انفجار دفتر حزب جمهوری

  • مقاله ای که در سال 1363 نوشته شد؛

    نزدیک ساعت 2 بعد از نصف شب خبر مطمئنی از شهادت آقای بهشتی آمد، شاید از ناحیه شهید رجایی نخست‌وزیر که به راستی کمرم را شکست و برای چند لحظه دنیا را سیاه می‌دیدم و خیال می‌کردم دارم دور خودم می‌چرخم. بر خودم مسلط شدم. به اطرافم توجه کردم. دیدم دخترم فاطمه به شدت می‌گرید و همسرم عفت هم نمی‌تواند خودش را کنترل کند. آن‌جا فاطمه به من خیلی کمک کرد و از آن لحظه به بعد او مسئول تلفن شد. بایستی خودم را برای کنترل اوضاع مملکت و دفع خطر احتمالی که بزرگ می‌نمود آماده کنم.