کودکی که امام رضا(ع) شفایش داد
یک ساله بود که بیمار شد. مادر جوان کاری از دستش بر نمی آمد. روز به روز فرزندش آب می شد. روز عاشورا بود که کنار دسته های سینه زنی، کودک جیغی زد و صدایش دیگر در نیامد. کودکی که بعدها شد سپهبد علی صیاد شیرازی.
یک ساله بود که بیمار شد. مادر جوان کاری از دستش بر نمی آمد. روز به روز فرزندش آب می شد. روز عاشورا بود که کنار دسته های سینه زنی، کودک جیغی زد و صدایش دیگر در نیامد. کودکی که بعدها شد سپهبد علی صیاد شیرازی.
بیست و یکم فروردین ماه سال ۷۸، سپهبدی بی هیچ ادعا و خدم و حشم قصد رفتن به محل کارش را داشت که منافقی در لباس خادم برای عرض حاجتی جلویش را گرفت تا دمل چرکین چندین ساله شان را با شهادتش تسکین دهند.
با شهادت فرماندهان ارشد جنگ در هفتم مهر ماه سال 60، با حکم امام، چندین جابه جایی در رده های فرماندهی ایجاد شد.
عملیات گره خورده بود و شهید صیاد شیرازی و نیروهایش به علت نبودن هلی کوپتر در منطقه مانده بودند و به دلیل ناآشنایی به منطقه، مجبور به عقب نشینی شدند که...
پیرمرد دستی به پوتین های صیاد کشید و بعد آن را بر صورتش مالید و گفت...
تا شنید که یکی از سربازان، پوتین هایش را واکس زده، ناراحت شد و گفت: این کار روحیه استکباری را در انسان تقویت می کند.
دستم را گرفت و با خود به داخل اتاق فرماندهی برد و به فرمانده های گروهان معرفی کرد: سعید آقا از بچه های گل و قدیمی تیپ! افتخار دادن تو گردان خدمت کنن! و بقیه را به من معرفی کرد: جلیل اسلامی، محمد رضا بدیهی، خوشقدم و... غافلگیر شدم!
دلشوره امان مادر را بریده بود آخر هر گاه اینطور می شد می دانست که قرار است اتفاقی برای پسر بیفتد اما این بار نه جنگ بود و نه جبهه، پس علت این حال غریبش چه بود؟!
هفت روز انتظار برای رسیدن یک نامه، زندگی را برای آدم سخت اما شیرین می کند غافل از آنکه باید به انتظاری ابدی تن دهی.
مهربان بود و قدرشناس و زمانی را که در خانه بود، در کارها همکار بود و هم قدم.