استراتژی ولادیمیر پوتین برای بازتعریف نقش روسیه در خاورمیانه، که زمانی با پیوندهای هم‌زمان با تهران، دمشق، ریاض و تل‌آویو به‌عنوان الگویی از دیپلماسی چندسویه شناخته می‌شد، امروز در آستانه فروپاشی کامل قرار دارد. فرو ریختن رژیم اسد، بی‌عملی در برابر حملات به تأسیسات هسته‌ای ایران، و بی‌اعتنایی فزایندهٔ بازیگران منطقه‌ای، تنها نشانه‌هایی از عقب‌نشینی تدریجی کرملین از جایگاه مدعی‌اش به‌عنوان ضامن امنیت و ثبات در منطقه‌اند. این شکست نه‌تنها پیامدهای ژئوپلیتیکی گسترده‌ای برای آیندهٔ نظم منطقه‌ای دارد، بلکه برای چین و ایالات متحده نیز حامل یک پیام راهبردی روشن است: روسیه، حتی در قبال وفادارترین متحدانش، قابل اتکا نیست.

به گزارش سرویس ترجمه و بین‌الملل جماران،  فارن افرز نوشت:  تنها چند سال پیش، ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه، گویی بار دیگر نفوذ مسکو در خاورمیانه را—پس از دهه‌ها افول—احیا کرده بود. او با تعمیق روابط با متحدان دیرینه‌ای همچون ایران و سوریه و هم‌زمان ایجاد مناسباتی دوستانه‌تر با اسرائیل و پادشاهی‌های عربی، چهره‌ای عمل‌گرا و واقع‌گرایانه از خود به نمایش گذاشت که برای بسیاری از کشورهای منطقه، جایگزینی قابل‌اطمینان‌تر و کم‌هزینه‌تر نسبت به رویکرد آرمان‌گرایانه، پرهزینه و گاه بی‌ثبات‌کنندهٔ ایالات متحده در ترویج دموکراسی به‌نظر می‌رسید.

این راهبرد نه‌تنها روسیه را به نیرویی موازنه‌گر در برابر نفوذ ایالات متحده در منطقه تبدیل کرد، بلکه در حوزهٔ سیاست خارجی کرملین نیز دستاوردهایی به همراه داشت. رهبران خاورمیانه، در واکنش به تهاجم تمام‌عیار روسیه به اوکراین در سال ۲۰۲۲، به طرز معناداری سکوت اختیار کردند؛ حتی اسرائیل، یکی از نزدیک‌ترین شرکای واشنگتن، نه‌تنها از روسیه انتقاد نکرد بلکه در هیچ‌یک از اقدامات تحریمی علیه آن مشارکت نداشت.

با این حال، طی ۲۰ ماه گذشته، موقعیت روسیه در خاورمیانه به‌شدت افول کرده است. حکومت اسد در سوریه، که برای سال‌ها یکی از مهم‌ترین متحدان منطقه‌ای کرملین به شمار می‌رفت، دچار فروپاشی شده است. حملات مشترک آمریکا و اسرائیل به تأسیسات هسته‌ای ایران، اصلی‌ترین متحد روسیه در منطقه رخ داد. در نتیجه، اعتبار روسیه به‌عنوان حامی و ضامن امنیت در منطقه از هم پاشیده است. در خاورمیانهٔ جدیدی که اکنون در حال شکل‌گیری است، دیگر نیازی به مسکو احساس نمی‌شود.

پیامدهای این ناکامی‌ها فراتر از خاورمیانه نیز بازتاب خواهد داشت. چه این وضعیت ناشی از تصمیم عامدانهٔ پوتین برای عدم مداخله باشد و چه نتیجهٔ ناتوانی واقعی کرملین، رها کردن شرکای منطقه‌ای از سوی روسیه باید زنگ هشداری جدی برای شی جین‌پینگ و حزب کمونیست چین باشد: در لحظات بحرانی، روسیه متحدی قابل اتکا نخواهد بود.

برای ایالات متحده، کاهش نفوذ روسیه در خاورمیانه باید زمینه‌ساز تأمل و بازنگری جدی‌تری باشد. سال‌هاست که سیاست‌گذاران و تحلیل‌گران در این باره بحث می‌کنند که اتحاد روسیه و چین تا چه اندازه مستحکم است و آیا منطقی‌تر است تلاش شود میان آن‌ها شکاف ایجاد گردد یا برعکس، با تقویت وابستگی متقابل‌شان، هزینه‌ها و مخاطرات این اتحاد برای هر دو طرف افزایش یابد. اما ناکامی‌های اخیر مسکو در خاورمیانه، حقیقتی اساسی را که در پس لفاظی‌های پکن و مسکو دربارهٔ «روابط ویژه» پنهان مانده بود، آشکار کرده است: روسیه دوستی است مصلحت‌گرا که فقط در شرایط مطلوب کنار شما می‌ایستد. در صورت وقوع درگیری میان ایالات متحده و چین—برای نمونه بر سر تایوان—واشنگتن می‌تواند انتظار داشته باشد که مسکو، درست مانند رفتارش با شرکای خاورمیانه‌ای خود، در حاشیه بماند و وارد عمل نشود.

 

راهی به دمشق

پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، روسیه عملاً از صحنهٔ سیاست جهانی، از جمله در خاورمیانه، کنار رفت. تمرکز اصلی دولت وقت، به رهبری بوریس یلتسین، بر ادغام روسیهٔ تازه‌دموکرات‌شده در ساختارهای غربی بود. یلتسین مشتاق پیوستن به نهادهایی مانند گروه هفت (G7)، سازمان تجارت جهانی (WTO) و حتی ناتو بود و در نتیجه تلاش یا منابع چندانی برای حفظ روابط دوران شوروی با دشمنان  ایالات متحده—نظیر ایران و سوریه—صرف نکرد. یک دهه رکود عمیق اقتصادی نیز بیش از پیش مانع از حضور مؤثر روسیه در منطقه شد.

ولادیمیر پوتین، که در سال ۲۰۰۰ به ریاست‌جمهوری روسیه رسید، به‌تدریج به دوران بی‌توجهی مسکو به خاورمیانه پایان داد. پس از حملات ۱۱ سپتامبر، او فوراً به حمایت از «جنگ جهانی علیه تروریسم» به رهبری جرج دبلیو بوش، رئیس‌جمهور وقت ایالات متحده، برخاست. برای کمک به تلاش‌های نظامی آمریکا در افغانستان، روسیه اجازه داد ایالات متحده در جمهوری‌های سابق شوروی، یعنی ازبکستان و قرقیزستان—که پوتین آن‌ها را در حوزه نفوذ سنتی روسیه می‌دانست—پایگاه نظامی ایجاد کند.

با وجود آنکه پوتین در سال ۲۰۰۳ به دلیل روابط نزدیک عراقِ صدام حسین با روسیه، با تهاجم آمریکا به عراق مخالفت کرد، همکاری‌های خود را با واشنگتن در زمینه‌های دارای منافع مشترک در خاورمیانه ادامه داد.  در سال ۲۰۱۰، روسیه در کنار ایالات متحده به قطعنامه ۱۹۲۹ شورای امنیت سازمان ملل رأی مثبت داد—قطعنامه‌ای که در آن زمان شدیدترین تحریم‌های چندجانبه علیه تهران را به اجرا گذاشت.

پنج سال بعد، روسیه در کنار ایالات متحده، چین، فرانسه، آلمان، بریتانیا و اتحادیه اروپا «برنامه جامع اقدام مشترک» (برجام) را امضا کرد. در طول این دوره، روسیه همچنین در مقابله با گروه‌های تروریستی مختلف در منطقه با آمریکا همکاری می‌کرد؛ برخی از این گروه‌ها با شبکه‌های جهادی فعال در داخل خاک روسیه نیز در ارتباط بودند.

اما نقطه‌عطف در سیاست خاورمیانه‌ای پوتین، خیزش‌های موسوم به «بهار عربی» در سال ۲۰۱۱ بود. در حالی‌که رهبران ایالات متحده و اروپا سقوط رژیم‌های دیکتاتوری در منطقه را جشن می‌گرفتند، پوتین—که آن زمان نخست‌وزیر روسیه بود—نگاه متفاوتی به این تحولات داشت. او در دیدار با رهبران غربی، از جمله باراک اوباما، رئیس‌جمهور آمریکا، هشدار داد که فروپاشی حکومت‌های خودکامه در جهان عرب منجر به بروز جنگ‌های داخلی، قدرت‌گیری افراط‌گرایان و جسور شدن تروریست‌ها خواهد شد.

پوتین حتی به‌صورت علنی از دیمیتری مدودف، رئیس‌جمهور وقت و متحد سیاسی‌اش، به‌دلیل خودداری از وتوی قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد که استفاده از زور علیه ارتش معمر قذافی، رهبر لیبی، را مجاز می‌دانست، انتقاد کرد—در حالی‌که ارتش قذافی در آن زمان تهدید به انجام قتل‌عام در شهر بنغازی، دومین شهر بزرگ لیبی، کرده بود. پوتین این قطعنامه را «معیوب و ناقص» خواند و اعلام کرد که این مجوز «همه‌چیز را مجاز می‌دارد» و آن را با «فراخوان‌های جنگ‌های صلیبی در قرون وسطی» مقایسه کرد.

در همان سال، جنبشی اعتراضی دیگر علیه استبداد، این‌بار در خود روسیه شکل گرفت. در دسامبر ۲۰۱۱، صدها هزار نفر از شهروندان روسیه به خیابان‌ها آمدند تا به نتایج جعلی انتخابات پارلمانی اعتراض کنند. همان‌طور که پیش‌تر ایالات متحده را متهم کرده بود که پشت صحنهٔ انقلاب‌های ضد دیکتاتوری در مصر، لیبی، سوریه و تونس قرار دارد، این‌بار نیز پوتین آمریکا را مسئول تحریک اعتراضات علیه حکومت خود دانست. تهدیدهایی که در داخل مرزهای روسیه علیه حاکمیتش شکل گرفت—و پوتین به‌راستی آن‌ها را مورد حمایت دولت اوباما می‌دانست—سبب شد که از مسیر همکاری با ایالات متحده فاصله بگیرد؛ چرخشی که تأثیرات عمیقی بر سیاست خارجی روسیه در خاورمیانه بر جای گذاشت.

نگرانی پوتین دربارهٔ ثبات سیاسی با دغدغه‌های پادشاهان عرب منطقه هم‌خوان شد. آن‌ها نیز معتقد بودند که تغییر رژیم در خاورمیانه، راه را برای قدرت‌گیری جهادگرایان رادیکال باز خواهد کرد. عربستان سعودی حتی با اعزام نیروهای نظامی به بحرین، اعتراضات ضدحکومتی در آن کشور را سرکوب کرد. پوتین از این شرایط بهره‌برداری کرد تا در زمانی که روابط کشورهای عربی با ایالات متحده به دلیل حمایت آمریکا از اصلاحات سیاسی در جهان عرب و نزدیکی ادراک‌شده‌اش با ایران تیره شده بود، پیوندهای خود را با اسرائیل و پادشاهی‌های عربی تقویت کند.

او همچنین پس از کودتای نظامی عبدالفتاح السیسی در سال ۲۰۱۳، رابطه‌ای نزدیک با این رهبر اقتدارگرا در مصر برقرار کرد. افزون بر آن، روسیه با پر کردن خلأ ناشی از عقب‌نشینی آمریکا از لیبی، حمایت تبلیغاتی و مالی خود را در اختیار فیلدمارشال خلیفه حفتر قرار داد—فرمانده نظامی نیرومندی که اکنون بخش شرقی لیبی را تحت کنترل دارد. زمانی که در سال ۲۰۱۸ بسیاری از رهبران غربی، محمد بن سلمان، ولیعهد عربستان را به‌دلیل نقشش در ترور جمال خاشقجی، روزنامه‌نگار منتقد حکومت سعودی، محکوم کردند، پوتین در اقدامی آشکار، به‌صورت علنی از ولیعهد سعودی استقبال کرد و مشروعیت سیاسی او را تأیید نمود.

در همین مقطع، پوتین همچنین به تقویت روابط شخصی خود با بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر وقت اسرائیل، پرداخت—کسی که همانند پوتین از فروپاشی دولت‌های عربی و ظهور دولت‌ها و جنبش‌های اسلام‌گرا بیم داشت. بسیاری از یهودیان محافظه‌کاری که از جمهوری‌های پیشین اتحاد جماهیر شوروی به اسرائیل مهاجرت کرده بودند نیز نگاهی مشابه داشتند، و رسانه‌های روسی به‌طور مستقیم با این جامعه در ارتباط بودند. برای آن‌ها، پوتین رهبری عمل‌گرا، باثبات و قابل احترام تلقی می‌شد که از امنیت و نظم در منطقهٔ همجوارشان حمایت می‌کرد.

در جریان جنگ داخلی سوریه، نیروی هوایی روسیه با نیروهای زمینی حزب‌الله برای حمایت از حکومت بشار اسد وارد عمل شد، و این امر باعث نزدیکی بیشتر تهران و مسکو گردید. جنبش حماس که در ابتدا موضعی انتقادی نسبت به حکومت اسد داشت، در نهایت به صف متحدان ایران و روسیه پیوست. از سوی دیگر، کرملین و شخص پوتین هرگز حماس را به‌عنوان یک گروه تروریستی معرفی نکردند؛ بلکه آن را یک جنبش آزادی‌بخش ملی توصیف کردند، مشابه گروه‌هایی در آمریکای لاتین، جنوب شرق آسیا و آفریقای جنوبی که اتحاد جماهیر شوروی در دوران جنگ سرد از آن‌ها حمایت می‌کرد. توانایی پوتین در حفظ هم‌زمان روابط با اسرائیل و حماس، نکته‌ای چشم‌گیر و گویای موفقیت دیپلماسی منعطف و چندوجهی او در خاورمیانه در آن دوره بود.

در ادامه گزارش فارن افرز ادعا شده است: پیشروی پوتین برای گسترش نفوذ روسیه در خاورمیانه در ابتدا نتایجی ملموس و راهبردی به همراه داشت. پس از آغاز تهاجم تمام‌عیار روسیه به اوکراین در سال ۲۰۲۲، ایران هزاران پهپاد انتحاری شاهد را برای پشتیبانی از عملیات نظامی روسیه در اختیار مسکو قرار داد. کشورهای پادشاهی عربی نه‌تنها از رأی دادن به قطعنامه‌های سازمان ملل در محکومیت حمله روسیه خودداری کردند، بلکه به ائتلاف جهانی تحریم‌ها نیز نپیوستند. در اکتبر ۲۰۲۲، پوتین و محمد بن سلمان ولیعهد عربستان، توافقی برای کاهش صادرات نفت امضا کردند که به افزایش قیمت جهانی نفت و تأمین مالی ماشین جنگی روسیه انجامید.

حتی اسرائیل نیز، برخلاف موضع غالب کشورهای دموکراتیک، از انتقاد علنی نسبت به تهاجم روسیه پرهیز کرد و به قطعنامهٔ سازمان ملل که اقدام نظامی مسکو را محکوم می‌کرد، رأی مخالف داد.

در سال ۲۰۱۵، زمانی که حکومت اسد در آستانه فروپاشی کامل قرار داشت، اعزام نیروی هوایی روسیه برای پشتیبانی از نیروهای زمینی سوری، ایرانی و حزب‌الله، باعث شد اسد بتواند دست‌کم نه سال دیگر در قدرت باقی بماند. در ازای این حمایت، دولت سوریه دسترسی بلندمدت روسیه به پایگاه دریایی طرطوس و پایگاه هوایی حمیمیم در نزدیکی لاذقیه را تضمین کرد؛ پایگاه‌هایی که نه‌تنها توان دریایی روسیه در مدیترانه را تقویت کردند، بلکه به نماد تثبیت‌شده‌ای از حضور نظامی پایدار روسیه در خاورمیانه عربی تبدیل شدند.

مداخله نظامی پوتین در سوریه، جایگاه روسیه را به‌عنوان شریکی قاطع، قابل اعتماد و عمل‌گرا در منطقه تقویت کرد. بر خلاف ایالات متحده، روسیه هرگز حاکمان خودکامهٔ منطقه را با سخنرانی‌هایی درباره دموکراسی یا حقوق بشر مورد ملامت قرار نداد. در عوض، روند ارسال تسلیحات به کشورهای منطقه همچنان ادامه یافت. در سال‌های پس از بهار عربی، صادرات تسلیحات روسیه به خاورمیانه افزایش چشمگیری یافت—شامل مصر تحت حکومت عبدالفتاح السیسی، و حتی ترکیه، عضو ناتو، که علی‌رغم اعتراض آمریکا، به خرید سامانه پدافند هوایی S-400 روسیه تن داد.

 

همه‌چیز، همه‌جا، یک‌باره

با آغاز حمله حماس به اسرائیل در تاریخ ۷ اکتبر ۲۰۲۳، استراتژی پوتین در خاورمیانه عملاً فروپاشید. اسرائیل در پاسخ، عملیات نظامی گسترده‌ای را آغاز کرد—ابتدا علیه حماس در نوار غزه و سپس علیه حزب‌الله در لبنان—که منجر به وارد آمدن ضربات سنگین به ساختار رهبری و فرماندهی هر دو گروه شد. پوتین کوشید از جانبداری در این منازعه پرهیز کند و در عوض، پیشنهاد میانجی‌گری میان حماس و اسرائیل را مطرح نمود؛ پیشنهادی که نه از سوی بنیامین نتانیاهو مورد پذیرش قرار گرفت و نه در جامعه اسرائیل جدی گرفته شد. با این حال، پوتین همچنین هیچ حمایت مؤثری از حماس یا حزب‌الله ارائه نداد.

در ادامه، در دسامبر ۲۰۲۴، حکومت اسد در سوریه فروپاشید. سرمایه‌گذاری چند دهه‌ای روسیه در حمایت از این دولت، ظرف چند روز دود شد و به هوا رفت. پوتین به بشار اسد و خانواده‌اش پناهندگی سیاسی در روسیه اعطا کرد، اما در برابر پیشروی نیروهای شورشی و تصرف دمشق، هیچ اقدامی انجام نداد. این انفعال بازتابی منفی در سراسر منطقه داشت. حزب‌الله بیش از پیش تضعیف شد، و رسانه‌های ایرانی   علناً از ناتوانی روسیه در حمایت از متحد مشترک خود انتقاد کردند. ضربه‌ای سنگین‌تر به اعتبار روسیه در خاورمیانه زمانی وارد شد که نیروهای نظامی اسرائیل و ایالات متحده در ژوئن، تأسیسات هسته‌ای ایران را هدف قرار دادند.

تنها چند روز پس از حمله آمریکا به سایت هسته‌ای فردو، عباس عراقچی، وزیر امور خارجه ایران، به مسکو سفر کرد تا حمایت روسیه را جلب کند. پوتین در پاسخ، صرفاً به محکومیتی کلیشه‌ای و لفظی علیه ایالات متحده بسنده کرد و در کمال شگفتی، هیچ کمک نظامی تازه‌ای به ایران—مهم‌ترین متحد منطقه‌ای روسیه—ارائه نداد؛ آن‌هم در شرایطی که ایران همچنان آماده بود کمک نظامی مستقیم به جنگ روسیه در اوکراین ادامه دهد.

 

ترس و بیزاری

رهبران و جوامع خاورمیانه به بی‌عملی و بی‌تفاوتی روسیه در تحولات اخیر منطقه واکنشی جدی نشان داده‌اند. این واکنش به‌ویژه در داخل ایران برجسته‌تر و صریح‌تر بوده است. تحلیل‌گران ایرانی که پیش‌تر با احتیاط و ملاحظه درباره روابط تهران و مسکو اظهارنظر می‌کردند، اکنون به‌صراحت از ولادیمیر پوتین به‌دلیل امتناع از گنجاندن بند «دفاع متقابل» در «پیمان جامع مشارکت راهبردی» میان ایران و روسیه که در ژانویه امضا شد، انتقاد می‌کنند—بندی که در توافق‌های مشابه روسیه با بلاروس و کره شمالی وجود دارد. دیگر چهره‌های سیاسی، از جمله علی مطهری، نایب‌رئیس پیشین مجلس، نیز از تعلل مسکو در تحویل سامانه دفاع موشکی S-400 به ایران—سامانه‌ای که می‌توانست در مقابله با حملات هوایی اسرائیل نقش ایفا کند—شدیداً انتقاد کرده‌اند.

نگرش اسرائیل به روسیه نیز دستخوش تغییر شده است. نه نخست‌وزیر بنیامین نتانیاهو و نه جامعه اسرائیلی، هیچ‌کدام علاقه‌ای به میانجی‌گری پوتین در خصوص روابط با ایران ندارند. در دوره‌هایی که روابط آمریکا و اسرائیل دچار تنش می‌شد، نتانیاهو تمایل داشت به مسکو نزدیک‌تر شود، اما با بازگشت دونالد ترامپ به کاخ سفید، ضرورت حفظ پیوند با پوتین و روسیه تضعیف‌شده کاهش یافته است.

واکنش رسمی عربستان سعودی به انفعال روسیه ملایم و محتاطانه بوده، اما در پشت درهای بسته، محمد بن سلمان از توقف پیشرفت برنامه هسته‌ای ایران خرسند است.

ناتوانی یا بی‌اعتنایی پوتین در تأثیرگذاری بر تحولات منطقه، چه از مسیر دیپلماسی و چه از مسیر حمایت نظامی، باید ولیعهد سعودی را به بازاندیشی در سیاست توازن‌گرایانه‌اش میان ایالات متحده، چین و روسیه وادار سازد. حتی پیش از حملات اسرائیل نیز اختلافاتی میان عربستان و روسیه بر سر افزایش تولید نفت به وجود آمده بود. در این تقابل، ریاض پیروز شد و اکنون اوپک‌پلاس قرار است از ماه اوت تولید نفت را افزایش دهد—اقدامی که باعث خشنودی واشنگتن و نارضایتی مسکو شده است.

 

روی من حساب نکن

تصمیم پوتین برای خودداری از حمایت از شرکای منطقه‌ای روسیه در خاورمیانه، پیامی روشن برای رهبران پکن نیز دربردارد: در صورت بروز جنگ میان چین و ایالات متحده بر سر تایوان، نباید بر روسیه به‌عنوان یک متحد قابل اعتماد حساب کرد.

اگر امتناع مسکو از یاری‌رسانی به جمهوری اسلامی ایران در حساس‌ترین مقطع تاریخی‌اش معیار باشد، می‌توان پیش‌بینی کرد که روسیه در زمان نیاز، کمک مؤثری به پکن نخواهد کرد. به‌همین‌سان، رها کردن رژیم بشار اسد از سوی کرملین نشان می‌دهد که نیروهای مسلح روسیه نیز در هیچ جنگ احتمالی علیه ایالات متحده وارد عمل نخواهند شد. در صورت بروز درگیری در آسیا، پوتین صرفاً به صادرات نفت و گاز به چین اکتفا خواهد کرد.

همان‌طور که وانگ یی، وزیر امور خارجه چین، در دیداری با رهبران اروپایی صراحتاً اعلام کرد، روسیه تنها تا زمانی برای چین ارزشمند خواهد بود که درگیر جنگ در اوکراین باشد و در نتیجه، منابع و تمرکز ایالات متحده را از آسیا منحرف کند. اما بیش از این نمی‌توان بر مسکو حساب باز کرد.

دولت ترامپ نیز باید دقیقاً به همین نتیجه برسد.

در نخستین ماه‌های آغاز به کار این دولت، برخی تحلیل‌گران استدلال می‌کردند که ایالات متحده باید تلاش کند روسیه را از چین جدا سازد تا بتواند پکن را بهتر مهار کند—سیاستی که از آن با عنوان «کیسینجر معکوس» یاد می‌کردند. این راهبرد در آن زمان خطا بود و امروز، خطایی بزرگ‌تر خواهد بود. پوتین ثابت کرده است که روسیه حتی برای دولت‌هایی که سال‌ها با کرملین روابط راهبردی داشته‌اند، نیز شریک قابل اتکایی نیست؛ چه رسد به آن‌که بتواند در برابر چین، متحدی مؤثر برای واشنگتن باشد.

پوتین دقیقاً همان چیزی را به ایالات متحده و جهان دموکراتیک ارائه خواهد کرد که به دولت تهران داد: هیچ چیز. از همین‌رو، هر رویکردی که ترامپ در نهایت نسبت به پوتین اتخاذ کند، باید یک اصل کلیدی را در نظر داشته باشد: کنار کشیدن مسکو از پکن هدفی موهوم و بی‌فایده است و باید کنار گذاشته شود. موفقیت‌های ابتدایی استراتژی روسیه در خاورمیانه زمانی این تصور را ایجاد کرد که مسکو می‌تواند یک شریک ژئوپلیتیکی مؤثر باشد. اما شکست کامل و نهایی این راهبرد، باید دونالد ترامپ و دیگران را از هرگونه دلبستگی یا توهم نسبت به معمار آن منصرف کند.

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.