به یکباره فریاد ‌کشیده و هر چیزی که اطرافش هست را پرت می‌کند، گاه به خودش هم ضربه می‌زند، گویا لحظات تلخ جنگ در ذهنش مرور می‌شود، با ترس و دلهره جلو رفته و دست‌هایش را می‌گیرم، داروهایش را می‌دهم. کمی که آرام شد، دستانش را روی سرش می‌گذارد و زیر لب، بعثی‌ها را نفرین می‌کند، بغضش می‌ترکد و مدام تکرار می‌کند «ببخش، ببخش، دست خودم نیست»     به گزارش ایسنا، منطقه آذربایجان شرقی، آنچه خواندید، روایت «لیلا اسدی» همسر جانباز سلیمان محرومی از لحظات سختی است که همسرش دچار حمله عصبی می‌شود. این زن خط مقدم جبهه ندیده، اما سال‌ها همچون فرمانده خستگی‌ناپذیر از همسر و دو فرزند جانبازش مراقبت کرده و می‌گوید «خداوند هیچ‌گاه کشورمان را اسیر جنگ نکند، اما اگر روزی دشمن تجاوز کند، بازهم تمامی فرزندانم را به جبهه می‌فرستم و ترسی هم از شهید شدن‌شان ندارم. نمی‌خواهم شرمنده حضرت زینب (س) شوم.»     او ادامه می‌دهد: زندگی با یک جانباز برای من افتخار است، سال‌هاست از همسرم به بهترین شکل مراقبت می‌کنم و گلایه‌ای هم از شرایط او ندارم، سخت‌ترین لحظاتم در زندگی، زمانی است که همسرم دچار حمله عصبی می‌شود، می‌ترسم به خودش آسیب وارد کند، او در این سال‌ها خیلی زجر کشیده دلم برای ناراحتی او تاب نمی‌آورد.        سلیمان محرومی با 85 سال سن یکی از مسن‌ترین جانبازان اعصاب و روان هشترود است که ترکش به نخاعش چسبیده و بر اثر انفجار بمب در جبهه، شیمیایی هم شده است.     محرومی سخنانش را این چنین آغاز می‌کند: در همان روزهای ابتدایی آغاز جنگ برای محافظت از کشورم در مقابل تجاوز دشمن برای حضور در جبهه اعلام آمادگی کردم که بعد از گذراندن دوره آموزشی در مراغه، به تبریز و سپس به تهران اعزام شدم که از آن جا به اسلام آباد غرب رفتم، بعد از مدتی برای شرکت در یک عملیات به سر پل ذهاب رفتیم که آنجا مجروح شدم.     او در خصوص نحوه‌ی مجروح شدنش، اظهار می‌کند: حین عملیات بر اثر انفجار از هوش رفتم تا اینکه چشمانم را در بیمارستانی نزدیکی کرمانشاه باز کردم، مدتی آنجا بودم که بعد از آن به برای استراحت به تبریز و سپس به هشترود رفتم، بعد از بهبود نسبی بار دیگر به اصرار خودم به منطقه جنگی اعزام شدم که در مجموع چهار مرتبه و هر بار سه ماه در جبهه مانده‌ام.     محرومی که 12 ماه در مناطق عملیاتی اسلام آباد غرب، جزیره مجنون، پیرانشهر و سرپل ذهاب حضور یافته است، می‌گوید: در اروند کنار بر اثر انفجار بمب شیمیایی دشمن، ریه‌هایم از کار افتاده و موج انفجاری در سرپل ذهاب روی اعصاب و روانم تأثیر گذاشته است، همچنین در جزیره مجنون نیز بر اثر برخورد ترکش مجروح شدم.     او ادامه می‌دهد: ایران در جنگ تنها بود، اما در سوی دیگر آمریکا از عراق حمایت می‌کرد، به همین دلیل برای اینکه کشورمان از دست نرود نه تنها خود به جبهه رفتم، بلکه به فرزندانم هم توصیه کردم که به جبهه اعزام شوند، دو پسرم جانباز بوده و یکی از نوه‌هایم شهید شده است.       سلیمان محرومی که علی رغم کهولت سن و وضعیت نامناسب جسمانی، همچون کوه، استوار بوده و از باورهای قلبی‌اش دست نکشیده است، می‌گوید: «مطمئن باشید که اگر بار دیگر به حضورم در جبهه‌های نیاز باشد با همین سن و سال به جنگ می‌روم.»     محسن یکی از پسران حاج سلیمان است که 31 ماه به صورت داوطلبانه با دشمن جنگیده و در مناطق عملیاتی نفت‌شهر سومار، چنگوله، مهران، شرهانی، شلمچه، خرمشهر، اهواز، آبادان و پیرانشهر خدمت کرده است. او در منطقه عملیاتی نفت شهر در اثر حمله و بمباران دشمن دچار بیماری اعصاب و روان شده است.     بایرام یکی دیگر از فرزندان سلیمان محرومی است که در جنگ جانباز و شیمیایی شده است. او در عملیات والفجر 8 شرکت کرده است. در حالی که بیش از سه ماه از حضورم در جبهه نگذشته بود در یکی از حملات دشمن، جانباز شیمیایی از نوع تاولزا شده است.    گزارش از سامان عیوضی خبرنگار ایسنا در آذربایجان شرقی
انتهای پیام
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.