در این یاداشت آمده است: فاتحان جنگ جهانی دوم بویژه ایالات ‌متحده آمریکا ، نظام برخاسته از خاکسترهای جنگ جهانی را به‌ گونه ‌ای طراحی کردند که به برتری همه‌ جانبه‌ آنها مشروعیت ببخشد، با اینکه آمریکا و هم‌ پیمانانش در نظم برآمده از ویرانی‌های جنگ جهانی و نهادهای سیاسی ، اقتصادی و نظامی آن نقش اصلی را به عهده داشتند ، اما با فروپاشی شوروی سابق و پایان جنگ سرد، آمریکا و غرب بازیگران بلامنازع ساختار مستقر و در واقع پشتیبانی ‌کننده اصلی آن محسوب شدند.
اما این ساختار به 2 ویژگی نیاز داشت تا بتواند تداوم پیدا کند، اول برنامه ریزی جهت استمرار و سیطره بر نهادها و سازمان‌های سیاسی، اقتصادی و نظامی آن و احیانا ترمیم آنها و دوم پرداخت هزینه‌های این ساختار توسط هژمون یا تک قطب برتر یعنی ایالات‌متحده.
در مورد اخیر اهمیت آن است که این کار خود عامل ایجاد امتیازات متعددی است که سبب دوام و قوام نظام بین‌الملل مستقر می‌ گردد که از آن جمله می ‌توان به تولید کالای عمومی برای همه بازیگران اشاره کرد که هم سبب بالا رفتن اعتماد و درنتیجه ایجاد مشروعیت نظام می شود ، هم تامین امنیت عمومی به ‌ویژه همپیمانان را بدنبال داشته و هم ایجاد زمینه جهت بهره‌مندی رقابت‌آمیز از نظم مستقر بخصوص از سیستم اقتصادی حاکم تحت عنوان سواری مجانی را شامل شده ، به‌ طوری‌که حتی روسیه و چین به‌ عنوان 2 قدرت بزرگ جهانی که خارج از دایره لیبرال دموکراسی غرب هستند نیز از آن بهره می برند.
در حقیقت می‌ توان گفت در نظامی که تک قطب خوانده می ‌شود هژمون بایستی هزینه‌های برتری خود و استقرار این نوع نظام را پرداخت نماید، خاصه آنکه اگر قدرت برتر در حد امپراتور نباشد ، بلکه صرفا قدرت بیشتری از دیگر قدرت‌ها داشته باشد.
طرفداران آمریکا و نظم مورد حمایت آن در پاسخ به این سوال که چرا پس از فروپاشی شوروی مطابق نظریه واقع‌گرایانه‌ «موازنه‌ی قدرت در برابر ایالات‌ متحده موازنه ای شکل نگرفت، به خوش ‌خیم بودن قدرت آمریکا ، بلامنازع بودن قدرت این کشور، هزینه‌های بالای ایجاد موازنه ، نهادین و لیبرال بودن ساختار مستقر، عرضه کالای عمومی حتی برای رقبا توسط ایالات متحده و ساختار مورد حمایت آن و... برمی ‌گردد.
اغلب اندیشمندان حوزه سیاست و روابط بین‌الملل متفق‌ القول هستند که اگر هژمون یعنی آمریکا از بار مسوولیت خود در پرداخت هزینه‌های نظام و ساختار مستقر شانه خالی کند به ‌سرعت نظم حاکم فرو خواهد پاشید.
اگر عقب ‌نشینی هژمون مسالمت‌آمیز باشد، نظم جدید بدون جنگ به سمت 2 یا چند قطبی خواهد رفت اما اگر این عقب‌نشینی هژمون توام با بدعهدی و پرخاش باشد ممکن است شیفت ساختار توام با خشونت و احیانا یک جنگ صورت پذیرد.
حضور گسترده و وسیع آمریکا در اقصی نقاط جهان آن‌ گونه که پل کندی و رابرت گیلپین هم بررسی کرده‌اند، دیر یا زود به علت هزینه بالا سبب تحلیل رفتن قدرت این کشور و عقب‌نشینی ایالات متحده از تعهداتش خواهد شد ضمن اینکه محرک های داخلی ممکن است همانند دوره ی مونروئه در سال 1823 میلادی سبب درونگرایی آمریکایی ها و پس کشیدن از تعهداتشان نسبت به نظام بین الملل گردد.
جی جان ایکنبری نیز، از جمله سرچشمه ‌های افول نظام تک قطب را در ایجاد موازنه بین قدرت‌های بزرگ ، عقب‌نشینی از اتحادها و مسئولیت‌ها توسط خود آمریکا و نیز فروپاشی تجارت جهانی و ساختار مالی حاکم بر آن می ‌داند، اما در این‌ بین شانه خالی کردن آمریکا از تعهداتش به‌عنوان هژمون و پشتیبان کننده نظم مستقر که با خروج از برخی پیمان‌های بین‌المللی از جمله تهاجم بدون مجوز شورای امنیت به عراق از دوره جرج واکر بوش آغازشده بود، در دوره دونالد ترامپ در حال تکمیل شدن است.
آمریکای ترامپ نشان داده است آنگونه ریچارد هاس رئیس شورای روابط خارجی این کشور هم تاکید داشته، به دکترین عقب‌نشینی از تعهدات بین‌المللی خود همچنان ادامه می ‌دهد.
وی تاکنون تصمیم به ترک یا تهدید به ترک از معاهده آب ‌وهوایی پاریس، پیمان تجاری اقیانوس آرام، معاهده تی. تی . پی ، پیمان نفتا ، و حتی پیمان ناتو را در کارنامه خود دارد که اخیرا بی‌شرمانه ترین خروج را در مورد برنامه جامع اقدام مشترک موسوم به برجام را نیز انجام داد.
اما برجام به‌انحاء مختلف به‌ نوعی گرانی گاه و نقطه عطف معاهدات در عصر حاضر به‌حساب می‌ آید، به‌طوری ‌که خروج ترامپ از آن، بسیاری از مسائل را تحت تاثیر قرار داده است، چراکه حفظ یا فروپاشی آن می ‌تواند مسیر نظام بین‌الملل را در آینده تعیین نماید. برجام به‌عنوان مهم‌ترین معاهده و رژیم امنیتی که نقش مهمی در عدم اشاعه‌ی سلاح‌های هسته‌ای دارد ، علاوه براینکه مکمل بسیار مهمی برای پیمان منع تولید و گسترش سلاح‌های هسته‌ای ( N.P.T ) محسوب می‌شود به‌ عنوان یک الگو، نمونه‌ بسیار روشنی از همکاری‌های امنیتی بین ‌المللی به شمار می رود که می‌ تواند نقش تعیین ‌کننده‌ای در تامین صلح و امنیت بین‌الملل داشته باشد.
از سوی دیگر، برجام با پایان دادن به یک پرونده با اهمیت امنیت بین‌الملل ، به نقش و اهمیت دیپلماسی در دنیای پرآشوب امروز مهر تایید زد، اما خروج بی ‌مسئولیت آمریکا از برجام هم به لحاظ ماهیت، هم به لحاظ روش و هم به لحاظ نتایج ، به معنای واقعی یک فاجعه بین ‌المللی محسوب می‌شود چراکه ماهیت خروج آمریکا از برجام پشت پا زدن به‌ تمامی مبناها و اصول در حقوق بین‌الملل، روابط بین‌الملل و سیاست بین‌الملل است.
آمریکا با خروج از برجام به عرف بین‌المللی ، معاهدات بین‌المللی و مهمترین قواعده آمره بین ‌المللی یعنی اصل وفای به عهد ، اصل احترام متقابل و اصل حسن نیت که سنگ زیرین کلیه معاهدات و مراودات بین المللی محسوب می‌شوند پشت کرده است.
به لحاظ شیوه خروج نیز ایالات ‌متحده نشان داد که رئیس‌ جمهور این کشور بدون هیچ مورد قابل استنادی و صرفا با این استدلال که منافع این کشور تامین نشده می ‌تواند بدون کمترین اهمیت و ارزش برای رئیس‌ جمهور قبلی آمریکا و نیز بدون اینکه به سایر طرفین پیمان حتی اگر همپیمانان این کشوریعنی کشورهای اروپایی‌ باشند ، هرگاه که اراده کند و بدون هیچ تشریفاتی هر پیمانی را زیر پا می ‌گذارد.
نتیجه این نقض عهد هم بسیار فاجعه ‌بار محسوب می‌شود ، چون برجام یک معاهده بین المللی چند جانبه و حاصل توافق قدرت‌های بزرگ است که همه بلوک‌ها و قدرت‌های امروز جهان ازجمله اتحادیه‌ اروپا، روسیه و چین و خود آمریکا حضور داشتند و در واقع برجام حاصل اعتقاد و تمرکز بر دیپلماسی به‌ عنوان بهترین و کم‌هزینه‌ ترین راه در جهت حل‌ و فصل مناقشات بین‌المللی بوده است.
همان ‌گونه که در قطعنامه شورای امنیت به‌ عنوان مهمترین قطعنامه که از سوی مهمترین نهاد سازمان ملل صادر گردیده و جنبه الزام ‌آور دارد - هم آمده، برجام نه یک توافق ساده بلکه یک توافق مهم در جهت حفظ صلح و امنیت بین‌الملل است.
همچنین با در نظر گرفتن اینکه نهادهای مهم دخیل در آن یعنی شورای امنیت و آژانس بین‌المللی انرژی اتمی ، رژیمی محکم و قابل اتکا در جهت عدم اشاعه‌ی سلاح‌های هسته‌ای به ‌حساب می‌آید، اما با خروج آمریکا از آن ، این کشور نشان داد که نه تنها قابل ‌اعتماد نیست، بلکه دیپلماسی را تضعیف و صلح و امنیت بین‌الملل را با خطر جدی مواجه کرده و بالاتر از آن با بدعهدی مبنای همه معاهدات را زیر پا گذاشت و درواقع حقوق بین‌الملل را با یک بحران جدی مواجه ساخته است.
بنابراین در مجموع می‌توان گفت آمریکای ترامپ با شانه خالی کردن از مسئولیت‌های بین‌المللی خود ، به‌عنوان پشتیبان اصلی نظم مستقر، و اولویت صرف دادن به منافع ملی خود و نهایتاً خروج از معاهداتی که به زعم خود منفعت دولت آمریکا – و نه نفع نظام و ساختار بین‌المللی حاکم – را در نظر نگرفته در حقیقت عملا پایان نظام تک‌قطبی را اعلام کرده است، از طرفی آمریکا با خروج غیر مستند و غیر مستدل از برجام نشان داد که طرف قابل‌اعتمادی در مذاکرات آینده نخواهد بود.
3032
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.