پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران

گفت و گو با محمدعلی سبحانی، پیرامون مناسبات سیاسی و فرهنگی در لبنان؛

مسئله سوریه حل شود، زاویه حماس و حزب الله برطرف می شود/ در لبنان هیچ اقلیتی حذف نمی شود

حسین نقاشی: لبنان؛ کشوری کوچک و کوهستانی در غرب آسیا و خاورمیانه و در کنار کرانه خاوری دریای مدیترانه که زمانی «عروس خاورمیانه» قلمداد می‌شد. تا قبل از جنگ داخلی ۱۹۹۰-۱۹۷۵ لبنان کشوری متمول در منطقه و پایتخت بانکداری جهان عرب محسوب می‌شد و تعداد زیادی توریست را جذب خود می‌کرد تا حدی که بیروت را به عنوان پاریس خاورمیانه می‌شناختند. تعدد طوایف و متنوع قومی و مذهبی در میان ساکنین این کشور نوعی تساهل سیاسی و مذهبی به وجود آورده است که لااقل در میان کشورهای عربی و خاورمیانه‌ای بی بدیل است.

پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران برای بررسی وضعیت سیاسی و فرهنگی این کشور خاورمیانه‌ای، با محمدعلی سبحانی، سفیر سابق ایران در لبنان و اردن و کارشناس مسائل خاورمیانه به گفتگو نشسته است. در این گفتگو درباره تنوع طایفه‌ای و سیاسی در این کشور و نوع مدیریت آن و همچنین شرایط امروز منطقه، پس از وقوع انقلابات عربی سخن به میان آمده است. آنچه در پی می‌آید مشروح این گفتگوست:

آقای سبحانی! لبنان از دیرباز فضای فرهنگی و سیاسی متفاوتی را نسبت به سایر کشورهای عربی شمال آفریقا و حاشیه خلیج فارس تجربه کرده است. لطفا اندکی درباره این فضای فرهنگی و سیاسی متفاوت توضیح دهید.

فی والواقع همین گونه است که لبنان در میان کشورهای عربی از لحاظ فرهنگی، اجتماعی و سیاسی استثنا است.این وضعیت به این دلیل است که این کشور در یک نقطه مرکزی و حلقه اتصال بین شرق و غرب قرار دارد. همچنین به دلیل دارا بودن تمدن بسیار کهن و نقشی که در تحولات منطقه داشته همیشه مورد توجه بوده است. شاید یکی از دلایلی که امروز شاهد حضور متعدد و متنوع طوایف مسلمان و مسیحی در این کشور هستیم همین نقطه مرکزیت آن است و اینکه از دیرباز مورد توجه اقوام و ملل مختلف قرار گرفته است.از منظر اقتصادی از زمانی که تجارت از طریق آب و راه‌های زمینی صورت می‌گرفته از اهمیت برخوردار بوده و هم پس از آن که بحث هژمونی و تسلط مطرح بوده این کشور در یک نقطه ثقل قرار گرفته است. از این رو باید گفت که تحولات لبنان تاثیرات متفاوتی با هر کجای دیگر در منطقه خاورمیانه دارد. این خصوصیت بر روی مردم لبنان هم اثر گذاشته است و آنها تفاوتی چشم‌گیر با دیگر مردمان کشورهای عربی دارند.
بر اساس آمار غیررسمی تقریبا بیش از سه برابر ساکنین فعلی لبنان، لبنائی هائی هستند که در خارج از لبنان زندگی می‌کنند. اینکه چه مسائلی باعث شده که آنها مهاجرت کنند، بحث مفصلی است که وارد آن نمی‌شویم، اما به هر صورت واقعیتی است که آمد و شدها و این حضور زیاد در بیرون از لبنان تاثیر بسزایی بر فرهنگ و آداب و رسوم این مردم گذاشته و باعث شده است که در میان خود تنوع و تکثر فکری و فرهنگی و سیاسی و...را به راحتی پذیرا باشند و در عین حال از پیچیدگی های خاصی نیز برخوردار شوند. تصور کنید که کودکی که در یک محیط چند فرهنگی تربیت می‌شود با کودکی که در یک روستای دور افتاده متولد و رشد پیدا می‌کند. نمی‌خواهم سایر ملت‌های عرب را دست‌کم بگیرم ولی باید اذعان داشت که مردم لبنان به خاطر این خصوصیات، تفاوتی روشن با سایر مردمان کشورهای عربی دارند.این تنوع در بسیاری از کشورهای عربی دیگر یا وجود ندارد یا اگر وجود داشته باشد،باعث بروز انواع و اقسام مشکلات سیاسی و فرهنگی و حتی امنیتی می‌شود. در میان طوایف مختلف لبنانی عبارتی مصطلح است که به آن «عمق» می گویند. منظور از «عمق» ارتباطات فرهنگی و سیاسی است که هر یک از طوایف لبنانی با خارج از کشور-کشورهای خارجی- دارند.
به عنوان مثال مسیحی‌های مارونی در لبنان می‌گویند که «عمق» ما فرانسه است، یا شیعیان می‌گویند که «عمق» ما ایران و عراق است. دلیل این مسئله هم این است که به طور سنتی مرجعیت فرهنگی و روابط سیاسی و عمق طایفه ای و مذهبی آنها، به آبشخوری در خارج از مرزهای این کشور، مربوط شده است. این موضوع قاعدتا در مناسبات فرهنگی و سیاسی احزاب و گروههای ساکن و فعال در این کشور موثر است. در عین حال همین تکثر و تنوعی که وجود دارد باعث شده است که مردم لبنان عموما افرادی اهل مدارا، فرهیخته و به دور از تندروی و افراطی گری باشند.اگرچه در این اکثریت و این روحیه عمومی که توصیف کردم، جریان هایی گاها افراطی و تندرو نیز یافت می‌شوند ولی این مسئله عمومیت ندارد.اما همین افراد و جریان‌ها و در کنار آن، همین تنوع و تکثر فزاینده موجود در این کشور، باعث می‌شود که گاها شرایط از کنترل خارج شود و تعارضات سیاسی و طایفه‌ای تبدیل به جنگ و تنش‌های شدید گردد.

پس به عنوان مثال شما جنگ‌های داخلی لبنان را در همین راستا ارزیابی می کنید؟

بله اما توجه کنید که جنگ داخلی لبنان هم با جاهای دیگر فرق می‌کند. جنگی که الآن در سوریه است خیلی وحشیانه و غیرقابل کنترل است. اما در لبنان جنگ داخلی 15 سال طول کشید اما مردم می‌توانستند برنامه زندگی خود را تنظیم کنند که در چه ساعاتی جنگ نیست و در آن ساعات به دنبال کارها و مشکلات خود می‌رفتند. در نقاطی هم که درگیری و جنگ بود، وضعیت به این شکل نبود که به خانه های مردم که اصلا درگیر جنگ نیستند، یورش برده شود و تا حدود زیادی موازین اخلاقی جنگ رعایت می شد و لااقل نسبت به بسیاری دیگر از نقاط تخطی کمتری صورت می‌گرفت. فرهنگ و قانونی برای جنگ در نظام بین‌المللی وجود دارد که اگر کسی تخطی کند، جنایت جنگی حساب می‌شود. به این معنی که به هر حال خواه و ناخواه جنگ ممکن است به وقوع بپیوندد، اما عبور از قوانین جنگی وحشتناک است. در لبنان به دلیل سابقه، تاریخ و فرهنگ مداراجویی که در میان مردم آنجا وجود دارد، حتی در جنگ هم با جاهای دیگر تفاوت دارند.

تعدد طوایف و جناح‌های سیاسی چه تأثیری بر اوضاع سیاسی لبنان گذاشته است. به نظر شما آیا این تنوع باعث نوعی «عدم ثبات سیاسی» نشده است؟

طبیعی است که اثرگذار است. در لبنان به این گونه است که هر طایفه و گروه سیاسی، هرچند اقلیت باشد و از منظر نفر و تعداد کم تعداد باشد، اما در محاسبات سیاسی و فرهنگی جایگاه خود را دارد و این کمتر بودن از منظر جمعیتی، باعث حذف آنها نمی شود و این موضوعی جا افتاده در فضای فرهنگی و سیاسی این کشور است. طولانی بودن تاریخ تکثر و تنوع و در عین حال جنگ‌ها و چالش‌هایی که در آن کشور وجود داشته است، باعث شده است که امروز همه این موضوع را کم و بیش پذیرفته و آموخته باشند که باید یکدیگر را بپذیرند و زندگی مشارکتی را قبول کنند.

با این اوصاف باید نوع خاصی از دموکراسی در این کشور رایج شده باشد؟ چون در دموکراسی های رایج، غالبا برنده یا برندگان انتخابات که حائز اکثریت در پارلمان شده باشند، قدرت قانون گذاری و اجرایی را در دست خواهند گرفت و رقبای شکست خورد در اغلب موارد سهمی از کابینه ندارند،مگر در یک انتخابات دیگر که پیروز شوند و قدرت زا به دست گیرند.

در لبنان دموکراسی مشارکتی وجود دارد. این بدان معناست که در لبنان که دارای 18 طایفه است که 6 تای آنها محوری‌ترین و اصلی‌ترین این طوایف به شمار می آیند، به میزان نفوذ و تاثیرگذاری و جمعیت خود دارای سهم سیاسی در قدرت هستند. این سهام بندی ها هم به صورت عرفی معلوم و پذیرفته شده است. نه اینکه در قانون اساسی و یا یک قانون عادی همه این سهام بندی ها معلوم شده باشد، یک امر عرفی با پذیرش عام است. مثلا فرض کنید که علوی‌ها یک معاون وزیر دارند یا دو نماینده مجلس دارند.همین نصاب‌ها برای سایر طوایف نیز وجود دارد و چنانکه گفتم این موضوع قانون نوشته شده نیست، بلکه عرفی است که مانند قانون مورد توجه است و همه می‌دانند که اگر از این عرف‌ها بگذرند تعادل به هم می‌خورد و کسی هم به دنبال این موضوع نیست. البته کشاکش های سیاسی برای اینکه گروهها جایگاه خود را حفظ کنند و یا ارتقاء ببخشند وجود دارد.

از این رو یک آزادی چشم‌گیر و قابل توجه در فضای سیاسی این کشور مشهود است که می توان از آن به «دموکراسی مشارکتی»،که اشاره کردم، تعبیر کرد. در این دموکراسی مشخص شده که سهم هر گروه چقدر است و در عین حال انتخابات نیز برگزار می‌شود. این انتخابات عمومی در حقیقت یعنی دموکراسی در درون هر طایفه. به این معنا که در یک رقابت و دموکراسی درون طایفه ای شخص یا اشخاصی از درون آن گروهها و طوایف، مشخص می شوند تا نمایندگی گروه یا طایفه را در عرصه عمومی وسپهر سیاسی لبنان نمایندگی کنند. مثلا طایفه مسلمانان شیعه،مسلمانان سنی، مسیحیان مارونی و ارتدوکس در درون خودشان مشخص می کنند که چه کسی آنها را نمایندگی کند.
با این حال واقعیت این است که این کار خیلی ساده هم نیست و شرایطی که امروز وجود دارد به هیچ وجه نتوانسته است لبنان را از یک طایفه گرایی به یک دموکراسی ملی سوق دهد. همچنان طایفه گرایی حرف اول را می‌زند ولی تلاش‌هایی در این مسیر شده است که این شیوه رایج در لبنان تغیر کند، اگرچه هنوز موفقیت چندانی حاصل نشده است.
این شرایط باعث شده است که طوایف برای حفظ جایگاه خود یک رقابت دائمی داشته باشند و در عین حال همچنان به دنبال حفظ و تعمیق «عمق» خود در مناسبات سیاسی داخلی لبنان باشند. چرا که فکر می‌کنند که اگر این «عمق» منطقه‌ای یا بین المللی را از دست بدهند، موقعیت و جایگاهشان در مناسبات سیاسی داخلی تضعیف خواهد شد. از این رو به تعبیر من در یک «رقابت دائمی» به سر می‌برند و نه «نزاع و درگیری دائمی».

به موضوع «عمق» منطقه ای و فرامنطقه‌ای گروهها و طوایف اشاره کردید. از نظر شما این وابستگی ها باعث نمی‌شود که عرصه سیاسی داخلی لبنان عرصه نفوذ و اعمال نفوذ کشورهای دیگر شود؟ به عنوان مثال چنانکه فرمودید، «عمق» گروهی چون حزب‌الله لبنان به ایران و نجف باز‌می گردد و در مورد مسیحیان مارونی این «عمق» به فرانسه منسوب است. همین موضوع باعث تاثیرگذاری کشورهای خارجی در امورات داخلی لبنان نمی‌شود؟

در لبنان دو فکر حاکم است. بخشی از مردم لبنان معتقد به این هستند که این عمق‌های طایفه‌ای مفید است اما با این رویکرد که باید از کشورهای حامی و امکاناتشان-همان کشورهایی که عمق این طوایف محسوب می‌شوند- در راستای تقویت منافع ملی لبنان و به دیده یک فرصت استفاده شود. این موضع در صورتی که همه طوایف لبنانی به آن پایبند باشند و در هر کجای دنیا و با هر کشوری که به عنوان «عمق» فرهنگی و استراتژیک خود، ارتباط دارند، آن ارتباط را در راستای منافع و وحدت ملی لبنان به کار ببرند، پسندیده و مناسب است. در واقع اگر بتوانند از امکانات سیاسی و اقتصادی و فرهنگی کشوهای مذکور به نفع منافع ملی خود بهره ببرند، این رویکرد می تواند مثبت ارزیابی شود. اما گاهی هم این «عمق‌ها» با هم در بیرون از چهارچوبه لبنان و در سطح مناسبات منطقه‌ای و فرامنطقه ای و در حوزه سیاست خارجی اشان دچار مشکل می‌شوند. این مشکلات لاجرم در داخل لبنان سرریز می کند و دامن لبنانی ها را می‌گیرد. وقتی می‌گویند «جنگ نیابتی» در لبنان بارها وجود داشته است ناظر به همین معناست که عرض کردم. در واقع گاهی اوقات درگیری‌های بین طوایف و جریان‌های سیاسی لبنانی، دعوای خودشان نیست، دعوای همان «عمق» هاست. همان کشورهایی که این طوایف و جریانات سیای نسبت به آنها هم‌گرایی و سمپاتی دارند. از این رو است که می بینیم گاهی این طوایف به شدت با یکدیگر مشکل پیدا می‌کنند و حاضر نیستند یکدیگر را قبول کنند و در کنار یکدیگر قرار بگیرند و گاه خیلی به یکدیگر نزدیک می‎‌شوند و در این وضعیت است که لبنان قوی شده و به عنوان قدرتی منطقه‌ای بروز می‌کند. به عنوان مثال در دوران دولت اصلاحات اگر وضعیت لبنان را مروری کنیم، می‌بینیم که در دوره‌ای لبنانی‌ها در جنوب موفق به بیرون کردن اسرائیلی‌ها شدند و زمین‌های خود را تا حد زیادی پس گرفتند و حزب‌الله به عنوان گروهی که بیشترین قربانی را داده و تلاش کرده بود، در جایگاه محوری در لبنان قرار می‌گیرد و تمام لبنانی‌ها دور حزب‌الله جمع شدند. وقتی آقای خاتمی به لبنان رفت استقبال بی‌نظیری از او شد که من فقط استقبال از پاپ را می‌توانم با آن مقایسه کنم، در حالی که خاتمی رئیس یکی از دولت‌هایی بود که به عنوان «عمق‌« حزب‌الله لبنان شناخته می‌شد ولی به واسطه وضعیت بالادستی که لبنان بر سر آزادسازی بخشی از اراضی اشغالی در آن سالها داشت، همه پشت او قرار گرفته بودند و آن شرایط ویژه بوجود آمده بود. البته در کنار این مسئله، نقش طرح گفتگوی تمدن‌های آقای خاتمی و ادبیات ایشان درباره گفت‌وگو بین تمدن‌ها و فرهنگ‌ها، توانسته بود توجه‌ها را به خود جلب کند و این مسئله در لبنان با توجه به بافت سیاسی و فرهنگی آن بیشتر مورد توجه قرار گرفت زیرا به نوعی خواست و نیاز روز جامعه لبنانی تلقی می‌شد. در آن برهه آنها فهمیدند که اگر بتوانند با هم باشند چه قدرتی پیدا می‌کنند.
اما نگاه و فکر دوم برعکس بر این باور است که نمی‌توان اینگونه برخورد کرد و هرکس باید به عمق‌های خود بچسبد و چندان رویکرد ملی در نگاهشان نیست. معمولا این نگاه درگیری‌ها را افزایش می‌دهد و لبنان را تضعیف می‌کند. همین نگاه باعث شد که اسرائیل لبنان را حیاط خلوت خود کند. همین فکر باعث شد که وقتی جنگ داخلی در لبنان در اوایل دهه 80 میلادی به وقوع پیوست، دامنه درگیری‌ها گسترش بیابد و اسرائیل در مدت کوتاهی دو سوم خاک لبنان را اشغال کرد و اتفاقی هم نیفتاد. در واقع دولت ضعیف بود و در داخل ارتش هم درگیری بود.

پس از وقوع انقلابات عربی در مصر و تونس و اوج گیری حضور اسلام‌گرایان ترک در منطقه، به نظر می‌رسد که در مناسبات جریان های دخیل در محور مقاوت علیه اسراییل نیز تغییراتی ایجاد شده است. مثلا حماس به توجه به عقبه‌های اخوانی خود به دولت اسلام‌گرای مصر و همچنین اردوغان در ترکیه نزدیک تر شده است. از سوی دیگر حزب‌الله لبنان که به تعبیر شما عمقش به جمهوری اسلامی می‌رسد. این تفاوت‌ها باعث ایجاد تنش‌هایی نیز چه در زمینه بحران سوریه و چه موارد دیگر شده. ارزیابی شما از این جبهه بندی اخیر چیست؟ آیا این مواضع تاثیری بر محور مقاومت در خاورمیانه بر علیه اسراییل خواهد گذاشت؟

از نظر من حماس همان حماس سابق است اما به هر حال شرایط عوض شده و حماس شرایط تغییر یافته را پذیرفته است. در کشور ما متاسفانه اخبار به صورتی یک‌سویه از این فعل و انفعالات منعکس می‌شود که گاها گمراه کننده است. اتفاقی در منطقه افتاده که باید فهمیده شود و آن مسئله سوریه است.
حدود 40 تا 50 سال گذشته سوریه موضعش همیشه این بوده که در کنار نیروهای مقاومت ایستادگی کرده است. بعدها هم ایران و حماس و بعدتر هم حزب‌الله اضافه شدند. همراهی با مقاومت فلسطینیان به معنای مخالفت با اسراییل و اشغال‌گری بوده است بنابراین نقش بی‌بدیل سوریه در محور مقامت در برابر اسراییل انکارناپذیر و غیرقابل اغماض است. اما این دولت علی‌رغم مواضع مثبتش در دفاع از حقوق مردم فلسطین خطاهایی هم در نادیده گرفتن حقوق مسلم مدنی و سیاسی مردم کشور خودش هم کرده است.
این مشکلات و خطاهای داخلی امروز خود را در فضای انقلابات عربی که در منطقه به وقوع پیوسته است، نشان داده و مردم این کشور نیز به دنبال برخی از مطالبات مدنی و سیاسی خود بوده اند. در واقع مردم سوریه به مانند سایر مردمان کشورهای عربی خاورمیانه با خود می گویند که تا کی و تا کجا و چقدر باید بگوییم فلسطین و به این واسطه از حقوق مسلم و طبیعی خود در دنیای امروز چشم‌پوشی کنیم؟ به هر حال فساد اقتصادی و سیاسی موجود در حزب بعث و ارتش این کشور و نبود آزادی‌های سیاسی و مدنی برای گروههایی از مردم آن کشور رنج‌آور شده است. دولت سوریه هم غالبا با اهرم مقاومت و بحث فلسطین از پاسخ‌گویی به بسیاری از این مطالبات طفره رفته است. در این حالت لااقل گروههایی از مردم خسته شده‌اند و در حالی که انقلاب‌های دموکراسی خواهانه در منطقه در حال وقوع است، آنان نیز مصمم به پیگیری برای وقوع یک تحول در کشورشان می‌شوند. از قضا در این تحولات اخیر که در جهان عرب اتفاق افتاده است اخوان المسلمین یعنی مسلمانان سابقه‌دار در کار سیاسی در کشورهای منطقه، نقش موثری پیدا می‌کنند. در مصر رئیس دولت فردی اخوانی است. در تونس، لیبی، یمن و همین شورای ملی سوریه(شورای معارضان سوریه) بخش قابل توجه اخوانی‌ها هستند و اخوانی‌ها الان در صحنه سوریه فعالیت جدی دارند.
حالا این دو نکته را در نظر بگیرید که حماس در سوریه زندگی می‌کرد و در آنجا خود را سازماندهی می‌کرد و این چند ماه هم همه تلاش خود را کرد که بین دولت و مخالفان صلح و آشتی ایجاد کند که موفق نشد و قضایا به آنجا کشیده شد که دولت سوریه برخوردهای تندی با تظاهرات کنندگان غیرمسلح و مسالمت‌جو-در ماههای اولیه آغاز اعتراضات- انجام داد.
از نظر من نکته مهم این است که این مناقشات که در حال حاضر وضعیت بسیار حادی هم پیدا کرده، چرا و چگونه به این مرحله رسیده است؟ معترضین که از روز اول دست به سلاح و انتحار و ترور نزدند؟ شاید بتوان گفت که رویکردهای تند و کم‌حوصله دولت سوریه تاثیر بسزایی بر گسترش یافتن سطح مناقشات و تبدیل شدن آن به یک جنگ تمام عیار داشته است. خوب این مسئله برای حماس در سوریه قابل رویت و رصد کردن بوده و روی مواضع آنها تاثیر داشته است. از سوی دیگر بخشی از نیروهای مخالف حکومت سوریه را همین «اخوانی‌ها» تشکیل می‌دهند. اخوانی‌ها هم در سطح منطقه با یکدیگر ارتباط کامل دارند و همگی عضو یک شبکه فراکشوری و منطقه‌ای هستند. اساسا جنبش اخوان المسلمین در اکثر کشورهای عربی عضو و شاخه دارد و اینها از یک اصول کلی پیروی می‌کنند، اگرچه ممکن است در هر کشوری به اقتضای برخی مسائل داخلی آن کشور، مواضع متفاوت‌تر هم داشته باشند، اما در کل از اساس و بنیاد‌هایی واحد پبروی می‌نمایند. در این وضعیت به تعبیر من، اخوان‌‌های حماس در یک تناقض عقل و عشق قرار گرفتند. آنها واقعا سوریه را دوست داشتند برای اینکه بیش از 30 سال در سوریه زندگی کردند و برنامه ریزی کرده بودند و با اسرائیل جنگیده بودند. واقعا سوریه به مقاومت کمک زیادی کرد. از طرفی با مردم خود اینگونه درگیر می‌شود و به نصیحت کسی هم گوش نمی‌دهد. یادم نمی‌رود در اولین موضعی که خالد مشعل، رئیس دفتر سیاسی حماس گرفت، جمله زیبایی گفت که به بعضی از دوستان داخل هم گفتم که این موضع خوبی است و ای کاش این موضع را ما نیز در سیاست خارجی‌مان می‌داشتیم. ایشان در آن موضع‌گیری گفته بود که درست است که دولت سوریه در این سالها به ما کمک‌های شایان توجهی نموده است و ما و ملت فلسطین قدردان آنها هستیم و هرگز آن مساعدت‌ها را فراموش نخواهیم کرد، اما نمی‌توانیم رفتارهای اخیر دولت سوریه را هم تایید کنیم و حق مردم سوریه را هم بایستی پیگیری کنیم و به رسمیت بشناسیم. این موضع حماس بود و با توجه به روابط تاریخی که بین اخوانی‌ها وجود دارد، طبیعی هم بود از سوی دیگر مواضع حزب‌الله لبنان نزدیکی کاملی با نوع مواضعی داشت که از سوی ایران گرفته می‌شد و می‌شود. این مسئله هم باز‌ می گردد به همان «عمقی» که بحث آن آمد و من این مواضع را در این راستا ارزیابی می کنم.

با این اوصاف به هر حال این تفاوت در دیدگاه و عملکرد بین حماس و حزب‌الله لبنان، به عنوان محوری‌ترین عناصر مقاومت علیه اسراییل وجود دارد. شما به دلایل این موضوع پرداختید ولی می خواهم بدانم ارزیابی شما از تاثیرگذاری این مواضع مختلف بر سر موضوع سوریه، در کوتاه مدت و دراز مدت چه تاثیری بر روابط این گروهها می‌گذارد؟

مسئله سوریه که حل شود این زاویه هم معنای خود را تا حدود زیادی از دست می‌دهد. در آن زمان حماس باید دست به کار شود و وضعیت رابطه حزب‌الله و شرایط بعدی در سوریه را اصلاح کند.
به نظر من در روابط حماس و حزب‌الله لبنان خدشه‌ای وارد نشده است. حتی من معتقد نیستم که حماس دوست ندارد با ایران هم کار کند ممکن است گلایه‌هایی وجود داشته باشد، اما چون حماس یک حزب عملگرا است بنابراین می‌فهمد که با همکاری با ایران است که می‌تواند قدرت و وضعیت خود را در صحنه فلسطین و منطقه افزایش دهد.
ایران کشوری است که اهمیت منطقه‌ای و بین‌المللی دارد و در کنار هر گروه و کشوری قرار بگیرد و از هر وضعیتی سیاسی حمایت کند، تاثیر جدی بر روی آن سیاست و وضعیت خواهد گذاشت. ایران در دوران شاه از اسرائیل حمایت می کرد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با رویکردهای ضداسراییلی که امام خمینی هم منادی آن بود،تا به امروز مدافع حقوق مردم فلسطین بوده است.
به هر صورت ارزیابی من از حرکات حماس این است که نمی خواهد مسیر خودش را به کلی از جمهوری اسلامی ایران و حزب‌الله لبنان و بحث مقاومت جدا کند و مسیر دیگری پی بگیرد. اما با توجه به تغییر شرایطی که در منطقه رخ داده است، به دنبال بقاست. به دنبال این است که از صحنه حذف نشود.

شما عمق استراژیک حماس را در کجا می دانید؟ منظورم این است که همان «عمقی» را در مورد سایر گروههای لبنانی مطرح نمودید، در مورد «حماس» به چه صورتی است؟

امروز شرایط منطقه تغییر کرده و انقلابات عربی در منطقه تحولاتی را در ساختار قدرت منطقه‌ای بوجود آورده است. حماس به واسطه خصلت عملگرایی که دارد، نمی خواهد از تحولات بی‌بهره بماند. از نظر من پیش‌تر عمق استراتژیک حماس سوریه و ایران بود، اما الان اینگونه نیست و الان کشورهایی که در آنها انقلاب به وقوع پیوسته بیشتر بر حماس موثر هستند. این به آن معنا نیست که مثلا حماس به ایران پشت کرده و روگردان شده است. این مسئله به هیچ وجه در اظهارنظرها و مواضع مسئولان حماس پدیدار نیست. از دیدگاه من حماس نمی‌خواهد هیچ کدام از کشورهای مصر و سوریه و ایران را از دست بدهد، بلکه می‌تواند همه آنها را در آینده برای خود حفظ کند. همچنین باید عرض کنم که رفتار حماس و منطقی که از آن پیروی کرده، کاملا عاقلانه بوده است و همچنین معتقد نیستم که حماس تغییر ماهیت داده باشد.در رابطه با ترکیه و حزب عدالت و توسعه نیز همین گونه است. حماس از زمان روی کار آمدن این حزب اسلام گرا در ترکیه روابط حسنه‌ای با آنها داشته و دلیل عمده آن نیز این است که عدالت و توسعه نیز حزبی اخوانی است و اعضای آن در پیوند با جنبش جهانی «اخوان المسلمین» هستند. این ارتباط صبغه‌ای تاریخی و مبتنی بر همان پیش فرض‌هایی دارد که در پاسخ سئوالات پیش بدان‌ها پرداخته شد.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.