• کدخبر: 1422440
  • نسخه چاپی

پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران

تحلیل ریشه‌های اجتماعی، اقتصادی و روانی حوادث سالهای اخیر؛

بازخوانی اعتراضات سال های ۹۶ و ۹۸/ نظام را برای افق گشایی یاری کنیم!

اگر یک کارگر، قبل از انقلاب با ۲۴ سال قسط دادن می‌توانست صاحب خانه شود، اکنون (در سال ۱۳۹۸) باید ۱۳۷ سال قسط بدهد تا صاحب خانه شود؛ اگر در سال ۵۸ با پس‌انداز ۱۳ ماه دستمزدش می‌توانست یک پیکان بخرد اکنون در سال ۹۸ با ۴۶ ماه دستمزدش می‌تواند یک پراید بخرد. اگر در همان سال ۵۸ با دستمزد یک ماهش می‌توانست ۷۴ کیلو گوشت بخرد اکنون تنها می‌تواند ۱۷ کیلو گوشت بخرد؛ و اگر در سال ۵۷ با یک ماه حقوقش می‌‌توانست ۱۲ گرم طلا بخرد اکنون با یک ماه حقوقش تنها می‌تواند ۳ و نیم گرم طلا بخرد. در یک کلام، کارگران از جمله قشرهایی هستند که بیشترین آسیب را در چهل سال گذشته دیده اند. چرا؟

نوشتار در پیش رو، تحلیل اعتراضات آبان ۱۳۹۸ است که حاصل نشست‌های همفکری است که در اواخر سال گذشته در«پویش فکری توسعه» با صاحب‌نظران حوزه های مختلف، پیرامون آن حوادث داشته‌ایم. البته تدوین نهایی مطالب با من بوده است و مسئولیت تمام آنها با من است. 

قرار بود این متن را در اسفند ۹۸ منتشر کنم اما با ظهور بحران کرونا، تصمیم گرفتم انتشارش را به تعویق بیندازم. و سپس به درخواست مجله اندیشه پویا آن را برای چاپ در ویژه نامه نوروزی در اختیار آن مجله قرار دادم. با این حال تصمیم گرفتم متن کامل☆ این یادداشت را امروز ۱۱ اردیبهشت که روز جهانی کارگر است منتشر کنم. چرا امروز؟ چون معتقدم یکی از حوزه های کاملا رها شده و بی‌دفاع و آسیب دیده در جمهوری اسلامی، حوزه کارگری است. به گمان من پیامدهای اقتصادی و اجتماعی شیوع کرونا بعلاوه معضلات حوزه کارگری که سالهاست به نقطه بحران رسیده است و با رکود اقتصادی امسال بسیار تشدید و به نقطه غیرقابل پیش‌بینی خواهد رسید، ضرورت افق گشایی (پاردایم شیفت) که موضوع این نوشتار است، را دو چندان و فوری می سازد. من بزودی درباره پیامدهای مبارک کرونا برای توسعه ملی خواهم نوشت، اما امروز به عنوان درآمد این نوشتار، می‌خواهم چند سطری به احترام کارگران زحمت‌کش، متعهد و صبور کشورم بنگارم.

کل داستان را در چند تصویر کوتاه خلاصه می‌کنم: چهل سال تورم مستمر و بحران ‌اقتصادی دهه اخیر که منجر به تخریب طبقه متوسط کشور شده است، جمعیت‌ کارگری ما را شدیدا افزایش داده است. و چه بسیار دانش‌آموختگان دانشگاهی که اکنون تحت فشار زندگی، لباس کارگری به تن کرده اند تا با عزت نفس روزگار بگذرانند. اما ما در سالهای پس از انقلاب برای کارگران تشکل‌های صوریِ حکومتی درست کردیم و تمام تشکل‌های مستقل آنان را قلع‌و‌قمع کردیم و آنان را بی دفاع گذاشتیم تا زبان اعتراض نداشته باشند و کسی نباشد تا از حقوقشان دفاع کند؛ تا پس‌اندازها سرمایه‌هایشان در صندوق‌های بیمه بازیچه دولت‌ها بشود؛ تا قدرت خرید دستمزدهای‌شان هر روز پایین بیاید؛ تا علی‌رغم افزایش تعدادشان، سهمشان از کیک درآمد ملی کاهش یابد.

اگر یک کارگر، قبل از انقلاب با ۲۴ سال قسط دادن می‌توانست صاحب خانه شود، اکنون (در سال ۱۳۹۸) باید ۱۳۷ سال قسط بدهد تا صاحب خانه شود؛ اگر در سال ۵۸ با پس‌انداز ۱۳ ماه دستمزدش می‌توانست یک پیکان بخرد اکنون در سال ۹۸ با ۴۶ ماه دستمزدش می‌تواند یک پراید بخرد. اگر در همان سال ۵۸ با دستمزد یک ماهش می‌توانست ۷۴ کیلو گوشت بخرد اکنون تنها می‌تواند ۱۷ کیلو گوشت بخرد؛ و اگر در سال ۵۷ با یک ماه حقوقش می‌‌توانست ۱۲ گرم طلا بخرد اکنون با یک ماه حقوقش تنها می‌تواند ۳ و نیم گرم طلا بخرد. در یک جمله،‌ سفره یک خانواده کارگری اکنون حدود یک چهارم سفره او در اوایل انقلاب است. چرا؟ چون دستمزد او در این 40 سال حدود 900 برابر شده است،‌ در حالی که به طور تقریبی، قیمت بنزین ۳ هزار برابر، قیمت نان ۳ هزار برابر، قیمت خودرو ۳ هزار برابر، قیمت مسکن ۶ هزار برابرو قیمت سکه ۱۰ هزار برابر شده است. و البته این‌ها همه مربوط به حدود ۱۲ تا ۱۳ میلیون کارگر رسمی کشور است، اما حدود پنج میلیون نفر از کارگران کشور نیز هستند که کاملا فراموش شده‌اند و وضع‌شان از این، بسیار بدتر است. یعنی اشتغال غیررسمی دارند، که به معنی دستمزدی بسیار کمتر از دستمزد کارگران رسمی است، و البته بدون داشتن هرگونه بیمه و تامین اجتماعی مشغول به کارند. آری، این‌ها چکیده دستاوردهای ماست در این چهل سال برای کارگرانمان.

 و اگر یک کارگر، قبل از انقلاب با ۲۴ سال قسط دادن می‌توانست صاحب خانه شود، اکنون (در سال ۱۳۹۸) باید ۱۳۷ سال قسط بدهد تا صاحب خانه شود؛ اگر در سال ۵۸ با پس‌انداز ۱۳ ماه دستمزدش می‌توانست یک پیکان بخرد اکنون در سال ۹۸ با ۴۶ ماه دستمزدش می‌تواند یک پراید بخرد. اگر در همان سال ۵۸ با دستمزد یک ماهش می‌توانست ۷۴ کیلو گوشت بخرد اکنون تنها می‌تواند ۱۷ کیلو گوشت بخرد؛ و اگر در سال ۵۷ با یک ماه حقوقش می‌‌توانست ۱۲ گرم طلا بخرد اکنون با یک ماه حقوقش تنها می‌تواند ۳ و نیم گرم طلا بخرد. در یک کلام، کارگران از جمله قشرهایی هستند که بیشترین آسیب را در چهل سال گذشته دیده اند. چرا؟ چون دستمزد او در این ۴۰ سال حدود ۹۰۰ برابر شده است،‌ در حالی که به طور تقریبی، قیمت بنزین ۳ هزار برابر، قیمت نان ۳ هزار برابر، قیمت خودرو ۳ هزار برابر، قیمت گوشت ۴ هزار برابر، قیمت مسکن ۶ هزار برابرو قیمت سکه ۱۰ هزار برابر شده است. و البته این‌ها همه مربوط به حدود ۱۲ تا ۱۳ میلیون کارگر رسمی کشور است، اما حدود پنج میلیون نفر از کارگران کشور نیز هستند که کاملا فراموش شده‌اند و وضع‌شان از این، بسیار بدتر است. یعنی اشتغال غیررسمی دارند، که به معنی دستمزدی بسیار کمتر از دستمزد کارگران رسمی است، و البته بدون داشتن هرگونه بیمه و تامین اجتماعی مشغول به کارند. آری، این‌ها چکیده دستاوردهای ماست در این چهل سال برای کارگرانمان.

  و چنین می‌شود که بخش بزرگی از معترضان آبان ۹۸ را فرزندان بیکار همین کارگران تشکیل می‌دهند. و امسال نیز دولتی با درآمد نفتی تقریبا صفر، و ۵۰ درصد کسری بودجه چه چاره ای دارد جز انتشار پول؟ و این دوباره به معنی تورم بالاتر و کوچک‌تر شدن سفره کارگران و انفجاری تر شدن نیروی اعتراضات بعدی خواهد بود. آیا گوش شنوایی هست؟ آیا عزمی برای خروج کشور از این بن‌بست‌های استخوان سوز هست؟ 

در متن پیش رو تحلیل کرده‌ام که چرا ضروری است که نظام سیاسی هر چه سریع‌تر دست به افق‌گشایی در حوزه‌های مختلف بزند و با اتخاذ تصمیمات دشوار و جراحی‌های سخت، کشور را آماده ورود به دنیای پساکرونایی کند. دنیایی که با دنیای چهل ساله‌ای که جمهوری اسلامی با آن خوگرفته بود کاملا متفاوت است. تاریخ چهل ساله گذشته نشان داده است که جمهوری اسلامی همواره هیچ فرصتی را «برای ازدست دادن فرصت» از دست نمی‌دهد. امیدوارم این‌بار فرصتی را که کرونا در اختیار آنها قرار داده است،‌ ضایع نکنند. 

 بر خود لازم می دانم از گرامیانی که با شرکت در نشست‌های «پویش ‌فکری توسعه» مرا در غنا بخشیدن به این بحث یاری کردند سپاسگزاری کنم: خانم‌ها و آقایان پروین میرعنایت، لطیفه باقری، امیر حسین پوره، دکتر الهه شعبانی،‌ دکتر عبدالحسین ساسان، دکتر عباس حاتمی، دکتر مرتضی درخشان، دکتر داوود نجفی و دکتر سید کمال زهرایی.

۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۹

***

(نظام را برای افق گشایی یاری کنیم)

مقدمه:

این گزارش با نگاهی کوتاه به تحولات پاییز سالهای ۹۶ و ۹۸، و با اشاره به ریشه‌های اجتماعی، اقتصادی و روانی این تحولات، می‌کوشد تا ضرورت افق گشایی در نظام سیاسی را در شرایط کنونی کشور به مسئولان یادآوری کند.

حوادث آبان را چگونه باید دید:

افزایش قیمت بنزین، اعتراضات گسترده، سرکوب خشونت‌بار، صدها کشته و هزاران دستگیر شده تنها در چند روز؛ این اتفاقاتی است که نه در عراق و لیبی بلکه در ایران خودمان رخ داد. هم کشته‌شدگان و هم کشندگان، هم‌وطنان ما بودند و پیامد این رخدادها جز برای ما نیست. این تحولات را چگونه باید دید؟ می‌توان آن را نشانه‌ای مثبت در راه تحول در جامعه‌ای بحران‌زده دانست و خوشحال بود و بر عکس، آن را دال بر آینده‌ای ترسناک دید و غمگین بود. ما جزء کدام دسته هستیم؟ شاید بتوان تصمیم گرفت، انتخاب کرد، عزمی کرد، هشداری داد، تحولی رقم زد تا در آینده‌ای نه چندان دور خوشحال بود. خوشحال از صعودی با پیکری زخمی، خوشحال از نمود سرخی خون‌های ریخته شده در زیباترین رنگین کمانی که بر افقی تازه‌گشوده در سرزمین‌مان، قابل رویت است. رنگین کمانی که خود ساخته‌‌ایم. انتخاب و تصمیمی از چگونه بودنی غم‌انگیز، به چگونه دیدنی امید‌بخش. به این انتخاب بازخواهیم گشت اما قبل از آن چگونه بودن تحولات آبان‌ماه:

اتفاقات آبان‌ماه از مناظر مختلفی نگریسته شد. این رخداد از منظر جامعه‌شناسی ناشی از بی‌اعتمادی عمومی نسبت به سیاستگذاران، نادیده گرفتن افکار عمومی، حذف گروه‌های اجتماعی از مشارکت در فرایند تصمیم‌گیری و تضعیف سرمایه اجتماعی بود. از منظر اقتصاددانان معلول وجود شکاف طبقاتی و نابرابری در جامعه و تشدید این شکاف در سال‌های اخیر، وارد آمدن فشار اقتصادی طاقت‌فرسا بر زندگی مردم، و تضعیف طبقه متوسط اقتصادی بود. از منظر علم سیاست نیز ناشی از سیاستگذاری‌های آمرانه و از بالا به پایین، عدم وجود بستری نهادمند برای بیان اعتراض، فقدان فرهنگ تحزب و فعالیت‌های حزبی در کشور و نهادینه نشدن جامعه مدنی در ایران دیده شد. تمام این تحلیل‌های موشکافانه، علمی و موثق را می‌توان در این روایت ساده خلاصه کرد که این تحولات در معنای واقعی اعتراض بود.

اعتراضی درون‌زا، طبیعی و با ماهیتی مدنی که ناشی از خشم‌ها، نقدها و ناامیدی‌های فروخفته در جوانان و نوجوانان این سرزمین است. اعتراضی که ریشه‌اش در تحولات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و روانشناختی دو دهه اخیر کشور قابل مشاهده است. شرایط حاکم بر کشور در دو دهه اخیر نشان از تورم مستمر (۴۰ سال تورم دورقمی که در هیچ کشور دیگری در تاریخ جهان سابقه ندارد)، رکود عمیق (جدی‌ترین رکود تاریخ کشور در یک قرن اخیر) ، شکاف طبقاتی، تضعیف هویت ملی، بی افقی آینده کشور، فقدان چشم‌اندازی برای حل و فصل مسائل، تنگناها و محدودیت‌های متنوع فرهنگی و اجتماعی اعمال شده بر جوانان و سرکوب بسیاری از نیازهای آنان، به بازی نگرفتن اراده جوانان و برخورد آمرانه و نصیحت‌آمیز و یک‌طرفه با آنان، فقدان فضای امن فعالیت قانونیِ سیاسی، فقدان فضای مناسب برای نقد حاکمان و فقدان یک دموکراسی سالم و بی طرف دارد. 

این شرایط، جوان امروزی را که برخوردار از ابزارهای ارتباطی و اطلاعاتی متعدد است و به این واسطه، قابلیت ترسیم امکان‌هایی متفاوت از زندگی به نسبت بستر کنونی زیستش را داراست به مرز انفجار کشانیده است. انفجاری از جنس دانستن و نگفتن، خواستن و نداشتن. فریاد و انفجاری از نسل جوان که شعارهایی ساختارشکنانه داشت اما هدفی براندازانه نداشت. ساختارشکنانه بود چرا که باید عمق مسائل و تنگناهایشان را و ژرفای بی‌توجهی حاکمان را نشان می‌داد. اما قصدی بر برهم‌ریزی و ناامنی و براندازی نداشت. به خشونت کشیده شد، چرا که حکومت نه راه تعریف شده قانونی برای اعتراض مسالمت‌آمیز قانونی باز کرده بود و نه تاب و تحمل اعتراض مدنی خودجوش و گسترده را داشت. و چنین شد که خشونت حکومت، خشونت معترضان را در پی داشت و خشونت معترضان خشونت حکومت را تشدید کرد.

متخصصان روانشناسی هیجان، شکل‌گیری چرخه خشونت در وقایع اخیر در ایران را چنین تبیین می‌کنند:

ترس، خشم و غم سه احساس منفی اصلی است که خداوند در نهاد بشر قرارداده است. بقیه احساس‌های منفی نظیر نفرت، اندوه و ناامیدی، در نتیجه آن سه احساس اصلی پدیدار می‌شوند. احساس‌های اصلی منفی، برای سلامت روان و زیست ما لازم هستند به شرطی که کوتاه مدت باشند و در درون ما ماندگار نشوند. وقتی این احساس‌ها بلندمدت می‌شوند به «هیجان ناسازگار» تبدیل‌ می‌شوند. هیجان ناسازگار هیجانی است که به روان ما آسیب‌ می‌رساند و زیست طبیعی انسانی ما را مخدوش می‌کند. خشم معمولا به دنبال ترس ظاهر می‌شود، ترس از واقعه‌ای در حال یا آینده. و غم معمولا در نتیجه از دست دادن‌های گذشته پدیدار می‌شود. اگر خشم در مسیر درستی تجربه نشود به پرخاشگری منجر می‌شود و اگر خشم فروخورده، به صورت طولانی در درون ما بماند به نفرت تبدیل می‌شود. همچنین اگر غم، طولانی شود به اندوه می‌انجامد و اگر اندوه طولانی شود به افسردگی و اگر افسردگی طولانی شود به خشمی بی رحمانه نسبت به خویش یا دیگری تبدیل می‌شود که به خودکشی یا دیگرکشی می‌انجامد.

جامعه سالم جامعه‌ای است که اجازه تجربه خشم اصیل، یعنی خشم محافظت‌ کننده و تعادل بخش، و تخلیه آن را می‌دهد. همچنین با گشودن راه‌ها و افق‌های امید بخش، اجازه نمی‌دهد غم چنان طولانی شود که به اندوه،‌ افسردگی و خشم بی‌رحمانه تبدیل شود. در واقع جامعه سالم اجازه می‌دهد تا هیجانات منفی طبیعی، به صورت سالم و سازگار بروز کنند و به هیجان ناسازگار تبدیل نشوند. وقتی هیجان ناسازگار در درون بخش بزرگی از جامعه رخنه کرد و ماندگار شد، باید منتظر رفتارهای ناهنجار و خشونت‌بار باشیم.

به نظر می‌رسد بخش بزرگی از جامعه ما بویژه نسل جوان، هم با غمی طولانی مدت دست به گریبان است (غم ناشی از فرصت‌ها، داشته‌ها و امکاناتی که از دست رفته است)، و هم گرفتار خشمی فروخورده و بلندمدت است (ناشی از ترس‌ از شرایط امروز و فردا که در یک دوره طولانی در وجودش ریخته است). بخش بزرگی از مردم ایران سالهاست که نسبت به امروز و آینده خود احساس ناامنی و ترس می‌کنند؛ ناامنی ناشی از خطر جنگ،‌ از نوسانات اقتصادی، از بی‌ثباتی‌های سیاسی، از فساد، و از تصمیمات شتابزده و غیرعقلانی. آنان همین امروز هم در ترسی فروخورده از حال و آینده قرار دارند و عرصه چنان بر آنان تنگ گرفته شده است که حتی از «ابراز ترس خود» نیز می‌ترسند. اندوه بلندمدت در بخش بزرگی از جامعه ما به خشم ویرانگر تبدیل شده است. نیز خشم فروخورده سالهای پی‌درپی به نفرت تبدیل شده است. بخشی از جوانان ما حتی نمی دانند نسبت به چه چیزی نفرت دارند. چنین شرایطی جامعه را مستعد فعال شدن گسل‌های هیجانی ناساگار و بروز خشونت‌های ویرانگر می‌کند. تنها یک جرقه کافی است که به یک انفجار هیجانی خشونت‌بار اجتماعی بینجامد. فرقی نمی‌کند این جرقه می‌تواند افزایش قیمت بنزین باشد، یا سقوط هواپیما، یا هر چیز دیگر. 

 از سوی دیگر، در حوادثی مثل اعتراضات آبان‌ماه، انفجار خشم فروخورده جامعه، باعث ایجاد ترس ناسازگار در نهادهای امنیتی و مقامات سیاسی می‌شود که در چرخه‌ای مشابه، تبدیل به خشم متقابل می‌شود. در نتیجه مطالبات مردم با اقدامات سرکوبگرانه حکومت مواجه شده و عمدا یا سهوا مجددا باعث تشدید خشم ناسازگار در مردم می شود.

 در واقع، علت اینکه گاهی افرادی در اعتراض‌ها اقدام به تخریب و پرخاشگری می‌کنند که سابقه چنین رفتارهای ضداجتماعی را نداشته‌اند، می تواند این باشد که این افراد از قبل، هیجانات حل نشده‌ای (خشم فروخورده و نفرت) در وجودشان انباشت شده است که وقتی در اثر اتفاقات بیرونی در کنار هیجان‌های ناسازگار جمعی قرار می‌گیرد، فرصت بروز پیدا می‌کند و او را با اقدامات پرخاشگرانه جمعی می‌سازد.

 در هر صورت، اعتراضات آبان ۹۸ اولین جنبش پس از انقلاب نبود اما مهترین بود. مهم بود، چرا که صدای بلندی بود از ریزش مهم‌ترین پایگاه اجتماعی حکومت، یعنی مستضعفان. اگر در اعتراضات ۷۸ و ۸۸ پایگاه اجتماعی حکومت در میان طبقات متوسط شهری و متوسط فرهنگی تخریب شد و در اعتراضات ۹۶ پایگاه اجتماعی حکومت در میان طبقات متوسط سنتی یعنی اصناف و بازاریان تضعیف شد، در اعتراضات آبان ۹۸ طبقات پایین‌دست و کم‌بضاعت که بخشی اعظمی از پایگاه اجتماعی حکومت بود سرکوب شد و رابطه ذهنی و عاطفی‌اش با نظام سیاسی فروریخت. و البته فرصت‌ها بود تا با یک عذر‌خواهی، با یک همدلی، با یک همراهی و حتی شنیدنی، جامعه را از دست نداد. اما از دست داد، چرا که اعتراض مدنی را به رسمیت نشناخت. نتیجه این شد که ساخت سیاسی علی‌رغم شکاف‌های فراوان در خود، این‌بار در مقابل ساخت اجتماعی به شکلی یکپارچه بر استفاده از قوه قهریه و سرکوب دست گذاشت. کلیت حکومت در یک طرف قرار گرفت و جامعه در یک طرف. تداوم تقابل حکومت و جامعه تنها از دریچه سرکوب تجلی خواهد یافت و البته روز به روز شدیدتر خواهد شد. اما سرکوب تا چه زمانی استمرار خواهد داشت؟ سرکوبِ موفق و پایدار، دست کم نیازمند یکی از این سه شرط است: 

  • حمایت جدی و گسترده خارجی،
  • حمایت جدی و فراگیر داخلی،
  • وجود منابع انسانی و مالی کافی برای تضمین تداوم بلندمدت سرکوب

اما اکنون هیچ‌کدام از این شرایط برای حکومت مهیا نیست.

 روزهای اعتراض محدود بود و زود گذشت اما جامعه را لرزانید، روشنفکران هم لرزیدند. چرا که تمامی سال‌های پس از انقلاب هیچ اعتراضی به این گستردگی، با این سرعت، به این حد از خشونت و با این ساختار سنی پایین شکل نگرفته بود. از سوی دیگر و از منظر طبقاتی و جغرافیایی نیز جنبش، جنبشی پیرامونی بود. تشکیل شده از افرادی حاشیه‌نشین از طبقات پایین اقتصادی که معاش را دغدغه اصلی خود می‌دانند. بدانیم گره خوردن انرژی گروه‌های حاشیه‌نشین، طبقات پایین جامعه و جمعیت کم‌ سن‌وسال، چنان موجی خلق خواهد کرد که هر موج شکنی را خواهد شکست.

 ای کاش حاکمان هم بر خود لرزیده باشند که اگر نلرزیده باشند در پیش روی خود و جامعه تصویری غم‌بار ترسیم خواهند کرد. تصویر جامعه‌ای بدون هیچ امید و ر‌‌ویایی، که هر جرقه‌ای آتش اعتراضاتی مکرر، کوتاه‌مدت و خشونت‌بار را روشن خواهد کرد. تحولاتی که ناامنی و سرکوب را بر فضای اجتماعی و سیاسی ایران‌مان حاکم خواهد کرد، فرار سرمایه‌ها و مغزها را تسریع خواهد کرد، خلاقیت و نوآوری و کارآفرینی را خواهد کشت، بی‌قانونی و فساد را گسترش خواهد داد و در نهایت کشور را وارد چرخه خشونت و نفرت خواهد کرد. 

 اما می‌توان انتخاب کرد. می‌توان انتخاب کرد که با کوله‌باری از تجربه‌ها و غم‌ها طرحی نو درانداخت. نظام سیاسی بر کشوری حاکم است به نام ایران و مردم، سرزمینی دارند به نام ایران، ایران وجه مشترک همه ماست. اعتراضات آبان‌ماه با همه تلخی‌هایش نظام سیاسی را به لحظه سرنوشت‌سازش نزدیک‌تر کرد. یک بزنگاه تاریخی که کوچک‌ترین تصمیمی پیامدی بس بزرگ دارد. دیگر بهبود و اصلاح و تحول، درمانی برای تن بیمار وطن نیست. تغییر در عملکرد و فرایند‌ها نتیجه‌ای نخواهد داشت. تنها ایستگاه میان این بودگی و انقلاب، گشودن افقی تازه بر جامعه است. باید از انقلاب ترسید و باید از کرختی و سکون فعلی که نتیجه‌ای جز انقلاب و درهم‌ریزی ندارد دوری کرد. باید دست به پارادایم شیفت (افق گشایی) زد. افقی گشود، اولویت‌ها و رتبه‌بندی اهداف کشور را دگرگون کرد و جهت‌گیری‌ها را تغییر داد. فرصتی نمانده است، وقتی باقی نیست، نظام سیاسی تمام فرصت‌های اصلاح را از دست داده است. نسلی‌هایی جدید برآمده‌اند، نیازهایی جدید دارند که ساختار و نگاه قدیمی توان پاسخگویی به آن را ندارد. نظام سیاسی چاره‌ای ندارد جز اینکه تغییرات ساختاری اساسی در خود ایجاد کند تا نخست با ایجاد امید اجتماعی خشم فروخورده جامعه را تسکین دهد و سپس با گشودن راه برای تحول‌های تدریجی و امیدآفرین، فضای کشور را رو به نشاط و امنیت و ثبات ببرد.

تغییر در فضای بحرانی امروزی را با افق‌گشایی در یکی از حوزه‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و یا در همه حوزه‌ها به طور همزمان می‌توان رقم زد.

چرا‌ افق گشایی؟

اگرچه پارادایم شیفت[1] اول بار توسط توماس کوهن[2] برای توضیح انقلاب‌های علمی به کار رفت، اما به تدریج این مفهوم جای خود را در عرصه‌های دیگر اعم از اجتماعی، اقتصادی، پزشکی و سیاسی باز کرد. هر جا سخن از تحول اساسی در پیش‌فرض‌ها، باورها، و جهت‌گیری‌ها بوده، پارادایم شیفت معنا پیدا کرده است. در حوزه سیاست، پاردایم شیفت یا افق‌گشایی سیاسی به معنای «جابه‌جایی در اولویت‌بندی اهداف نظام سیاسی» است.

 موضوع پارادایم شیفت‌ یا افق‌گشایی سیاسی به طور خاص وقتی اهمیت پیدا می‌کند که حاکمیت با بحران‌ها یا شوک‌های درون‌زا و برون‌زای متعدد روبرو شود. در مواقع بحران حاکمان معمولا تلاش می‌کنند نخست با تخصیص منابع مالی برای رفع بحران اقدام کنند؛ ولی اگر منابع مالی کفایت نکند یا موضوع بحران با منابع مالی حل شدنی نباشد، آنگاه خواهند کوشید با استفاده از ایدئولوژی غالب این بحران‌ها را پوشش داده و تبیین و حل و فصل کنند. اما تعدد بحران‌ها و تسری آنها به حیطه‌های مختلف به تدریج مشروعیت ایدئولوژی را از میان برده و اقتدار صاحبان ایدئولوژی و طرفداران آن را مخدوش می‌کند. پیامد این فرایند تحلیل رفتن امید اجتماعی است. اگر در این مسیر حاکمان نتوانند از طریق تعدیل سیاست‌گذاری‌ها و یا تغییر آنها اوضاع را سرو سامان دهند ناگزیر باید در اولویت‌‌‌بندی فهرست اهداف نظام تجدیدنظر کنند.

 بحران‌های متعدد یا به عبارتی مقاطع بحرانی، سیاست‌مداران را بیش از پیش در مقابل انتقادات آسیب پذیر می‌کند و آنها را بر سر دوراهی تغییر سیاست یا تمدید سیاست قرار می‌دهد. در این حالت حاکمیت ممکن است به دو شیوه به بحران‌ها پاسخ دهد. در حالت اول پیش از انعکاس عمیق بحران در جامعه و از بین رفتن امید اجتماعی، عقلانیت به خرج داده، ناکارآمدیِ جهت‌گیری‌ها و اولویت‌بندی‌هایش را می‌پذیرد و تغییر جهت می‌دهد. در حالت دوم انفعال حاکمیت یا تصلب حکومت باعث برانگیخته شدن جامعه می‌شود. عموم مردم، نخبگان مستقل از حاکمیت و یا هر دو، به بحران‌ها واکنش نشان می‌دهند و به حاکمیت فشار می‌آورند.

در این حالت حاکمیت در مقابل دوراهی قرار می‌گیرد. گزینه نخست این است که خطای خود را بپذیرد و به ناکارامدی اولویت‌بندی‌ها و سیاست‌هایش اعتراف کند و تغییر مسیر بدهد؛ و گزینه دوم این که به طرق مختلف جمعیت معترض را خاموش یا سرکوب کند و یا با ایجاد بحران‌های ساختگی جدید، جامعه را از توجه به بحران‌های قبلی منحرف کند. گزینه اول همچنان نشان از عقلانیت حاکمیت دارد و امکان گذار از بحران را فراهم می‌آورد؛ گرچه ممکن است در فرایند این تغییر مسیر، فشار سیاسی و روانی سنگینی بر مسئولان اصلی سیاستگذار کشور وارد شود؛ اما اگر در نگاه آن مقامات، منافع ملی مقدم بر سایر امور باشد، تن به پرداخت چنین هزینه‌ای خواهند داد. اما گزینه دوم تحمیل هزینه‌های تازه و البته تمدید و تشدید بحران است و نهایتا نظام سیاسی را به نقطه‌ای می‌رساند که دیگر نه توان اصلاح خود را دارد و نه توان مقاومت در برابر فشارها را. سرانجام چنین گزینه‌ای سقوط «مشروعیتِ کارآمدی» نظام سیاسی و آغاز درهم‌ریزی‌های اقتصادی و اجتماعی و نهایتا شورش‌های سیاسی همراه با درخواست‌های رادیکال برای تغییر نظام خواهد بود.

 پارادایم شیفت یا افق‌گشایی سیاسی به معنی تغییر در نوع نگاه و در نتیجه تغییر در اولویت اهداف حکومت در مواجهه با مسائل و تخصیص بودجه بر اساس اطلاعات به روز شده از وقایع جاری است. اما چرا برخی حاکمان تن به تسلیم و تغییر جهت نمی‌دهند و همچنان بر مواضع و اهداف شکسته خورده خود پافشاری می‌کنند؟! ایدئولوژی و ایدئولوژی‌محور بودن حاکمیت دروازه‌های عقلانیت و عقلانی اندیشیدن را مسدود و محدود می‌کند و نظام سیاسی را در چنبره خود می‌گیرد. در این حالت نظام سیاسی در خدمت ایدئولوژی است و نه ایدئولوژی در خدمت نظام سیاسی و یا نظام سیاسی در خدمت مردم! در واقع در این شرایط، ایدئولوژی، نظام سیاسی را به گروگان می‌گیرد و نظام سیاسی نیز مردم را.

 دلیل دیگر مقاومت نظام در برابر افق‌گشایی این است که تغییر اولویت‌بندی اهداف، نظام سیاسی را از جنبه اقتدار کاریزماتیک معذب کند. حاکمان سیاسی از این هراس دارند که قدرت کاریزماتیک و وجهه سیاسی شان نزد طرفداران داخلی، رقیبان سیاسی و دشمنان خارجی خدشه‌دار شود. در این راستا ممکن است آنها حتی بر خلاف میل باطنی‌شان بر موضع پیشین خود پافشاری کنند. البته دلیل دیگر می‌تواند این باشد که حاکمان، علم به شیوه‌های افق‌گشایی نداشته باشند. آنها ممکن است ندانند چگونه با تغییر در اولویت‌های اهداف سیاسی‌شان می‌توانند از مقطع بحرانی عبور کنند. در این حالت مسئولیت سرمایه‌های نمادین جامعه، کارآفرینان سیاسی و کنشگران مرزی جامعه پررنگ می‌شود.

سرمایه‌های نمادین چهره‌هایی هستند که نزد مردم دارای شهرت همراه با احترام و افتخار هستند. کارآفرینان سیاسی در برگیرنده افرادی از حوزه‌های مختلف نظیر تجارت و کسب‌و‌کار و حوزه‌ آکادمیک هستند که توان ایده‌پردازی برای سیاست‌گذاری خلاقانه و همینطور تاثیرگذاری بر تصمیم گیرندگان را دارند. کنشگران مرزی افرادی هستند که هم نزد جامعه و هم نزد حاکمان دارای اعتبار و اقبال هستند. این افراد ضمن به چالش کشیدن سیاست‌های موجود، گزینه‌های پیشنهادی خود را به تصمیم گیرندگان ابلاغ می‌کنند. درواقع آنها گزینه‌های جدیدی برای به کارگیری قدرت با هدف حل مشکلات اجتماعی پیشنهاد می‌کنند. فرایند«تخریب خلاق» در عرصه سیاست،به معنی به چالش کشیدن ایده‌ها و روش‌های کهنه و سپس خلق و انتقال ایده‌های جدید به تصمیم گیرندگان است. تحقق این فرایند دو شرط دارد: اول اینکه حاکمیت به دنبال راه‌حلی خارج از نهاد سیاسی باشد و فضا را برای ایده پردازی این کارآفرینان سیاسی مهیا کند و از آنها یاری بطلبد. دوم این که میان این کارآفرینان اجماع یا ائتلافی بر سر راه‌حل صورت بگیرد و با انتقال آن به تصمیم‌گیرندگان در نهایت شرایط گفتگو و مذاکره مهیا شود. 

 بهبود (تغییر عملکرد)، اصلاح (تغییر فرایندها و سازوکارها)، و تحول(تغییر ساختارها) استراتژی‌هایی هستند که دولت‌ها برای پیشگیری از بحران اتخاذ می‌کنند. اما اگر حکومت‌ها در انجام این مراحل شکست بخورند، دست حاکمیت بسته می‌شود و دو گزینه روی میز می‌ماند: 1- پارادایم شیفت (افق‌گشایی)و 2-روبرو شدن با رفتارهای رادیکال جمعی مردم. اگر جامعه‌ای در طول سال‌ها انواع بحران و ناکارآمدی در سطوح مختلف نظیر سیاست خارجی، نظام قضایی، نظام آموزشی، نظام اقتصادی، بلایای طبیعی و خطاهای انسانی را تجربه و انباشت کند، این سوال ایجاد می‌شود که حاکمیت توان مقابله و مدیریت چه بحرانی را دارد؟ اولویت حاکمیت در چه بوده که توان مدیریت انواع بحران‌ها را از دست داده است؟ در این حالت وضعیت جامعه شبیه به بیماری است که از سرطان رنج می‌برد و هر لحظه ممکن است بیماری بر او غلبه پیدا کند. پس اولویت اول حاکمیت باید درمان بیماری باشد و نه هیچ چیز دیگر. اگر نهاد سیاسی به چنین مرحله‌ای برسد باید در اولویت‌های خودش تجدید نظر کند. برای مثال اگر روشن شد آنچه مردم را به نقطه بحران رسانده مسئله اقتصاد است، حاکمیت باید همه سیاست‌های دیگر را در راستای تقویت و در خدمت رشد اقتصادی، ایجاد اشتغال و رفاه، و مقابله با تورم قرار دهد. اگر حاکمیت تن به افق‌گشایی ندهد باید منتظر شکل‌گیری رفتار جمعی رادیکال از سوی مردم و سپس واکنش‌های افراطی از سوی نهادهای وابسته به حکومت و سپس ورود به چرخه شورش و سرکوب، آنگاه خشونت و تخریب، و سرانجام انقلاب یا کودتا یا مداخله خارجی باشیم.

 خاصیت رفتار جمعی این است که در طول زمان انباشته می‌شود، گاهی بروز پیدا می‌کند و گاهی خاموش به نظر می‌رسد اما جرقه‌های آتش همچنان مستعد شعله‌ور شدن هستند. وقتی مسئله‌ای وجود داشته‌باشد که نارضایتی مردم را برانگیزد و این مسئله دوام داشته باشد، به تدریج تبدیل به موضوع بحث و گفتگو در محافل خانوادگی، اماکن عمومی و فضاهای دانشگاهی می‌شود. در این میان وجود برخی عوامل نظیر یک تصمیم نادرست از سوی دولت یا عدم پاسخگویی به مردم بر شدت این نارضایتی می‌افزاید و جامعه را به این سمت سوق می‌دهد که مسئله جدی است و برای حل آن باید کاری کرد. مردمی که در طول ماه‌ها یا سال‌ها به یک شناخت و هم‌افزایی جمعی یا توافق بین‌الاذهانی درباره بحران رسیده‌اند، منتظر بهانه‌ای هستند تا در یک بزنگاه تاریخی واکنش جمعی نشان دهند. واکنشی که بنا به بستر جامعه، پیشینه تعامل جامعه با حاکمیت و گزینه‌های پیش روی جامعه می‌تواند متفاوت باشد.

هر چه این فرایند به مراحل پایانی نزدیک شود آتش خشم بیشتر برافروخته شده و حاکمیت توان کنترل آن را از دست می‌دهد. در نهایت یا باید سرکوب کند و هزینه‌اش را بپردازد و یا تن به پارادایم شیفت بدهد. البته پارادایم شیفتی که در این مرحله اتفاق می‌افتد،بسیار هزینه‌بر است. هزینه‌اش اعتماد از دست رفته مردم به حاکمیت است، که کارآمدی و اثربخشی افق‌گشایی را در رفع یا مدیریت بحران‌ها کاهش می‌دهد. هزینه دیگرش نابودی امید اجتماعی و انگیزه کنشگری است: انگیزه شرکت در انتخابات، انگیزه پس‌انداز و سرمایه‌گذاری، انگیزه تحصیل، و انگیزه ماندن در کشور خود. ایجاد امید اجتماعی، اعتماد و انگیزه فرایندهایی نیستندکه یک شبه شکل بگیرند یا یک شبه از بین بروند. آنها در طول یک فرایند و به صورت انباشتی شکل می‌گیرند یا رو به اضمحلال می‌روند. اعتماد، انگیزه و امید اجتماعی منبع ایجاد سرمایه اجتماعی برای جامعه و حاکمیت هستند که حکومت نباید به راحتی از خیر آنها بگذرد.

 ساختارحکومت، نقش حکومت در اقتصاد، ارتباط حکومت با نظام اجتماعی، وضعیت توسعه اقتصادی، و ایدئولوژی نخبگان حاکم، از جمله متغیرهایی هستند که تضاد ملت با حکومت را به سمت اصلاح یا آشوب پیش می‌برند. چنانچه حکومت اطلاعات واقعی از عملکرد خود به جریان نیندازد، اقتصاد را در چنته خود و نهادهای نظامی حامی خود بگیرد، با وضع قوانین رسمی حوزه خصوصی زندگی افراد را کنترل کند، در مقابله با نابرابری اقتصادی و فساد اقتصادی شکست بخورد و بیش از توانمندسازی شهروندان به تقویت قدرت و سلطه خود بیندیشد؛ تضادهای آشتی ناپذیری بین خود و شهروندانش ایجاد می‌کند که راه اصلاح و سازگاری را مسدود می‌کند. چرا که حکومتی که در همه عرصه‌های سیاسی، نظامی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و حقوقی حضور دارد خود را بی‌واسطه در مقابل انگشت اتهام شهروندان قرار می‌دهد، چون او مسبّب همه نابسامانی‌ها پنداشته می‌شود. گاهی عقب‌گرد از یک موضع، حتی یک موضع فرهنگی که ارتباط مستقیمی با حاکمیت و قدرت پیدا نمی‌کند، می‌تواند راه آشتی دولت و ملت را هموار کند. افق‌گشایی چشم به راه تصمیم نظام سیاسی است، افق گشایی را دریابیم!

 در ادامه، صرفا برای مثال، نمونه‌هایی از راهکارهای افق‌گشایانه در وضعیت کنونی ایران معرفی می‌شود که در صورت عملی شدن (حتی یک مورد)، نشان از تغییر در اولویت‌ها و اهداف حاکمیت، همراه شدن حاکمیت با حرکت‌ها و خواست‌های مردمی، و البته عقلانیت سیاسی دارد. دقت کنیم که سیاست‌های افق‌گشایانه لازم است دارای ویژگی‌هایی نظیر این‌ها باشد:

- سریع: سرعت عمل موجب شوک روانی به جامعه‌ می‌شود و او را آماده باور کردن تحول می‌کند.

-  شفاف: سیاست افق‌گشایانه باید دقیقا معطوف به یک حوزه خاص و بحرانی باشد به صورت صریح و شفاف یک حوزه را هدف‌گیری کند.

-  باورپذیر: سیاست افق‌گشایانه باید چنان عمیق و شدید و گاهی افراطی باشد که جای پیش‌داوری در مورد تبلیغی یا صوری بودن برای آن باقی نگذارد و با ایجاد شوک این باور را ایجاد کند که واقعا قرار است تغییرات مهمی رخ بدهد.

در حوزه اقتصادی:

  • جراحی نظام بانکی و عدم حمایت از بانک‌ها و موسسات مالی نهادهای خاص در فرایند این جراحی
  • کاهش سهم نظامیان در شرکت‌های بزرگ اقتصادی و شرکت‌های حاضر در بورس به زیر 50 درصد و حرکت در مسیر کاهش حضور نظامیان در اقتصاد
  • انحلال و ادغام نهادهای بلاتکلیف مداخله‌گر در حوزه اقتصاد (بنیاد‌های تعاون، نهادهای خصولتی، نهادهای اقتصادی وابسته به نظامیان و ...)
  • توقف تخصیص اعتبار از منابع بودجه عمومی به نهادهای غیرحاکمیتی (نهادهای فرهنگی غیرحکومتی و ....)
  • انتشار گزارش علمکرد نهادهای اقتصادی زیر نظر رهبری و سایر نهادهایی که تحت نظارت دیوان محاسبات و سازمان بازرسی کل کشور نیستند
  • ایجاد شفافیت در اقتصاد و اجبار نهادهای تولید کننده اطلاعات به انتشار عمومی ماهانه و سالانه اطلاعات خود
  • شفاف سازی و انتشار اطلاعات تمامی سازمانها و شرکت‌های بزرگ وارد کننده محصول از خارج
  • الزام اعلام عمومی، شفاف و متمرکز مزایده‌ها و مناقصه‌های مربوط به قراردادهای دولتی با بخش خصوصی و ایجاد رقابت سالم در این زمینه
  • انتشار حقوق و تمامی دریافتی‌های مالی مقامات حکومتی از بودجه عمومی، در سطح مدیر‌کل به بالا در یک سایت معین، که برای نمایندگان مجلس و سایر دستگاههای نظارتی قابل رویت باشد.
  • قطع زمان‌بندی شده حمایت از صنایع انحصاری نظیر خودروسازان، پتروشیمی‌ها و ....
  • و....

در حوزه سیاست خارجی:

  • پذیرش و آغاز رسمی مذاکره به منظور حل مسائل فی‌مابین
  • پذیرش مرجعیت فلسطینی‌ها 
  • اعزام سفیر ویژه رهبری برای مذاکره با کشورهای عربی و اصلاح روابط منطقه‌ای با این کشورها
  • تغییر در برخی سیاست ها در منطقه
  •  و ....

در حوزه سیاست داخلی:

  • اعلام آشتی ملی برای وقایع پس از انتخابات ۸۸
  • اعلام عفو عمومی ایرانیان خارج از کشور که فاقد شاکی خصوصی هستند
  •  پایان دادن به حصر سران جنبش سبز
  • اجازه تشکیل احزاب مستقل با هر گرایش و عقیده‌ای و اجازه گسترش فعالیت‌های آنها در سراسر کشور
  • انتخابات کاملا آزاد و تایید صلاحیت، تنها بر اساس نظر مراجع چهارگانه
  • جایگزینی کلیه اعضای روحانی شورای نگهبان با روحانیان جوان دارای ادبیات قابل فهم برای نسل جدید
  • برگزاری رفراندوم قانون اساسی به منظور اصلاح برخی مواد مورد اختلاف
  • ایجاد بستر قانونی و فضای باز و امنیت برای اعتراضات مردمی
  • آزادی کلیه زندانیان سیاسی و مطبوعاتی
  • و....

در حوزه فرهنگی و اجتماعی:

  •  اعلام رسمی پایان دخالت در حوزه زندگی شخصی افراد
  • آشتی با چهره‌های فرهنگی (سرمایه های نمادین) حوزه موسیقی و سینما و ادبیات که پیش از این از فعالیت آنها جلوگیری شده 
  • اجازه فعالیت و حمایت از فعالیت آزادانه سمن‌ها در حوزه‌های مختلف
  • اعلام توقف برخی از مجازات های خشن ناهمگون با دنیای جدید، در قوه قضائیه
  • اعلام توقف اجرای فهرست گسترده ای از قوانین جرم‌انگارانه، تا زمان تصویب قانون جدید (مانند قانون منع نصب دیش ماهواره، قوانین مربوط به محدودیت‌های فضای مجازی، قوانین مربوط به برخی خطاهای حوزه خصوصی، و نظایر آن)
  • اعلام عفو برای کارمندان دستگاه اداری که مرتکب فساد مالی شده اند، مشروط به آن که خودشان داوطلبانه اعلام و جبران کنند و تصویب قوانین بسیار سخت برای مفاسد مالی کشف شده پس از آن.
  • و ....

روند شکل‌گیری شرایط رسیدن به نقطه پاردایم شیفت:

فرایندی که یک نظام سیاسی طی می‌کند تا به مرحله پارادایم شیفت برسد چنین است:

  1. شکست‌های پی‌در‌پی در سیاست‌های قبلی
  2. عدم موفقیت نظام سیاسی در تحقق مراحل قبلی بازسازی خود یعنی«بهبود»، «اصلاح» و «تحول»
  3.  شکل‌گیری و تعدد بحران‌های حل نشده
  4. شکل‌گیری فشار اجتماعی برای تحول
  5. پیدایش نگرش‌ها و توجه به راهکارهای جدید در میان اندیشمندان و نخبگان
  6. پدیداری گروه‌های مرجع جدید (کنشگران مرزی، کارآفرینان سیاسی و سرمایه های نمادین)
  7. گفت‌وگو و مذاکره گروه‌های مرجع در جهت اقناع مقامات برای پذیرش لزوم تحول
  8. اقناع و پذیرش مقامات در مورد در بن‌بست بودن مسیر فعلی و لزوم افق‌گشایی به منظور پیش‌گیری از درهم‌ریزی مجدد نظام اجتماعی‌-سیاسی کشور 
  9. تصمیم مقامات برای پذیرش یکی از رویکردهای فکری جایگزین
  10. درانداختن گفت‌وگوی ملی درباره افق‌گشایی و امیدوار و آماده کردن جامعه برای تحول (به منظور کاهش فشار گروههای طرفدار وضع موجود و نیز ایجاد اجماع درباره یکی از رویکردهای جایگزین)
  11. اعلام رسمی و عمومی تصمیم نظام برای تغییرات افق‌گشایانه
  12. انجام رایزنی‌های گسترده مقامات ارشد نظام با مشاوران مستقل، منتقدان،‌ روشنفکران و نخبگان اجتماعی و سایر گروههای مرجع برای طراحی مسیری مطمئن، امکانپذیر، فراگیر و باورپذیر برای افق‌گشایی ملی.
  13. تشکیل «شورای عالی افق گشایی ملی» و تمرکز نیروها و نهادهای اجرایی مجری و ناظر افق‌گشایی تحت مدیریت واحد و تفویض اختیارات قانونی لازم برای تحمیل تغییرات به کلیه بخش‌های نظام اداری و سیاسی کشور (لازم است در چارچوب قانون اساسی، از سوی رهبری و سه قوه قانونی کشور، اختیارات لازم به این شورا تفویض شود تا مصوبات این شورا هم قانونی و هم لازم الاجرا باشد).
  14. تدوین برنامه ملی افق گشایی توسط «شورای عالی افق‌گشایی ملی»
  15. شروع اجرای گام‌های برنامه افق‌گشایی و تغییرات مدیریت شده ساختار قدرت
  16. امکان‌پذیر ساختن و طراحی سازوکاری برای دیده‌بانی و نظارت عمومی جامعه (نهادهای مدنی، گروههای مرجع و حتی عموم مردم) بر صحت اجرای برنامه افق‌گشایی ملی.

سخن پایانی:

امید می‌رود مقامات عالی کشور با واقع نگری، خطیر بودن شرایط کنونی کشور را درک کنند و هر چه سریع‌تر راههای دسترسی نخبگان مستقل کشور به خود را فراهم کنند و با کسب اطلاعات بی طرفانه از مراجع مخلتف و مستقل، دست به کاری زنند که غصه سرآید.

 انتخابات مجلس یازدهم یکی از بهترین فرصت‌های ملی بود که نظام سیاسی می‌توانست با برگزاری یک انتخابات کاملا آزاد و جلب مشارکت حداکثری همه گروههای بیرون از قدرت، و با اجازه دادن به شکل‌گیری مجلسی رنگارنگ متشکل از اندیشه‌ها و گروههای مخلتف ایرانی، نقطه آغازین یک فرایند افق‌گشایی ملی را رقم بزند. اما افسوس که نظام سیاسی ما هیچ فرصتی را برای از دست دادن فرصت، از دست نمی‌دهد.

 از اندیشمندان و نخبگان و روشنفکران و کنشگران مدنی نیز انتظار می‌رود با مشارکت در فرایند آماده سازی فکری و روانی جامعه برای افق گشایی، شرایط را برای تصمیم گیری قاطع مقامات کشور آماده کنند. اکنون جامعه ما ظرفیت‌های گسترده‌ای برای پذیرش تحول را در خود دارد، ماموریت نخبگان این است که در کنار جامعه و با جامعه بمانند تا در فرایند افق‌گشایی این ظرفیت ها به بیراهه نرود. حفظ آرامش ملی، تقویت امید ملی و ایجاد اعتماد عمومی نسبت به مقامات در فرایند افق گشایی ضرورتی است که تحقق آن بر عهده نخبگان است. 

 جامعه ما علی رغم همه بحران‌های موجود هنوز انباشته از ظرفیت‌های انسانی، اجتماعی و طبیعی است که با تکیه بر آنها می تواند گام‌های مستحکمی به سوی افق‌های آینده بردارد. اما فرصت بهره‌برداری از این ظرفیت‌ها چندان زیاد نیست. صبر اجتماعی رو به‌ پایان است و کارآمدی نظام تدبیر به سرعت در حال سقوط. بنابراین در چنین فرایندی، بیم آن می رود که در یک غفلت تاریخی با یک انتخاب نادرست از سوی جامعه یا حکومت همه آن ظرفیت هایی که از تمام انباشت های تاریخی گذشته باقی مانده است به یکباره به سوی انهدام و ویرانی به حرکت درآید. 

امید که در این شرایط دشوار تاریخی، حکومت و جامعه بتوانند در یک همکاری همدلانه، مسیر‌های امید بخش به سوی افق ‌های آینده را بگشایند.

محسن رنانی / اسفند ۱۳۹۸

 

 [1]. Paradigm Shift

[2]. Thomas Kuhn

___________________________________________________

☆ نوشتاری از دکتر محسن رنانی با اندکی ویرایش

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
25 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

  • کدخبر: 1422440
  • نسخه چاپی
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.