چند روزی همقدم با شهید داوودآبادی-۱

کودکی های بانو داوودآبادی چگونه گذشت؟

پرسش نظر صدیقه درباره حسین با سکوتی طولانی مواجه شد؛ سکوتی که همه می‌دانستند مبنایش رضایت است...

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: صدیقه[1] در روستای داوودآباد فراهان به دنیا آمد اما شرایط خاص آن دوران و تعصبات پدر اجازه درس خواندن را از او سلب کرد. او کودکی بسیار بازیگوش بود و شیطنت های کودکانه اش را داشت و دلش می خواست همیشه کارهایی را انجام دهد که بزرگترها از پس آن بر می آیند و بارها شده بود که یواشکی و دور از چشم مادر قابلمه و برنج بر می داشت و به همراه دیگر بچه ها راهی کوه و دشت می شدند و آنجا با آتش غذا درست می کردند. این ایام گذشت تا اینکه راهی زرینه شدند و دیگر صدیقه دوران 10- 12 سالگی را می گذراند. برنامه زندگی صدیقه اینطور بود که از صبح که از خواب بیدار می شد یا روزش با بافت قالی می گذشت یا کمک در کارهای کشاورزی یا خمیر کردن آرد برای نان؛ و این رفتار روزانه برای هر دختر روستایی در آن حوالی و در روستاهای دیگر در آن روزگار بود.

صدیقه می گوید: تفریحم قالی بافی بود و گاهی تا غروب هم پای دار قالی بودم و آن زمان ما برق نداشتیم و فانوسی را بالای دار آویزان می کردم و وقتی بافت قالی رو به جلو می رفت، ارتفاع نیمکت چوبی که روی آن می نشستم هم بالا و بالاتر می رفت و این نه تنها تفریح و کار من که کار دیگر دختران روستا هم بود.

او به 14 سالگی رسیده بود و مانند هر دختر دیگری هم از میان فامیل و دوست و هم از غریبه ها خواستگار داشت. آن هفته قرار بود با خانواده راهی سفر مشهد شوند که عموها و خانواده هایشان به خانه آنها آمدند تا صدیقه را برای حسین[2] خواستگاری کنند. یکی از دخترعموها پیش صدیقه آمد و پرسید نظرت درباره حسین چیست و او سکوت کرد و هیچ نگفت. دختر نزد پدرش آمد و گفت صدیقه سکوت کرده است و چون سکوت علامت خواستن و رضایت بود، صحبت های بزرگترها بر سر میزان مهریه آغاز شد و سرانجام هشت هزار تومان مبلغی بود که برای مهریه در نظر گرفتند.[3]

ادامه دارد...

 

 
  1. بانو صدیقه داوود آبادی فراهانی.
  2. شهید حسین داوود آبادی فراهانی که در اول تیرماه سال 61 در مقام یک بسیجی مدافع ایران اسلامی به شهادت رسید.
  3. برگرفته از گفت و گوی همسر شهید.

 

دیدگاه تان را بنویسید