تنها امتی که از حمایت واقعی از غزه عقب ماند، اعراب بودند؛ آنها تنها به کمکهای انسانی بسنده کردند، آن هم در چهارچوبی که اسرائیل اجازه میداد. کشورهایی چون مصر و اردن نیز پرونده نبرد را بر اساس فشارهای داخلی و شعار «نکشاندن مردم خود به جنگ» مدیریت کردند.
اعراب با دشمن صهیونیستی سه جنگ را پشت سر گذاشتند:
جنگ سال ۱۹۴۸، جنگ سال ۱۹۶۷ و جنگ سال ۱۹۷۳.
مدت همه این جنگها به چند روز محدود بود. در این مدت، صحنه عربی مملو از تظاهرات، سرودها، راهپیماییها، شعارها و اشعاری میشد که ارتشهای عربی را به جنگ بیشتر تحریک میکرد، اما ناگهان جنگ پایان مییافت و بهجای آزادسازی سرزمین فلسطین، بخشی از اراضی فلسطینی و عربی خود را از دست میدادیم و دوباره برای بازپسگیری حتی بخشی از آن، با صهیونیستها وارد مذاکره میشدیم.
با وجود همه شکستهایی که ارتشهای عربی متحمل شدند، مقاومت فلسطین هرگز متوقف نشد و میان دو کشتار گرفتار آمد: نخست، کشتار دشمن صهیونیستی و دوم، کشتار دولتهای عربی؛ دولتهایی که هرگاه با مقاومت اختلاف پیدا میکردند یا تحت تحریک خارجی قرار میگرفتند، به آن و خانوادههایش یورش میبردند و آنان را نابود میکردند.
اعراب تنها کسانی بودند که «قضیه فلسطین» را درک نکردند، در حالی که قرار بود این قضیه، نخستین مسأله آنان باشد. پس علت چیست؟
اگر به میراث فرهنگی، فکری، سیاسی و نظامی نویسندگان عرب درباره قضیه فلسطین بازگردیم، با گنجینهای روبهرو میشویم که به اندازه «بار یک کشتی» ارزش دارد. شمار زیادی از نویسندگان، ادیبان، شاعران و دیگران، بهطور تخصصی در این زمینه قلم زدهاند؛ شاعران عرب و فلسطینی، ادیبان، دایرهالمعارفنویسان و غیره.
مشکل اینجا است که «میراث فرهنگی» مربوط به قضیه فلسطین، تحت سلطه مفاهیم «شکست» و «خودسرزنشی عربی» قرار دارد، تا جایی که به این احساس میرسد که «ما امتی هستیم که توان جنگیدن در نبردهای بازنده را ندارد».
بهانههای شکست بسیارند و در رأس آنها این ادعا است که «اسرائیل مورد حمایت آمریکا و کشورهای اروپایی است»، «سلاحهایش از سلاح اعراب پیشرفتهتر است» و نیز «خیانت حاکمان عرب».
در حالی که ایالات متحده با تمام منابع قدرت و تصمیمگیری خود از اسرائیل حمایت میکرد، اتحاد جماهیر شوروی در آن زمان شور و اشتیاق چندانی نسبت به قضیه فلسطین نداشت و حتی نخستین کشوری بود که «دولت اسرائیل» را به رسمیت شناخت، موضع آن تا زمان فروپاشیاش در سال ۱۹۹۱ متزلزل باقی ماند. چین نیز بعدها منافع اقتصادی خود با موجودیت صهیونیستی را بر قضیه فلسطین ترجیح داد و حتی مواضعش در شورای امنیت نه از سر حمایت از فلسطین، بلکه صرفاً برای ایجاد توازنهای بینالمللی بود.
بدینسان، «قضیه فلسطین» در طول عمر و مبارزهاش با دشمن صهیونیستی، بدون پوشش و حمایت واقعی بینالمللی باقی ماند؛ بهدلیل سلطه «روایت صهیونیستی» بر جهان و غیبت «روایت عربی ـ فلسطینی».
دولتهای عربی، با وجود رهایی از استعمار خارجی پس از جنگ جهانی دوم و خروج استعمارگران از سرزمینهایشان، در اداره خود ناکام ماندند و نتوانستند تجربه سیاسی موفقی ارائه دهند؛ با آنکه احزاب دینی، قومی، محلی و جهانی را آزمودند و نمادهای ملی، قومی و دینی پدیدار شدند، اما این نمادها بهسرعت به «حالتی رمانتیک» تبدیل شدند و با رفتن صاحبانشان ناپدید گشتند؛ مانند جمال عبدالناصر، هواری بومدین، عبدالکریم قاسم و دیگران.
بیتردید اسرائیل با بهرهگیری از همکاری دولتهای غربی، در ناکام گذاشتن هر تجربه سیاسی موفق نقش داشت.
کشورهای عربی حوزه خلیج فارس وارد عرصه سیاسی نشدند و نه غرب و نه اتحاد شوروی تلاشی جدی برای تغییر نظامهای حاکم در آنها نکردند؛ جز حمایت شوروی یا چین از جنبش آزادیبخش ظفار در عمان در دهه شصت میلادی که آن نیز بهدلیل هجوم ارتشها و توطئهها پایان یافت.
جمود نظامهای خلیج فارسی به سود کشورهای غربی است، زیرا این کشورها را به عناوینی بیارتش، بیسلاح و بدون ساختارهای امنیتی پیچیده تبدیل میکند و آنها را «بیتصمیم» نگه میدارد؛ تصمیماتی که تنها در چهارچوب خواستههای غرب اتخاذ میشود. افزون بر این، از پول و رسانه خلیجی برای تخریب قضیه فلسطین بهره گرفته میشود و هر کس خلاف این مسیر حرکت کند، سرنوشتی مشابه ملک فیصل بن عبدالعزیز خواهد داشت که بهسبب مواضعش در حمایت از قضیه فلسطین و تصمیمش برای استفاده از سلاح نفت در سال ۱۹۷۳، ترور شد.
شکنندگی اوضاع سیاسی و اقتصادی کشورهای عربی، به اسرائیل امکان داد تا در آنها نفوذ کند و در ساخت حاکمانشان دخالت نماید و آنها را از هرگونه موضع و تصمیم تهی سازد؛ بهویژه پس از موج اخیر «عادیسازی روابط» که کشورهایی چون سودان، بحرین و امارات را در بر گرفت. بدین ترتیب، اسرائیل از طریق کشورهایی مانند امارات متحده عربی به عمق فضای عربی نفوذ کرد.
احمد الجارالله، نویسنده و روزنامهنگار کویتی، موضع عربی ـ خلیجی و کشورهای عادیساز را در مقالهای در روزنامه «السیاست» کویت، یک هفته پیش از نبرد «طوفان الاقصی»، چنین خلاصه کرد. او در مقالهای خطاب به ولیعهد عربستان با عنوان «محمد بن سلمان، عاقلانه عمل کن و توکل داشته باش»، وی را به عادیسازی بدون تردید فراخواند و یادآور شد که «قضیه فلسطین دیگر مسألهای عربی نیست»، بلکه «مسألهای فلسطینی ـ اسرائیلی» است؛ بهویژه پس از توافق اسلو میان سازمان آزادیبخش فلسطین و اسرائیل در سال ۱۹۹۳.
با آغاز نبرد «طوفان الاقصی» در دهم اکتبر ۲۰۲۳ میان مقاومت فلسطین(حماس) و دشمن صهیونیستی، غزه وارد ششمین نبرد خود با ارتش اشغالگر شد. همه این نبردها کوتاهمدت و با خسارات محدود بودند و سپس غزه دوباره بازسازی میشد.
پس از آنکه جنبش مقاومت اسلامی(حماس) در ژوئن ۲۰۰۷ کنترل نوار غزه را به دست گرفت، اسرائیل در سپتامبر همان سال غزه را «موجودیتی دشمن» اعلام کرد و در اکتبر همان سال، محاصرهای همهجانبه بر آن تحمیل نمود.
نبرد «طوفان الاقصی» منسجمترین، دقیقترین و موفقترین عملیات در تحقق اهداف اعلامشده بود و مقاومت در غزه(حماس) به اجرای آن، با همکاری دیگر گروههای مقاومت، افتخار میکند.
در ماههای نخست نبرد، گفتمان عربی بالا بود و تأکید میکرد که این نبرد «قضیه فلسطین را از قفسهها پایین آورد و در کانون توجه جهانی قرار داد».
برای نخستین بار، پشتیبانی از سوی محورهای مقاومت دیگر در لبنان، عراق، سوریه و یمن صورت گرفت و این امر شوک بزرگی برای دشمن صهیونیستی بود که خود را، به گفته خودش، در حال جنگ در هفت جبهه دید.
تنها امتی که از حمایت واقعی از غزه عقب ماند، اعراب بودند؛ آنها تنها به کمکهای انسانی بسنده کردند، آن هم در چهارچوبی که اسرائیل اجازه میداد. کشورهایی چون مصر و اردن نیز پرونده نبرد را بر اساس فشارهای داخلی و شعار «نکشاندن مردم خود به جنگ» مدیریت کردند.
پس از سلسله ترور رهبران مقاومت در لبنان، حمله به ساختمانهای دیپلماتیک ایران در سوریه و تغییراتی که با برنامهریزی آمریکایی ـ ترکی ـ اسرائیلی ـ خلیجی در سوریه رخ داد، رسانههای خلیج فارسیی، صهیونیستی و غربی چنین القاء کردند که «نبرد پایان یافته» و همه محورهای مقاومت باید سلاحهای خود را به دشمن صهیونیستی تحویل دهند، زیرا او «پیروز شده است».
از زمان پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹، قضیه فلسطین در صدر اولویتهای انقلاب و رهبران آن قرار گرفت. ساختمان سفارت اسرائیل در تهران به سازمان آزادیبخش فلسطین تحویل داده شد و یاسر عرفات(ابوعمار) بهعنوان نماد ملت مقاوم فلسطین در تهران مورد استقبال قرار گرفت.
با وجود شرایط دشواری که انقلاب اسلامی ایران با آن روبهرو بود — از درگیریهای داخلی با بقایای رژیم پیشین گرفته تا جنگ هشتساله ایران و عراق و اعلام مقابله با استکبار جهانی به رهبری آمریکا و غرب — ایران بر موضع ثابت خود در حمایت از قضیه فلسطین پای فشرد و اسرائیل را خطری برای امت دانست که باید از میان برود.
حمایت ایران از فلسطین به رسانه یا پشتیبانی کلی محدود نماند، بلکه با توسعه مقاومت اسلامی در لبنان، یمن و دیگر کشورها، آن را به سطحی رساند که قادر به رویارویی با ماشین جنگی صهیونیستی باشد؛ مقاومتی عقیدتی که دفاع از فلسطین را وظیفهای دینی، اخلاقی و انسانی میداند.
ایران هرگز حمایت خود از مقاومت اسلامی را پنهان نکرد و همواره رهبران برجسته مقاومت را در خاک خود پذیرفته است. در مقابل، رهبران مقاومت نیز حمایت ایران را آشکارا اعلام کردهاند. در حالی که رسانههای غربی و خلیج فارسی هر خبری درباره گروههای مقاومت را با عبارت «مورد حمایت ایران» خاتمه میدهند.
بیتردید ایران بهای سنگینی برای حمایت مستمر از مقاومت پرداخته است؛ از تحریمها و محاصرههای طولانی گرفته تا ورود به درگیریهای مستقیم با دشمن صهیونیستی و آمریکا. ایران باور دارد که دست کشیدن از مقاومت، «خیانت» به اصول و ارزشهای انقلاب اسلامی و بهمنزله ضربه زدن به عمق راهبردی آن است.
در حالی که کشورهای عربی قضیه فلسطین را پروندهای پیچیده و پرخطر میدانند، ایران بر «زمان» شرط میبندد و معتقد است که اسرائیل در بیست سال آینده از میان خواهد رفت و حامی اصلی آن، یعنی ایالات متحده، وارد مرحله افول تمدنی شده است. از این روی، ایران بر ادامه حمایت از مقاومت و دور ساختن آمریکا و غرب از منطقه غرب آسیا تأکید دارد.
ایران در تعامل با قضیه فلسطین، با ترکیه متفاوت است. ترکیه با رویکردی کاملاً عملگرایانه، این قضیه را فرصتی برای بهرهبرداری سیاسی و اقتصادی میداند. در اوج نبرد «طوفان الاقصی»، روابط تجاری آنکارا با دشمن صهیونیستی متوقف نشد.
همچنین ترکیه در توطئه علیه سوریه اسد نقش داشت و تغییرات اخیر را رهبری کرد و افرادی متهم به تروریسم را به رأس قدرت در سوریه رساند. نخستین اظهارات رهبر آنان، ابومحمد الجولانی، این بود: «برای از بین بردن نفوذ ایران و حزبالله در سوریه آمدهایم» و همچنین گفت: «ما قصد جنگ با اسرائیل را نداریم». در نتیجه، اسرائیل توانست در سایه این تحولات، به تدریج اراضی جولان سوریه را ببلعد.
در زمانی که دولتهای عربی از حمایت از نبرد طوفان الاقصی دست کشیدند و حتی در کشتار و گرسنهسازی مردم غزه سهیم شدند، جهانِ دورتر در کنار ملت فلسطین در جنگ عادلانهاش علیه دشمن صهیونیستی ایستاد؛ از طریق تظاهرات، راهپیماییها و کاروانهای جهانی حمایت. نبرد غزه و رنجهای آن بر نتایج انتخابات در نقاط مختلف جهان تأثیر گذاشت.
در مقابل، همه نشستها و اجلاسهایی که دولتهای عربی برگزار کردند، بیانگر ناتوانی امت در اعلام موضعی روشن درباره قضیه فلسطین بود. بزرگترین خواستهای که بر زبان رهبران عرب جاری است، «راهحل دو دولتی» است؛ مطالبهای که در عمل به دشمن مشروعیت بقا و حضور بر سرزمین غصبشده فلسطین میبخشد.
در پایان، قضیه فلسطین همچنان بزرگتر از دایرههای حاکمیت عربی و حتی بزرگتر از عقل سیاسی عربی بهطور کلی است. ما بر این باوریم که فلسطین را جهان آگاه و فهمکننده رنج ملت آن آزاد خواهد کرد، چه اعراب در این مسیر مشارکت داشته باشند و چه نداشته باشند؛ زیرا این قضیه، پیش از آنکه مسألهای عربی یا فلسطینی باشد، مسألهای انسانی است.
..............................................................................
* مدیر مرکز اتحاد برای مطالعات راهبردی عراق