قرار بود خودروی بلیزری که امام قرار بود سوار آن شود، ضدگلوله باشد که تا حدی هم شده بود. بعد که از هواپیما بیرون آمدم، متوجه شدم که یک خودرو بنز هم آن‌جا هست و آقا در صندلی جلویی آن بنز نشسته است و آقای خلخالی هم راننده آن است. من رفتم در را باز کردم و بلیزر را نشان دادم و گفتم این خودرو برای شما در نظر گرفته شده است که ایشان پیاده شد و سوار آن شدند.

روزنامه شهروند گفت و گویی با دکتر هاشم صباغیان - وزیر کشور دولت موقت - انجام داده است که حاوی نکات جالبی از اوایل انقلاب است.

به گزارش جماران، بخش هایی از این مصاحبه در ادامه می آید:

- این روزها دغدغه من یک جهت نیست. متاسفانه ابعاد مختلفی و در جهات مختلفی است. دلیل آن هم مشکلات بسیار زیادی است که درحال حاضر در جامعه در همه ابعاد وجود دارد و شما هم شاهد آن هستید. مشکلاتی که بر جامعه ما حاکم است و دل هر کسی را می‌سوزاند. یکی از این مشکلات که همواره به آن فکر می‌کنم مشکل اقتصادی است که بسیاری از طبقات جامعه با گرفتاری‌هایی گریبانگیر هستند که آنها را از پای در‌می‌آورد. از این گذشته یکی دیگر از دغدغه‌های من عدم اجرای قانون اساسی در کشور ما است. قانون اساسی ما آزادی‌هایی برای افراد درنظر گرفته است، اما متاسفانه نمی‌توان از این آزادی‌ها برخوردار شد. در همین راستا در بیشتر موارد از اجتماعات جلوگیری می‌شود. حال آن‌که در قانون اساسی آمده که اجتماعاتی که مخل امنیت و آسایش عمومی نباشد، آزاد است. حال آن‌که چند‌سال است هیچ اجتماعی در هیچ جا برگزار نمی‌شود. از این گذشته یک‌سری آسیب اجتماعی هم وجود دارد که با آماری که به شکل رسمی ارایه می‌شود می‌بینیم تا چه اندازه عمیق و دردناک است. اعتیاد و قاچاق ازجمله این موارد است.

- نمی‌توانیم به دفاع از خواسته‌های مردم بپردازیم. از سویی مرجعی نیست که به این حرف‌ها رسیدگی کند تا به این ترتیب مشکلات مردم برطرف شود. به نظر من باید اجازه بدهند حرف‌ها گفته شود و مسئولان کشور گوش بدهند. آنهایی که به درد می‌خورند، عمل کنند و آنهایی که به درد نمی‌خورند را توجه نکنند. اما اجازه نمی‌دهند حرف‌ها گفته شود.

- پدر و مادر من هر دو تهرانی بودند. پدر و مادر همسرم هم همین طور. من در نزدیک بازار تهران در خیابان خیام و پاچنار به دنیا آمدم. خانه ما در آن‌جا بود. من متولد ١٥فروردین ١٣١٦ هستم.

- در دانشکده فنی دانشگاه تهران راه و ساختمان خواندم و در‌سال تحصیلی ١٣٣٩ و ١٣٤٠ بود که فارغ‌التحصیل شدم. حدود ٥٤‌سال پیش.

- پدر من تاجر بازار بود. نزدیک محل سکونت ما که سه‌راهی ارامنه بود مغازه داشت. او مشاغل مختلفی داشت. مدتی پارچه‌فروشی کرده و در کار قماش بود و بعد هم به دنبال واردات لوازم پلاستیکی مانند سفره و نایلون و... رفته بود.

- من ازجمله موسسان انجمن اسلامی مدارس هستم. وقتی که دبیرستان بودیم در دبیرستان امیرکبیر معاونی به نام آقای ناظمی داشتیم. او بسیار با ما همراه بود. در همین دبیرستان بودیم که نخستین انجمن اسلامی مدارس را تاسیس کردیم.

-  نخستین فعالیت سیاسی من در جبهه ملی دوم بود. جبهه ملی دوم در‌ سال ١٣٣٩ تاسیس شد، در منزل آقای حاج نوروز‌علی لباسچی که از تجار بازار بود. من در این دوره از جبهه ملی نماینده کمیته دانشگاه جبهه ملی بودم. مهرداد ارفع‌زاده و آقای رجایی هم بودند.


-  من در دوره شاه چهار بار بازداشت شدم. در دوره شاه آزادی نبود. یکی از دلایل پیروزی انقلاب و شکل‌گیری آن هم همین بود، چراکه در آن زمان وضع اقتصادی مردم بد نبود، به‌ویژه که در سال‌های آخر شاه خرج زیادی می‌کرد و وضع مردم بهتر شده بود و پول هم در اقتصاد وجود داشت. اما عامل اصلی انقلاب مسأله عدم آزادی بود. روزنامه‌ها آزاد نبودند چیزی بنویسند. دستگیری و... به طرق مختلف وجود داشت.


- من کارمند وزارت مسکن و شهرسازی بودم و پس از دوره نخست مجلس که نماینده آن بودم، بازنشسته شدم.

-  ٢میلیون‌و٢٠٠‌هزار تومان حقوق بازنشستگی می‌گیرم.

- بنده دفتر مهندسی هم دارم که ساختمان‌سازی می‌کنیم. ساختمان‌سازی را ما به‌صورت پیمان مدیریت انجام می‌دهیم، یعنی سرمایه از دیگران است و تنها اجرا از ما است. ما در قبال کاری که انجام می‌دهیم پورسانت می‌گیریم. این دفتر مهندسی را با سه نفر از دوستان هم‌دوره دانشگاه اداره می‌کنیم. بخش دیگری از فعالیت‌های من در کارهای عام‌المنفعه است. این کارها هم روی معلولان است. یکی همین مرکز وحدت، یکی هم مرکز معلولان شهرک غرب و یکی هم مرکز معلولان پاکدشت است. در برخی از مراکز به صورت مستقیم حضور دارم و در برخی هم تنها مشاوره می‌دهم.

- همین مرکز معلولان وحدت حدود ٤٠‌سال است که دایر بوده، اما من حدود ١٠‌سال است که با اینها همکاری دارم. این مرکز هیچ‌گونه کمکی از دولت دریافت نمی‌کند. تمام هزینه‌های آن از سوی مردم خیر تامین می‌شود. مردم وقتی به این‌جا آمده و وضع را مشاهده می‌کنند، معمولا اقدام به کمک می‌کنند. البته شاید گفتنی باشد که بگویم یارانه‌هایی که به همه مردم ایران تعلق می‌گیرد را برای این کودکان نیز دریافت می‌کنیم. شکر می‌کنیم که با هزینه زیادی که داریم همیشه توانستیم این هزینه‌ها را تامین کنیم. این را بدانیم که معلول ذهنی نیاز به مراقبت شبانه‌روزی دارد. بیش از ٢٠٠معلول در این‌جا داریم و هزینه آنها هم هر ماه حدود یک‌میلیون‌و٣٠٠‌هزار تومان است.

 - ماجرای مسئولیت در کمیته استقبال از امام :  این هم حکایتی دارد. وقتی قرار شد امام به ایران بیایند، به ما اطلاع دادند. ما هم کمیته‌ای تشکیل دادیم که در آن از گروه‌ها و احزاب مختلف نماینده‌ای در این کمیته حضور داشت. من از طرف نهضت آزادی بودم. مرحوم مطهری از سوی جامعه روحانیت بود. آقای شاه‌حسینی از محلات بود. آقای تهرانچی از جوانان بود و... در این کمیته انتخاباتی انجام شد و رئیس مشخص شد که آقای مطهری بود و من هم نایب‌رئیس شدم. سخنگو و... هم تعیین شد. بیشتر کارها روی دوش من بود. اساسا کارهای اجرایی در دست من بود. از این‌رو مرحوم مطهری که عضو شورای انقلاب بود به من گفت کارش در شورای انقلاب زیاد است و خودت کار را ادامه بده. از این‌رو در یکی از جلسات آمده و مسأله را اعلام کرد و از آن لحظه به بعد من که نایب‌رئیس بودم به‌عنوان رئیس به کار ادامه دادم. کمیته استقبال یک‌سری برنامه‌ها را تنظیم کرده بود، اما در ادامه تغییراتی ایجاد شد.

- تا حدی کارها براساس برنامه‌ریزی ما پیش رفت. برای نمونه در خود فرودگاه طوری تنظیم کرده بودیم که ردیف افراد درست باشد. ردیف روحانیون، ردیف رهبران سیاسی و... که آقا بیایند و رد شوند. همه مسئولیت‌ها را نیز تقسیم کرده بودیم. قرار شد وقتی هواپیما نشست من و آقای مطهری به داخل برویم و به آقا خیرمقدم بگوییم. از سویی با پلیس صحبت کرده بودیم تا یک‌به‌یک گذرنامه‌ها را نگیرد و مهر نکند، بلکه ما همه را یک‌جا برای مهر تحویل بدهیم و آنها هم پس از مهر زدن به ما پس بدهند که همین‌طور هم شد. من رفتم و گذرنامه‌ها را گرفتم و به پلیس دادم و پس از آن هم به داخل هواپیما بردم و تحویل دادم تا به افراد بدهند. من و آقای مطهری که داخل هواپیما رفتیم و خیرمقدم گفتیم، آقای مطهری بنده را معرفی کردند. آقا هم برایم دعایی کرد.

-قرار بود خودروی بلیزری که امام قرار بود سوار آن شود، ضدگلوله باشد که تا حدی هم شده بود. بعد که از هواپیما بیرون آمدم، متوجه شدم که یک خودرو بنز هم آن‌جا هست و آقا در صندلی جلویی آن بنز نشسته است و آقای خلخالی هم راننده آن است. من رفتم در را باز کردم و بلیزر را نشان دادم و گفتم این خودرو برای شما در نظر گرفته شده است که ایشان پیاده شد و سوار آن شدند.

- پیش‌بینی شده بود که در عقب آن بلیزر من و مرحوم احمد‌آقا و آقای مطهری بنشینیم. اما آقا گفتند من محذورم و تنها احمد بنشیند.
 
- ما از طریق اداره برق بی‌سیم در تعداد زیاد گرفته بودیم که بی‌سیم مرکزی در دست من بود تا به این صورت با دیگر عوامل صحبت کنیم.


- هماهنگی بالگرد با ما بود. ما بالگرد را قبلا آورده بودیم و برای نشستن روی مدرسه رفاه آزمایش شده بود. یک‌سری سیم‌های برق مانع از نشستن بودند که اداره برق همه آنها را جمع‌آوری کرد تا بالگرد بتواند بنشیند. اما در روز ١٢بهمن وقتی بالگرد از بهشت‌زهرا به مدرسه آمد تا بنشیند، مردم چنان ازدحام کرده بودند که امکان نشستن نبود. برای همین خلبان آن ‌که می‌دانست روی بیمارستان ‌هزار تختخوابی هم امکان نشستن وجود دارد، به آن‌جا رفته و فرود آمد و سپس آقا منزل یکی از پزشکان همان بیمارستان رفتند.


سوال: آقای محمدرضا طالقانی روایت دیگری دارد. گویا امام برای نماز به منزل یکی از روحانیون و شاید منزل برادرشان آیت‌الله پسندیده می‌رود؟
جواب: این‌طور نیست. یکی از پزشکان ایشان را شناختند و ایشان را به منزل‌شان بردند. ما اصلا تا حدود ساعت ٤ نمی‌دانستیم امام کجا هستند. حدود چهار عصر بود که آقای ناطق‌نوری که در بالگرد بود به من زنگ زد و ماجرا را تعریف کرد که کجا هستند.


سوال: شما خودتان را فرزند انقلاب می‌دانید؟
جواب: بله.
سوال: به‌نظر شما انقلاب فرزندان خودش را می‌خورد؟
جواب: این تز مائو بود. به نظر من انقلاب همه فرزندان خود را نمی‌خورد.
سوال: اما شما هم عملا مغضوب شدید؟
جواب: بله. با این حال همه فرزندان انقلاب خورده نشده‌اند.

***
من در مدرسه رفاه به‌عنوان رئیس دفتر نخست‌وزیر که مهندس بازرگان شده بود، به عنوان وزیر معرفی شدم. در همان مدرسه رفاه مستقر شدیم. پس از آن نیز به ساختمان نخست‌وزیری آمدیم. البته به آن کاخ نخست‌وزیری که هویدا و دیگران حضور داشتند، نرفتیم. جو انقلابی اجازه نمی‌داد به آن کاخ برویم. برای همین به ساختمان چهار طبقه اداری رفتیم. مهندس بازرگان در طبقه دوم مستقر شدند. در این‌جا دیگر رسمی شده بود و من معاون انتقال نخست‌وزیر شدم. حجم کاری من هم بسیار زیاد بود. باید یک‌سری از دستگاه‌های اداری را منحل می‌کردم. مانند وزارت دربار، سازمان شاهنشاهی، حزب رستاخیر و... در کابینه آقای صدر حاج‌سیدجوادی وزیر کشور شدند. اما ایشان نمی‌توانست ادامه دهد، از این‌رو مهندس بازرگان اقدام به ترمیم کابینه کرده و به من پیشنهاد کردند که وزارت کشور را بپذیرم. من هم پذیرفتم. برای من مهم نبود که در کجا حضور داشته باشم و چه کاری کنم. اما شرایطی داشتم برای پذیرش.

- در آن زمان نخست‌وزیر کسی را به‌عنوان وزیر به شورای انقلاب پیشنهاد می‌داد و شورای انقلاب تصویب کرده و به امام می‌دادند و امام حکم وزارت را صادر می‌کرد. شرط من این بود که پیش از پذیرش خدمت امام بروم و با ایشان صحبت کنم. خدمت‌شان رسیدم. در قم بودند. شرایطم را گفتم. شرایطم درباره یک‌سری خواسته‌های افراد و سلایق بود. من به ایشان گفتم به شرطی وزیر می‌شوم که خودم تصمیم بگیرم و کسی نتواند برای خواسته‌اش روی من فشار بیاورد. ایشان هم پذیرفتند. من به ایشان استان فارس را نمونه آوردم که در آن‌جا، هم آقای محلاتی حضور داشتند و هم آقای ربانی شیرازی و هم قشقایی‌ها. به امام گفتم من برای انتصاب مسئولان استان فارس نمی‌توانم به سلیقه همه اینها توجه کنم. به ایشان گفتم نمی‌توانم ببینم که در کارم دخالت کنند. بنابراین اختیار تام می‌خواهم. امام پذیرفت و من هم وزیر شدم.


سوال: شما انتخابات مجلس خبرگان را برگزار کردید؟
جواب: بله. به نظر من این انتخابات بهترین، آزادترین و سالم‌ترین انتخاباتی بود که در ٤٠‌سال گذشته برگزار شد.
سوال: دولت موقت چرا استعفا داد؟
جواب: ما اصلا خبر نداشتیم. ما در کردستان بودیم و در هیأت کردستان حضور داشتیم. همان هیأتی که کردها به آن گفتند هیأت حسن‌نیت. از نظر ما هیأت حل مسائل کردستان بود. دولت وقتی استعفا داد، امام از هیأت می‌خواهد که کارش را ادامه دهد. مهندس بازرگان پیش از آن هم استعفا داده بود که آقا نپذیرفته بودند. اما این اواخر هیچ کنترلی در دست دولت نبود. این نامه استعفا را مرحوم بهشتی و باهنر به قم می‌برند. اما امام می‌خواهد که استعفا ندهند، چراکه قصد حمایت از دولت را دارند. آقای بهشتی و باهنر هم برمی‌گردند به تهران تا به مهندس بازرگان خبر دهند، استعفا پذیرفته نشد. اما در راه که می‌آمدند، در رادیو شنیدند که دولت استعفا داده است. مهندس بازرگان نامه استعفا را به آقای ابوالفضل بازرگان داد تا به صداوسیما برده و اعلام شود. این‌جا بود که دیگر امام استعفا را پذیرفتند، اما همچنان از مهندس بازرگان خواستند بماند و رئیس شورای انقلاب باشد.

سوال: گفته می‌شود مهندس بازرگان از امام خواسته بودند که به تهران بیاید و در مقابل تندروی‌ها از دولت حمایت کند؟
جواب: خواسته بودند که از دولت حمایت کند، اما در این‌که درخواست کند امام به تهران بیاید، من چیزی نشنیدم. تصور می‌کنم حرف درستی نباشد.

/ ماجرای استفاده هاشمی از آسانسور خاص وزیر /

یک‌سری کارها در حزب جمهوری و توسط افراد دیگر انجام می‌شد که دولت را دچار مشکل می‌کرد. از این‌رو ما خواسته بودیم چند نفر از آقایون به‌عنوان معاون وزیر منصوب شده و در هیأت دولت هم با حق را حضور داشته باشند. از این‌رو آقای مهدوی‌کنی که مسئول کمیته و آقای‌ هاشمی‌رفسنجانی که مسئول سپاه بودند به‌عنوان معاونان من در وزارت کشور انتخاب می‌شوند. آیت‌الله خامنه‌ای هم معاون وزیر دفاع شدند و آقای باهنر هم معاون وزیر آموزش‌وپرورش. در وزارت کشور برای آقای‌ هاشمی اتفاقی می‌افتد. یک‌سری از خانم‌های زرنگ و شیطان آن‌جا برای ایشان برنامه استقبال از آسانسور را گذاشتند، در زمانی که هنوز حجاب هم اجباری نشده بود. از این‌رو آقای ‌هاشمی خواستند آن آسانسور را فعال کنیم و ایشان از آن آسانسور استفاده کند تا از دست این خانم‌ها راحت شود.

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
2 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.