درد امروز اقتصاد کشور فقط گرانی، فقط دلار و فقط تحریم نیست؛ درد اصلی، فروپاشی آرام اما عمیق نظارت، پاسخگویی و عقلانیت اقتصادی است. وقتی هیچکس دقیق نمیپرسد «چه شد؟ کجا رفت؟ چرا برنگشت؟» اقتصاد، بیصدا از درون خالی میشود و مردم، ناخواسته به سمت پناهگاههای فردی رانده میشوند. در کشوری که زیر فشار تحریم و تهدید دائمی قرار دارد، هر دلار، هر ریال و هر واحد پسانداز باید در خدمت بقا و تولید ملی باشد. اما واقعیت چیز دیگری است. نهادههای دامی با ارز یارانهای وارد میشود، تولید با زحمت انجام میگیرد، شیر یارانهای به صنایع تحویل داده میشود و همان محصول، نه برای امنیت غذایی مردم، بلکه برای صادرات انبوه و سود خصوصی مصرف میشود. ارز حاصل یا بازنمیگردد، یا آنقدر دیر که دیگر کارایی ندارد. و باز هم، سکوت.
گروه اقتصادی: داود محمدی ورجوشانی، کارشناس اقتصادی، با بیان اینکه درد امروز اقتصاد کشور فقط گرانی، فقط دلار و فقط تحریم نیست؛ درد اصلی، فروپاشی آرام اما عمیق نظارت، پاسخگویی و عقلانیت اقتصادی است، تاکید کرد که ریشه بحرانهای امروز نه صرفا در گرانی و تحریم، بلکه در تضعیف پاسخگویی، انحراف یارانهها، بیاعتباری پول ملی و هدایت سرمایهها به سمت داراییهای غیرمولد نهفته است؛ روندی که دلاریزهشدن اقتصاد، فرار سرمایه از تولید و تعمیق فقر را به یک واکنش طبیعی و اجتنابناپذیر برای جامعه تبدیل کرده است.
به گزارش جماران، متن این یادداشت، را در ادامه میخوانید:
درد امروز اقتصاد کشور فقط گرانی، فقط دلار و فقط تحریم نیست؛ درد اصلی، فروپاشی آرام اما عمیق نظارت، پاسخگویی و عقلانیت اقتصادی است. وقتی هیچکس دقیق نمیپرسد «چه شد؟ کجا رفت؟ چرا برنگشت؟» اقتصاد، بیصدا از درون خالی میشود و مردم، ناخواسته به سمت پناهگاههای فردی رانده میشوند. در کشوری که زیر فشار تحریم و تهدید دائمی قرار دارد، هر دلار، هر ریال و هر واحد پسانداز باید در خدمت بقا و تولید ملی باشد. اما واقعیت چیز دیگری است. نهادههای دامی با ارز یارانهای وارد میشود، تولید با زحمت انجام میگیرد، شیر یارانهای به صنایع تحویل داده میشود و همان محصول، نه برای امنیت غذایی مردم، بلکه برای صادرات انبوه و سود خصوصی مصرف میشود. ارز حاصل یا بازنمیگردد، یا آنقدر دیر که دیگر کارایی ندارد. و باز هم، سکوت.
در واردات نیز همین آشفتگی تکرار میشود. ارز دولتی داده میشود، اما کالا با چند برابر قیمت به دست مردم میرسد. هیچ گزارش شفافی وجود ندارد، هیچ بازخواستی جدی دیده نمیشود و مصرفکننده، همیشه آخرین قربانی این زنجیره معیوب است.
اما فاجعه فقط در اینجا متوقف نمیشود. در سطح سیاستگذاری پولی، مردم عملا به سمت فرار از پول ملی هدایت میشوند. وقتی بالاترین مقام پولی کشور، مستقیم یا غیرمستقیم، مردم را به خرید طلا توصیه میکند، این فقط یک توصیه نیست؛ این اعلان رسمی بیاعتمادی به ریال است. یعنی خود سیاستگذار هم پذیرفته که پول ملی دیگر پناه امنی نیست.
در بورس نیز، بهجای آنکه منابع به سمت تولید، صنعت، نوآوری و تامین مالی بنگاهها هدایت شود، صندوقهای طلا یکی پس از دیگری ایجاد میشود. به مردم گفته میشود «سرمایهگذاری کنید»، اما نه در کارخانه، نه در تولید، نه در اشتغال، بلکه در طلا، در داراییهای غیرمولد، در انجماد سرمایه. نتیجه چیست؟ خروج پساندازها از رگهای تولید و تزریق آن به بازاری که هیچ ارزش افزودهای برای اقتصاد ملی خلق نمیکند.
در شرایط تحریم، تهدید و جنگ اقتصادی، این یک خطای ساده نیست؛ این خودزنی اقتصادی است. کشوری که سرمایههایش را بهجای چرخاندن چرخ تولید، در طلا و دلار منجمد میکند، عملا آینده خود را پیشخور میکند. این مسیر، نه به ثبات میرسد و نه به رشد؛ فقط فقر را عمیقتر و شکاف را گستردهتر میکند.
در چنین فضایی، دلاریزهشدن اقتصاد کاملا قابل انتظار است. بله، باید هم دلاریزه شود؛ وقتی خودمان ریال را بیاعتبار کردهایم، چرا مردم به آن اعتماد کنند؟ وقتی سیاستگذار پولی، بهجای دفاع از پول ملی، مردم را به خروج از آن سوق میدهد، چرا انتظار داریم جامعه به ریال وفادار بماند؟ دلاریزهشدن، خیانت مردم نیست؛ واکنش طبیعی مردمی است که میبینند نظارتی وجود ندارد، ارز کشور برنمیگردد، یارانهها منحرف میشود، تولید تضعیف میگردد و سرمایهگذاری مولد، به حاشیه رانده شده است. مردم برای حفظ حداقل داراییشان به دلار و طلا پناه میبرند، چون سیستم، پناهی برایشان باقی نگذاشته است. نگاهی به گذشته نشان میدهد چگونه افرادی، بدون سابقه روشن تولیدی، ناگهان به قلههای ثروت رسیدهاند. نه از مسیر نوآوری، نه از راه رقابت سالم؛ بلکه از دل رانت و تاریکی نظارتی. مسئله این نیست که از کجا آمدهاند؛ مسئله این است که چرا این ساختار، چنین صعودهایی را ممکن و بیهزینه کرده است. اقتصادی که در آن عدهای یکشبه ثروتمند میشوند و اکثریت، روزبهروز فقیرتر، دیگر اقتصاد نیست؛ میدان تاراج است. وقتی قانون برای برخی سخت و برای برخی نامرئی است، وقتی بازخواست جای خود را به مصونیت میدهد، نتیجهاش فروپاشی اعتماد، سقوط ریال و هجوم عمومی به داراییهای غیرمولد است.
دلار بالا میرود، چون اعتماد پایین آمده است. طلا محبوب میشود، چون سیاستگذار از پول ملی دفاع نکرده است. هیچ ارزی با دستور قوی نمیماند. پول ملی، پیش از پشتوانه ارزی، به پشتوانه اخلاقی، نظارتی و نهادی نیاز دارد.
کشور در این سالها، نه آرام، بلکه با شتابی عجیب غارت شده است؛ نه فقط منابعش، که امیدش. اگر با همین فرمان جلو برویم، دلاریزهشدن کامل اقتصاد و انجماد سرمایهها در طلا، نه یک هشدار، بلکه پایان طبیعی این مسیر خواهد بود. مسیری که خودمان انتخاب کردهایم. اصلاح، با شعار و توصیه به خرید طلا نمیآید. با نظارت واقعی، حمایت واقعی از تولید، بازگرداندن سرمایه به بخش مولد، حسابکشی بیملاحظه و شفافیت بیاستثنا میآید. تا آن روز، دلار و طلا فقط آینههایی هستند که حقیقت تلخ را بیرحمانه نشان میدهند: ما اقتصاد مولد را رها کردهایم و حالا از فروپاشی پول ملی تعجب میکنیم.