چند روزی همقدم با شهید کلاهدوز

سرگرمی های بانو و یوسف در غربت و دور از خانواده چه بود؟

کتاب و تئاتر از علاقه مندی های یوسف بود و عصرهایشان در غربت، با این برنامه ها چه زیبا در کنار هم سپری می شد.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: هشت سال زندگی با یوسف[1]، بهترین روزهای عمر بانو[2] را شکل داد. زندگی در غربت بود حتی گاهی تا شش ماه هیچ یک از اعضای خانواده را هم نمی دید، تلفن هم نبود تا صدایشان را بشنود و تنها نامه بود که آنها را از حال هم با خبر می کرد[3] اما بودنشان کنار هم، همه دل تنگی ها را تسکین می داد و او دلش به بودن یوسف خوش بود.

روز که می شد، یوسف راهی پادگان زرهی می شد و حوالی 2ـ 3 عصر بانو با سفره ای گرم از محبت به استقبالش می رفت. کتاب از علاقه مندی های یوسف بود و عصرها به مطالعه می گذشت.

بانو به یاد می آورد، اولین کتابی را که یوسف به او داد، سو و شون[4] بود که انتهای ماجرا برایش خوش نیامد.

شیراز بود و تئاتر[5] و سعدی و حافظ و جشن هنر و چه روزهای خوشی بود، غروب هایی که برای گردش در تفرجگاه شهر می رفتند و نمایش هایی که یوسف او را با خود همراه می کرد و امروز بعد از سال ها نبود یوسف، خاطرات آن روزهاست که همچنان بانو را محکم و استوار نگه داشته است.[6]

 
  1. شهید یوسف کلاهدوز، قائم مقام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در هفتم مهرماه به همراه شهیدان جهان آرا، فلاحی، فکوری و نامجو و نیز تعدادی از رزمندگان اسلام دچار سانحه هوایی شده و به درجه رفیع شهادت نایل آمدند.
  2. زهرا موزرآنی، همسر شهید.
  3. خانواده بانو در اصفهان زندگی می کردند و آنها گاهی بنا به شرایط نمی توانستند به خانواده سر بزنند.
  4. اثر سیمین دانشور. شخصیت های اصلی این داستان یوسف و زهرا بودند که در آخر یوسف کشته می شود و همین برای بانو خوشایند نبود.
  5. تئاتر از علاقه مندی های شهید کلاهدوز بود و اولین نمایشی که با هم رفتند، نوبان و زار بود.
  6. برگرفته از گفت و گوی همسر شهید.

 

دیدگاه تان را بنویسید