شهید ولی الله چراغچی چگونه به دیدار حق رفت؟
می گفتم جنگ بهت ساخته و می گفت: نه تا اینها آب نشود، خدا مرا قبول نمی کند.
می گفتم جنگ بهت ساخته و می گفت: نه تا اینها آب نشود، خدا مرا قبول نمی کند.
ایست بازرسی جلوی ماشین را گرفت که گفتند: خانواده قائم مقام لشکرند و من با خود گفتم چرا بچه های جنگ دروغ می گویند.
«تقدیم به همرزم عزیزم»، جمله ای که ولی الله، بانویش را در اولین هدیه اش اینگونه خطاب کرد.
دخترمان را که دید، گفت: این یادگاری ما هم که شبیه شما شده است.
از هیجان دیدار امام زبانم بند آمده بود و ساکت شده بودم. ایشان چند بار جمله دختر بنده وکیلم را تکرار کردند و من... .
مأموریت یک ساله اش را با این شرط پذیرفت که هر وقت عملیات شد زود به خط برگردد.
قبل از اینکه ولی الله را ببینم، عکسی از او را در حال نماز به من نشان دادند که کار خودش را کرد و انگار چهره مردان خدا، رشته مؤدت را ایجاد می کند.
هر کسی که نمی دانست وقتی اشک ریختن ولی الله را می دید، گمان می کرد اتفاق ناگواری افتاده و او عزیزی را از دست داده غافل از آنکه او دلش می خواست برود جبهه.
قوی و درشت اندام بود و خوب فوتبال و والیبال بازی می کرد و چون بسیار خوش صدا بود، هر روز با صوت زیبای قرآنش، کلاس را شروع می کردیم.