گفتگوی اختصاصی پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران

در گفت و گو با جماران؛

یحیایی، استاد علوم ارتباطات اجتماعی: صدا و سیما باید به رسانه ملت تبدیل شود/ مخاطب خیالی‌ صداوسیما «هسته سخت نظام» است/ صدا و سیما امروز نه اقلیت‌ها را بازنمایی می‌کند، نه طبقه متوسط را

در این گفت‌وگوی تفصیلی، ابعاد مختلف عملکرد رسانه در ساختار حکمرانی ایران مورد واکاوی قرار گرفته است؛ از نسبت صداوسیما با مردم و حاکمیت گرفته تا پیدایش رسانه‌های رقیب، مناسکی‌شدن دین در تلویزیون، ضعف‌های نظام آموزش رسانه‌ای، و نگرانی‌های اجتماعی ناشی از حذف نهادهای میانجی. دکتر سبحان یحیایی با نگاهی انتقادی و تحلیلی، رسانه را نه صرفاً بازتاب‌دهنده قدرت، که یکی از اصلی‌ترین ابزارهای بازیابی اعتماد عمومی، کاهش شکاف دولت ـ ملت، و بازسازی همبستگی اجتماعی می‌داند. این گفت‌وگو تلاشی است برای دیدن رسانه، فراتر از صداوسیما، در چارچوبی ملی و مردمی.

پایگاه خبری جماران: دکتر سبحان یحیایی از جمله اساتید حوزه علوم ارتباطات اجتماعی است که تجربه تدریس دانشگاهی را با کنشگری عملی در عرصه رسانه‌های نوین درهم آمیخته است. او نه‌تنها در فضای دانشگاهی به تحلیل و آموزش رسانه پرداخته، بلکه در میدان تجربه نیز رسانه را زیسته است.

 دکتر یحیایی که در سال ۱۴۰۱ با طعم تلخ محرومیت از دانشگاه روبه‌رو شد، همچنان از منظری مستقل و ناوابسته به نقد نظام رسانه‌ای کشور می‌پردازد. گفت‌وگوی پیش‌رو، نه صرفاً تحلیلی در باب صدا و سیما، بلکه مروری آسیب‌شناسانه بر ساختارهای رسانه‌ای رسمی و غیررسمی کشور و نسبت آنها با جامعه، دولت و ملت است.

مشروح گفت و گوی خبرنگار جماران با وی که قبل از جنگ 12 روزه اخیر انجام شده، در پی می‌آید:

 

آقای دکتر یحیایی! در سال‌های اخیر کاهش مخاطبان رسانه‌ی ملی به یکی از محورهای بحث در حوزه‌ی رسانه و افکار عمومی تبدیل شده است. در این میان، برخی مدعی‌اند که این افت مخاطب، نه خاص صدا و سیما، بلکه نتیجه‌ی یک دگرگونی جهانی در مدیوم تلویزیون و نحوه‌ی مصرف محتوای تصویری است. به عنوان پرسشی مقدماتی، ارزیابی شما از این دیدگاه چیست؟ آیا می‌توان کاهش مخاطبان را صرفاً به تحولات بین‌المللی نسبت داد یا مسئله ریشه‌های دیگری هم دارد؟

زمانی تلویزیون و سینما در جایگاه خدایان رسانه‌ای بودند؛ آن‌ها تعیین می‌کردند مردم چه ببینند

امروز دیگر قصه، قصه‌ی مدیوم‌ها نیست؛ قصه، قصه‌ی خدایگانی محتواست

اگر محتوایی با اقبال عمومی همراه باشد، رسانه ملی همچنان ظرفیت بالایی برای دیده‌شدن دارد

رسانه ملی هنوز هم اگر محتوای محبوب تولید کند، بیش از هر بستر دیگری اثرگذار است

اگر بخواهیم از این‌جا آغاز کنیم که مدیوم تلویزیون امروز در چه وضعیتی قرار دارد، نخست باید نگاه‌مان را به جایگاه رسانه‌ها تغییر دهیم. زمانی تلویزیون، سینما یا مطبوعات، در جایگاه خدایانی رسانه‌ای نشسته بودند. آن‌ها ارباب قصه بودند و این رسانه‌ها بودند که تعیین می‌کردند مردم چه ببینند و چگونه فکر کنند. می‌گفتیم اقبال عمومی به رادیو بیشتر است، یا تلویزیون یا مطبوعات؛ اما امروز دیگر قصه، قصه‌ی مدیوم‌ها نیست، بلکه قصه‌ی «خدایگانی محتوا»ست.

اکنون محتواست که حکمرانی می‌کند. مخاطب امروز در فضای جدیدی قرار دارد؛ فضایی که در آن خود محتوا تعیین می‌کند که دیده شود یا نه، ظرف یا ساختار رسانه‌ای آن. مثالش را می‌توانید در سریال «پایتخت» ببینید که یک قسمت از آن ممکن است ۲۰ میلیون ویو فقط در تلوبیون بگیرد، جدا از بینندگانی که آن را آنلاین می‌بینند یا نسخه تکراری‌اش را تماشا می‌کنند.

بنابراین، اگر صداوسیما بتواند محتوایی تولید کند که با اقبال عمومی همراه شود، دیده خواهد شد. حتی بدون وارد شدن به بحث کیفیت، اگر محتوا هم‌راستا با ذائقه مخاطب باشد، شانس دیده‌شدن آن در بستری مانند تلویزیون ملی، به ‌مراتب بیشتر از یک کانال یوتیوب یا یک صفحه شبکه اجتماعی است. رسانه ملی همچنان بستر وسیعی برای انتشار گسترده دارد، اما دیگر ظرفیت رسانه‌ای، تعداد پرسنل یا سازوکار سازمانی تعیین‌کننده نیست؛ بلکه همه‌چیز به محتوا وابسته است.

نکته این‌جاست که مخاطب امروز، مخاطب کلاسیک دهه‌ی ۶۰ و ۷۰ نیست. جامعه تغییر کرده و ما دیگر در فضای هم‌گرایی رسانه‌ای و پلتفرمی زندگی می‌کنیم؛ جامعه‌ای که به تعبیر کاستلز، «جامعه شبکه‌ای» است. مخاطب امروز یک «مخاطب خودگزین» است، یعنی خودش انتخاب می‌کند چه ببیند، از چه پلتفرمی و در چه زمانی.

بله، مدیوم تلویزیون تغییر یافته و این تغییرات در سراسر دنیا دیده می‌شود. اما همچنان اگر محتوایی تولید شود که با اقبال عمومی همراه باشد، تلویزیون ظرفیت بالاتری برای ضریب دیده‌شدن، نشر و اثرگذاری دارد. این واقعیتی است که نمی‌توان آن را انکار کرد.

دیده‌شدن الزاماً معیار درستی برای سنجش ارزش محتوای رسانه‌ای نیست

تلویزیون ملی باید بدون سقوط به ابتذال، از ظرفیت ذائقه عمومی استفاده کند

اگر رسانه‌ی ملی نتواند جذاب باشد، آلترناتیوها حتماً این نقش را ایفا خواهند کرد

این مثالی که مطرح شد دقیقاً همین نکته را روشن می‌کند: امروز دیگر مسأله این نیست که چه کسی محتوا تولید می‌کند، بلکه اینکه محتوا چیست و چه ضریب دیده‌شدنی پیدا می‌کند، اهمیت دارد. البته می‌توان پرسید که آیا اساساً دیده‌شدن، معیار مناسبی برای سنجش ارزشمندی یک محتوا هست یا نه؟ این‌جا بستگی دارد از چه نقطه عزیمتی به مسئله نگاه می‌کنیم.

ممکن است شما مثال بیاورید و بگویید فلان برنامه که در یوتیوب منتشر می‌شود یا فلان محتوای سوشیال‌مدیا که ضریب بازنشر بالایی دارد، اتفاقاً محتوایی مبتذل است، محتوایی فاقد ارزش‌های اخلاقی مورد پذیرش عموم جامعه. بله، این برنامه‌ها در حال دیده‌شدن هستند، ولی آیا صداوسیمایی که داعیه‌ی ملی‌بودن دارد، باید به دام چنین فضایی بیفتد؟ نه، لزوماً کسی چنین توصیه‌ای نمی‌کند. نکته اما اینجاست: آن محتواها هم دارند از ظرفیت‌هایی که در جامعه وجود دارد استفاده می‌کنند. اگر تلویزیونی که می‌خواهد «ملی» باشد، نتواند محتوایی تولید کند که برای عموم مردم جذاب باشد، آنگاه این وظیفه را آلترناتیوها به‌عهده خواهند گرفت.

به‌هرحال، مردم در جایی از مسیر مصرف رسانه‌ای‌شان، محتوایی متناسب با ذائقه‌شان پیدا خواهند کرد؛ حالا یا از تلویزیون، یا از پلتفرم‌های دیگر.

سبحان یحیایی

آقای دکتر یحیایی!  یکی از انتقاداتی که این روزها نسبت به عملکرد رسانه‌ی ملی مطرح می‌شود، آن است که صدا و سیما نتوانسته همگام با تحولات اجتماعی و تغییر ذائقه‌ی مخاطب حرکت کند. به‌ نظر می‌رسد این رسانه همچنان مخاطب خود را در دهه‌ی ۶۰ و ۷۰ جست‌وجو می‌کند. شما این نقد را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ آیا صدا و سیما در گذشته متوقف مانده و از جامعه عقب افتاده است؟

صدا و سیما گرفتار فرمالیسم سازمانی است و محتوای تولیدی برایش اهمیت واقعی ندارد

مخاطب واقعی صدا و سیما عموم جامعه نیستند، بلکه مخاطب خیالی‌اش «هسته سخت نظام» است

وقتی سیاست‌گذاری رسانه‌ای بر اساس تثبیت ایدئولوژیک باشد، جامعه نادیده گرفته می‌شود

بله، دقیقاً همین‌طور است. در صدا و سیما، واقعاً دیگر محتوای تولیدشده اولویت و اهمیتی ندارد. ما با یک بدنه‌ی سنگین و گرفتار در فرمالیسم سازمانی مواجهیم؛ ساختاری که خودبه‌خود پیش می‌رود، بدون توجه به تغییرات جامعه یا نیاز واقعی مخاطب.

اما مسأله‌ای که خیلی جدی‌تر است و باید به آن پرداخت، این است که اساساً مخاطب خیالی صدا و سیما کیست؟ این رسانه برای چه کسی دارد حرف می‌زند؟ بارها گفته شده. چه به‌صورت علنی، چه در خفا که سازمان صدا و سیما برای «هسته‌ی سخت نظام» محتوا تولید می‌کند.

این مسأله را مسئولان فعلی سازمان هم بیان کرده‌اند. مثلاً گفته‌اند: «ما باید تلاش کنیم این هسته‌ی سخت تراشیده نشود، کم نشود.» یعنی اگر این روایت را بپذیریم که فقط برای این گروه خاص، که در برخی روایت‌ها ۱۰ یا ۲۰ درصد جامعه هستند، محتوا تولید می‌شود، آن‌گاه پرسش این است: پس اکثریت مردم چه می‌شوند؟ آن‌هایی که بیرون این دایره قرار دارند چطور؟ آن‌ها که نسبت ایدئولوژیک یا همراهی فکری با این محتوا ندارند، از نظر این ساختار اساساً نادیده گرفته می‌شوند.

این نگاه باعث شده تولیدات صدا و سیما در حوزه‌های مختلف، از سریال گرفته تا خبر و برنامه‌ی ورزشی یا کودک، اهمیت خود را در پیوند با زندگی روزمره‌ی مردم از دست بدهد. وقتی هدف، فقط تثبیت رضایت یک اقلیت خاص باشد، دیگر مهم نیست مردم چه می‌خواهند ببینند یا چه چیزی برایشان معنادار است. مهم این می‌شود که آن «هسته‌ی سخت» راضی نگه داشته شود؛ و همین هم می‌شود الگوی سیاست‌گذاری و حکمرانی رسانه‌ای در صدا و سیما.

در این الگو، دغدغه‌ی اصلی نه کیفیت تولید است، نه روایت جامعه، بلکه آن است که هیچ خط مرزی ایدئولوژیک رد نشود. یعنی یک نوع تولید محتوا مبتنی بر احتیاط دائمی، نه تعامل با واقعیت اجتماعی.

وقتی برای کارفرما کیفیت تولید اهمیت ندارد، تهیه‌کننده باسواد هم ناامید می‌شود

در صدا و سیما کیفیت میزانسن و طراحی صحنه اهمیتی ندارد؛ فقط باید ساخت و رفت

تهیه‌کننده‌ای از صدا و سیما تعریف می‌کرد که در حال ساخت یک سریال جدی بودند. می‌گفت در لوکیشن تولید بودیم و روند فیلم‌برداری در جریان بود. طراح صحنه خیلی حساس بود نسبت به جزئیات؛ اینکه چیدمان صحنه‌ها چطور باشد، میزانسن چگونه دربیاید، ترکیب‌بندی‌ها درست باشد. من به او گفتم: آقا ول کن، بین‌هور که نمی‌سازی، این سریال صدا و سیماست!

این را کسی می‌گفت که خودش تهیه‌کننده‌ای با سواد و آشنا با سینما بود؛ کسی که سریال را می‌شناخت و شعور تولید داشت. اما وقتی چنین آدمی در برابر یک کارفرمای بی‌تفاوت قرار می‌گیرد، همه‌چیز تغییر می‌کند. کارفرمایی که برایش تفاوت «دوغ» و «دوشاب» مهم نیست یا ترجیح می‌دهد که نفهمد. در چنین شرایطی فقط یک جمله می‌ماند: بساز، بره.

 

یعنی می‌فرمایید صدا و سیما به‌جای تمرکز بر کیفیت محتوا، بیشتر به سمت گسترش کمی و افزایش خروجی‌ها رفته است؟

صدا و سیما گرفتار پر کردن آنتن و بی‌توجهی به کیفیت محتوا شده است

الگوی مدیریتی صدا و سیما بیش از آن‌که پاسخ‌گو باشد، شبیه نظام سیورغال‌داری عمل می‌کند

بسیاری از نیروهای متخصص رسانه کنار گذاشته شده‌اند و جای آن‌ها را روابط شخصی گرفته است

صدا و سیما بیش از آن‌که به کیفیت محتوا توجه داشته باشد، گرفتار دغدغه پر کردن آنتن شده است. به‌ویژه در سیمای استانی، با افزایش گسترده شبکه‌ها و خروجی‌ها روبه‌رو هستیم؛ اما این گسترش، عمدتاً کمی است نه کیفی. زمانی، تنها دو شبکه وجود داشت و بسیاری از برنامه‌ها دوبله‌شده و ترجمه‌شده بودند، اما نظم پخش داشتند. امروز با این حجم گسترده پخش، کیفیت در بسیاری موارد از بین رفته است.

یکی از دلایل این وضعیت، نبود نظارت عمومی و بسته بودن فضای رسانه‌ای در صدا و سیماست. این سازمان امکان بازاندیشی درونی ندارد و تیم‌های مدیریتی آن، بدون پاسخ‌گویی واقعی، در چرخه‌های بسته تغییر می‌کنند. این مسأله، نه‌فقط به صدا و سیما، بلکه به بسیاری از نهادهای کشور قابل تعمیم است.

مدیریت صدا و سیما به الگوهایی شبیه به نظام سیورغال‌داری نزدیک شده است. سیورغال‌داری، نظامی است که در دوره مغول‌ رایج بود و طی آن بخشی از حاکمیت یا زمین به یکی از نزدیکان فرمانروا واگذار می‌شد، بدون هیچ نظارت یا بازخواستی. پس از آن، نظام تیول‌داری جای آن را گرفت که دست‌کم نوعی نظارت، از جمله دریافت مالیات و سرکشی در آن وجود داشت. اما در وضعیت امروز صدا و سیما، دوباره با بازتولید الگویی مواجهیم که در آن مدیریت بخش‌های مختلف سازمان، به‌مثابه تملک شخصی واگذار می‌شود.

در چنین شرایطی، پاسخ‌خواهی عمومی عملاً ممکن نیست. ما که دانشجوی ارتباطات یا روزنامه‌نگاریم، نمی‌توانیم بدانیم منابع ملی چگونه هزینه می‌شود. صدا و سیما که خود را رسانه‌ای ملی می‌داند، باید به مردم پاسخ‌گو باشد، نه این‌که مانند یک ملک شخصی اداره شود.

نکته نگران‌کننده این است که صدا و سیما همچنان بدنه‌ای حرفه‌ای، متخصص و آشنا با مدیوم تلویزیون دارد؛ کسانی که با هنر، تولید تصویری و روایت‌گری آشنا هستند. اما بسیاری از آن‌ها کنار گذاشته شده‌اند؛ برخی طرد شده‌اند و برخی به انزوا رفته‌اند. جای آن‌ها را کسانی گرفته‌اند که بر اساس روابط شخصی یا سیاسی منصوب شده‌اند. آن‌چه امروز شاهدش هستیم، مدیریتی است غیرپاسخ‌گو، بی‌برنامه، و بدون ارتباط با معیارهای حرفه‌ای و عملیاتی روشن.

سبحان یحیایی

بازگشت به ملت تنها مسیر تحول واقعی در صدا و سیماست

وقتی مخاطب فقط درصدی خاص باشد، دیگر نمی‌توان داعیه ملی‌بودن داشت

صدا و سیما امروز نه اقلیت‌ها را بازنمایی می‌کند، نه طبقه متوسط را

امروز آن‌چه مبنای عمل سازمان صدا و سیما قرار گرفته، سندی است به نام «سند تحول». این سند، دست‌کم به ظاهر، ادعای ایجاد تحول دارد، اما همین سند با مخالفت‌های جدی در بدنه خود سازمان مواجه شده است.

حتی اگر فرض بگیریم که نیت این سند ایجاد تحولی فراگیر بوده، من به خود آن ایراد دارم. چرا که این، آن تحولی نیست که باید اتفاق بیفتد. تحول واقعی فقط در یک مسیر معنا پیدا می‌کند: بازگشت به ملت. هیچ نوع تحول دیگری نمی‌تواند جایگزین این اصل شود.

منظورم از بازگشت به ملت این است: همان‌طور که پیش‌تر گفتم، وقتی مخاطب خودت را تنها درصدی خاص از جامعه در نظر می‌گیری، با بقیه صحبت نمی‌کنی. آن بخش بزرگی از جامعه، دیگر مخاطب تو نیستند و طبیعتاً محتوایی هم برایشان تولید نمی‌شود. این افراد به‌ناچار به سمت آلترناتیوها می‌روند و در آن فضاها به‌دنبال معنا و بازنمایی خود می‌گردند. در این شرایط، دیگر نمی‌توانی ادعا کنی رسانه‌ای ملی هستی.

رسانه زمانی می‌تواند داعیه ملی‌بودن داشته باشد که از «عموم‌های مختلف» جامعه نمایندگی کند. یعنی منی که متفاوت فکر می‌کنم، بتوانم خودم را در آن رسانه ببینم. آن کسی هم که حتی نسبت مستقیمی با نظم سیاسی ندارد، باید خودش را در آن رسانه پیدا کند. آن کسی که سبک زندگی متفاوتی دارد، اقلیت‌های فرهنگی، مذهبی، قومی، همه باید امکان حضور و بازتاب داشته باشند.

ما امروز فقط با حذف اقلیت‌ها مواجه نیستیم؛ بلکه گروه‌های بزرگی از «عموم» نیز در رسانه حذف شده‌اند. طبقه متوسط جامعه، امروز در صدا و سیما نماینده‌ای ندارد. نه در برنامه‌های کودک، نه در برنامه‌های بزرگسال، این طبقه بازتابی نمی‌یابد. شاید تنها ردپایی گاه در برخی برنامه‌های ورزشی و سرگرمی بتوان پیدا کرد، و آن هم بسیار محدود.

 

یعنی به نظر شما، صدا و سیما که پیش‌تر به‌عنوان نهادی معتبر و دارای مرجعیت در افکارسنجی شناخته می‌شد، امروز نه‌تنها کارکرد ملی خود را از دست داده، بلکه عملاً به بازوی تبلیغاتی یک طبقه یا جریان خاص تبدیل شده است؟ آیا این تغییر نقش، رسانه را از جایگاه ملی به ابزاری محدود برای هسته سخت نظام تنزل نداده است؟

صدا و سیما به ارگان حزبی تبدیل شده و نمی‌تواند ادعای ملی‌بودن داشته باشد

رابطه صدا و سیما با واقعیت جامعه قطع شده و مردم خود را در آن نمی‌بینند

برای بازسازی اعتماد عمومی، باید صدا و سیما به ملت بازگردد

دقیقاً همین‌طور است. کارکرد صدا و سیما امروز تقلیل یافته است و به یک رسانه‌ که عملاً شبیه یک ارگان حزبی است عمل می‌کند. یعنی تولید و انتشار محتوا، نه بر اساس یک منطق ملی، بلکه صرفاً در چارچوب منافع یک جریان یا طبقه خاص صورت می‌گیرد. اینکه آیا محتوایی منتشر بشود یا نشود، چگونه تولید شود، چطور عرضه شود، همه‌ی این‌ها تابع نگاه حزبی شده است، اما وقتی یک رسانه به ارگان حزبی تبدیل می‌شود، دیگر نمی‌تواند ادعای ملی بودن داشته باشد. ارگان حزبی، طبیعتاً باید از مانیفست حزبش دفاع کند. اما صدا و سیما، بر اساس قانون اساسی چنین نقشی ندارد. ملت هم چنین چیزی نخواسته‌اند. این رسانه، عنوان «ملی» را یدک می‌کشد؛ و این پسوند ملی باید جایی خودش را نشان دهد.

ملت، از شعوب و اجزای مختلف تشکیل شده‌اند. صدا و سیما باید این تنوع را بازتاب دهد. اما امروز رابطه صدا و سیما با واقعیت جامعه قطع شده است. وقتی به محتوای آن نگاه می‌کنید، انگار در یک محیط ایزوله، در یک شهرک مجازی، برای مخاطبانی خاص تولید می‌شود. این قطع ارتباط با واقعیت، یک اختلال جدی است. در مواردی، این وضعیت را می‌توان با نوعی شیزوفرنی رسانه‌ای مقایسه کرد. رسانه‌ای که نمی‌تواند یا نمی‌خواهد تشخیص دهد کدام روایت واقعی است و کدام نیست. آیا تصویری که از خانواده در سریال‌های صدا و سیما ارائه می‌شود، واقعی است؟ آیا روایت‌هایی که در گزارش‌های خبری یا مستندها ارائه می‌شود، بازتابی از واقعیت زندگی مردم است؟ نه. این محتواها با واقعیتی که مردم تجربه می‌کنند فاصله دارد. مردم این روایت‌ها را نمی‌پذیرند.

ما داریم از یک ملت و یک اراده عمومی صحبت می‌کنیم. وقتی این اراده در صدا و سیما بازتاب ندارد، مردم احساس نمی‌کنند که این رسانه برای آن‌هاست. مسأله این‌جاست: ما باید صدا و سیما را به ملت بازگردانیم. مردم باید احساس کنند که می‌توانند خودشان را در این رسانه ببینند، اما امروز این احساس وجود ندارد.

 

آقای دکتر!  آیا می‌توان استقبال گسترده مردم از شبکه‌های نمایش خانگی را به‌نوعی ناشی از همین از دست رفتن کارکرد ملی صدا و سیما دانست؟ به‌عبارت دیگر، آیا مردم به این شبکه‌ها روی آورده‌اند چون احساس می‌کنند محتوای آن‌ها به واقعیت نزدیک‌تر است و خودشان را در آن‌ها بیشتر می‌بینند؟

مردم زمانی به شبکه‌های خانگی رو آوردند که صدا و سیما دیگر نماینده آن‌ها نبود

رسانه‌ای که از رقابت در محتوا عقب مانده، با ابزار نظارت نمی‌تواند اعتماد بسازد

صدا و سیما امروز حتی نسبت به دو دهه گذشته نیز پس‌رفت کرده است

بله، دقیقاً همین‌طور است. وقتی محتوای بدیلی برای ارائه وجود ندارد، مردم تا حدی ناگزیرند که به همان چیزی که هست تن بدهند. اما این ناگزیری دوام ندارد. امروز اگر وضعیت را با دو دهه‌ی گذشته مقایسه کنیم، می‌بینیم صدا و سیما حتی از گذشته‌ی خودش هم عقب‌تر رفته است. بعد از پایان جنگ، صدا و سیما در مقاطعی توانسته بود با بخش‌هایی از جامعه ارتباط برقرار کند. در آن زمان، کانال‌های متعددی هم وجود نداشت، اما احساس می‌شد که بین مردم و رسانه ارتباطی شکل گرفته است. حتی خود کارکنان صدا و سیما می‌گفتند که برخی سریال‌ها خیابان‌ها را خلوت می‌کردند. آن سریال‌ها شاید ساده و سرگرم‌کننده بودند، اما در دل خود اعتماد عمومی را ساخته بودند.

امروز اما وضعیت متفاوت است. با آنکه جامعه پیچیده‌تر و رسانه‌ها متنوع‌تر شده‌اند، صدا و سیما این تحولات را نادیده گرفته و چشمش را بر واقعیات بسته است. همان‌طور که اشاره کردید، شبکه‌های نمایش خانگی یا «وی‌اودی‌ها» وارد شدند و مخاطبان گسترده‌ای پیدا کردند. تا جایی که گفت و گوها و هیاهوی فرهنگی دیگر نه پیرامون سریال شبکه یک، بلکه درباره‌ی سریالی است که از «نماوا» یا «فیلیمو» پخش می‌شود. در چنین شرایطی، واکنش صدا و سیما نه رقابت در محتوا، بلکه تلاش برای تسلط بر رقیب بوده است. نمونه‌اش سازمان ساتراست. صدا و سیما وقتی دید بازی را به وی‌اودی‌ها باخته، تلاش کرد از طریق اعمال نظارت و مدیریت بر این پلتفرم‌ها، فضا را دوباره در کنترل خودش بگیرد.

این واکنش، از ذهنیتی می‌آید که مدت‌ها تنها بازیگر میدان بوده و حالا که با رقبا مواجه شده، برای حفظ میدان، سراغ ابزارهای فشار می‌رود. اما مسأله اینجاست که وقتی رقابت از دست رفته، ابزارهای نظارتی نمی‌توانند جایگزین اعتماد و ارتباط با مخاطب شوند.

 

آقای دکتر!  شما پیش‌تر به موضوع عقب‌نشینی صدا و سیما از کیفیت و ارتباط با مخاطب اشاره کردید. حالا می‌خواهم بپرسم: آیا یکی از نشانه‌های این روند، حذف تدریجی چهره‌های شاخص و برنامه‌سازان حرفه‌ای نیست؟ در گذشته برنامه‌هایی مثل دورهمی، خندوانه، یا برنامه عادل فردوسی‌پور، میلیون‌ها بیننده داشتند. اما امروز به‌نظر می‌رسد سند تحول پنهان یا نگاه مدیریتی جدید، جایگاهی برای این افراد قائل نیست. این در حالی است که در بسیاری از تلویزیون‌های جهان، استفاده از ستاره‌ها و برندهای شخصی یک اصل است، نه تهدید. به‌نظر شما چرا صدا و سیما به حذف چهره‌ها و کاهش سرمایه‌گذاری روی سلبریتی‌ها روی آورده است؟

وقتی سازوکار انتخاب تهیه‌کننده شفاف و تخصص‌محور نباشد، نمی‌توان انتظار کیفیت داشت

افزایش هزینه‌ها در صدا و سیما لزوماً به ارتقای کیفیت منجر نشده است

رسانه‌ای که خودش را فقط بلندگوی تکرار بداند، از کیفیت و تأثیرگذاری تهی می‌شود

شما به دو نکته اشاره کردید: اول این‌که کیفیت تولیدات امروز صدا و سیما به‌مراتب پایین‌تر از گذشته است، در حالی‌که هزینه‌ها افزایش چشم‌گیری داشته‌اند. این پرسش پیش می‌آید که چرا با صرف بودجه بیشتر، خروجی ضعیف‌تر شده است؟ پاسخ را باید در ناکارآمدی سیستم جست‌وجو کرد. وقتی ساختار ناکارآمد باشد، فساد در آن شکل می‌گیرد و گسترش می‌یابد. ما با فقدان شفافیت مواجهیم. مثلاً مشخص نیست چرا یک پروژه به فلان تهیه‌کننده واگذار شده یا اصلاً نظام تهیه‌کنندگی در سازمان چه سلسله‌مراتبی دارد و چه سازوکاری برای شناسایی و انتخاب افراد وجود دارد.

وقتی این فرآیند شفاف و تخصص‌محور نباشد، طبیعی است که انتخاب عوامل تولید، نه بر اساس کیفیت یا مهارت، بلکه بر اساس روابط و شاخص‌های غیرتخصصی صورت می‌گیرد. نتیجه این می‌شود که تهیه‌کننده‌ای که یک‌بار انتخاب شده، مطمئن است که باز هم در پروژه‌های بعدی حضور خواهد داشت؛ فارغ از کیفیت خروجی‌اش.

حتی اگر برنامه‌ای تولید شود که تنها دو یا پنج درصد مخاطب دارد، سازنده ممکن است بگوید همان دو درصد، مخاطب مهمی‌اند. با این توجیه، برنامه‌سازی ادامه می‌دهد، بی‌آن‌که دغدغه عمومی بودن یا تأثیرگذاری واقعی داشته باشد. در چنین فضایی، نمی‌توان انتظار کیفیت داشت. وقتی روند انتخاب عوامل تولید مخدوش باشد، خروجی هم ناکارآمد خواهد بود. گاهی ممکن است درون جامعه تخصصی و خبرگانی از یک تولید تمجید شود و بگویند کیفیت آن بالاست، اما این اعتبار، یک اعتبار صوری باشد و جامعه عمومی آن را نپذیرد.

برعکس، ممکن است برنامه‌ای از نظر مردم مورد اقبال باشد، اما جامعه نخبگانی آن را جدی نگیرد. مسأله این است که هیچ‌کدام از این معیارها به‌درستی مبنای تصمیم‌گیری نیستند. وقتی صدا و سیما فقط به‌عنوان یک بلندگو دیده می‌شود که قرار است یک روایت خاص را تکرار کند، کیفیت ناگزیر افت می‌کند.

در حادثه بندرعباس، روایت اول را رسانه‌های خارج ساختند

فساد در فرآیند انتخاب عوامل تولید، هزینه‌ها را افزایش داده و کیفیت را کاهش داده است

در صدا و سیما و نظام مدیریتی کشور، پاسخ‌گویی جای خود را به جابجایی‌های بی‌تنبیه داده است

سیاست سکوت در برابر بحران‌ها، مسائل را مزمن می‌کند و جامعه را فرسوده می‌سازد

ما با یک نظام تصمیم‌گیری مواجهیم که هم فساد در آن وجود دارد، هم نبود پاسخ‌گویی. وقتی در فرآیند انتخاب عوامل تولید فساد شکل می‌گیرد، طبیعتاً هزینه‌ها هم بالا می‌رود. چون هیچ نظارتی بر نحوه تخصیص منابع وجود ندارد و کسی بابت اشتباهاتش بازخواست نمی‌شود. همان‌طور که در سطح مدیران می‌بینیم، فردی ممکن است به‌دلیل خطا از یک جایگاه کنار گذاشته شود، اما بلافاصله در جایی دیگر منصوب شود. این یعنی تنبیه اتفاق نیفتاده، بلکه فقط جابجایی صورت گرفته است. حتی پذیرش آن خطا هم در سطح سازمان رخ نداده است.

این وضعیت را در اتفاقات اخیر هم می‌توان دید. به‌عنوان مثال، حادثه‌ی بندر شهید رجایی در بندرعباس را در نظر بگیرید. صدا و سیما کجا بود؟ اصلاً حضور رسانه‌ای نداشت. با وجود آنکه رئیس سازمان صدا و سیما گفته بودند ما روایت اول را ارائه دادیم، اما در عمل هیچ روایتی وجود نداشت. روایت را رسانه‌های دیگر ساختند، آن هم از بیرون کشور.

این غیبت، بخشی از سیاستی است که می‌توان آن را سیاست سکوت نامید؛ سیاستی که نه فقط در صدا و سیما، بلکه در کل نظام حکمرانی ما ریشه دوانده است. جایی که حاکمیت تصمیم می‌گیرد درباره موضوعی حرف نزند، نه تصمیم له بگیرد، نه علیه، فقط سکوت کند. انگار رها شود تا مرور زمان حلش کند. اما مرور زمان، مسئله‌ای را حل نمی‌کند، بلکه آن را مزمن می‌کند. باعث فرسایش جامعه می‌شود. ما با انبوهی از مسائل حل‌نشده مواجهیم که همچنان روی میز مانده‌اند. مثالش همین ماجرای FATF است؛ چقدر طول کشیده تا نظام تصمیم‌گیری به یک بله یا نه برسد؟ در این فاصله، کشور هزینه داده، جامعه بلاتکلیف مانده، و تصمیمی نگرفته شده است.

 

آقای دکتر!  با توجه به آن‌چه درباره غیبت صدا و سیما در بحران‌ها و سیاست سکوت گفتید، می‌توان پرسید که آیا وضعیت امروز شبکه‌های اجتماعی هم به همین سمت رفته است؟ یعنی مسائلی که چند ماه پیش دغدغه عمومی مردم بودند، اکنون به حاشیه رفته‌اند و بیشتر به ابزار بهره‌برداری جریان‌های خاص سیاسی تبدیل شده‌اند؟ مثلاً آن‌چه درباره تلگرام هشت ماه پیش مطرح بود، با وضعیت امروز تفاوت چشم‌گیری دارد. در این میان، یک پرسش اساسی هم مطرح است: آیا شما معتقدید نظام ارزشیابی مدیران، تهیه‌کنندگان و برنامه‌سازان باید شفاف باشد و در معرض قضاوت و مطالبه‌ی عمومی قرار بگیرد؟

صدا و سیما زمان مخاطب را به بنگاه‌های اقتصادی می‌فروشد، اما پاسخ‌گوی آن نیست

اگر بخواهیم ریشه‌ای نگاه کنیم، بحث شفافیت یکی از مسائل اصلی در نظام حکمرانی ماست. شما دارید درباره چند هزار میلیارد تومان صحبت می‌کنید. این عددها، هزینه‌هایی است که مستقیم یا غیرمستقیم از جیب ملت پرداخت می‌شود. طبیعتاً وقتی منابع عمومی صرف می‌شود، باید امکان نظارت عمومی هم وجود داشته باشد.

الان هیأتی به نام «هیات نظارت بر صدا و سیما» وجود دارد که از نمایندگان مجلس و نهادهای دیگر تشکیل شده است. اما این هیات چه گزارشی به مردم داده؟ اساساً هیئت نظارت هم مثل خود سازمان، نظارت را در چارچوب حاکمیتی تعریف می‌کند، نه در چارچوب پاسخ‌گویی به مردم. یعنی خودش را در برابر افکار عمومی مسئول نمی‌داند.

مردم حق دارند بدانند این هزینه‌ها چگونه خرج شده، چه نتیجه‌ای داده، و چه بخشی از آن به جامعه بازگشته است. حتی باید مشخص شود صدا و سیما چقدر از زمان مخاطب را به بنگاه‌های اقتصادی فروخته است. چون وقتی من پای تلویزیون نشسته‌ام و تبلیغ تماشا می‌کنم، در واقع زمان من دارد خرج منافع یک شرکت یا برند می‌شود. این خودش یک معامله اقتصادی است و باید شفاف توضیح داده شود که این فروش زمان و توجه مخاطب، در چه چارچوبی و با چه منطقی انجام شده است.

سبحان یحیایی

چهره‌های رسانه‌ای، حلقه اتصال صدا و سیما با عموم مردم بودند

سرمایه‌هایی مثل فردوسی‌پور به‌جای حفظ، قربانی کنترل‌گرایی رسانه شدند

هر قدرتی که خارج از مدیریت مرکزی شکل بگیرد، به‌جای ظرفیت، تهدید تلقی می‌شود

شما به نکته درستی اشاره کردید؛ بحث ستاره‌ها. ستاره‌هایی که در تلویزیون متولد می‌شوند، نقشی فراتر از یک مجری یا بازیگر ساده دارند. آن‌ها کمک می‌کنند که محتوای رسانه، برای مخاطب شخصی شود. مردم با این چهره‌ها ارتباط هواداری پیدا می‌کنند، نه صرفاً یک رابطه رسمی. این ارتباط، نوعی صمیمیت می‌سازد که حلقه اتصال رسانه با عموم مردم می‌شود. در بسیاری از تلویزیون‌های دنیا، سال‌ها طول کشید تا فهمیده شود که برای جذب مخاطب، باید چهره ساخت. سینما هم همین مسیر را رفت؛ از بازیگران بی‌نام‌ونشان به سمت ستاره‌هایی رفت که مردم آن‌ها را می‌شناختند و با آن‌ها زندگی می‌کردند. همین قاعده، درباره گویندگان اخبار و مجریان تلویزیونی هم صدق می‌کند.

در صدا و سیمای ایران، این روند از دهه ۷۰ و ۸۰ به‌تدریج آغاز شد. پیش از آن، گوینده اخبار اصلاً نباید صمیمیتی با مخاطب می‌داشت. اما در دهه‌های بعد، تلاش شد چهره‌هایی ساخته شوند که بتوانند با مردم رابطه برقرار کنند. این چهره‌ها، جزو داشته‌های رسانه بودند؛ ابزاری برای تعامل با عموم، نه تهدید. من اصلاً ارزش‌گذاری نمی‌کنم که منتقدان یا هواداران فلان شخصیت رسانه‌ای، یا عادل فردوسی‌پور حق بیشتری دارند یا نه. اما واقعیت این است که فردوسی‌پور، به‌عنوان یک چهره، سرمایه‌ای برای رسانه بود. مردم زیادی خودشان را در او می‌دیدند، فوتبال را از دریچه‌ی نگاه او می‌دیدند. این سرمایه را نمی‌شود به‌سادگی نادیده گرفت.

اما امروز مواجهه با این سرمایه‌ها تنگ‌نظرانه و یک‌سویه شده است. به‌جای اینکه این چهره‌ها را حفظ کنیم، به این فکر می‌کنیم که چطور شبکه‌ها و مجریان را کنترل‌پذیرتر کنیم، رام‌ترشان کنیم. این‌گونه رفتار، در نهایت به از دست دادن همان چیزهایی منجر می‌شود که رسانه طی سال‌ها برای به‌دست آوردنشان تلاش کرده است.

هر چهره‌ای که قدرت پیدا می‌کند، در یک ساختار نگران از توزیع قدرت، به‌عنوان تهدید دیده می‌شود. اما اگر نظام توزیع قدرت عادلانه و مشارکتی باشد، نگرانی از قدرت گرفتن دیگران معنا ندارد. در چنین نگاهی، قدرت فقط خطر نیست؛ بلکه می‌تواند ظرفیت هم‌افزایی و همکاری ملی هم باشد. اجتماع، اگر درست دیده شود، فقط مستعد تهدید نیست، بلکه مستعد همیاری هم هست.

صدا و سیما نتوانسته تصویرهای متنوع ملت را بازتاب دهد و رسانه‌ای واقعاً ملی باشد

یکی از مسائل جدی که امروز نیازمند بازاندیشی است، مفهوم ملت و نسبت آن با نهادهای حاکمیتی است. ما باید از نو به ساختار دولت - ملت فکر کنیم، و این بازاندیشی در صدا و سیما نیز ضرورت دارد. چرا که آنچه امروز داریم، یک رسانه‌ی واقعاً ملی نیست. صدا و سیما نتوانسته تصویرهای متنوع ملت را در خود بازتاب دهد. نتوانسته میان اجزای مختلف جامعه ارتباط و همراهی ایجاد کند. در مواردی ممکن است به‌دلیل پخش یک محتوای خاص که مورد استقبال قرار گرفته، این توهم شکل بگیرد که رسانه با عموم مردم همراه است. اما این تصور، برداشتی نادرست است.

داشتن محتوای انحصاری و پرمخاطب به‌تنهایی نشانه ملی بودن یک رسانه نیست. ملی بودن به معنای بازتاب صادقانه و فراگیر ملت، با تمام تنوع‌ها، اختلاف‌ها و لایه‌هایش است و صدا و سیما، در این زمینه نتوانسته وظیفه خود را ایفا کند.

 

آقای دکتر!  به‌نظر می‌رسد سیاست‌های کنترلی و حذف چهره‌های شاخص، آسیب سه‌جانبه‌ای وارد کرده است؛ از یک‌سو مردم بخشی از رابطه خود با رسانه را از دست داده‌اند، از سوی دیگر صدا و سیما مخاطب و سرمایه‌های انسانی خود را از دست داده، و در نهایت خود آن چهره‌ها نیز با آسیب مواجه شده‌اند و برنامه‌های تولیدی، کیفیت سابق را ندارند. وقتی برنامه‌هایی که میلیون‌ها مخاطب داشتند ناگهان حذف می‌شوند، مردم برای دیدن همان محتوا به پلتفرم‌های دیگر می‌روند، با دشواری بیشتر و هزینه شخصی. آیا این حذف ناگهانی ستاره‌ها، به معنای از دست دادن هر سه سرمایه نیست؛ سرمایه ارتباطی مردم، سرمایه حرفه‌ای سازمان، و سرنوشت حرفه‌ای خود آن افراد؟

برنامه 90 در منطقه‌ای از صدا و سیما متولد شد که حساسیت‌های سیاسی حضور نداشت

تازه‌های رسانه‌ای اغلب حاصل تصادف‌های مدیریتی بودند، نه تصمیم‌های راهبردی

رسانه وقتی از قدرت گرفتن چهره‌هایش بترسد، سرمایه‌های خود را از بین می‌برد

دقیقاً همین‌طور است. ما با وضعیتی مواجه هستیم که حتی در مواردی که ستاره‌ای متولد شده، نظام برنامه‌ریزی رسانه نتوانسته آن را حفظ و تداوم ببخشد. بسیاری از این چهره‌ها در فضاهایی شکل گرفتند که نوعی نزدیکی واقعی با مردم و بازتاب صداهای متنوع جامعه در آن وجود داشت. برنامه‌هایی مانند نود در نقاطی متولد شدند که می‌توان آن‌ها را حوزه اباحه در صدا و سیما نامید. در فقه به آن«منطقه‌الفراغ» گفته می‌شود، یعنی فضایی که در آن حساسیت و ممنوعیت وجود ندارد. در زمان تولد برنامه 90، حساسیت‌هایی که در حوزه‌های خبری، سیاسی یا حتی سریال‌های نمایشی وجود داشت، در حوزه فوتبال به آن شدت نبود. همین باعث شد که آن فضا امکان ابراز صداهای متنوع و نقدهای جدی را پیدا کند.

در واقع، تولد چنین برنامه‌هایی نتیجه یک سیاست کلان و آگاهانه از سوی صدا و سیما نبود. بیشتر، حاصل تصادفی رسانه‌ای بودند که در نقطه‌ای خاص و با سلیقه مدیریتی مشخص، مانند مدیریت شبکه سه در آن دوره، امکان رشد پیدا کردند. نگاه رسمی سازمان حتی در آن زمان هم ناظر به این نبود که برنامه‌ای با ظرفیت انتقاد، بازتاب سلیقه‌های مختلف و حتی نمایش جنجال و تضاد هواداری تولید شود.

اتفاقاً همان عناصری که گاهی از آن‌ها به عنوان منبع ستیز و تنش یاد می‌شود، بخشی از واقعیت جامعه بودند. برنامه نود آن‌ها را به رسمیت شناخت و بازتاب داد. و دقیقاً همین واقع‌گرایی بود که توانست بین رسانه و مردم پیوند برقرار کند. اما پس از مدتی، همین چهره‌ها که سرمایه رسانه بودند، به تهدید تبدیل شدند. وقتی قدرت گرفتند و اثرگذار شدند، همان رسانه‌ای که آن‌ها را پذیرفته بود، از آن‌ها هراس پیدا کرد. آن‌ها به چهره‌هایی تبدیل شدند که دیگر نمی‌شد نادیده گرفت، و سازمان به جای بهره‌گیری، به فکر حذفشان افتاد.

 

آقای دکتر!  در روزهای اخیر برخی منتقدان به روند تبلیغ و محتوای سریال‌های تلویزیونی، به‌ویژه آنچه از شبکه یک پخش می‌شود، انتقاد کرده‌اند. ما از شما و دیگر اساتید آموخته‌ایم که تبلیغات مؤثر، یک جریان تدریجی و هوشمندانه است که از در خانه آغاز می‌شود و در مسیر زندگی روزمره ذهن مخاطب را درگیر می‌کند. اما امروز، با وجود دسترسی گسترده مردم به شبکه‌های اجتماعی، پلتفرم‌های وی‌اودی و امکان تماشای برش‌هایی از سریال‌ها یا مرور داستان‌ها به‌صورت آنلاین، به‌نظر می‌رسد رویکرد رسانه ملی در تبلیغ و تولید سریال‌ها، نوعی بازگشت به فضای پیش از دهه شصت است. نمونه‌ی مشخص آن، سریال «یزدان» یا سریالی دیگری که اخیراً از شبکه یک پخش شده و از نظر ساختار و روایت، مورد نقد جدی قرار گرفته است. آیا به‌نظر شما این وضعیت حاصل یک سیاست آگاهانه است یا ما با نوعی اپیدمی در تولید محتوای ضعیف، بسته و تاریخ‌گذشته در تلویزیون مواجه هستیم؟

صدا و سیما دیگر اطمینان ندارد که محتوای خوب، خود به خود مخاطب پیدا می‌کند

بازگشت به تبلیغات کلاسیک نشانه‌ای از ناتوانی رسانه در رقابت دیجیتال است

وقتی کاربران خود را در رسانه پیدا نکنند، محتوای آن را هم از آن خود نمی‌دانند

صدا و سیما شاید تازه متوجه شده که باید به مخاطبانی فراتر از هسته سخت فکر کند

درباره خود سریال یزدان اطلاعات دقیقی ندارم، اما با توجه به موضوع آن و محوریت مسائل مربوط به مدیریت شهری، احتمالاً این سریال با مشارکت یا تأمین مالی نهادهایی در این حوزه تولید شده است. اما اگر بخواهیم به اصل پرسش شما درباره بازگشت به الگوهای تبلیغاتی کلاسیک بپردازیم، باید بگوییم که این اتفاق ریشه در نوع نگاه امروز صدا و سیما به مخاطب و مدیوم خود دارد. تلویزیون امروز دیگر خودکفا نیست. یعنی دیگر این اطمینان را ندارد که اگر محتوای ارزشمندی تولید کند، مخاطب به‌طور طبیعی آن را پیدا خواهد کرد. همین باعث شده است که سازمان، برای هدایت مخاطب به سمت محتوایش، به تبلیغات محیطی یا تبلیغات کلاسیک روی بیاورد.

مسأله این‌جاست که ابزارهای تبلیغاتی باقی‌مانده، حاصل همان سیاست‌گذاری‌های نادرستی هستند که پیش‌تر عرصه دیجیتال را به حاشیه رانده‌اند. به‌نوعی، رسانه ملی احساس می‌کند دیگر در دنیای دیجیتال امکان رقابت ندارد. چون در آن‌جا محوریت با کاربران است. آن‌ها هستند که محتوا را تولید، بازنشر و وایرال می‌کنند. در چنین فضایی، کاربران به سمت محتوایی می‌روند که خودشان را در آن ببینند، نه محتوایی که از بالا به آن‌ها دیکته شده باشد.

وقتی مخاطب خودش را در صدا و سیما پیدا نکند، طبیعتاً به سمت رسانه‌ای دیگر می‌رود که امکان بازنمایی و ارتباط فراهم کرده است. در واقع ما با دو دنیای رسانه‌ای جداگانه مواجهیم. یک گروه از مخاطبان که هنوز صدا و سیما را رسانه مرجع می‌دانند و تماشایش می‌کنند، و گروهی دیگر که این رسانه را کنار گذاشته‌اند و فقط به‌صورت گذری و موردی به آن سر می‌زنند. در چنین شرایطی، اینکه صدا و سیما دوباره به سراغ تبلیغات محیطی یا مدل‌های سنتی تبلیغاتی رفته، از یک منظر می‌تواند نشانه مثبتی باشد. شاید بالاخره دارد به این فکر می‌کند که باید مخاطبانی فراتر از آن هسته سخت هم مورد توجه قرار گیرند.

صدا و سیما از یک‌سو چهره‌هایش را حذف می‌کند، از سوی دیگر به آن‌ها بازمی‌گردد

مخاطبانی که پیش‌تر نادیده گرفته می‌شدند حالا دوباره هدف قرار گرفته‌اند

رسانه‌ای که عموم را کنار گذاشته، حالا برای جذب توده‌ها ناچار به خرج از جیب دیگران است

پارادوکس سیاست‌گذاری در صدا و سیما همچنان ادامه دارد

اگر ما مخاطب خودمان را فقط همان هسته سخت تعریف کنیم، نتیجه‌اش همان چیزی است که امروز شاهد آن هستیم. این نگرانی در فضای عمومی بالا گرفته که چرا صدا و سیما مخاطب ندارد، چرا اکثریتی از جامعه دیگر آن را دنبال نمی‌کنند و چرا فقط یک اقلیت باقی مانده‌اند. همین فشار باعث شده که سازمان، گاه به سمت تولید محتوای عامه‌پسندتر حرکت کند. حالا آیا این رویکرد بد است؟ لزوماً نه. اما مسئله اینجاست که این تغییر مسیر به‌شدت پارادوکسیکال است.

در همین فضای ادعای ضدستاره، ناگهان همان مدیرانی که سال‌ها داعیه حذف ستاره‌ها را داشتند، دست به دامن ستاره‌ها می‌شوند؛ همان‌هایی را که قبلاً طرد کرده بودند، حالا دعوت می‌کنند تا مسابقه اجرا کنند، برنامه بگیرند، مجری شوند. چرا؟ چون می‌خواهند مخاطبانی را به صدا و سیما برگردانند که دیگر جزو تماشاگران این رسانه محسوب نمی‌شوند. اینجا تناقض رخ می‌دهد: چهره‌هایی که درون رسانه خلق شده بودند کنار گذاشته شدند، و حالا برای جذب مخاطب، باید از بیرون، از «جیب حوزه‌ای دیگر» هزینه کرد.

این همان وضعیت پارادوکسیکالی‌ست که صدا و سیما در آن گرفتار شده: از یک سو توده‌ها را نادیده می‌گیرد، از سوی دیگر با توده‌گرایی در پی بازگشت آنان است. چنین تضادی، نه فقط در سیاست‌گذاری رسانه، که در اعتماد عمومی هم اثرگذار است.

 

یعنی به‌نوعی می‌توان گفت کاهش مخاطب صدا و سیما را نباید صرفاً به تغییر ذائقه مردم نسبت داد، بلکه مسأله اصلی در نبود محتوای قابل اعتنا و مرتبط با زندگی مردم است؟

کاهش مخاطبان تلویزیون بیشتر ناشی از ضعف محتواست تا تغییر ذائقه

تلویزیون همچنان رسانه‌ای خانوادگی و محل تجربه‌ی جمعی است

تولید محتوای باکیفیت می‌تواند جایگاه تلویزیون را به عنوان رسانه‌ی مرجع احیا کند

در نبود محتوای مورد اقبال، تلویزیون در خدمت پلتفرم‌های دیگر قرار می‌گیرد

در واقع این‌که کاهش مخاطب را صرفاً به تغییر ذائقه و تحول در مدیوم تلویزیون نسبت بدهیم، بیشتر یک بهانه است تا تحلیل. درست است که مدیای تلویزیون در دنیای امروز با رقبای جدی مواجه شده، اما همچنان جایگاه خود را به عنوان یک رسانه جمعی حفظ کرده است. تلویزیون همچنان «رسانه خانه» است؛ رسانه‌ای که امکان تماشای جمعی را فراهم می‌کند، امکان گفت‌وگوی خانوادگی درباره آن وجود دارد، و تجربه‌ای مشترک را رقم می‌زند.

بنابراین، اگر تلویزیون محتوای باکیفیت، مرتبط با نیازها و خواسته‌های عمومی تولید کند، می‌تواند دوباره به مرجع بازگشت مردم تبدیل شود. موضوع اصلی «محتوا» است که در عصر امروز فرمانروایی می‌کند، نه صرفاً قالب یا بستر فنی. حتی خود تلویزیون امروز ابزارهای همگرای متعددی دارد؛ مخاطب می‌تواند از IPTV، از تلویزیون‌های هوشمند یا از پلتفرم‌های اینترنتی برای دریافت محتوای تلویزیونی استفاده کند. پس وقتی محتوای درخوری تولید نشود، این مدیوم در خدمت پخش محتواهای رقیب درمی‌آید و ارزش رسانه‌ای خود را از دست می‌دهد.

 

آقای دکتر!  در زیست و فرهنگ ایرانی، خانواده همیشه جایگاه ویژه‌ای داشته و یکی از افتخارات جامعه ما هم همین نهاد خانواده بوده است. در گذشته هم بسیاری از برنامه‌های پرمخاطب صدا و سیما مثل فوتبال یا سریال‌های خانوادگی، حول محور خانواده شکل می‌گرفتند. به نظر شما چرا امروز این ارتباط تضعیف شده و صدا و سیما نتوانسته آن جایگاه پیشین خود را در خانواده ایرانی حفظ کند؟

تلویزیون از یک عضو خانواده به رسانه‌ای غریبه در خانه‌ها تبدیل شده است

تلویزیون روزگاری در دل خانواده‌های ایرانی جایگاهی شبیه یک عضو داشت؛ شخصیتی که کنار سفره می‌نشست، خبر می‌گفت، سریال پخش می‌کرد و همه اعضای خانواده را دور خودش جمع می‌کرد. اما امروز، عملکرد صدا و سیما به‌گونه‌ای بوده که این جایگاه آرام‌آرام از دست رفته است. دیگر آن حس همراهی و تعلق، در بسیاری از خانه‌ها دیده نمی‌شود. نه این‌که تلویزیون حذف شده باشد، اما دیگر متعلق به عموم خانواده‌ها نیست؛ تلویزیون، از یک عضو اصلی زندگی، به رسانه‌ای بیرون از خانواده بدل شده است.

سبحان یحیایی

در ماههای اخیر، برخی اتفاقات به‌ویژه پس از سفر وزیر دفاع عربستان به تهران و حواشی مربوط به تمسخر ایشان و همچنین اهانت به خلفای راشدین و بزرگان اهل سنت در برنامه‌ای از صدا و سیما، دوباره بحث نفوذ در رسانه ملی را پررنگ کرده است. برخی بر این باورند که نفوذ در صدا و سیما دیگر صرفاً در معنای کلاسیک آن، یعنی ورود افراد یا گروه‌هایی با اهداف خاص، قابل تحلیل نیست؛ بلکه نوعی نفوذ ادراکی در بدنه مدیریتی این سازمان شکل گرفته است. به این معنا که برخلاف سیاست‌های کلی نظام، گفتمان‌های فرقه‌گرایانه نه‌تنها تقبیح نمی‌شوند، بلکه گاه از سوی برخی مدیران رسانه‌ای، رفتاری درست و حتی قابل دفاع تلقی می‌شوند.

شما این تحلیل را می‌پذیرید که در ساختار مدیریتی صدا و سیما نوعی نفوذ ادراکی شکل گرفته که باعث بازتولید این رویکردها شده است؟ و آیا نمی‌توان گفت که نمونه‌هایی مثل اتفاق اخیر در برنامه سیمای خانواده، بیش از آن‌که خطای فردی یا موردی باشند، بازتاب یک رویکرد ساختاریافته در لایه‌های تصمیم‌گیری سازمان هستند؟

 

صدا و سیما به‌جای ملت، از یک جریان خاص در ساختار قدرت نمایندگی می‌کند

تنوع درونی ساختار حکمرانی در روایت رسانه‌ای دیده نمی‌شود

مخاطب در تعریف فعلی صدا و سیما، نه عموم مردم، بلکه صرفاً هسته‌ی همراه نظام است

بله، دقیقاً. وقتی صدا و سیما خود را رسانه‌ی نظام بداند، نه رسانه‌ی ملت، عملاً نمایندگی از یک جریان خاص را بر عهده می‌گیرد و از بازتاب واقعی تنوع آراء و صداهای درون جامعه بازمی‌ماند. نظام حکمرانی در کشور مجموعه‌ای از صداها و گرایش‌های متفاوت است و در بسیاری از موضوعات، اجماعی وجود ندارد. اما رویکرد صدا و سیما طوری است که گویی تنها صدای بخش تندروتر یا ارتدوکس ساختار سیاسی باید شنیده شود و سایر دیدگاه‌ها نادیده گرفته می‌شوند. در چنین ساختاری، مخاطب به‌درستی تعریف نمی‌شود. مخاطب اصلی در نگاه برخی مدیران، نه همه مردم ایران، بلکه صرفاً کسانی هستند که هم‌راستا با سیاست‌های آن جریان خاص حرکت می‌کنند. این تلقی، رسانه را از کارکرد ملی خود دور می‌کند و باعث می‌شود در مواجهه با مسائل مهم، تنها یک روایت محدود بازتاب داده شود؛ روایتی که حتی در درون نظام نیز مورد اجماع نیست.

در نتیجه، صدا و سیما به‌جای ایفای نقش ملی، تبدیل به تریبونی برای بازنشر نگاه یک‌سویه و محدود می‌شود؛ در حالی که مأموریت اصلی‌اش باید بازتاب دادن تصویر جامع ملت، با همه‌ی تکثرهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی‌اش باشد.

رسانه‌ای که نارضایتی عمومی تولید می‌کند، دیگر نمی‌تواند خود را رسانه ملی بداند

کما اینکه ممکن است یک برنامه در تلویزیون با حضور یک سوپراستار ساختار و رویکردی کاملاً متفاوت داشته باشد، اما برنامه‌ای دیگر با محتوای توهین‌آمیز، خشم عمومی بخشی گسترده از هموطنان ما را برانگیزد. همین امروز جمعیت اهل سنت کشور ما عدد قابل توجهی است. البته حتی اگر فقط یک نفر هم از این جامعه حضور داشت، باز هم بی‌توجهی به شأن و کرامت او ناپذیرفتنی بود. به تعبیر ولتر، اگر تمام جامعه چیزی را بگویند و تنها یک نفر نظر متفاوتی داشته باشد، آن یک نفر به همان اندازه حق دارد که صدایش شنیده شود.

زمانی که برنامه‌ای در رسانه رسمی جمهوری اسلامی چنین حجم گسترده‌ای از نارضایتی تولید می‌کند، این یعنی جای کار می‌لنگد. گویی عموم جامعه، دیگر معیار مهمی برای سیاست‌گذاری رسانه‌ای نیست. حتی اگر موقتاً از بحث کرامت انسانی و اصول قانون اساسی عبور کنیم، فقط از منظر رسانه‌ای هم وقتی محصولی این‌چنین احساسات بخشی از ملت را جریحه‌دار می‌کند، باید متوجه شد که سازوکارهای برنامه‌سازی نیازمند بازنگری جدی‌اند.

 

با توجه به ساختار فعلی صدا و سیما که شما آن را مبتنی بر تک‌صدایی و انحصار روایت می‌دانید، و با در نظر گرفتن اینکه این نهاد هنوز پسوند «رادیو و تلویزیون ملی» را یدک می‌کشد، ولی عملاً مسیر یک‌طرفه‌ای را در انتقال پیام طی می‌کند، فکر می‌کنید راه‌حل برون‌رفت از این وضعیت چیست؟

اگر به تعبیر شما، بازگشت به ملت، راه‌حل کلان باشد، از نظر شما راهکار اجرایی و عملیاتی برای تحقق این بازگشت چه می‌تواند باشد؟

صدا و سیما باید از رسانه نظام به رسانه ملت تبدیل شود

اراده کلی در حاکمیت شرط تحقق تحول رسانه‌ای است

رسانه می‌تواند میانجی شکاف دولت و ملت باشد

واقعاً راه‌حل اجرایی این مسأله، در سطح کلان نظام حکمرانی است. همین امروز، واژه‌ای که برای صداوسیما به کار می‌بریم، «صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران» است؛ یعنی اساساً رسانه‌ای تعریف شده در نسبت با نظام، نه ملت. البته در پرانتز می‌نویسیم «رسانه ملی»؛ اما واقعیت این است که تا زمانی که این رسانه از آن ملت نباشد، ملی هم نخواهد بود. اگر یک اراده‌ی کلی در سطح نظام حکمرانی شکل بگیرد که صداوسیما را از رسانه‌ی نظام، به رسانه‌ی مردم بدل کند، آن‌وقت این نهاد می‌تواند به رسالت اصلی خود بازگردد؛ به‌ویژه نقشی که رسانه به واسطه‌ی ماهیتش می‌تواند در هموار کردن گفت‌وگو میان ملت و دولت ایفا کند.

منظور از بازگشت صداوسیما به ملت، دفاع از دوره‌ی پیش از انقلاب نیست. بلکه تأکید دارم که رسانه‌ای داشته باشیم که ملت احساس کنند از آن آن‌هاست؛ که صدای آن‌ها در آن شنیده می‌شود. وقتی چنین اراده‌ای وجود داشته باشد، می‌توان سازمانی کم‌حجم‌تر، چابک‌تر و کارآمدتر داشت؛ بدون این فربهی بی‌دلیل و بدون نیاز مداوم به بودجه‌های کلان تزریقی. اما تا این اراده شکل نگیرد، ساختار همچنان ناکارآمد خواهد ماند.

نکته‌ اینجاست که امروز سرمایه اجتماعی نهادی در کل حاکمیت با افت جدی مواجه شده و یک شکاف واقعی و نگران‌کننده میان دولت و ملت وجود دارد. پر کردن این شکاف به ابزارهایی نیاز دارد که بتوانند میان این دو ضلع، ارتباط برقرار کنند. در تجربه‌های جهانی، احزاب، سندیکاها، نهادهای صنفی و رسانه‌ها، این نقش میانجی را بر عهده دارند. رسانه‌ای که هویت دولتی نداشته باشد، بلکه جایگاهی برای بازتاب صداهای گوناگون ملت باشد، می‌تواند یکی از کاتالیزورهای مهم ترمیم رابطه دولت-ملت باشد؛ همان نقشی که امروز در کشورهای مختلف، نهادهای واسط به خوبی ایفا می‌کنند.

رسانه خصوصی فراجناحی نیست، رسانه ملی نیازمند نهاد میانجی است

وقتی حزب و سندیکا نداریم، رسانه باید نقش آشتی‌دهنده دولت و ملت را بازی کند

حس تعلق به وطن کاهش یافته؛ رسانه می‌تواند آن را احیاء کند

الان ببینید رسانه‌های بخش خصوصی ما هم به نوعی یا از مسیر سرمایه یا از مسیر جریان‌های سیاسی دارند تأمین مالی می‌شوند. طبیعتاً چنین رسانه‌هایی نمی‌توانند ادعای ملی بودن داشته باشند؛ یعنی نمی‌توانند مدعی شوند که تمام سلیقه‌ها و نگاه‌های جامعه را نمایندگی می‌کنند.

در چنین شرایطی شما نیاز به نهادهای میانجی دارید؛ نهادهایی که بتوانند این خلأ را پر کنند. اما در کشور ما، نظام تحزب جدی وجود ندارد، سندیکاهای مستقل و قدرتمند در حوزه‌های شغلی، صنعتی و اجتماعی شکل نگرفته‌اند و نهادهای واسطی که بتوانند به‌درستی میان مردم و حاکمیت پل بزنند، فعال نیستند. در نبود این نهادها، طبیعی است که شکاف میان دولت و ملت عمیق‌تر شود. شما نیاز دارید که یک طرف، به نمایندگی از ملت، یقه دولت را بگیرد و از سوی دیگر، دولت نیز مسئولانه پاسخ بدهد. اینجاست که اساساً گفتگو، مطالبه‌گری و دموکراسی شکل می‌گیرد.

وقتی این نهادهای واسط را تضعیف کرده‌ایم یا با بدبینی به آن‌ها نگاه می‌کنیم، مثل نگاه امنیتی به NGOها یا احزاب، رسانه می‌تواند نقش یک نهاد میانجی کم‌هزینه و مؤثر را ایفا کند. رسانه می‌تواند آشتی‌آفرین باشد میان دولت و ملت، در معنای کلان کلمه؛ آشتی‌ای که به مردم حس تعلق به کشورشان را برگرداند. چیزی که امروز به‌شدت کاهش یافته است. ما در سال‌های اول انقلاب، مدیرانی را داشتیم که حتی خارج از کشور بودند، در اروپا یا آمریکا درس می‌خواندند، اما احساس مسئولیت کردند و بازگشتند تا به کشورشان خدمت کنند. امروز در نسل جوان و متخصصان، اغلب در حال یافتن راهی برای خروج‌اند. این فاصله گرفتن از وطن، از دولت و از مفهوم دولت‌ملت، نگران‌کننده است.

اگر رسانه بتواند آن ظرفیت بالقوه خود را بالفعل کند و نظام حکمرانی متوجه شود که نباید رسانه را فقط در قبض خود داشته باشد یا آن را صرفاً به عنوان ارگان نظام ببیند، آن‌گاه می‌تواند روی رسانه به‌عنوان یک نهاد میانجی حساب باز کند. رسانه‌ای که می‌تواند الگوهای توسعه اجتماعی را پیش ببرد و شکاف عمیق دولت و ملت را کم کند.

 

آقای دکتر! با توجه به اینکه تصمیم‌گیری‌ها در سازمان صدا و سیما، به‌ویژه در ده - پانزده سال اخیر، خیلی وقت‌ها با سیاست‌های کلی سازمان همخوانی نداشته، از سوی دیگر، وقتی به وضعیت امروز صدا و سیما نگاه می‌کنیم، می‌بینیم این مسأله از زمان ورود ماهواره و بعد از آن، تأسیس شبکه‌هایی مثل شبکه‌های فارسی‌زبان، شکل گرفته و ادامه داشته است. برای مثال، شبکه‌هایی مانند من و تو که روی سبک زندگی تمرکز داشتند، یا ایران اینترنشنال که روی بخشی از جامعه در حوزه خبر کار می‌کرد، یا بی‌بی‌سی فارسی که همچنان تأثیر کلاسیک خودش را حفظ کرده، هرکدام توانستند بخشی از مخاطب اجتماعی ایران را جذب کنند.

از سوی دیگر، برخی قالب‌های موفق بعدی در برنامه‌سازی، مثل شام ایرانی یا برنامه‌هایی که ابتدا در شبکه‌های خانگی بودند و بعد در تلویزیون داخلی تقلید شدند، نشان دادند که ظرفیت ساخت چنین قالب‌هایی از ابتدا در کشور وجود داشت. با این تفاصیل، اگر در همان سال‌ها اجازه رقابت داده می‌شد و بدنه کارشناسی خوش‌فکر داخل سازمان اجازه اجرای ایده‌هایش را پیدا می‌کرد، آیا رویکرد مردم نسبت به رسانه ملی چنین شکافی پیدا می‌کرد؟ و آیا امروز، برنامه‌هایی مثل «عشق ابدی» که مثلاً در یوتیوب آمار بالایی دارند و دیده می‌شوند، تنها به این خاطر موفق شده‌اند که یک خلأ را پر کرده‌اند؛ خلأیی که صدا و سیما به‌واسطه همان تصمیم‌گیری‌ها و محدودیت‌ها از پر کردن آن بازمانده است.

شبکه‌هایی مثل من‌وتو در خلأ سرگرمی داخلی شکل گرفتند

نگاه نوستالژیک به قبل از انقلاب، حاصل یک بازنمایی رسانه‌ای بلندمدت است

وقتی بدیل حرفه‌ای وجود ندارد، جوان معترض بدیل را در همان رسانه سرگرمی‌محور می‌بیند

از دست رفتن فضای رسانه‌ای داخلی در حوزه سرگرمی، زمینه‌ساز تولد برخی رسانه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور شد. بی‌بی‌سی را نمی‌گویم؛ بی‌بی‌سی سال‌هاست که با پروتکل‌های مشخصی فعالیت می‌کند و طبیعتاً در جهت منافع فاندرهای خود عمل می‌کند، اما این کار را به‌صورت حرفه‌ای و با ظرافت انجام می‌دهد، به‌گونه‌ای که مخاطب احساس نمی‌کند با یک رسانه‌ی سیاسی روبه‌رو است. این یعنی رفتار حرفه‌ای در رسانه.

اما مثلاً «من و تو» کجا متولد شد؟ این شبکه دقیقاً در خلأ سرگرمی در رسانه‌های داخلی شکل گرفت. برنامه‌هایی نظیر آکادمی گوگوش، تصاویری را بازنمایی می‌کرد که بخش زیادی از جامعه امکان تجربه آن را در رسانه‌های داخلی نداشتند. حالا فارغ از اینکه شخص خانم گوگوش امکان حضور در ایران را نداشت، اما فضای تولیدی مشابه سرگرمی‌هایی از آن جنس، کاملاً نادیده گرفته شده بود. در فضای دانشگاهی، به‌ویژه در نگاه چپ و چپ نو، این نوع برنامه‌سازی‌ها شاید تقبیح می‌شود یا به حاشیه رانده می‌شود، اما با تقبیح یک پدیده، مسأله از بین نمی‌رود. آن تصویر رویایی که «من و تو» طی سال‌ها از ایران پیش از ۵۷ ساخت، در ذهن بسیاری از جوانان جا باز کرد. سرگرمی‌های ارجاعی به گذشته، بازسازی نوستالژی‌های خانوادگی، و تبدیل آن‌ها به تصویری یکدست و پر زرق‌وبرق، اثرگذاری واقعی داشته است. امروز حجم سلطنت‌طلبی موجود در بخشی از جوانان ایرانی را که نگاه انتقادی به نظم موجود دارند، می‌توان به‌خوبی دید و تحلیل کرد.

در واقع، کسی که امروز منتقد جمهوری اسلامی است، اگر رسانه و نهاد و برنامه‌سازی حرفه‌ای بدیلی نبیند، بدیل را همان‌جا می‌بیند؛ در فضای تصویری که از طریق این نوع سرگرمی‌ها ارائه شده است. واقعیت این است که اپوزیسیون هوشمند و برنامه‌ریز زیادی باقی نمانده، اما صحنه در اختیار رسانه‌هایی با خط سرگرمی‌محور و اصطلاحاً زرد افتاده، چرا؟ چون ما این امکان را کنار گذاشتیم و از دست دادیم. در حالی‌که همین کپی‌کاری‌های ساده از فرمت‌های غربی، توانست در فضای خالی، شگفتی ایجاد کند و به‌شدت تأثیرگذار باشد.

اگر صدای مردم در صدا و سیمای رسمی شنیده شود، نگرانی از تأثیر رسانه‌های بیرونی کاهش می‌یابد

در آموزش سواد رسانه‌ای، نباید مخاطب را فقط نسبت به رسانه‌های دیگر بدبین کرد، بلکه باید او را برای تحلیل همۀ رسانه‌ها توانمند ساخت

در واقع ورود شبکه‌هایی مانند ایران اینترنشنال، واکنشی به خلأهای ساختاری رسانه‌ای در داخل کشور است. این رسانه‌ها زمانی شکل گرفتند که ما در داخل، فضایی برای بازتاب نگاه انتقادی و تحلیل‌های غیرحکومتی فراهم نکردیم. به‌جای آن، صدا و سیما با رویکردی سلسله‌مراتبی و ایدئولوژیک به مقوله‌ی خبر پرداخت؛ به این معنا که چینش اخبار، نه بر اساس اولویت‌های زندگی روزمره‌ی مردم، بلکه طبق جایگاه سیاسی مقامات و سلسله‌مراتب قدرت انجام شد. هنوز هم اولویت‌های خبری در این رسانه بر پایه جایگاه سیاسی چیده می‌شود: ابتدا  رهبری، سپس رئیس‌جمهور، بعد رئیس مجلس و در نهایت سایر مقامات. در این شرایط، وقتی خبری که به زندگی روزمره‌ی مردم گره خورده در حاشیه قرار می‌گیرد و رسانه به‌جای آنکه منعکس‌کننده‌ی دغدغه‌های عمومی باشد، تبدیل به بلندگوی رسمی سیاست‌های خاص می‌شود، طبیعی‌ست که مخاطب به رسانه‌های جایگزین روی بیاورد؛ رسانه‌هایی که بتوانند از دیدگاه مردم، خبر را روایت کنند، نه فقط از منظر حاکمیت.

به همین ترتیب، شبکه‌هایی مانند من‌وتو نیز در خلأ سرگرمی شکل گرفتند. در سال‌هایی که رسانه‌های رسمی هیچ توجهی به ذائقه‌ی عمومی و نیازهای مخاطب به تفریح، سرگرمی یا نوستالژی نداشتند، این فضا توسط شبکه‌هایی که حتی محتوایشان کپی‌شده از مدل‌های غربی بود، پر شد و همین شبکه‌ها توانستند تصویری تاثیرگذار، گرچه یک‌سویه، از دوران پیش از انقلاب ارائه دهند.

نکته‌ی مهم‌تر این است که اگر سیاست‌گذاران رسانه‌ای در داخل، انرژی و نگرانی خود را به‌جای تمرکز بر عملکرد رسانه‌های بیرونی، بر عملکرد و تغییر رویه‌ی صدا و سیمای داخلی معطوف کنند، بسیاری از تهدیدات رسانه‌ای از بین خواهد رفت. ما دائماً از سواد رسانه‌ای سخن می‌گوییم، اما سواد رسانه‌ای را نیز به شکل ابزاری در اختیار گرفته‌ایم؛ به این معنا که از مخاطب می‌خواهیم به رسانه‌های رقیب با دید انتقادی بنگرد، ولی بی‌چون‌و‌چرا تولیدات داخلی را بپذیرد. اگر بپذیریم که مخاطب امروز، مخاطبی هوشمند، منتقد و مستقل است، آن‌گاه ناگزیر به بازنگری در رفتار خود با او هستیم. تنها در این صورت است که می‌توان امید داشت نگرانی‌های امنیتی و سیاسی ناشی از عملکرد رسانه‌های خارج‌نشین، جای خود را به اعتماد به رسانه‌ی ملی بدهد.

 

من خودم سال ۹۶ یا ۹۷ که برای زلزله سرپل ذهاب رفته بودم، تقریباً در همه خانه‌ها ماهواره وجود داشت، حتی در روستاهای محروم. مشخص بود که بچه‌ها شبکه‌ها را می‌شناسند و دنبال می‌کنند. اما محتواهایی که پخش می‌شد، واقعاً با فرهنگ اسلامی و سبک زندگی ایرانی هم‌خوانی نداشت.

با این مشاهدات، آیا شما هم فکر می‌کنید که این حجم از دسترسی به رسانه‌های خارجی و غیربومی، به‌ویژه در نبود تولید محتوای جذاب و متناسب داخلی، می‌تواند منجر به شکاف فرهنگی و تغییر ذائقه نسلی شود؟

مخاطب نوجوان را نباید کودک صغیر دید؛ سیاست سکوت، آلودگی را زیر فرش پنهان می‌کند

دقیقاً، ما با یک فاصله جدی مواجهیم. اگر به مناطق کمتر توسعه‌یافته کشور مانند روستاهای مرزی سر بزنیم، مشاهده می‌کنیم که حتی از دهه هفتاد، زمانی که قانون منع استفاده از گیرنده‌های ماهواره‌ای به تصویب رسید و در مقاطعی با شدت اجرا شد، استفاده از ماهواره رواج داشت. با وجود جمع‌آوری دیش‌ها از پشت‌بام‌ها، واقعیت این است که امکان مقابله با تکنولوژی وجود ندارد. امروز نیز شرایط مشابهی حاکم است. گیرنده‌های دیجیتال، تلویزیون‌های اینترنتی و بسترهای آنلاین که امکان دور زدن فیلترینگ را دارند، بخش مهمی از مصرف رسانه‌ای مردم را تشکیل می‌دهند. در همین مناطق کمتر برخوردار، مردم بسیار زودتر از سایر نقاط با ماهواره خو گرفتند و این شکاف فرهنگی همان زمان نیز قابل مشاهده بود.

با ورود اینترنت، افراد با جهانی بی‌مرز و بدون سانسور روبه‌رو شدند. طبیعی است که چنین مواجهه‌ای می‌تواند منجر به شوک فرهنگی شود. اگر مخاطب به ویژه نوجوانان و جوانان را به عنوان انسان‌هایی آگاه و توانمند در نظر بگیریم و به جای سرکوب و سانسور، تربیت رسانه‌ای و تفکر انتقادی را در نظام آموزشی جای دهیم، مسیر مواجهه مسئولانه با این تحولات فرهنگی فراهم می‌شود.

متأسفانه امروز همچنان با سیاست سکوت در برابر مسائل حساس مواجه هستیم. در حوزه‌هایی مانند آموزش جنسی یا آموزش سواد رسانه‌ای، سکوت حاکم است، در حالی که واقعیت‌ها در دنیای بیرون به سرعت در حال تغییر هستند. نادیده گرفتن این مسائل، به معنای حل آن‌ها نیست، بلکه فقط به تعویق انداختن بحران و پنهان‌سازی زیر فرش است.

در نظام تعلیم و تربیت ما، هنوز الگوی مشخصی برای مواجهه با آسیب‌های دیجیتال وجود ندارد

نوجوان امروز با مسائل بزرگ‌تری از دروس مدرسه مواجه است، اما درباره‌شان سکوت می‌کنیم

مصرف قرص‌های روان‌پزشکی در میان نوجوانان رو به افزایش است، اما آمار شفافی نداریم

عدم گفت‌وگو درباره‌ی مواجهه نوجوانان با محتوای غیراخلاقی، آسیب‌های اجتماعی را تشدید می‌کند

نکته‌ای که شما اشاره کردید، کاملاً درست است. در مناطقی که سطح توسعه انسانی پایین‌تر است، میزان آسیب‌پذیری نیز بیشتر می‌شود. این مسئله تنها محدود به دسترسی به رسانه‌ها یا ابزارهای ارتباطی نیست، بلکه به‌طور مستقیم با ساختار کلی آموزش و تربیت ما در ارتباط است. حتی در سطح آموزش رسمی، معلمان ما دقیقاً نمی‌دانند با چه الگویی باید به فرزندانی که در معرض محتواهای مخرب قرار گرفته‌اند آموزش دهند. دانش‌آموزی که امروز در پایه هشتم یا هفتم تحصیل می‌کند، با یک گوشی هوشمند یا تبلت می‌تواند با محتوایی روبه‌رو شود که در همه‌ جای دنیا تحت عنوان محتوای غیراخلاقی شناخته می‌شود. اما پرسش این است که واکنش ما در برابر این واقعیت چیست؟ آیا اصلاً گفت‌وگویی در صدا و سیما یا در نظام آموزشی ما درباره‌ی این مسئله شکل گرفته است؟

ما هنوز نمی‌دانیم اگر نوجوانی با پدیده‌هایی چون پورنوگرافی مواجه شود، چگونه باید با او حرف زد. این موضوع نه پرده‌دری است و نه تابوشکنی؛ بلکه پرداختن به یک مسئله‌ی جدی است که آن را کتمان کرده‌ایم، اما در زندگی نوجوانان و جوانان ما وجود دارد. آمار مصرف داروهای روانپزشکی، قرص‌های اعصاب و داروهای ضدافسردگی در نسل نوجوان و جوان به‌شدت افزایش یافته است. این واقعیت، زنگ خطر بزرگی برای وضعیت سلامت روان در کشور است. با وجود آن‌که اطلاعات جسته‌گریخته‌ای از این روند وجود دارد، اما همچنان آمار شفاف و دقیقی در این باره نداریم. از سوی دیگر، افرادی که با این نسل در تماس هستند، مانند استادان دانشگاه یا مشاوران، به‌وضوح شاهد افزایش این موارد هستند.

تلویزیون باید مسائل واقعی جامعه را بی‌پرده روی میز بگذارد

نمایش تیپ ایده‌آل از خانواده، فاصله با واقعیت را بیشتر می‌کند

نادیده‌گرفتن مسائل اجتماعی، شکاف دولت و ملت را تشدید می‌کند

وقتی برمی‌گردیم به بحث تلویزیون، مسأله اصلی این است که آیا این رسانه می‌تواند مسائل اجتماعی را بی‌پرده روی میز بگذارد یا نه. آیا می‌تواند درباره پورنوگرافی صحبت کند؟ درباره آزار جنسی کودکان؟ درباره مشکلات درون خانواده‌ها؟ این یعنی مسأله را به رسمیت شناختن. در حالی‌که آنچه اکنون تولید می‌شود، یک تیپ واحد و ایده‌آل‌سازی‌شده از خانواده است: خانواده‌ای کامل با پدر، مادر و چند فرزند، مطابق قانون جمعیت.

اما این تصویر، واقعی نیست. آمار طلاق بالاست، بسیاری از فرزندان در خانواده‌های تک‌والد رشد می‌کنند، اما این الگوهای متنوع خانوادگی در رسانه ما به رسمیت شناخته نمی‌شود، چون تیپ «مشروع» نیست. وقتی نظام حکمرانی چیزی را نمی‌پسندد، نمایش داده نمی‌شود. این رویه حتی در موضوعات فرهنگی و اجتماعی جوانان هم دیده می‌شود. شما نمی‌توانید پدیده‌هایی مثل ازدواج سفید یا روابط پارتنری نوجوانان را نادیده بگیرید. اما وقتی به این موضوعات پرداخته شود، مخالفت‌ها از بخش‌های مختلف بلند می‌شود. در چنین شرایطی، نظام حکمرانی باید مسئولانه پای مسئله بیاید و ذی‌نفعان را قانع کند.

اگر تلویزیون بخواهد رسانه ملی باشد، باید مسائل واقعی مردم را نشان دهد. در غیر این صورت، شکاف دولت و ملت، با ادامه این سانسورها و نادیده‌گرفتن‌ها، هر روز عمیق‌تر خواهد شد.

سبحان یحیایی

پیش از موفقیت چشمگیر سریال «عشق ابدی»، شاهد بودیم که برنامه‌هایی مانند «بلایند دیت» یا «وینی» هم به‌شکلی جدی مورد توجه مخاطبان قرار گرفتند و دیده شدند. با این حال، به‌نظر می‌رسد که در سطوح مدیریتی همچنان نوعی نگرانی وجود دارد؛ به‌ویژه اینکه مبادا این روند به از دست رفتن حلقه سخت مخاطبان یا همان پایگاه سنتی نظام منجر شود. آیا این احتیاط و محافظه‌کاری ناشی از همین دغدغه است؟ یا عوامل دیگری هم در این رویکرد محتاطانه نقش دارند؟

نگرانی اصلی از دست رفتن هسته سخت است، نه کلیت جامعه

عرصه حکمرانی فرهنگی کشور، نسبت به تحولات جدید عقب‌نشینی کرده

تضادهای اجتماعی اگر به هم برخورد کنند، کنترل اوضاع دشوار می‌شود

من فکر می‌کنم نگرانی اصلی، از دست دادن همان هسته سخت است. ببینید، امروز بخش زیادی از همین برنامه‌های سرگرمی که گاه مجوز رسمی ندارند و حتی مورد تأیید قرار نمی‌گیرند، داخل ایران و در تهران خودمان تولید می‌شود. در خیابان‌های همین شهر، در چهارراه‌هایی که ما هر روز از آن عبور می‌کنیم، فعالیت‌های گسترده‌ای در جریان است که نهادهای رسمی یا نسبت به آن‌ها آگاهند، یا آگاه شده‌اند، اما اقدامی نمی‌کنند. این وضعیت، به‌وضوح نشان می‌دهد که عرصه حکمرانی فرهنگی و رسانه‌ای، نسبت به بسیاری از این تحولات، یا منفعل شده یا عملاً عقب‌نشینی کرده است. در عین حال، صدا و سیما و دستگاه رسمی فرهنگی، نگران از دست دادن همان حلقه سخت خود باقی مانده‌، بدون آن‌که به وضعیت کلی جامعه توجه داشته باشد.

من معتقدم این نوع سیاست‌گذاری، آسیب‌زاست. چرا که جامعه را رها کرده‌ایم، و این رهاسازی نه‌تنها امکان مداخله فعال را از دست حاکمیت خارج کرده، بلکه تضادهای موجود در جامعه را هم تشدید کرده است. امروز ما با انواع تضادهای اجتماعی روبه‌رو هستیم: تضاد طبقاتی، مذهبی، نسلی، قومیتی و سیاسی. این تضادها، مثل آتشی زیر خاکسترند. اگر روزی این تضادها در بستری خاص به یکدیگر برخورد کنند، و این برخورد از کنترل نظم سیاسی حاکم خارج شود، فرقی نمی‌کند چه نظمی باشد. دیگر امکان مدیریت آن ساده نخواهد بود. نزاع‌های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی به جان هم می‌افتند. این چیزی‌ست که از آن واقعاً نگرانم.

 

با توجه به روندی که در برخی برنامه‌های مذهبی صدا و سیما طی سال‌های اخیر شاهد هستیم، به‌ویژه اضافه شدن بخش‌هایی مانند «زیارت معنوی»، «مخاطب خاص» یا مراسم‌هایی که پیش‌تر در تقویم مذهبی جایگاهی نداشتند اما حالا به‌عنوان آیین‌های رسمی رسانه‌ای برگزار می‌شوند، آیا فکر نمی‌کنید که این روند ممکن است به نوعی از کنترل محتوایی خارج شود و زمینه‌ساز فرقه‌سازی یا ترویج خوانش‌های خاص و غیرهمگانی از دیانت شود؟

دین رسانه‌ای بیش از آنکه ریشه در سنت داشته باشد، محصول بازنمایی‌های رسانه‌ای است

خلق مناسک یکی از ابزارهای تثبیت جماعت وفادار در رسانه است

صدا و سیما مناسک ملی را به حاشیه برد و مناسک سیاسی را برجسته کرد

حتی مناسک دینی بازنمایی‌شده در رسانه، گاه از سوی علمای دین نیز پذیرفته نمی‌شوند

من این‌طور می‌فهمم که حتی بسیاری از مناسک دینی که امروز در صدا و سیما بازنمایی می‌شود، نه ریشه‌ای در سنت دارند و نه مستند به نص هستند. در واقع، نوعی دین رسانه‌ای به وجود آمده؛ دینی که بیش از آنکه امتداد یک میراث تاریخی یا فقهی باشد، محصول بازنمایی رسانه‌ای است. این دین رسانه‌ای اما برای تثبیت یک گروه مخاطب خاص طراحی شده است. اگر مخاطب را جماعتی فرض کنیم که حاکمیت به دنبال تثبیت همراهی آن‌هاست، یکی از راه‌های تثبیت این همراهی، خلق مناسک است. مناسک باعث می‌شود انبوه خلق مرئی شود؛ مردم دیده شوند، مشارکت‌شان به چشم بیاید. مثل زمانی که راهپیمایی اربعین را به تهران می‌آورند؛ جماعت هوادار دیده می‌شود.

ما در سال‌های گذشته، بسیاری از مناسک ملی‌مان را کمرنگ کرده‌ایم. مناسک اجتماعی مثل نوروز، چهارشنبه‌سوری، شب چله یا مراسم‌های بومی دیگر، کم‌کم به حاشیه رفتند چون دینی نبودند یا با قرائت رسمی هم‌خوانی نداشتند. در مقابل، تلاش شد تا مناسک دینی خاصی که در منظومه رسمی حاکمیت جایگاه دارند، پررنگ شوند. مثلاً مراسم چهارشنبه‌سوری که پیش از انقلاب نوعی آیین جمعی بود، امروز به یک صحنه ترس و انفجار بدل شده که نه جمع دارد، نه انسجام، و نه معنا. خشونت جای آیین را گرفته است.

این نشان می‌دهد که ما کارکرد مناسک را در زیست جمعی دست‌کم گرفته‌ایم. حال آنکه انسان، موجودی مناسک‌محور است و نیاز به تجربه‌های جمعی دارد تا زیست اجتماعی‌اش معنا پیدا کند. در این میان، صدا و سیما به جای تقویت مناسک ملی، به سمت مناسک‌سازی دینی و عمدتاً سیاسی رفته است. این مناسک‌ها گاه آن‌قدر تقلیل‌یافته‌اند که حتی از سوی بخشی از علمای دین نیز به رسمیت شناخته نمی‌شوند. اما چون کارکرد سیاسی دارند، دیگر نیازی به سنجش سندیت یا ریشه‌مندی‌شان احساس نمی‌شود. در نتیجه، بیش از آنکه دینی باشند، ابزاری برای تثبیت وفاداری سیاسی به نظر می‌رسند.

 

مناسک به جای آموزش به کودکان تحمیل می‌شود

دین به جای معنا، به ابزار تثبیت هویت رسانه‌ای تبدیل شده است

شب‌هایی مانند لیله‌الرغائب در رسانه هم‌ارز رمضان و اعیاد بازنمایی می‌شوند

یکی از نمودهای آشکار مناسکی شدن دین در رسانه، گسترش همین مناسک ساختگی و غیرمتکی بر سنت دینی در برنامه‌هایی‌ست که برای کودکان تولید می‌شود. شما همین حالا شبکه نهال را ببینید، کودکی که پنج یا شش سال دارد، مخاطب الگویی شده که در آن سعی می‌شود از همان سنین پایین، یک شکل خاص از مناسک‌گرایی به او تحمیل شود؛ الگویی که نه لزوماً از متن دین می‌آید، نه از سنت‌های اصیل، بلکه از یک بازنمایی رسانه‌ای.

این الگو صرفاً به وجه سوگوارانه ختم نمی‌شود؛ بلکه حتی جنبه‌هایی از دین مثل «رویاپردازی» یا «پیشرفت» هم به‌نوعی به قالب مناسک بدل شده‌اند. نمونه‌اش همان برنامه‌هایی‌ست که با محور لیله‌الرغائب طراحی شده‌اند و در آن‌ها مجریانی چون فرزاد حسنی با روایت‌هایی احساسی، نوعی پویایی رویایی را به‌عنوان یکی از ارکان دین معرفی می‌کنند. در نتیجه، بخش زیادی از مخاطبان، این شب را هم‌ردیف با ماه رمضان یا اعیاد بزرگ مذهبی می‌پندارند.

این الگو صرفاً به وجه سوگوارانه ختم نمی‌شود؛ بلکه حتی جنبه‌هایی از دین مثل «رویاپردازی» یا «پیشرفت» هم به‌نوعی به قالب مناسک بدل شده‌اند. نمونه‌اش همان برنامه‌هایی‌ست که با محور لیله‌الرغائب طراحی شده‌اند و در آن‌ها مجریانی چون فرزاد حسنی با روایت‌هایی احساسی، نوعی پویایی رؤیایی را به‌عنوان یکی از ارکان دین معرفی می‌کنند. در نتیجه، بخش زیادی از مخاطبان، این شب را هم‌ردیف با ماه رمضان یا اعیاد بزرگ مذهبی می‌پندارند.

 

آقای دکتر، به عنوان سوال آخر؛ چشم‌انداز صدا و سیما را چگونه می‌بینید؟

بدون اراده در نظام حکمرانی، افقی برای صدا و سیما قابل تصور نیست

بازگرداندن تدریجی حوزه‌های غیرسیاسی به مردم می‌تواند نقطه آغاز باشد

«پایتخت» نشانه‌ای از تمایل مردم به بازنمایی واقعی از زندگی است

مخاطب امروز هوشمند است؛ اعتماد را به رسانه‌ای می‌دهد که از آن خودش بداند

مثل افق ۱۴۰۴، تا زمانی که اراده‌ای در نظام حکمرانی برای بازگشت صدا و سیما به ملت شکل نگیرد، نمی‌توان چشم‌انداز روشنی برای آن تصور کرد. هرچند ممکن است تغییرات مدیریتی به وجود بیاید، اما این یک مسیر تدریجی است؛ چیزی نیست که با یک فرمان ناگهانی به وقوع بپیوندد. اگر آن اراده شکل بگیرد، باید در طول زمان خودش را نشان دهد و نخست، آن پس‌رفت‌هایی که در برخی حوزه‌ها داشتیم، جبران شود.

بازگرداندن عرصه‌هایی چون ورزش، سرگرمی، فیلم و سریال به مردم، می‌تواند مقدمه‌ای برای این مسیر باشد. لازم نیست فوراً معاونت سیاسی یا خبر را واگذار کرد؛ کافی است جامعه به‌تدریج خودش را در رسانه ببیند. «پایتخت» نمونه‌ای از این نوع ارتباط است؛ گرچه نمای کاملی از جامعه نیست، اما در بخش‌هایی مردم با آن احساس نزدیکی می‌کنند، چون حس می‌کنند واقعی است. با این حال، حتی در همان برنامه هم دست پنهانی که دغدغه رضایت «هسته سخت» را دارد، مداخله می‌کند. این مداخلات سیاسی باعث می‌شود مردم احساس نکنند این برنامه از آنِ خودشان است. این روند باید اصلاح شود.

اگر مسیری تدریجی آغاز شود، برای رسیدن به یک رسانه ملی واقعی دست‌کم به یکی دو دهه زمان نیاز است. اما اگر اراده‌ای برای این بازگشت به مردم وجود داشته باشد، اعتماد عمومی هم به‌تدریج بازمی‌گردد. ما می‌دانیم که جامعه در بزنگاه‌های بزرگ، مثل بحران‌های طبیعی یا سیاسی می‌تواند همبستگی و واکنش جمعی جدی نشان دهد. نمونه اخیرش را در واکنش مردم به مسئله خلیج فارس دیدیم که چگونه با یک موضع‌گیری غیررسمی، افکار عمومی به‌شدت فعال شد.

جریان‌های افکار عمومی در ایران خطی نیستند، سینوسی‌اند و گاهی می‌توانند به‌سرعت تغییر کنند. مخاطب امروز مخاطب هوشمندی است؛ اگر چیزی را از آن خود بداند، به آن اعتماد خواهد کرد.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.