فارن‌پالیسی در نخستین بخش از سلسله گزارش‌های خود درباره عملیات‌های مهم سازمان سیا، پرده از برنامه‌ای کمتر شناخته‌شده برداشته است؛ طرحی که طی آن میلیون‌ها کتاب و نشریۀ ممنوعه به پشت دیوار آهنین قاچاق شد و به گفته تحلیلگران، بیش از هر عملیات روانی یا تبلیغاتی دیگر، در تضعیف شوروی و تقویت جنبش‌های آزادی‌خواهی در بلوک شرق نقش داشت.

آغاز یک ایده؛ کتاب به‌عنوان سلاح

در اواخر دهۀ ۱۹۵۰، «جورج میندن» مأمور سازمان سیا و مهاجر رومانیایی، دریافت که قاچاق کتاب می‌تواند ابزاری برای تضعیف رژیم شوروی و تقویت مقاومت در کشورهای اقماری باشد. او این طرح را «طرح مارشال برای ذهن» نامید. در دهه‌های بعد، این برنامه نزدیک به ۱۰ میلیون کتاب، نشریه، دستگاه چاپ و تجهیزات مرتبط را به بلوک شرق منتقل کرد؛ اقدامی که به گفته روزنامه‌نگار سرشناس «تیم واینر» از مهم‌ترین عملیات‌های سیا در دوران جنگ سرد محسوب می‌شود—اما با وجود اهمیت، کمتر کسی از آن اطلاع دارد.

«یوهانس لیختمن» در مرور کتابی تازه جزئیات این عملیات را بازگو کرده است. این گزارش بخشی از مجموعه مقالاتی است که به تاریخ پنهان سیا می‌پردازد؛ از جمله یادداشت «ولری پلیم» جاسوس سابق درباره وضعیت زنان در این سازمان و تحلیلی از «هیو ویلفورد» تاریخ‌نگار دربارۀ چرایی تداوم نظریه‌های توطئه پیرامون سیا.

 

از بالن‌های تبلیغاتی تا کتاب‌های ممنوعه

در اوت ۱۹۵۱، هزاران بالن از مرز آلمان به سوی چکسلواکی رها شدند. سه‌هزار کیسه لاستیکی پس از انفجار در آسمان، میلیون‌ها اعلامیه را بر سر مردم ریختند:

 «بادی تازه در حال وزیدن است…

 امیدی نو در حال شکوفایی است…

دوستان آزادی در سرزمین‌های دیگر راهی تازه برای رسیدن به شما یافته‌اند…»

این عملیات روانی که «بادهای آزادی» نام گرفت، از نظر اجرایی بی‌نقص بود: کاروانی ۱۱ کامیونی از رادیو اروپای آزاد، محاسبات دقیق سرعت باد و انفجار بالن‌ها در فراسوی مرز. اما نتیجه یک شکست تمام‌عیار بود؛ مردم هیچ توجهی نکردند و پیام‌ها تبلیغاتی و خام به نظر رسید.

در کتاب تازه «چارلی انگلیش» با عنوان باشگاه کتاب سیا: مأموریت محرمانه برای پیروزی در جنگ سرد با ادبیات ممنوعه (انتشارات رندوم هاوس، ۲۰۲۵) نشان داده می‌شود که چگونه سیا پس از این ناکامی، راهی مؤثرتر یافت: کتاب‌ها. در اروپای مرکزی و شرقی، عطش ادبیات چنان شدید بود که در لهستان شبکه‌های مخفی موسوم به «کتابخانه‌های پرنده» شکل گرفت؛ جایی که مردم با به خطر انداختن آزادی خود، رمان‌هایی چون ۱۹۸۴ را دست‌به‌دست می‌کردند.

«آدام میخنیک» رهبر مخالفان لهستانی که سال‌های زیادی از دهۀ ۱۹۸۰ را در زندان گذراند، بعدها گفت: «کتاب‌های ممنوعه مانند هوای تازه بودند. در میانه‌ی مبارزه‌ای طولانی و بی‌رحمانه، این کتاب‌ها کمک کردند زنده بمانیم و دیوانه نشویم.»

 

طرح مارشال برای ذهن؛ وقتی کتاب سلاح شد

در اواخر دهۀ ۱۹۵۰، «جورج میندن» مأمور سیا و مهاجر رومانیایی، ایده‌ای متفاوت را مطرح کرد: قاچاق کتاب می‌تواند رژیم شوروی را بی‌ثبات کند و مقاومت در کشورهای اقماری را تقویت نماید. او که مخالف لحن برتری‌جویانه و آموزگارمآبانه پروژه‌های فرهنگی اولیه سیا بود، خواستار کنار گذاشتن «امپریالیسم فرهنگی» و همکاری مستقیم با روشنفکران و مخالفان شد. به همین دلیل، او به‌عنوان مسئول هدایت «برنامۀ کتاب سیا» انتخاب شد. این برنامه که بعدها به نام «طرح مارشال برای ذهن» شناخته شد، طی چند دهه نزدیک به ۱۰ میلیون کتاب و نشریه را همراه دستگاه‌های چاپ و تجهیزات به بلوک شرق قاچاق کرد. آثار نویسندگانی چون چسواف میلوش، ژوزف برودسکی، الکساندر سولژنیتسین، آلبر کامو، کورت وانه‌گات، هانا آرنت، فیلیپ راث و واتسلاو هاول از جمله این کتاب‌های ممنوعه بودند. این پروژه به‌عنوان یکی از معدود موفقیت‌های سیا در دوران ریاست «بیل کیسی» شناخته می‌شود. «تیم واینر» نویسنده میراثی از خاکسترها آن را «از مهم‌ترین عملیات‌های سیا در جنگ سرد» دانسته است. اما فعالیت‌ها به کتاب محدود نماند. سیا در عرصۀ هنر نیز نقش پنهانی ایفا کرد: حمایت از اکسپرسیونیسم انتزاعی، مجلۀ پاریس ریویو و بسیاری از هنرمندان پساجنگ در آمریکا و اروپا، غالباً بی‌آنکه خود هنرمندان بدانند. هدف روشن بود: ترویج آزادی و فردگرایی در برابر کمونیسم و مقابله با ادعای شوروی مبنی بر اینکه ایالات متحده «بیابانی سرمایه‌داری و تهی از فرهنگ» است.

 

53b82e7f-1a68-4240-bf5b-514aedb68a82

خبرنگاران در ۳۱ مه ۱۹۸۹ در ورشو، لهستان، در آستانهٔ انتخابات که پس از توافق میان دولت کمونیست و جنبش «همبستگی» برگزار شد، به روزنامه‌ها نگاه می‌کنند.

 

باشگاه کتاب سیا و جنبش همبستگی در لهستان

کتاب باشگاه کتاب سیا بیش از آنکه به سازمان سیا بپردازد، به تاریخ شفاهی جنبش زیرزمینی لهستان در دوران شکل‌گیری «همبستگی» اختصاص دارد؛ جنبشی اجتماعی که با اعتصاب‌های گسترده سال ۱۹۸۰ آغاز شد، بیش از یک سال حکومت نظامی و نزدیک به یک دهه سرکوب شدید را پشت سر گذاشت و سرانجام در دهۀ ۱۹۹۰ راه را برای حاکمیت دموکراتیک در لهستان هموار کرد.

«چارلی انگلیش» ویراستار پیشین گاردین با ده‌ها تن از اعضای بازماندۀ مقاومت گفت‌وگو کرده و نشان می‌دهد که چگونه کتاب‌های خریداری‌شده توسط سیا و حتی مهم‌تر از آن، دستگاه‌های چاپ قاچاقی، شبکه‌ای پنهان از روزنامه‌نگاران، چاپچی‌ها، ویراستاران، قاچاقچیان و نویسندگان را زنده نگه داشت؛ افرادی که با خطر زندان و تبعید، مبارزه را ادامه دادند.

یکی از نمونه‌های برجسته، نشریۀ زیرزمینی هفتۀ مازوویا بود که در سال ۱۹۸۲ توسط «گروه عملیاتی زنان» به رهبری «هلنا لوچیوو» پایه‌گذاری شد. این نشریه در دهۀ ۱۹۸۰ به مهم‌ترین رسانه زیرزمینی لهستان بدل شد و تیراژ آن به حدود ۸۰ هزار نسخه رسید—آن هم در شرایطی که تمامی مراحل گزارش‌نویسی، چاپ و توزیع در خفا انجام می‌شد. گردانندگان مازوویا توانستند بیش از شش سال از دید پلیس مخفی پنهان بمانند؛ بخشی از آن به این دلیل که دستگاه امنیتی اساساً باور نداشت زنان توانایی هدایت چنین عملیات موفقی را داشته باشند.

 

922d32bb-c546-4dea-aa07-91679e2bbd9f

معترضان در شهر گدانسک، لهستان، در جریان اعتصاب‌های اوت ۱۹۸۸.

 

مبارزه تنهای یک روزنامه‌نگار

در اوت ۱۹۸۸، اعتصاب‌های گسترده‌ای به رهبری کارگران جوان در نقاط مختلف لهستان آغاز شد؛ رخدادی که نهادهای اطلاعاتی آمریکا آن را بزرگ‌ترین بحران دولت ورشو پس از حکومت نظامی سال ۱۹۸۱ ارزیابی کردند. در این میان، نشریۀ زیرزمینی هفتۀ مازوویا باید خبر را پوشش می‌داد، اما تمامی اعضای تحریریه در تعطیلات بودند—جز معاون سردبیر، «یوانا شچسنا». او تلاش کرد پیام‌های رمزگذاری‌شده برای همکارانش بفرستد تا بازگردند، اما با توجه به شنود تلفن‌ها و نظارت گسترده، به این نتیجه رسید که اگر قرار است شماره ویژه‌ای منتشر شود، «باید به تنهایی انجامش دهد.»

شچسنا پنج شبانه‌روز بی‌وقفه کار کرد؛ به کارخانه‌ها و معادن زغال‌سنگ رفت، گزارش نوشت و تمام مقالات را شخصاً آماده کرد، بی‌آنکه مجالی برای استراحت داشته باشد. اما درست شبی که نسخه نهایی را به چاپخانه سپرد، نیمه‌شب صدای کوبیدن در بیدارش کرد. خوشبختانه آنچه رخ داد «زنگ نیمه‌شب» سولژنیتسینی نبود—لحظه‌ای که مأموران امنیتی برای دستگیری می‌آیند—بلکه پیغامی فوری بود: تسمۀ دستگاه چاپ پاره شده و انتشار روزنامه تا جایگزینی آن متوقف مانده است.

 

چاپخانه‌های سیار در دوران حکومت نظامی

در سال‌های حکومت نظامی، چاپ مطالب ممنوعه می‌توانست تا ۱۰ سال زندان در پی داشته باشد. در چنین فضایی، هر کسی ممکن بود خبرچین باشد: از همسایه و رانندۀ اتوبوس گرفته تا همکاران یا حتی کشیشی که در زندان «موکوتوف» آخرین اعترافات زندانیان محکوم به اعدام را می‌شنید. برای در امان ماندن از شناسایی، جنبش زیرزمینی پروتکل‌های خاصی داشت: چاپخانه‌ها هر هفته جابه‌جا می‌شدند، مراحل مختلف چاپ و توزیع در مکان‌های جداگانه انجام می‌گرفت و هیچ‌کس از کل عملیات اطلاع کامل نداشت. در نخستین سال‌های انتشار هفتۀ مازوویا، «یوانا شچسنا» با دوستان و آشنایان دیدار می‌کرد تا «میزبانانی» پیدا کند؛ افرادی که آپارتمانشان را موقتاً برای راه‌اندازی چاپخانه در اختیار تحریریه بگذارند. درست مانند «کتابخانه‌های پرنده»، این نشریه همواره در حرکت بود. چاپچی‌ها هر آپارتمان را فقط سه روز در هفته و هر دو ماه یک‌بار استفاده می‌کردند. با این حال، این کار تعهدی کوچک نبود؛ زیرا در آن چند روز، ماشین‌تحریرها بی‌وقفه شبانه‌روز صدا می‌دادند، چراغ‌ها همواره روشن می‌ماند و فضای خانه از دود سیگار پر می‌شد—گویی زندگی همۀ افراد به آن وابسته است.

 

404c5f31-6ef6-4a00-869c-1ff7fd82fe55

دانشجویان دانشگاه ورشو در آستانهٔ انتخابات ژوئن ۱۹۸۹ دست به تحصن زدند.

 

از بحران چاپ تا پیروزی در انتخابات ۱۹۸۹

وقتی تسمۀ دستگاه چاپ پاره شد، «یوانا شچسنا» دیگر فرصتی برای تعارف نداشت. او با به خطر انداختن جانش به سراغ چاپچی‌ها و ویراستاران زیرزمینی رفت، اما هیچ‌کس قطعه‌ی لازم را نداشت. سرانجام نام چاپگری را یافت که همان دستگاه را در اختیار داشت. او را در مراسم عشای ربانی پیدا کرد و نیاز فوری‌اش را توضیح داد. پاسخ چاپگر شبیه یک لطیفۀ تلخ شوروی بود: «من همان کسی هستم که هفتۀ مازوویا را برای شما چاپ می‌کنم؛ تسمۀ خراب مال دستگاه من است!»

شچسنا که از خستگی به مرز فروپاشی رسیده بود و برای بیدار ماندن آب روی خود می‌ریخت، سرانجام با بازگشت مسئول تولید از تعطیلات نجات یافت. هزاران نسخه چاپ و در سراسر کشور پخش شد. کمی بعد پلیس برای نخستین بار در شش سال و نیم فعالیت، جلسۀ تحریریه را کشف کرد؛ اما دیگر دیر شده بود: اعتصاب‌ها به نقطه عطفی در «جنگ فرسایشی» بدل شده بود و مأموران به دلیل مذاکرات محرمانه دولت و مخالفان جرئت بازداشت نداشتند.

سال بعد، مذاکرات میز گرد میان دولت و جنبش همبستگی به توافقی تاریخی انجامید: برگزاری انتخابات و کاهش سانسور. همبستگی برای نخستین بار مجوز انتشار روزنامه گرفت؛ رسانه‌ای حیاتی برای بسیج رأی‌دهندگان تنها دو ماه مانده به انتخابات. تحریریۀ مازوویا فعالیت خود را متوقف کرد و همراه با رهبر تازه‌آزادشدۀ مقاومت، «آدام میخنیک»، روزنامۀ گازتای انتخاباتی (Gazeta Wyborcza) را راه‌اندازی کرد. این روزنامه با حمایت ویراستاران نیویورک ریویو آو بوکس تنها در دو ماه به تیراژ روزانۀ ۴۵۰ هزار نسخه رسید و نقشی تعیین‌کننده در پیروزی تاریخی همبستگی در انتخابات ۱۹۸۹ ایفا کرد—انتخاباتی که برای نخستین بار در بلوک شرق کمونیست‌ها شکست خوردند.

 

f80b7822-ef60-4b50-8ea4-872fcf1591fc

مردم در سال ۱۹۶۰ در «باشگاه بین‌المللی کتاب» در ورشو مطالعه می‌کنند.

 

میراثی فراتر از جنگ سرد

در دورانی که در ایالات متحده نشانه‌های پسرفت دموکراسی دیده می‌شود و در سطح جهانی نیز بی‌تفاوتی نسبت به بقای دموکراسی رو به افزایش است، شاید بتوان کتاب باشگاه کتاب سیا را «خواندنی به‌موقع» دانست. «لوچیوو» به یاد می‌آورد که در دوران مقاومت، اگر نام کسی از رادیو اروپای آزاد خوانده می‌شد، «آسیب‌زدن، ضرب‌وشتم یا ناپدید کردن او بسیار دشوارتر می‌شد.» خواندن این جمله سخت است بی‌آنکه به یاد دوران دولت ترامپ نیفتیم؛ زمانی که نهادهای دیپلماسی نرم—از جمله رادیو اروپای آزاد—تضعیف شدند؛ نهادی که در لهستان و بسیاری نقاط دیگر جهان از دموکراسی حمایت و حتی جان انسان‌ها را نجات داد. اما این کتاب بیش از یک روایت به‌موقع است—تاریخی پرهیجان و تأثیرگذار است که فراتر از هر زمینه آمریکایی معاصر قرار می‌گیرد. نویسنده اعتراف می‌کند عادت دارد خود را جای شخصیت‌های هر داستانی بگذارد، اما این‌بار نتوانست جای «میروسلاو خویِتسکی» بنشیند؛ کسی که در زندان اعتصاب غذا کرد و هر روز با لولۀ لاستیکی به زور به او غذا خورانده می‌شد. یا جای «لوچیوو» که سال‌ها دختر خردسالش را ندید تا زندگی مخفی را ادامه دهد و انتشار هفتۀ مازوویا را پیش ببرد.

او بیشتر توانست خود را جای شهروندانی بگذارد که آپارتمانشان را در اختیار چاپخانه‌های مخفی می‌گذاشتند. با خود اندیشید: آیا من هم آن‌قدر شجاعت داشتم که در صورت تحقق بدترین کابوس‌هایم، چنین کاری کنم؟ آیا خطر زندان را به جان می‌خریدم تا به قهرمانان کمک کنم؟ اما بعد متوقف شد؛ یک چیز آموختن از گذشته است و چیز دیگری آنکه رنج واقعیِ گذشته را با تصورات امروز اشتباه بگیریم.

در سال ۱۹۸۳، پس از سال‌ها آزار و حمله، «باربارا سادوسکا» شاعر و فعال جنبش همبستگی، دریافت که پسر ۱۸ ساله‌اش توسط پلیس مخفی به ضرب‌وشتم کشته شده است. او چنین نوشت:

دستانم پر از سوراخ است.

از لابه‌لای آن‌ها می‌ریزند

نخستین گیلاس‌های کوچک سال.

فکر نمی‌کنم بتوانم آن‌ها را

برای تو بیاورم،

پسر کوچک من.

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.