اگر در سال 61 شمسی عقبه ای برای از پای درآوردن صهیونیسم نداشتیم امروز با عقبه محکم خود آنها را به خاک می نشانیم و شما و ما شاهدیم که این شهدا ادامه دهندگان راه شهدای جنگ هشت ساله و شهدای دفاع مقدس ادامه دهندگان راه شهدای کربلا بوده و پیاده کننده شعار «راه قدس از کربلا می گذرد» بوده و هستند و ما بنا نداریم و نخواهیم داشت که در مقابل استکبار تعظیم کنیم و کوتاه نخواهیم آمد و یقین داریم که نام شهدای ما چه در سی سال گذشته و چه امروز در لوح الهی نوشته شده و این توفیقی است که شامل حالمان شده است.

جی پلاس - منضوره جاسبی: حوالی ساعت پنج بعدازظهر پنج شنبه بیست و چهارم دی ماه سال 1394 است که به میدان سپاه می رسم، از چند عابر و رهگذر، آدرسحسینیه فاطمه الزهرا (س) پادگان ولیعصر (عج) را سوال می کنم و هیچ کس نمی تواند راهنمایی ام بکند تا اینکه آقایی مسیری را البته به اشتباه به من نشان می دهد و من هم دیوار پادگان را به سمت بزرگراه شهید صیاد در پیش می گیرم و راهی می شوم. هر چقدر می روم نمی رسم، در راه از دژبانی های خانه های سازمانی، دانشکده پرستاری، بیمارستان آموزشی درمانی خانواده آدرس را می پرسم اما بی اطلاعی همه آنها مرا با ناامیدی مواجه می کند، حالا دیگر حدود 35 دقیقه است که سرگردانم و تنها راهی است که به جلو می روم و نمی رسم انگار قرار است امشب همه اطراف پادگان را طواف کنم، اما اثری از حسینیه پیدا نکنم، با خودم فکر می کنم که حتما برای مراسم شهدا دعوت نشده ام. در همین فکرها و تصمیم برای بازگشت و تماس با مدیر سایت بودم که یکدفعه صدای نوحه به گوشم می رسد، خوشحالی همه وجودم را می گیرد، جلوتر می روم، بله حسینیه حضرت فاطمه زهرا (س) است. کوله پشتی ام را در دستگاه می گذارم و با راهنمایی برادری وارد محوطه حسینیه می شوم.

دو نفر با لبخند به من خوشامد می گویند و راهنمایی ام می کنند. آنقدر عجله دارم به مراسم برسم که همه چیز را اشتباه متوجه می شوم و دوباره مجبور می شوم سوال کنم. مهری بر می دارم و وارد شبستان حسینیه می شوم. عکس های شهدا که بر بوم ها قد کشیده اند، فضای بین خواهران و برادران را از هم جدا کرده است. خوشبختانه هنوز قاری مشغول تلاوت قران است. قامت می بندم. نمازم را که سلام می دهم همزمان می شود با شروع صحبت های مجری و شعرخوانی او و چند دقیقه بعد حاج محسن کاظمینی، فرمانده لشکر 27 حضرت رسول (ص) به عنوان اولین مهمان «یادواره شهدا، مهاجران دوکوهه و مدافعان حرم» در جایگاه قرار می گیرد و در ابتدای کلامش به روح امام و شهدا سلام و صلوات می فرستد و به مهمانان یادآور می شود که باید خداوند متعال را به خاطر انقلاب اسلامی که باری تعالی آن را برای نسل گذشته و حال و فردا پدید آورده است سپاسگزار باشند، انقلابی که قرار است به ظهور آقا امام عصر (عج) بپیوندد.

حاج محسن یاد عملیات فتح خرمشهر می کند و ادامه می دهد: آن زمان ما در فکر آزادی خرمشهر بودیم اما وقتی عملیات نامگذاری شد، اسمش الی بیت المقدس رقم خورد و چه روز زیبا و فراموش نشدنی بود، روز سوم خرداد که بعثی های اشغالگر به اسارت گرفته شدند و ارتش بعث ضربه کاری ای خورد که گمانش را هم نمی کرد اما هنوز یک هفته ای نگذشته بود که باید برای مقابله با صهیونیسم راهی لبنان می شدیم و این رژیم سفاک را که به جنوب لبنان حمله کرده بود از آنجا می راندیم و تازه متوجه معنای عمیق رمز عملیات آزادسازی خرمشهر شدیم و آن شروع عملیاتی بود که امروز رسیده به مدافعان حرم.

آن روز نیروهای اعزامی نام قوای محمد رسول الله (ص) را بر خود نهادند و بنیانگذار این حرکت الهی ـ که ان شاءالله به فتح بیت المقدس خواهد انجامید و نیروهای صهیونیست را از سرزمین های اشغالی بیرون خواهد کرد ـ حاج احمد متوسلیان بود.

فرمانده لشکر همیشه پیروز محمد رسول الله (ص) به عجله ای که آن روزها برای بازپس گیری سرزمین های اشغالی داشتند اشاره می کند و می گوید: گمان می کردیم که عملیات های طریق القدس، فتح المبین، ثامن الائمه (ع) و بیت المقدس را انجام دادیم و حالا نوبت سرزمین های اشغالی است، اما امام خمینی عزیز و بنیانگذار انقلابی که همزمان در ایران نظامی به نام جمهوری اسلامی پایه ریزی کردند و دفاع از اسلام و خاک و مرز و بوم انجام دادند، به فکر صدور انقلاب و تمدن اسلامی هم بودند، فرمودند راه قدس از کربلا می گذرد و اینچنین قرار شد که قوای محمد رسول الله (ص) برگردد اما هسته حزب الله راه اندازی شود و این هسته توانست به بلوغی برسد که مقابل صهیونیست بایستد و پاکسازی جنوب لبنان را انجام دهد و اینچنین هسته مقاومت حزب الله شکل گرفت و پیروزی هایی که در سال های گذشته شاهدش بودیم از حرکت رزمندگان بسیجی تیپ محمد رسول الله (ص) بوده است.

کلام حاج محسن به دل می نشیند و غرور سراپای وجود آدم را می گیرد از بودن چنین فرزندانی که روح الله (س) پرورش داده و امروز شاهد پیروزی هایشان هستیم. همزمان با کلام او و با دیدن تصاویری از برخی سرداران رشید سپاه اسلام، سعی می کنم همه آنانی را که می شناسم در مقابل دیدگان ذهنم بنشانم و او ادامه می دهد: تاریخ گذشت و روز به روز جبهه مقاومت مستحکم تر شد و صهیونیست ها جنگ هایی را راه انداختند تا بتوانند جبهه مقاومت را از بین ببرند و جنگ غزه و 33 روزه از همان جنگ هایی بود که به این قصد انجامش دادند اما از هیچ یک، طرفی نبستند تا اینکه به فکر افتادند برای جلوگیری از پیشرفت جمهوری اسلامی در خارج از مرزهای ایران و تمدن سازی آن، به سراغ جنگ های نیابتی در منطقه بروند و بهترین نقشه آنها استفاده از پتانسیل وهابی ها، اخوانی ها و عثمانی هایی بود که از گذشته تاریخ وجود داشتند تا اینچنین جبهه عظیم مقاومت را از پای درآورند و خوابی آسوده کنند و آنچه که امروز در سوریه، عراق، عربستان و یمن شاهدش هستیم که از سوی عربستان و ترکیه حمایت و انگیزه ساختن تمدن عثمانی را در سر می پروراند، همگی برای نابودی مقاومت و انقلاب اسلامی در بیرون مرزهاست.

حاجی به اینجای کلامش که می رسد خدا را شکر می کند و می گوید: امروز نسل بعد از دوران دفاع مقدس، صحنه هایی از شهادت طلبی و حماسه را در منطقه ایجاد کرده که مایه افتخار است و شما شاهد تصاویر شهدایی هستید که تنها در همین مدت، تهران میزبان شصت و اندی پیکر پاک از همین بچه ها بوده است و اما این نسل، فرمانده رشید و باتجربه ای را که باقیمانده روزهای دفاع مقدس بود، می طلبید و او کسی نبود به جز حاج حسین همدانی که ادامه دهنده راه حاج احمد شد و این حرکت عظیم را در مقابله با صهیونیسم به وجود آورد. خون شهید همدانی آغاز کننده حرکتی شد که امروز شاهد فتح الفتوح آن در جبهه شمال و جنوب سوریه هستیم.

این یادگار روزهای دفاع مقدس باز هم یاد حال و هوای روزهای فتح خرمشهر می کند و ادامه می دهد: اگر در سال 61 شمسی عقبه ای برای از پای درآوردن صهیونیسم نداشتیم امروز با عقبه محکم خود آنها را به خاک می نشانیم و شما و ما شاهدیم که این شهدا ادامه دهندگان راه شهدای جنگ هشت ساله و شهدای دفاع مقدس ادامه دهندگان راه شهدای کربلا بوده و پیاده کننده شعار «راه قدس از کربلا می گذرد» بوده و هستند و ما بنا نداریم و نخواهیم داشت که در مقابل استکبار تعظیم کنیم و کوتاه نخواهیم آمد و یقین داریم که نام شهدای ما چه در سی سال گذشته و چه امروز در لوح الهی نوشته شده و این توفیقی است که شامل حالمان شده است.

یادواره شهدا مرا به یاد شب های خاطره ای انداخته که سال هایی دور با صفا و صمیمیت خاص خود در حوزه هنری برگزار می شد و می آمدند بازماندگانی از دوران دفاع مقدس و می گفتند از یاران شهیدشان و امروز آمده اند رزمندگانی از مدافعان حرم که یاد دوستان شهیدشان را می کنند و نام می برند از قدیر سرلک، میثم نجفی، محمدرضا دهقان امیری، سید مصطفی موسوی، محرم ترک و...

حالا همرزم قدیر می گوید: قدیر پاسدار شده و همچنان روحیه بسیجی اش را حفظ کرده بود و در جبهه مقاومت فرمانده یکی از گردان های امام حسین (ع) بود، قرار شد عملیات اول را آنها انجام دهند و در صورت موفقیت ما وارد عمل شویم اما خبر دادند که قدیر را به بهداری برده اند، به سمت بهداری رفتم، دستش تیر خورده بود و به علت خونریزی زیاد از حال رفته، وسایلش را جمع آوری کردم تا به گفته دکتر او را برای جراحی به عقب ببریم، با بیحالی چشمانش را باز کرد و گفت نه من عقب نمی روم بچه هایم منتظرند و هر چه اصرار کردیم نتوانستیم راضی اش کنیم، فرمانده تیپ به سراغش آمد و گفت قدیر جان می توانی اینگونه از جایت بلند شوی و به عملیات برگردی؟ گفت: بله من باید برگردم پیش بچه ها، کمکش کردیم از جایش بلند شد و او را به خط رساندیم، راست می گفت، بچه هایش مانند یتیمان نشسته بودند و با دیدن او به وجد آمده و وقتی با کلام عربی از آنها پرسید که آماده اید، یا علی گفتند و راهی شدند. هر چه می گذشت دستش بیشتر ورم می کرد و عفونتش بالا می زد تا روزی که می خواست برگردد که جامه شهادت پوشید و به همرزمانش پیوست و برای همیشه درد دستش آرام گرفت.

این رزمنده مدافع حرم، یاد شهید سیرت نیا می کند و ادامه می دهد: او راز و نیاز عجیبی با شهدا داشت، به خانواده هایشان سر می زد و در امور فرهنگی بسیار فعال بود اما کسی از او انتظار رزم نداشت. روزی که به منطقه آمد، دوشکا گرفت و سراغ من آمد و گفت چرا به من کلاش نمی دهند و من را راضی کرد تا کلاش بگیرد، رفت و بعد از مدتی طلب خمپاره 60 چریکی کرد و گفت حواست باشد من سید هستم و نباید مرا اذیت کنی. باز رفت و آمد و اشاره به سید بودن خود کرد و مهمات خمپاره طلب کرد و... یک مهمات می دادی مهمات دیگر طلب می کرد تا جایی که کار به تیربار و قناسه رسید و نام کاروان مهماتش را هم کاروان مادر بی نشان گذاشت و بر روی آنها حدیث و آیات قرانی می نوشت مانند آیه «و ما رمیت اذ رمیت» که بر روی پهپاد نوشته بود و وقتی در عملیات بچه ها در موقعیتی قرار گرفته بودند که آرزوی داشتن خمپاره را کرده بودند، سید از ماشین آن را آورده بود و تحویلشان داده بود و آن روز پی بردم که برای چه آنقدر اصرار داشت که از همه تجهیزات و مهمات همراه خود ببرد.

حالا دیگر اگر نوبتی هم باشد نوبت بانویی است که زندگی اش سراسر خاطره بوده و انتظار، و سال هایی را در کنار همسری گذرانده که پیوسته جامه رزم بر تن داشته و چند صباحی بیش نیست که این جامه، او را به افتخار شهادت رسانده است. این بانو از یکشنبه آخر شهید حاج حسین همدانی می گوید، همان روزی که پدر بزرگ از بازی با نوه هایش خسته نشد تا جایی که بچه ها خود خسته شدند و آنگاه با پسرهایش درد دل کرد و فردایش خود را برای رسیدن به خدمت مقام معظم رهبری آماده کرد و بعد از دیدار به خانه بازگشت تا رخت سفر ببندد.

بانو می گوید: وقتی حاجی به خانه آمد به بهانه سردرد برای استراحت رفت اما بعد متوجه شدم که دارد فریزر را تمیز می کند و با نظمی که بسیار به آن مقید بود، آشپزخانه را تحویلم داد و گفت: عین ماه شد آشپزخانه. به اتاق که برگشت برایش چای آوردم دخترم از او خواست تا با سوهان نخورد که برای بیماری قندش مضر است و لبخندی زد و گفت: مهم نیست دخترم بابا این بار دیگر رفتنی است. حرف هایش دخترها را به گریه آورد و من برای دلداریشان گفتم که از ابتدای جنگ خدا از پدرتان مراقبت کرده و اکنون هم همین است، نگران نباشید اما حاجی با قاطعیت می گفت نه این بار من قطعاً شهید خواهم شد. راست می گفت و من باید این را از چهره اش می فهمیدم زیرا به قدری نورانی شده بود که نمی توانستم در چشمانش نگاه کنم اما از او خواستم که اگر شهید شد شفاعتم را بکند و او نیز پذیرفت. گفتم حاجی اگر شهید شدی تو را تهران دفن می کنیم، برای من سخت است تا همدان بردنت و باز هم گفت: نه تو حتماً مرا به همدان می بری.

باز هم از جایش بلند شد و به اتاقش رفت، دقایقی گذشت که به سراغش رفتم، فضای اتاق جور دیگری شده بود، همه وسایل شخصی مانند سجاده و جزوه هایش را جمع کرده بود و تخت دخترمان را به اتاق خود آورده بود. انگشترهای عقیقش را درآورده و جلوی آینه گذاشته بود و لباس پوشیده و به حیاط آمد. سه بار از حیاط به داخل ساختمان آمد و برگشت و وقتی می پرسیدم چیزی می خواهی می گفت نمی دانم و خیلی سرد از دخترانم خداحافظی کرد و گفت: من زود بر می گردم و رفت و هنوز سه روز از رفتنش گذشته بود که خبر آوردند که حاجی شهید شده است.

خاطره گویی بانو که به انتها رسید، نوای «کاروان الهی برپا، تازه شد نهضت عاشورا» با صدای حاج صادق آهنگران، خاطره روزهای دفاع مقدس را در جانم زنده کرد، او گاهی در خرابه های شام سیر می کرد و گاهی میان جبهه های هشت ساله و رزمندگان و شهدایش و نوحه «ای لشکر صاحب الزمان (عج) آماده باش آماده باش» بود که به این حال و هوای دفاع مقدسی خاتمه داد و برای دقایقی مرا و دیگران را مهمان آن سال ها کرد.

و اکنون نوبت به همسر شهید صدرزاده و دختر خردسالش رسیده بود که به جایگاه آمده و دلنوشته ای را برای مهمانان بخوانند:

مصطفی جان سلام، امروز 85 روز است که من و فاطمه و محمدعلی نمی توانیم جسم خاکی تو را ببینیم و فقط به حضور روحانی تو در خانه دل خوشیم. درست شب عاشورای امسال بود که خبر شهادتت را برایمان آوردند. گفته بودی می روم تا از حرم عمه سادات پاسداری کنم و چه خوب پاسداری کردی مثل خیلی دیگر از جوانان این سرزمین. تکفیری ها فکر می کردند هر چقدر بیشتر عرصه را بر تو و همرزمانت تنگتر کنند می توانند به حرم آل الله تعرض داشته باشند اما زهی خیال باطل، آنها هیچ گاه حتی در مخیله شان هم نمی آمد که مصطفای من به همراه جوانان نسل سوم انقلاب در کنار بزرگانی مانند حاج قاسم سلیمانی و سرداران شهیدی همچون حسین همدانی، حسن شاطری، سید حمید تقوی فر، محمدعلی الله دادی و خیل عظیم رزمندگانی که تجربه های جنگ در هشت سال دفاع مقدس و فتنه های داخلی را پشت سر گذاشته بودند می آیند و از حرم عمه سادات حفاظت می کنند.

مصطفی جان گاهی وقت ها که فاطمه خانم، دخترمان، بهانه شما را می گیرد به او می گویم بابای عزیزت رفته تا خارها را از پای رقیه امام حسین (ع) بیرون بکشد. برای آنکه او را آرام کنم قصه های عاشورا و اسیری اهل بیت (ع) را برایش زمزمه می کنم و می گویم فاطمه جان، پدرت فرمانده گردان عمار از تیپ فاطمیون بود که به همراه خیلی از شیربچه های شیعه با ملیت مختلف و با مشکلات فراوان عازم سوریه و عراق شدند و مردانه در مقابل اسلام امریکایی ایستادگی کردند تا اسلام ناب و تشیع زنده بماند. آنها با بصیرت خود دریافته بودند که دغدغه امروز مقام عظمای ولایت حضرت امام خامنه ای همچون امام خمینی رحمت الله علیه دفاع از اسلام ناب محمدی (ص) در مقابل اسلام امریکایی است.

می گویم دخترم اگر در دوران دفاع مقدس بچه های ایران پدرشان را در جبهه های شلمچه، خرمشهر، مهران، فکه، کانی مانگا، بازی دراز و جای جای میهن عزیزمان ایران از دست می دادند امروز گستره جغرافیای مقاومت و دفاع از اسلام وسیع تر شده و پدر تو و همرزمانش در مرزهای اسلام با تکفیری ها می جنگند و به شهادت می رسند و...

کم کم قرار است چراغ های حسینیه را خاموش کنند و مهمانان به سمت منزلشان راهی شوند و من نیز راهی می شوم و خدا را شاکرم که باز یک شب دیگر مهمان شهدا شده ام و از آنها شنیده ام و شنیده ام. باشد که دستگیرمان باشند. ان شاءالله

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.