در سیاست آمریکا، دیگر توهم توطئه صرفاً یک انحراف حاشیه‌ای نیست؛ بلکه به یک سبک غالب و ساختاری تبدیل شده است. «سبک پارانویایی» که نخستین‌بار در دهه ۶۰ میلادی توسط مورخ برجسته ریچارد هافستدر نام‌گذاری شد، امروز در بالاترین سطوح قدرت، از رسانه‌های راست‌گرا گرفته تا سخنرانی‌های دونالد ترامپ، به نیرویی تعیین‌کننده در شکل‌دهی افکار عمومی بدل شده است.

به گزارش سرویس ترجمه و بین‌الملل جماران،  فارن پالیسی نوشت:  دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده، دو هفته است که درگیر تلاش برای خروج از رسوایی‌ای است که به‌عنوان «پرونده‌های اپستین» شناخته می‌شود. سال‌هاست که در محافل حامیان جنبش «اول آمریکا» یا همان MAGA، ادعاهایی مطرح می‌شود مبنی بر وجود یک توطئه میان مقامات بلندپایه دولت، دموکرات‌ها و سرمایه‌داران بانفوذ برای سرپوش گذاشتن بر نحوه مرگ جفری اپستین و پنهان کردن فهرستی احتمالی از مشتریان قدرتمندی که در قاچاق جنسی و کودک‌آزاری با او در ارتباط بوده‌اند. زمانی که ترامپ مانع انتشار این اسناد به نظر رسید و حتی مدعی شد چیزی مهم برای افشا وجود ندارد، بخش قابل‌توجهی از بدنه حامیان وفادارش علیه او موضع گرفتند. تنش‌ها تا آنجا شدت گرفت که ترامپ برخی از هواداران خود را «احمق» و «نادان» خطاب کرد.

ماجرا همچنان در حال گسترش است. در حال حاضر به نظر می‌رسد ترامپ تلاش می‌کند با یک‌سری مانورهای سیاسی و با تحت‌فشار قرار دادن جمهوری‌خواهان حاضر در کنگره، خود را از تبعات این بحران نجات دهد. مایک جانسون، رئیس مجلس نمایندگان، حتی تا آنجا پیش رفت که تعطیلات تابستانی مجلس را زودتر و از ماه ژوئیه آغاز کرد تا دموکرات‌ها نتوانند طرحی قانونی برای الزام وزارت دادگستری به انتشار تمامی اطلاعات ارائه دهند.

صرف‌نظر از نتیجه نهایی، جنجال پیرامون «پرونده‌های اپستین» یکی از چالش‌برانگیزترین بحران‌های داخلی ترامپ به‌شمار می‌رود و هم‌زمان یادآوری روشن و نگران‌کننده‌ای از نفوذ گفتمان‌های توطئه‌محور راست‌گرایانه در درون حزب جمهوری‌خواه است. اگرچه بسیاری از ناظران، گسترش ادبیات توطئه در حزب جمهوری‌خواه را به ترامپ نسبت می‌دهند، اما این سبک سیاسی در واقع ریشه‌های عمیقی در تاریخ جناح راست ایالات متحده دارد.

برای درک عمق ریشه‌های سبک توطئه‌محور در سیاست جناح راست آمریکا، باید از یکی از دقیق‌ترین مورخان این حوزه، ریچارد هافستدر (Richard Hofstadter)، آغاز کنیم.

 

سبک پارانویایی چیست و از کجا آمد؟

در نوامبر ۱۹۶۴، هم‌زمان با رویارویی سناتور جمهوری‌خواه بری گلدواتر با رئیس‌جمهور لیندون جانسون در انتخابات ریاست‌جمهوری، هافستدر مقاله‌ای ماندگار با عنوان «سبک پارانوئید در سیاست آمریکایی» در نشریه هارپرز منتشر کرد. او در این مقاله استدلال کرد که نوعی خاص از سیاست، با ویژگی‌هایی همچون اغراق، بدبینی عمیق، و خیال‌پردازی‌های توطئه‌محور، در سراسر تاریخ آمریکا حامیانی جدی داشته است.

هافستدر در تعریف این «سبک پارانوئید» نوشت: «دشمن در این نگاه، کاملاً مشخص و مطلق است؛ او نماد تمام‌عیار شرارت است، نوعی اَبَرانسان بی‌اخلاق—مخوف، همه‌جا حاضر، قدرتمند، بی‌رحم، لذت‌طلب و تجمل‌دوست.»

سخنگوی پارانوئید، جهان را در چارچوب نبردی آخرالزمانی میان خیر و شر تفسیر می‌کند. او همواره احساس می‌کند در لحظه‌ای تاریخی ایستاده، در حال دفاع از تمدن، و در آستانه سقوط یا نجات کامل نظام‌های ارزشی بشری. در این چارچوب فکری، امکان مذاکره یا تفاهم وجود ندارد؛ چرا که هر مسئله‌ای به تقابل مطلق میان خیر و شر تقلیل می‌یابد. در ذهن پارانوئید، دشمن رسانه‌ها را در اختیار دارد و از منابع مالی نامحدود بهره می‌برد. هافستدر در نسخه تکمیل‌شده مقاله‌اش که بعدتر در قالب کتاب منتشر شد، افزود که از نگاه توطئه‌باوران، دشمن در حال تسلط بر نظام آموزشی کشور نیز هست. مهم‌تر آنکه، این نوع تفکر اغلب از قضاوت‌هایی کلی و ظاهراً معقول آغاز می‌شود، اما به‌سرعت به سمت نتیجه‌گیری‌هایی افراطی و غیرقابل دفاع پیش می‌رود.

 

بررسی تاریخی نفوذ سبک پارانویایی در سیاست آمریکایی

هافستدر پس از بررسی تاریخی این سبک فکری—از جریان «ایلومیناتی» در دهه ۱۷۹۰، جنبش ضدماسونی در دهه ۱۸۳۰، تا موج‌های ضدمسیحیت کاتولیک در تاریخ آمریکا—به دوران خودش، یعنی جنگ سرد، رسید. در دهه ۱۹۵۰، در اوج مک‌کارتیسم، او شاهد گسترش عمیق تفکر توطئه‌محور در جناح راست بود. سناتور جوزف مک‌کارتی و هوادارانش—از جمله سازمان‌هایی مانند «جامعه جان برچ» (تأسیس در ۱۹۵۸) و مجریان محافظه‌کار برنامه‌های رادیویی—با دامن زدن به ترس و خشم از طریق طرح اتهامات توطئه‌آمیز، پایگاه مردمی خود را تقویت می‌کردند. رمز موفقیت این رویکرد در آن بود که تکه‌هایی از اطلاعات واقعی را برمی‌داشتند و با بزرگ‌نمایی و ترکیب آن‌ها، روایت‌هایی کاملاً خیالی می‌ساختند که تنها در ذهن بدبینانه معنا داشت.

در نوشته‌ای دیگر، هافستدر استدلال کرد که کارزار انتخاباتی گلدواتر به رشد و دیده‌شدن چهره‌های جوان‌تر این سبک فکری کمک کرد، از جمله جان استورمر و فیلیس شلافلی که میلیون‌ها نسخه از کتاب‌هایی منتشر کردند و در آن‌ها از «سلطه‌گران مخفی نیویورکی» سخن گفتند که به زعم آنان، سیاست درون‌حزبی جمهوری‌خواهان را منحرف کرده بودند.

هافستدر در ارزیابی خود تنها نبود. در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، شماری از پژوهشگران برجسته به بررسی نفوذ روزافزون سیاست‌های توطئه‌محور در محافل محافظه‌کار پرداختند—نفوذی که به مراتب به جریان اصلی سیاستمداران جمهوری‌خواه نزدیک‌تر بود از آنچه خود آنان حاضر به اذعان بودند.

 

تحلیل دیدگاه دانیل بل و دیگر متفکران درباره انگیزه‌های روانی و طبقاتی گرایش به توهم توطئه

جامعه‌شناس سرشناس، دانیل بل (Daniel Bell)، در کنار گروهی از همکارانش، این موضوع را در مجموعه‌ای از آثار پژوهشی بررسی کرد. نخستین کتاب آن‌ها در سال ۱۹۵۵ با عنوان راست نوین آمریکا (The New American Right) منتشر شد و نسخه بازبینی‌شده‌ای از آن نیز در سال ۱۹۶۳ با عنوان راست افراطی (The Radical Right) به چاپ رسید. نویسندگان این آثار، از جمله هافستدر، بر گروهی از آمریکایی‌ها با ویژگی‌ای که آن را «اضطراب منزلتی» (status anxiety) می‌نامیدند تمرکز کردند—یعنی افرادی که نگران بودند جایگاه اجتماعی و اقتصادی‌شان در حال تضعیف یا تهدید از سوی دیگران است—و این گروه را مخاطبان اصلی و مستعد پذیرش گفتمان‌های راست‌گرای افراطی و توطئه‌محور دانستند.

 

چگونه جریان‌های تندرو، با حمایت مالی و نهادی، به بدنه اصلی حزب جمهوری‌خواه نفوذ کردند؟

در سطح دولت نیز نگرانی‌هایی جدی وجود داشت. در سال ۱۹۶۳، جان اف. کندی، رئیس‌جمهور وقت آمریکا، به مشاور خود، مایر فلدمن (Myer Feldman)، مأموریت داد تا درباره تهدیدهای ناشی از راست افراطی تحقیق کند. یافته‌های فلدمن بسیار نگران‌کننده بود: برخلاف تصور رایج در میان لیبرال‌ها، راست افراطی جریان حاشیه‌ای و کم‌اثر نبود. فلدمن گزارش داد که سازمان‌های وابسته به جناح‌های تندرو سالانه تا ۲۵ میلیون دلار برای ترویج دیدگاه‌های خود هزینه می‌کردند. این جریان از حمایت مالی بنیادها و شرکت‌های بزرگ برخوردار بود، و محتوای تبلیغاتی آن‌ها حتی در میان نیروهای نظامی آمریکا توزیع می‌شد.

مهم‌تر از همه، فلدمن کشف کرد که این جریان‌های افراطی نه‌تنها از بدنه اصلی محافظه‌کاران جدا نبودند، بلکه با جنبش‌های جریان اصلی محافظه‌کاری و حزب جمهوری‌خواه نیز ارتباط مستقیم داشتند. او در گزارش خود نوشت: «راست افراطی امروز یک نیروی قدرتمند و تأثیرگذار در حیات سیاسی آمریکا است» و از نظر سیاسی «موفق‌تر از آن است که اغلب مردم تصور می‌کنند».

از آن زمان تاکنون، مورخان به‌روشنی تأیید کرده‌اند که گرایش به تفکر توطئه‌محور، همواره بخشی قدرتمند و تأثیرگذار از بدنه محافظه‌کاری آمریکا بوده است. برای نمونه، سم تننهاوس (Sam Tanenhaus) در زندگینامه تحسین‌شده خود درباره ویلیام اف. باکلی نشان داده است که این چهره برجسته محافظه‌کار، در اوج دوران فعالیتش، روابط نزدیکی با جریان‌های افراطی و توطئه‌محور داشته—روابطی بسیار نزدیک‌تر از آنچه باکلی یا متحدانش مایل به اعتراف بودند.

 

ترامپ؛ وارث و بازتولیدگر سبک پارانویایی

بر همین اساس، زمانی که دونالد ترامپ با طرح نظریه توطئه‌ «تولد در خارج از آمریکا» (birtherism) وارد صحنه سیاست ملی شد، در واقع در حال بهره‌برداری از سنتی ریشه‌دار در درون حزب جمهوری‌خواه بود. اما آنچه ترامپ را از پیشینیانش متمایز ساخت، این بود که او توانست از دل همین گفتمان توطئه‌محور، به ریاست‌جمهوری برسد.

البته، توسل به تفکر توطئه‌محور محدود به جریان محافظه‌کار نبوده است. در مقاطع مختلف پس از جنگ جهانی دوم، نظریه‌های کم‌پایه درباره توطئه‌های جناح راست، در میان برخی فعالان سیاسی و حتی چهره‌های منتخب جناح چپ نیز مطرح شده‌اند. ریچارد هافستدر در کتاب عصر اصلاحات نشان داده بود که حتی در دهه ۱۸۹۰، پوپولیست‌هایی که برای حمایت از کشاورزان کوچک مبارزه می‌کردند نیز روایت‌های توطئه‌محور را به کار می‌بردند.

اما آنچه در دهه‌های اخیر چشمگیر بوده، صعود گفتمان توطئه‌محور به بالاترین سطوح رهبری حزب جمهوری‌خواه است. برخلاف دوره‌هایی چون ریاست‌جمهوری دوایت آیزنهاور که با درک خطر گفتمان‌های افراطی، تلاش شد مرز روشنی میان جریان اصلی محافظه‌کاری و افراط‌گرایان ترسیم شود، دونالد ترامپ راه کاملاً متفاوتی در پیش گرفت. او نه‌تنها با این گفتمان‌ها مقابله نکرد، بلکه آن‌ها را در آغوش گرفت و محور کمپین‌های سیاسی خود قرار داد.

ترامپ رسانه‌ها را به «مهندسی اخبار» و انتشار اطلاعات دروغین متهم کرد، از «لیبرال‌های مورد حمایت جورج سوروس» به‌عنوان عاملان ترویج سیاست‌های چپ افراطی نام برد، و وعده داد با «پاکسازی باتلاق واشنگتن» نظام سیاسی کشور را از عناصر فاسد نجات دهد. او بارها به‌طور ضمنی یا صریح از نظریه‌های توطئه QAnon حمایت کرد و فعالان رسانه‌ای این جریان را به حلقه سیاسی و رسانه‌ای خود راه داد.

در دوره همه‌گیری کرونا، ترامپ ادعاهای تأییدنشده‌ای درباره منشأ ویروس، درمان‌های پیشنهادی و آمار مرگ‌ومیر مطرح کرد، بی‌آنکه نگران تأثیرات عمومی این سخنان باشد. میل شدید او به بهره‌گیری از گفتمان توطئه‌محور، در انتخابات ۲۰۲۰ به اوج رسید؛ جایی که بارها و بدون هیچ مدرک مستندی ادعا کرد انتخابات «تقلبی» و «دستکاری‌شده» بوده است.

در سال ۲۰۲۲، او حتی در اقامتگاه شخصی‌اش در مارالاگو، میزبان یکی از مروّجان نظریه بی‌اساس «پیتزاگیت» شد—تئوری توطئه‌ای که مدعی است گروهی از دموکرات‌ها، یک شبکه قاچاق جنسی کودکان را از یک پیتزافروشی در واشنگتن اداره می‌کنند. این رویکرد ترامپ نشان‌دهنده آن است که گفتمان توطئه، دیگر نه حاشیه‌ای، بلکه به یکی از مؤلفه‌های اصلی سیاست جمهوری‌خواهان در عصر جدید تبدیل شده است.

در شرایطی که رسانه‌های محافظه‌کار فضای گسترده‌ای برای طرح و تکرار گفتمان‌های توطئه‌محور فراهم کرده‌اند، ترامپ در مقایسه با هواداران سبک پارانوئید در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، با ابزارهای بسیار بیشتری مواجه است. او با حمله به استقلال و بودجه نهادهای آموزش عالی، در تلاش است ستون‌های تولید دانش و آگاهی را تضعیف کند—نهادهایی که برای نسل جوان آمریکایی یکی از مؤثرترین پادزهرها در برابر چنین گفتمان‌هایی به شمار می‌روند.

همان‌گونه که ریچارد هافستدر در مورد کمونیسم استدلال می‌کرد—با وجود آنکه از لحن توطئه‌محور پیرامون این مسئله انتقاد داشت، اما تهدید بین‌المللی آن را واقعی و نیازمند مهار می‌دانست—در مورد جفری اپستین نیز با مسئله‌ای بسیار جدی مواجهیم؛ فردی که بابت جنایاتی هولناک محکوم شده بود و ابعاد پرونده‌اش مستلزم پیگیری دقیق و شفاف است.

درک قدرت سیاست‌ورزی توطئه‌محور در جناح راست، به‌معنای آن نیست که تمام ادعاها بی‌پایه‌اند. برخی نگرانی‌ها ممکن است پایه‌ای واقعی داشته باشند—از جمله احتمال تلاش ترامپ برای پنهان‌کردن اطلاعات مرتبط با ارتباط شخصی‌اش با اپستین.

اما آنچه در بخش بزرگی از فضای طرفداران ترامپ (جنبش MAGA) دیده می‌شود، دقیقاً مطابق با الگوی کلاسیک سبک پارانوئید است. این روایت‌ها معمولاً با طرح ادعای وجود یک عملیات هماهنگ و هدفمند در میان نهادهای متعدد—از وزارت دادگستری گرفته تا نگهبانان زندان—پیش می‌روند؛ نهادهایی که همگی به زعم آنان، دارای دستور کار سیاسی مشخصی برای پنهان‌کاری هستند. این نوع ادعاها کاملاً در چارچوب الگوهای رایج نظریه‌های توطئه قرار می‌گیرند.

 

آینده سبک پارانویایی؛ ابزار یا تهدید؟

در این چارچوب فکری، تنها تماس یا ارتباط یک فرد با اپستین، به‌خودی‌خود دلیلی برای مشارکت در جرایم جنسی او تلقی می‌شود. همچنین، هر فرد یا نهادی که درباره اصل توطئه یا ابعاد آن پرسش و تردید کند، بلافاصله به‌عنوان بخشی از همان توطئه معرفی می‌شود. در نتیجه، این گفتمان فضای بسته‌ای ایجاد می‌کند که در آن، شک و گفت‌وگو جایی ندارد و تنها پذیرش بی‌چون‌وچرای روایت توطئه مورد انتظار است.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.