چند روزی همقدم با شهید خلعتی-۲

کدام ویژگی حبیب، دیگران را شیفته او می کرد؟

با تشویق های خواهر بالاخره تصمیم گرفت تا جواب مثبت به درخواست حبیب دهد اما...

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: با پیروزی انقلاب، حبیب[1] به استخدام نیروی دریایی در آمد و برای گذراندن دوره آموزشی به بندر انزلی رفت.

اما رفت و آمدهایش به خانه بانو[2] مانند قبل ادامه داشت تا اینکه یک روز با هدیه ای از شمال برای دیدنش آمد.

حبیب این موضوع را با علی[3] و مادر بانو مطرح کرده بود اما آنها چیزی به او نگفته بودند یک روز که زهرا برای رفتن به نماز آماده می شد پسربچه ای به سراغش آمد و گفت که برادرت با تو کار دارد و زهرا بعد از مدتی شصتش با خبر شد.

حبیب و زهرا مشغول قدم زدن و صحبت کردن بودند و زهرا مدام نگران این بود که مبادا کسی آنها را ببیند و حجب و حیا به او اجازه نمی داد که زمانی طولانی به حرف های حبیب گوش کند اما او از هر دری از انقلاب و کار گرفته تا زندگی و آینده سخن می گفت تا اینکه لحظه ای از زهرا خواست بایستد و سرش را به زیر انداخت و با لهجه شیرین آبادانی اش گفت: با من عروسی می کنی؟

رنگ و روی زهرا پرید و حبیب که او را اینطور دید گفت حالا نمی خواهد جواب بدهی، فکرهایت را بکن و بعد به من بگو.

لرزه ای از خجالت و شرم بر جان زهرا نشست و رنگ و رویش به سفیدی گچ، مانند شد.

روی رفتن به خانه خودشان را نداشت، راهی خانه خواهر شد و خواهر وقتی مقابل در زهرا را دید از چهره اش متوجه حال بدش شد و گفت کسی دنبالت کرده؟ اما وقتی قصه را از زبان زهرا شنید با خوشحالی گفت خب چه کسی از حبیب بهتر.

مهربانی و دلسوزی حبیب، همه را شیفته او کرده بود و خواهر از زهرا خواست تا پاسخ مثبت به درخواست حبیب بدهد و اصرار او بالاخره کارساز افتاد و زهرا که از دادن جواب مستقیم شرم داشت، پاسخ را روی برگه ای نوشت و وقتی حبیب با متن داخل برگه مواجه شد از خوشحالی نمی دانست چه کند. فردای آن روز حبیب راهی شمال شد و زهرا پشیمان از اینکه چرا به او بله را داده است مگر نمی خواست درس بخواند واز این بهانه هایی که مدام برای خود جور می کرد.

راه افتاد و به طرف خانه خواهر حرکت کرد، در که باز شد به او نهیب زد که من علاقه ای به حبیب نداشتم و تو مرا مجبور به این کار کردی باید هر طور شده برویم و زنگ بزنیم و بگوییم که من پشیمان شده ام.[4]

 
  1. شهید مسعود (حبیب) خلعتی که در تاریخ سی و یکم شهریور سال 66 و در سمت استوار دوم نیروی دریایی به شهادت رسید.
  2. بانو زهرا تعجب، همسر شهید.
  3. علی تعجب، برادر بانو.
  4. برگرفته از گفت و گوی همسر شهید.

 

دیدگاه تان را بنویسید