نوستالژی اردبیلی محمد زینالی اُناری کارشناس فرهنگ عامه در یاداشت خود به مناسبت هفته اردبیل آروده است، 25 سال پیش بود، تاکسیها نارنجی رنگ بودند و پیکان یخچالی، یا ماهی سفید، تازه مد شده بود، پیش از آن که اردبیل مرکز استان شود. هنوز سادگی و صفا در شهر باقی بود و دل مردم نزدیک تر به هم. هنوز اردبیل ادای کلان شهرها را در نمی آورد و شهر کوچکی بود برای خودش و همه همدیگر را میشناختند. اغلب مردم با نام و نشان همدیگر را می شناختند و به همین جهت بساط قرض دادن و نسیه فروشی به راه بود. هیچ کس تابلوی مشهور "نسیه مُرد" را در مغازه اش نصب نکرده بود و یک مرد خنده رو هم تا می توانست به مردم فرش نسیه می فروخت تا خانههای مردم شهر و روستا آراسته شوند.
یکی می گوید که آن صدای خش دار مرد ساده ای که در ارابه اش "آیران" (دوغ) می آورد و در کوچهها جارش می زد، یادش می آید. یکی از حمامهای عمومی که خیلی پیش تر با مادرش می رفت و روی سکوی خزینه می نشست و آب می پاشید می گوید؛ همان که جامه دار مانند فیلم دموکراسی تو روز روشن، همه را به نوبت برای رسیدگی به حساب پاکی و ناپاکی صدا می کرد. آن دیگری آسفالتهای سفت و سنگی که به این سادگی ها نه زیرسازی اش خراب می شد و نه قیرش چروک بر می داشت میگوید. یکی هم از نی های شورابیل می گوید که چه صفایی داشت، احساس می کردی پایان مسیر دریاچه، یک جای نادیدنی است که نی ها پشت خواب و هم همه شان مخفی کرده اند. نرسیده به پل هوایی میدانی به نام میدان طیاره در آن جا قرار داشت که بعدا فرودگاه پادگان و دانشگاه شد. وقتی که در اردبیل هم میدان ساعت وجود داشت و یک باغ ملی که همه به صورت صمیمانه ای میرفتند و در پیرامون آن می نشستند. چقدر در حوض میدان ساعت دست و رو شسته و وضو گرفته بودند، همان زمانی که زیر گلهای یاسمن باغ ملی می نشستند و کتاب می خواندند، ترکیب خوبی هم بود، کتابخانه و باغ. همان زمان که میدان مخصوصی در عالی قاپو بود وقتی در برنامههای تجمعات در وسط میدان جا گرفته باشند. تلویزیون روشن می شد و مهندس جلایی پوسته موز را روی پیاده راه پارک ساحلی می انداخت و با گفتارش مردم را از این کار نهی می کرد. رادیو را که باز می کردی، صدایی آسمانی می گفت: آنا وطن ...
خیلی قدیمیها، از کتابخانهها و باغ هایی می گویند که شهر را احاطه کرده بود و این همه آدم و ماشین در شهر وجود نداشت و به راحتی می شد در آن جابه جا شد. همان زمانی که در جای میدان امروزی سرچشمه، مسجدی قرار داشت و سپس به تدریج در جریان نوسازی های دوران پهلوی جابه جا شد، سپس منطقه ی باغمیشه هم صورت دیگری به خود گرفت و اردبیل رفته رفته تغییر پیدا کرد و بزرگ تر شد. اما این امر مجددا هم در حوالی بیست و پنج سال گذشته و بلافاصله پس از استان شدن رخ داد و به تدریج شهری با میدان ساعت، باغ ملی و گلهای یاسمن، تبدیل به شهری شلوغ و بی نظم که افتخار خیابان هایش این است که به جای خط عابر و هشدارهای ایمنی، مانعهای متعدد سر را ه مردم قرار می دهد.
پیش همه ی مردم اردبیل، یک یا چند نوستالژی از بیست و پنج سال گذشته و پنجاه سال گذشته وجود دارد و مدام از آن می گویند. همان زمانی که بسیاری از مردم اردبیل به دنبال انقلاب و بعدتر به دنبال توسعه می شنافتند. آنها قصد داشتند شهری بسازند که لیاقت مردمش را داشته باشد، چرا که اینان مردمی مومن و متقی بودند و همدیگر را تا پای جان دوست می داشتند. اینک آن صحنههای دوستانه و حامیانه، اگرچه باز هم تولید می شود، اما میزان جمعیت و شکل بی نظمی آن، طوری است که اردبیل با گذر زمان و هزینه های متعدد، در اندازه ی آن خاطره ی شیرین بیست و پنج و پنجاه سال پیش ظاهر نگردد. اینک سالها گذشته و مردم اردبیل زیاد شدهاند، خیلیها امروز خواننده ی آنا وطن و داود جلایی را نمیشناسند. رسمهای زیادی هم در شهر اجرا می شود که مردم پیشین اردبیل آنها را نمی شناختند. شهر تا جایی شلوغ شده است که خیلیها از شهرهای دیگر آمده و برای خود ویلا، آپارتمان و به طور کل هتلینگ راه انداخته اند، بدون این که مالیات بیشتری بدهند. تعداد کتاب فروشیها تغییر چندانی نکرده است، ولی تعداد دانشگاه ها و دستگاه های تکثیرش بیشتر شده، اما کاری به هم نزده اند. اردبیل در این بیست و پنج سال تا سه برابر بزرگ تر شده و آن رنگ و رو و سیمای قبلی و خلوت نشینی مردم اردبیل را به یاد ندارد. اما چند سالی است که مردم اردبیل گرد هم می آیند و هفته ای را برای این شهر، خاک مهربانش و خاطرات زیبایش جشن می گیرند.
به امید زیباتر شدن و پیشرفت این شهر!
انتهای پیام
کپی شد