چند روزی همقدم با شهید خلعتی-۴

چه شد که حبیب اظهار علاقه اش را از سر گرفت؟

حبیب نامه ای را که به زبانی که خودش اختراع کرده بود نوشت و به علی داد تا به دستش برساند وقتی بانو نامه را باز کرد و دید که عاشقانه است از شدت خجالت می خواست نامه را پاره کند.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: بانو[1] از مادر اجازه گرفته و برای ادامه تحصیلش به کازرون رفته بود و بعدها که متوجه شد سهیلا و دیگر دوستانش در بیمارستان شرکت نفت مشغول امدادرسانی هستند هوایی شد تا به آنها بپیوندد و حالا که سرو کله حبیب[2] دوباره پیدا شده بود و او می توانست بانو را به هدفش برساند با حبیب تماس گرفت و گفتند که او اکنون نیست و مجبور شد با پسرخاله اش صحبت کند و بعد چند روز تماس گرفت تا ببیند او چه درخواستی دارد و وقتی شنید او می خواهد خود را به بیمارستان برساند اول قبول نکرد و گفت که جاده دست عراقی هاست و هرکسی می خواست برود باید با هلی کوپتر و امریه می رفت بنابراین حبیب اول نپذیرفت و بعد که اصرار بانو را دید قبول کرد که کارش را درست کند و دوتایی تا نزدیکی های آبادان رفتند که خبر دادند وضعیت قرمز است و مجبور شد که دوباره به فراش بند برگردد اما انگار این درخواست بانو فرصتی به حبیب داد تا دوباره علاقه اش را به او نشان دهد.

چند وقتی گذشت تا اینکه وقتی علی[3] از جبهه برمی گشت، حبیب نامه ای را که به زبانی که خودش اختراع کرده بود نوشت و به او داد تا به دستش برساند وقتی بانو نامه را باز کرد و دید که عاشقانه است از شدت خجالت می خواست نامه را پاره کند.

حبیب نه به نامه دادن ها و نه به درخواست هایش پایان نمی داد تا اینکه یک روز به سراغ مادر بانو آمد و از او درخواست کرد تا با هم صحبت کنند و با اجازه مادر به صحرا و نزدیکی درختی که در آن حوالی بود رفتند و حبیب باز هم از علاقه اش گفت و گفت تا اینکه زهرا را راضی کرد و از او جواب مثبت گرفت و هفته بعدش با پدر و خواهرش برای خواستگاری آمدند و از آنجا به کازرون رفته و عقد کردند و سپس راهی انزلی شدند و بعد هم بندرعباس.[4]

 
  1. بانو زهرا تعجب.
  2. از همان ابتدای جنگ حبیب خودش را معرفی کرد و گفت که می خواهم بروم جنگ ابتدا او را به اصفهان برای گذراندن دوره آموزشی بردند که درآنجا دوره پدافندی و سلاح سبک و سنگین را می بیند و سپس به خارک می رود. او در تاریخ سی و یکم شهریور سال 66 و در سمت استوار دوم نیروی دریایی به شهادت رسید.
  3. علی تعجب، برادر بانو.
  4. برگرفته از گفت و گوی همسر شهید.

 

دیدگاه تان را بنویسید