست بازگشت و رو به نادر کرد و گفت: «برات کتاب خریدم که بیکار نباشی».
نادر که درد اذیتش می کرد، گفت: خیلی چشم سالمی دارم کتاب هم برام خریدی!
ناصر باز هم کوتاه نیامد و گفت نگران نباش الان طور دیگه ای مشکل رو حل می کنم و چند دقیقه بعد با یک تسبیح وارد اتاق شد و آن را به دست نادر داد و گفت: بیا برادر جان کتاب نمی تونی بخونی تسبیح گرفتم که هم ذکر بگی و هم سرت گرم باشه و ثواب هم ببری.(3)
 
1. نادر ترحمی.
2. شهید ناصر ترحمی، قائم مقام فرمانده گردان سلمان فارسی لشکر 17 علی بن ابی طالب (ع) که در عملیات بدر و در اسفند ماه سال 63 به شهادت رسید.
3. برگرفته از خاطره برادر شهید.

 

 

 

 

 

 

دیدگاه تان را بنویسید