گفتگوی اختصاصی پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران

در گفت و گو با جماران؛

خاطرات فرزند آیت‌الله جلالی خمینی از ارتباط پدر با امام خمینی، فعالیت حوزه علمیه و...

تلفن را برداشتم. گفتند: «من روح‌الله خمینی هستم، از نجف زنگ می‌زنم. با آقای جلالی کار دارم.»

پایگاه خبری جماران، سید مهدی حسینی دورود: «جناب ایشان از هر جهت مورد علاقه و اطمینان اینجانب هستند، ان‌شاءالله کمال استفاده را از وجود ایشان نموده و قدردانی‌ خواهید نمود».

تعابیری که امام خمینی، درباره آیت‌الله حیدر علی جلالی خمینی در پاسخ به‌درخواست اهالی به‌قول امام «ذی‌ سعادت» نارمک، مبنی بر حضور آقای جلالی خمینی در آن منطقه به‌عنوان امام جماعت مسجد احمدیه در ۱۷ ذی‌الحجه سال ۱۳۴۲ مصادف با ایام عید سعید غدیر سال مرقوم فرمودند.

آیت‌الله جلالی خمینی از جمله کسانی بود که قبل از دهه چهل به امام پیوست و بی‌نهایت مرید و دلداده امام و متقابلا، مورد علاقه و احترام امام بودند. 

به‌همین مناسبت و نیز به مناسبت آغاز سال تحصیلی حوزه، با یکی از فرزندان ایشان جناب حجت‌الاسلام والمسلمین محمد رضا جلالی خمینی مدیر و مدرس خارج فقه و اصول حوزه علمیه آیت‌الله جلالی خمینی، به گفت‌وگو نشستیم و نکات ارزنده‌ای از مدرسه علمیه آن مرحوم و از خاطرات خواندنی ایشان شنیدیم.

 

 

لطفا ابتدا خودتان را کاملاً معرفی بفرمایید تا من ان‌شاءالله وارد گفت و گو بشوم.

بنده محمدرضا جلالی هستم، مشهور به جلالی خمینی و فرزند ارشد مرحوم آیت‌الله جلالی خمینی هستم. خدا توفیق داده است که در حوزه علمیه تهران مشغول درس و بحث هستیم و بحمدالله حوزه علمیه‌مان هم تا پایه ۱۰ رسماً زیر نظر قم است و اخیراً هم یک بحث درس خارج را با اخوی، حاج‌آقا، شروع کرده‌ایم که حدود پنج یا شش سال است که مشغول درس خارج هستیم. در خدمت شما هستیم.

 

چون نام آیت‌الله جلالی خمینی (رحمةالله‌علیه) قرین با نام امام است، از خاطرات ایشان از امام و انقلاب بفرمایید. نقش امت امام را در پیروزی انقلاب و همراهی با امام، در مقایسه با امت‌های زمان پیامبران و عصر معصومین، همان‌طور که اشاره فرمودید.

بله، نقش امت در پیروزی یک نهضت و یک حرکت بسیار مهم است و اصولاً می‌توان گفت که نه اینکه ثبوتاً غیرممکن باشد، ولی اثباتاً بدون امت کاری پیش نمی‌رود و اگر امت از آن رهبر معنوی، آن شخصیتی که امامت جامعه را بر عهده می‌گیرد، حمایت نکنند، قطعاً کاری پیش نخواهد رفت. «یدالله مع الجماعه»؛ دست خدا با جماعت است، مخصوصاً اگر آن جماعت از محبین اهل‌بیت و شیعیان و از کسانی باشند که واقعاً در تاریخ نشان داده‌اند... همیشه جنگ بین حق و باطل بوده، همیشه درگیری بین حق و باطل بوده، ولی هیچ‌گاه نتوانسته است حق، حکومت تشکیل دهد.

 

این یک مطلب بسیار مهمی است. چرا نتوانست؟ باید بررسی شود. آیا رهبران الهی نبودند؟ آیا خدای متعال برای این امت رهبری نفرستاده بود که این‌ها را رهبری کنند؟

نه، فرستاده بود. امت نبود؛ ملتی که وفادار به آن رهبر باشد، پای‌کار آن رهبر باشد و واقعاً آن رهبر را، اهدافش را، عقایدش را بشناسد و آن اخلاص را داشته باشد، وجود نداشته است.

 قطعاً دومی بوده است؛ مام (رضوان‌الله علیه) انسانی بود که «تارکُ ما لِلّه» بود؛ یعنی واقعاً هر چیزی غیر از خدا بود، امام ترک کرد و فقط توجهش به ذات مقدس حق‌تعالی بود.

 شما دیدید در آزادسازی خرمشهر فرمود که: «خرمشهر را خدا آزاد کرد». همه چیز از خداست. امام این‌طور بود. همه چیز را تکلیف الهی می‌دانست. خودش را ذوب در خدا می‌دانست.

این یکی از صفات بارز یک رهبر انقلابی است که اگر بخواهد کار را پیش ببرد، باید ذوب در خدا باشد.

من شنیده‌ام در تاریخ حتی امام نامه‌ای به مرحوم آیت‌الله کاشانی نوشته بود که: «اگر به‌جای "وفا"، "برای اسلام" می‌گذاشتیم، کار بیشتر پیش می‌رفت و پیروز می‌شدیم.» حالا این را باید بررسی کرد، من ندیده‌ام ولی شنیده‌ام. واقعاً همه چیزش خدا بود، همه چیزش اسلام بود، هیچ‌چیزی غیر از خدا را نمی‌دید.

این یکی از ارکان امامت است. امام باید شخصیتش این‌طور باشد. در انبیاء هم همین بوده، در ائمه معصومین (علیهم‌السلام) هم همین بوده است. آن‌ها هم همه چیز را خدا می‌دیدند. ولی چه شده است که منجر به تشکیل حکومت نشده است؟ نتوانستند واقعاً به آن چیزی که هدفشان بود [برسند]. در زمان خود امیرالمؤمنین، حضرت خانه‌نشین بشود، بعد هم حکومتش ۵ سال بیشتر دوام نیاورد، طوری بشود که حضرت برود با چاه درد دل بکند. این نشان می‌دهد که نقش امت و نقش ملت، نقش مهمی است. راهش را رسول‌الله به ما نشان می‌دهد. حضرت فرمود که: «یا علی...» ایام عید غدیر هم هست، این روایت من‌باب عید غدیر است «مَثَل تو مانند سوره «قل هو الله احد» است. هرکس سوره اخلاص را یک‌بار بخواند، ثلث قرآن را [خوانده]، دو بار بخواند، دو ثلث قرآن را و سه بار بخواند، انگار که ختم قرآن کرده است.»

بعد می‌فرماید یک شباهتی بین سوره اخلاص و تو، یا علی (علیه‌الصلاةوالسلام)، وجود دارد. آن چیست؟ آن همین است که هرکس تو را قلباً دوست داشته باشد، یک‌سوم دینش کامل است. هرکس قلباً دوست داشته باشد و زباناً هم اظهار کند، بگوید: «یا علی، من محب تو هستم»، دوسوم دینش کامل است. هرکس قلباً دوست داشته باشد، زباناً هم اظهار بکند و عملاً هم پای کارت بایستد، دستوراتت را بفهمد، اطاعت بکند، از تو پیروی بکند و از آن نوری که با تو نازل شده است («النُّورِ الَّذِی أُنزِلَ مَعَهُ») تبعیت بکند، تمام دینش کامل شود. یعنی شرط اکمال دین و «أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» این نیست که فقط قلباً امیرالمؤمنین را دوست داشته باشد، این نیست که فقط زباناً این محبت را اظهار بکنی، یا حسین بگویی، یا علی بگویی، یا این‌ها را بگویی؛ نه، باید هم قلبی باشد، هم زبانی باشد و هم عملی باشد. عملی‌اش چیست؟

اگر پای دفاع از حق باشد، پای دفاع از مکتب اهل‌بیت باشد، پای دفاع از اندیشه‌های امیرالمؤمنین که عمده‌اش هم محور عدالت و ولایت است اصلاً صراط مستقیم غیر از عدالت چیز دیگری نیست، راهی که اهل‌بیت راهنمایی می‌کنند به مسیر عدالت است اگر این باشد، دین کامل است.

ما نگاه کنیم ببینیم که هر امتی که هر سه را با هم داشته، این می‌تواند کمک امامش باشد. یعنی می‌گوید علی امتی باید داشته باشد که این‌طور باشد. والّا اگر نه... بعضی‌ها اصلاً قلباً دوست‌نداشتن امامشان را. حضرت نوح (ع) ۹۵۰ سال تبلیغ کرد، افراد زیادی دوروبر ایشان جمع نشدند. در آخر هم کشتی درست کرد و عده‌ای را با خود برداشت. ۹۵۰ سال زمان زیادی است. انبیای دیگر هم خیلی‌ها با آن‌ها مخالفت می‌کردند. اگر قلباً دوست نداشته باشد که اصلاً هیچ. اگر قلباً دوست داشته باشد و زباناً اظهار بکند... بعضی‌ها مثلاً در زمان امام مجتبی (علیه‌الصلاةوالسلام) یا امام حسین (علیه‌الصلاةوالسلام) حالا دقیقاً تطبیق نمی‌کنم؛ ولی یکی از این دو امام که نزدشان آمدند و گفتند: «یا ابن رسول‌الله، اما القلوب فمعک و السیوف مع بنی‌امیه»؛ یعنی قلب‌ها با توست، ولی شمشیرها با تو نیست. به امام حسین(ع) می‌گویند: «برخیز و به کوفه بیا.» ۱۸ هزار نفر، ۱۲ هزار نفر نامه می‌نویسند که: «آقا، برخیز و بیا. ما همه امکاناتمان در اختیار شماست. تو را دوست داریم، می‌دانیم تو سید جوانان اهل بهشتی.» قلب‌ها این‌طوری است، اظهار هم می‌کنند زباناً، ولی در عمل که می‌رسد، پای کار امامشان نیستند.

یکی به‌خاطر ملک ری، یکی به‌خاطر کاخ یزید... یک سرباز امام حسن(ع)، سرلشکر امام حسن(ع)، عبیدالله بن عباس، به‌خاطر حکومت ری و درهم و دینار، امام حسن را تنها می‌گذارد؛ لذا این قسمت آخر مهم است که هم قلب باشد، هم زبان باشد و هم عمل.

و ما در نهضت امام (رضوان‌الله علیه)، هر سه این ویژگی‌ها را در مردم ایران دیدیم. درحالی‌که مردم زمان موسی، او را رها کردند. بله، حضرت موسی با این‌همه معجزه‌ای که برای این‌ها نشان داد، دریا را شکافت و سپاه را عبور داد، دیگر از این بالاتر که معجزه نداریم. وقتی گفت می‌روم به کوه طور تا دستورات الهی را بیاورم، وقتی برگشت، دید که گوساله‌پرست شده‌اند. یعنی نتوانستند [پای امامشان بایستند]. امام ۱۴ سال به تبعید رفت، نه‌تنها ملت برنگشت، بلکه محکم ایستادند و بعد هم که جنگ شد، همین ملتی که آن زمان پشت سر امام بودند، توانستند در مقابل تمام دنیا بایستند و امامشان را تنها نگذاشتند.

این ملت، ملت خاصی است. این ملت نایاب است. این ملت گوهربار است که به‌وسیله این ملت، امام می‌تواند موفق شود و امام هم به همین دلیل عاشق این ملت بود و عشقش هم عجیب بود. نه یک عشق معمولی؛ عشق امام به این مردم، عشق خاصی بود که ما باید اصلاً یک گروهی بگذاریم، اگر می‌خواهند رابطه عاشق و معشوق را ببینند، بروند ببینند امام ملتش را چطور دوست دارد. بروند حرف‌های امام را [بخوانند].

من فقط به یک جمله‌اش اشاره می‌کنم که منقول از مرحوم پدر ما هست و در داستان‌های تاریخی هم هست. ایشان همیشه نقل می‌کرد که حضرت امام می‌فرمودند، حضرت سیدالشهداء (علیه‌الصلاةوالسلام) شب عاشورا فرمودند: «من ملتی و اهل‌بیتی بهتر از ملت و اهل‌بیت خودم ندیده‌ام و سراغ ندارم.» بعد امام می‌فرمود: «من پیش تاریخ شهادت می‌دهم که من از ملت ایران، ملتی بهتر ندیدم.» و وقتی این را می‌گفتند، مرحوم والد ما می‌فرماید که امام فرمودند: «جانم فدای مردم ایران.» ببینید این عبارت چقدر زیباست! «جانم فدای مردم ایران» یعنی چه؟ یعنی اینکه مگر امکان دارد شما حکومت الهی را بدون مردم الهی به وجود بیاورید؟ مگر امکان دارد عرفان الهی را بدون عرفا، بدون انسان‌هایی که یک‌شبه ره صدساله را پیمودند، [بپیمایید]؟ مگر از جان گذشتن به این راحتی است؟

 مگر از جان یک فرزند، دوتا، سه‌تا، چهارتا... حدود هشت پسر شهید... مگر امکان دارد؟ این‌ها راه را رفته بودند، مسیر را طی کرده بودند، به مقامات بالا رسیده بودند. یعنی امام ذوب‌شده در ملتی بود که همه‌شان روح خدا بودند.

 

دو کار بزرگ توسط حضرت امام، یعنی از ناحیه حضرت امام، توسط والد ماجد شما در خمین انجام شد که دانستنش برای نسل جدید ما می‌تواند بسیار جالب باشد. یکی اینکه به‌هرحال امام از چه زاویه‌ای ورود پیدا می‌کرد و به اختلافات در داخل کشور پایان می‌داد و دیگری آن بحث وقف اموال حضرت امام برای مردم. قبل از اینکه وارد این بحث بشوم، مسأله خمین و امامت که از چه زاویه‌ای وارد می‌شد...

یک مطلب قبلی را هم کامل کنم در مورد ملت و امام. در مورد ملت و امام، یک عنصر دیگر هم وجود داشت که آن، مستضعفین بودند. ملت همه یک طرف، مستضعفینشان یک طرف. امام می‌فرماید که: «من یک موی کوخ‌نشینان را به تمام کاخ‌نشینان عالم نمی‌دهم. این‌ها ولی‌نعمت ما هستند.» یعنی هدف امام (رضوان‌الله‌تعالی‌علیه) این بود که «أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ» و «وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ». بعد، آن چیزی که نتیجه حکومت امام عصر (علیه‌الصلاةوالسلام) می‌شد، در اینجا هم باید اتفاق می‌افتاد به نظر ما که مستضعفین وارثان زمین بشوند؛ لذا اگر دیده باشید، اواخر عمر حضرت امام، ایشان بحث جنگ با اسرائیل را کنار گذاشته بود. نه اینکه به طور کامل کنار گذاشته بود، نه؛ ولی بیشتر بحثش رفته بود روی جنگ بین فقر و غنا، سرمایه‌داران زالوصفت، متحجرین مقدس‌مآب. استدلالشان این بود، یعنی به این نتیجه رسیده بود که دیگر این ریشه محکم شده است.

تمام دنیا جمع شدند، صدام و تمام گروهک‌ها، کودتاها، آمریکایی‌ها، آن تقسیماتی که می‌خواستند کشور را تقسیم کنند، نتوانستند. چرا؟ چون این بدنه محکم است. تا پشتوانه خدا و ملت باشد، این بدنه محکم است و الان شاخه می‌دهد و شاخه‌ها میوه می‌دهند. امام می‌دانستند که زالو پیدا می‌شود و زالوهایی پیدا می‌شوند که این‌ها سراغ میوه‌ها می‌روند. اگر چیزی به ثمر نشست... امام می‌فرمودند که آن کسانی که این درخت را خوب آبیاری کردند... حتی تواضع می‌کردند، می‌گفتند: «بچه‌های ما نبودند، بچه‌های همین مستضعفین بودند.» ای محرومین، اگر این‌ها نبودند، ما باید الان کنج زندان‌ها باشیم. زمان شاه، این‌ها آمدند ما را نجات دادند؛ لذا می‌فرمودند تمام این میوه، این درخت مال این‌هاست، ثمرش مال این مستضعفین است و این‌ها [دشمنان] کاری هم دیگر نمی‌توانند بکنند. اگر می‌خواستند بکنند، آن زمانی می‌کردند که دفاع ما قوی نبود. می‌توانستند به ریشه آسیب بزنند، نتوانستند؛ به بدنه آسیب بزنند، نتوانستند. ما از آن بابت دیگر خیالمان راحت است به فضل الهی. ولی مشکل عمده ما این است که زالو بیفتد روی میوه و از این می‌ترسیدند؛ لذا می‌فرمودند که عده‌ای ممکن است با لباس مذهب، متحجرین مقدس‌مآب... سرمایه‌داران زالوصفت. سرمایه‌داری که زالو است، اول می‌آید سراغ میوه، میوه‌ها را اگر از بین برد، بعد می‌آید سراغ ریشه، خدای‌نکرده آن درخت را خشک می‌کند. اعتماد از بین می‌رود، توجه از بین می‌رود؛ لذا امام این دغدغه را داشتند که ما باید حواسمان جمع باشد و باید توجهمان به مستضعفین باشد، به محرومین باشد.

حالا مقام معظم رهبری هم سفارشاتی دارند در این مورد، ولی مسئولین باید توجه کنند. دغدغه اصلی نظام ما باید مستضعفین و محرومین و این ملت باشد. ملت هم تفاوت ندارد. تمام این ملت در سنگر بودند. یعنی ایران یک سنگر بوده، تمام این ملت در این سنگر بودند و اگر این‌ها می‌خواستند بی‌تابی بکنند، ما نمی‌توانستیم جلوی صدام بایستیم. این‌ها کمک کردند، صبر کردند. اگر جلوی تحریم‌ها بی‌تابی می‌کردند... ما می‌بینیم در فرانسه یک گوجه‌فرنگی گران می‌شود، می‌ریزند تمام شیشه‌ها را پایین می‌آورند. ولی این ملت صبر کردند؛ لذا باید قدر این ملت را واقعاً بدانیم به فضل الهی و سعی کنیم.

 الان ، خیلی هم تبلیغ می‌شود که واقعاً مردم مشکلات دارند، مسائل دارند، بالاخره دشمن تحریم کرده، دنبال این است که از این [مشکلات] نتیجه بگیرد و بعضی مدیریت‌های اشتباه هم باعث بعضی مسائل می‌شود که به آسیاب دشمن هم آب می‌ریزد. ولی به نظر خودم تا بحث شهدا و بحث زحمات این ملت هست و خود این ملت بزرگ ایران حاضر هستند و الحمدلله، رهبریِ مقام معظم رهبری هم که در مواقع مختلف به مطالب مختلف اشاره می‌کنند، اگر همه مسئولین هم پیگیر باشند و مسیر را بشناسند، این مسیر باید مسیر درستی حرکت کند. خطا در این مسیر قابل‌قبول نیست، ثروت‌اندوزی در این مسیر قابل‌قبول نیست، کسی دنبال منافع شخصی‌اش باشد، قابل‌قبول نیست. چون امام فرمود: «حفظ نظام از اوجب واجبات الهی است». باید حفظ شود. این در مورد مطلب قبلی‌مان که باقی‌مانده بود. حالا من لازم می‌دانستم واقعاً برای کامل‌شدن [بحث، این را بگویم].

در مورد مسأله خمین فرمودید، آن طریقه‌ای که امام نظرشان بود، می‌دانید در اوایل انقلاب، تقریباً سال ۶۲ و در همان حدود بود که مسائل خمین پیدا شد. اختلافات در خمین پیدا شد و آن هم بین نیروهای انقلابی بود، نه ضدانقلاب. دشمن با حربه‌ای که به کار برده بود، کاری کرده بود که در مسئله خمین اختلاف ایجاد کند و درگیری‌ها را هم به حد بالایی برساند؛ به‌طوری‌که شاید چهار یا پنج امام‌جمعه قبلاً به خمین رفته بودند و نتوانسته بودند [کاری کنند]، یا این طرفی شده بودند؛ چون همه حزب‌اللهی و همه در جبهه‌ها بودند یا آن طرفی شده بودند.

 قبل از اینکه مرحوم والد، امام‌جمعه خمین بشوند، یک نمازجمعه به خمین رفتم، دیدم امام‌جمعه دارد در نمازجمعه گریه می‌کند و ناراحت بود که: «آقایان، دارید می‌آیید دم خانه من این‌طوری می‌کنید

چرخیده بود آن طرف. یک گروه آن طرف، گروه دیگر هم طرف دیگر، مسئله خمین آن‌چنان شده بود که صدام برنامه برای خمین گذاشته بود و رادیو عراق ساعت ۴ بعدازظهر برنامه‌ای گذاشته بود با عنوان «در خمین چه می‌گذرد» و حتی گفته بودند که آقای خمینی نمی‌خواهد دنیا را درست کند، بیاید اول شهر خودش و مسائل شهر خودش را درست کند. مام، حاج‌آقا را خواستند و به ایشان گفتند که شما بروید این مسئله را حلش بکنید.

 

آیت‌الله جلالی را، حاج‌آقای جلالی خمینی را.

بله، مرحوم والد ما را حتی امام آن‌قدر ناراحت بودند که به تعبیر مرحوم والد ما، گفتند: «آقای جلالی، اگر رفتی آنجا و طوری شد که خیلی هم سخت شد و نتوانستید، حتی عده‌ای از آن‌ها را به اوین بفرستید.» آن‌قدر امام ناراحت بودند، چون با آبروی انقلاب و امام و همه چیز داشت تقریباً آنجا مشکل درست می‌شد. ایشان گفته بود: «نه آقا، خیالتان راحت باشد. من با تجربه‌ای که در تهران دارم، ۵۰ سال تجربه دارم، ان‌شاءالله اینجا کاری می‌کنم که به این مسائل هم نکشد.»

من یادم است روزی که ما وارد خمین شدیم، من هم در خدمت حاج‌آقا بودم، وارد خمین که شدیم، آن مسجد جامع خمین که وارد شدیم، یک گروه این‌ طرف خیابان نشسته بودند، می‌گفتند: «درود بر جلالی، مرگ بر فلانی.» گروه دیگر هم در آن طرف می‌گفتند: «درود بر جلالی، مرگ بر آن‌ها.» یعنی شهر دودسته شده بود و این‌ها بر علیه آن‌ها شعار می‌دادند. خیلی... آن شب هم که حاج‌آقا وارد شد، حتی یک تحرکاتی هم انجام شد. بعضی‌ها آمدند با دست خونین، با سر خونین که بعداً معلوم شد بعضی‌ها برای تحریک ایشان بوده است. واقعیت، این تدبیر حاج‌آقا بود که فرستاد و دستشان را باز کردند، دیدند نه خون خیلی واقعی نیست و تحریک‌آمیز بوده است. سنگر بسته بودند جلوی همدیگر و برنامه [داشتند]. ولی ایشان رفت و آنجا باتدبیر و با آن استعدادی که واقعاً به لطف الهی داشتند، این مسئله را حلش کردند. علتش هم این بود که همه این گروه‌ها ایشان را قبول داشتند و ایشان هم وابسته به هیچ گروهی نبود. حتی اقوامشان، بعضی از اقوام ایشان که نزدیک هم بودند و جزء یک طایفه به‌حساب می‌آمدند، ایشان منزل آن‌ها هم نرفت. سعی کرد جایی باشد که نه به این مربوط باشد، نه به آن. حتی در انتخاب منزل هم دقت کرد که طوری نباشد که بگویند حاج‌آقای جلالی وابسته است و اجازه نمی‌داد اقوامش هم در مسائل سیاسی دخالت کنند و باتدبیر به این نتیجه هم رسیده بودند که گروهک‌ها در مسئله خمین دخالت دارند و مردم را دارند تحریک می‌کنند.

بعد نیروهای امنیتی روی این قسمت کار کردند و مسأله خمین حل شد و من فکر می‌کنم که یکی از بردهای بزرگ ایشان در تاریخ انقلاب که واقعاً باعث خشنودی قلب امام (رضوان‌الله علیه) شد و امام واقعاً در آن مقطع زمانی احتیاج داشت که این مسأله حل بشود، فکر می‌کنم مسأله خمین بود که به آن هم پرداخته نشده و به‌صورت یک نمازجمعه معمولی به آن نگاه شده متأسفانه و این‌طور نبود. مسئله خمین مثل مسائل دیگر ایشان که در طول تاریخ انقلاب داشتند، مسائل معمولی نبود.

یک آخوندی، یک امام جماعتی، یک امام‌جمعه‌ای از چیزهایی است که واقعاً سرمایه‌گذاری برای انقلاب بوده و بعضاً بعضی از مسائل انقلاب وابسته به این داستان بوده است.

بعد از رحلت حضرت امام هم ایشان ادامه دادند، چون باید می‌ماندند که آن مسئله جا بیفتد و آن آرامش... الحمدلله الان آرامش در خمین حاکم شده، مردم با هم هستند. ایشان آنجا زحمت کشید، مصلای بزرگی در خمین درست کرد، حوزه علمیه [ساخت]. از برکات وجودی ایشان، چندین هزار طلبه اینجا مشغول درس و بحث بودند و الان هم هستند. کارهای بزرگی در آن شهر انجام شد که من یک‌سری رفته بودم آن شهر، دیدم که اکثراً کارهایی بوده که زمان ایشان انجام شده است و واقعاً هم توقعم از مردم خمین بود که اقلاً یک خیابان را به نام ایشان نام‌گذاری می‌کردند در سالگرد ایشان، ولی متأسفانه این اتفاق هم نیفتاده است. ولی ان‌شاءالله که مردم همت بکنند و حتی بیت امام پیگیری بکنند که واقعاً یک جایی در خمین به نام ایشان نام‌گذاری بشود. حیف است این شخصیتی که این‌همه برای خمین زحمت کشید و شاید این آرامشی که در آنجا هست، عمدتاً مدیون زحمات ایشان و لطف الهی است.

 البته لطف الهی و سپس زحمات ایشان. اصلاً اینکه قدردانی نشود و در خمین چیزی به نام ایشان نباشد، انگار همه چیز طبیعی پیدا شده و خیلی راحت ما به آرامش رسیده‌ایم و این خاصیت دنیاست. «المؤمن کفور». می‌گویند از مؤمن خیلی شکر و قدردانی نمی‌شود. [این کار باید انجام شود] تا به‌عنوان یادگاری برای آن شهر باشد. یعنی واقعاً تاریخ بداند. بعضی چیزها جزئی از تاریخ است؛ تاریخ یک مملکت، یک محله، یک منطقه است. خمین شهر امام بود و شهر امام دچار یک‌همچین مشکل عظیمی شده بود. آن کسی که این مشکل عظیم را حل کرد، یکی از شاگردان امام بود که به میدان آمد، واقعاً حدود ۲۰ سال وقت گذاشت، هر هفته به خمین رفت و این مسئله را آرام کرد و خیال امام را از این بابت راحت کرد.

 

مسأله دوم یعنی بحث ماجرای وقف اموال حضرت امام برای فقرا، جریانش چه بوده است؟

مرحوم حاج‌آقا در نامه‌ای که به حضرت امام نوشتند، در مورد املاک موروثی امام در خمین از ایشان سؤال کردند که متنش هم الان اینجا هست. پس از سلام، این نامه‌ای است که مرحوم پدر ما برای حضرت امام نوشتند: «زمین‌هایی که متعلق به حضرت‌عالی می‌باشد، بعضاً در آن خانه ساخته شده است. چنانکه بیان فرمودند. امام در پاسخ فرمودند: «جناب حجت‌الاسلام آقای جلالی دامت‌افاضاته. بسمه‌تعالی. جنابعالی وکیل هستید زمین‌های متعلق به این‌جانب را هرچند ناقابل است هر طور صلاح می‌دانید...» این حرف «هر طور صلاح می‌دانید» داستان‌هایی دارد که امام برای افراد خاصش مثل ایشان [به کار می‌برد]. در جای دیگر نوشته‌اند: «ایشان ازهرجهت موردعلاقه و اطمینان ماست». «هر طور صلاح می‌دانید تقسیم کنید بین فقرا و تملیک آنان نمایید، چه ساختمان شده باشد یا نشده باشد. روح‌الله الموسوی الخمینی. ۱ اردیبهشت ۱۳۶۴.»

 دو سال بعد از اینکه حاج‌آقا امام‌جمعه شدند و به خمین رفتند، بررسی کردند و دیدند که ۴۰۰۰ متر زمین ارثیه پدری حضرت امام است. این را بین فقرا تقسیم کردند. الان آن محله در خمین به نام محله امام خمینی گذاشته شده و [محل سکونت] مستضعفین و محرومین است و ایشان مرتب می‌گفتند: «امام رهبر این مملکت بود، تمام کاخ‌های این کشور دستش بود، تمام نفت کشور دستش بود، تمام درآمدهای این کشور دستش بود، نه‌تنها از این‌ها استفاده نکرد، بلکه ارثیه پدری‌اش را هم بین فقرا تقسیم کرد

من اینجا لازم می‌دانم یک داستانی هم بگویم و این را در آخر صحبتمان... مربوط به حاج احمد آقا (رضوان‌الله علیه) است. ما خدمت مرحوم آیت‌الله‌العظمی فاضل در بیمارستان دی رفته بودیم. با حاج‌آقا خدمت ایشان رفته بودیم، ایشان خیلی شوخ بود و بعد با حاج‌آقا خیلی صحبت شد. حاج‌آقا در مورد حضرت امام صحبت می‌کردند که امام یک‌همچین برنامه‌ای داشتند و در مورد زهد امام با هم صحبت می‌کردند که مسأله اموال موروثی امام مطرح شد. می‌دانید، این نامه که نوشته شد... رهبر قبل از فوتش باید اموالش را به قوه قضاییه معرفی کند و بعد از فوتش هم دوباره می‌روند اموال رهبر را بررسی می‌کنند که آیا اضافه شده یا نه. در مورد حضرت امام هم همین اتفاق افتاد.

 رفتند بعد از فوت، اموال امام را که بررسی کردند، به همین نامه‌ای که برای مرحوم والد ما، آیت‌الله جلالی خمینی نوشته بودند، برخوردند که شما وصی و وکیل من هستید که اموال من را بین فقرا تقسیم بکنید. حاج‌آقا داشتند این را برای مرحوم آیت‌الله‌العظمی فاضل می‌گفتند، ایشان گفت: «حاج‌آقا، من هم می‌خواهم داستانی در مورد حاج احمد آقا بگویم.» حاج‌آقا فرمودند بفرمایید. آقای فاضل گفت: «بنده خودم حضور داشتم.» گفتند که بعد از فوت حضرت امام، مرحوم حاج احمد آقا آمدند قم. می‌خواستند بگویند؛ یعنی پدر که این‌طور است، پسر هم همین مسیر را می‌رود. ایشان آمدند قم و ما دیدیم یک کیسه دستشان است. کیسه را گذاشتند جلوی ما. آن موقع، مرحوم آیت‌الله فاضل مدیر حوزه علمیه قم بودند.

بعد فرمودند که ایشان، حاج احمد آقا، فرمودند که: «این چیزی که داخل کیسه هست، چیزهایی است که مربوط به شخص امام است. نذوراتی است که از سراسر دنیا برای شخص حضرت امام نذر شده و شخصی است و ما این را آوردیم خدمت شما که این را برای حوزه علمیه و طلبه‌ها تقسیم کنید.» می‌دانید، درحالی‌ که [مال] شخصی، مال خود شخص است دیگر، می‌رسد به بچه‌هایشان. آقای فاضل می‌فرمودند که ما این کیسه را که بعد از اینکه باز کردیم، دیدیم طلاست. انگشتر طلا، گردن‌بند طلا، دستبند طلا که مردم دنیا برای حضرت امام نذر کرده بودند. مثلاً بچه‌اش مریض می‌شده، نذر می‌کرده اگر خوب شد من طلا بدهم. یک کیسه بود و ما این کیسه را وقتی فروختیم، توانستیم دو سال شهریه قم را از این کیسه تأمین بکنیم. یعنی مرحوم حاج احمد آقا می‌توانست... لازم هم نبود که حتی این را هم مثلاً [بدهد]، ولی احتیاط می‌کرد و این را آورد.

 

این مدرسه از چه تاریخی و چگونه کلنگ‌زنی و ساخته شده و چه فرایندی داشته است؟ الان چند طلبه دارد و چه‌کار می‌کند؟ مدرسه را معرفی کنید.

اینجا اوایل که تأسیس شد، سال ۵۸ تقریباً، حاج‌آقا حوزه علمیه را اینجا پایه‌گذاری کردند، ولی به‌صورت غیررسمی. آن موقع عمدتاً کارشان هم با قم بود و درس‌ها به‌صورت آزاد خوانده می‌شد. تا پایه تقریباً ۵ و ۶ کلاس‌ها برگزار می‌شد. آن زمان، سال ۶۲، ما با اخوی رفتیم قم برای تحصیل علوم دینی. حوزه هم همین‌جا ادامه داشت، ولی خیلی جدی نبود. تا اینکه در سال حدود ۸۵، حاج‌آقا ساختمان مدرسه را دست زدند. ثلث [اموال] دو نفر از دوستانشان را آوردند و همین مسجد احمدیه را تخریب کردند و حدود پنج‌طبقه ساختند. بالایش حوزه علمیه را درآوردند و طلبه‌ها هم اینجا مشغول درس و بحث شدند. ما هم سال ۷۵ بود که با اخوی آمدیم تهران و دیدیم حوزه آن موقع تا پایه ۶ بود، ولی یک نامه‌ای هم از قم آمده بود که به لحاظ مقداری ضعف، باید به پایه ۳ برمی‌گشت. ما و اخوی که آمدیم، شروع کردیم درس رسائل و مکاسب و کفایه را برای ائمه جماعت شرق تهران. قبلاً آقای سروش محلاتی، آقای محقق قمی، آقای مفید که شاگرد حضرت امام بودند، یک درسی صبح‌ها داشتند. ولی ما آمدیم آن درس را کامل کردیم. درس کفایه را سال ۷۵ با این آقایان شروع کردیم. بعد از چند سال، این آقایان هم از رحمت خدا رفتند. آقای محقق، آقای سروش، آقای مفید، خدا رحمتشان کند، این‌ها از دنیا رفتند. حاج‌آقا مهدی، اخوی، هم آمدند کمک و ما درس رسائل و مکاسب و کفایه را جدی در حوزه شروع کردیم.

آیت‌الله حسینی بوشهری، مدیر وقت حوزه [علمیه قم]، ما نزد ایشان رفتیم و گفتیم آقایان درس می‌گویند. ایشان قبول کردند که این درس رسمی بشود. چون بالاخره ما درس آقای وحید [خراسانی] می‌رفتیم در قم، حدود شش هفت سال درس اصول و فقه ایشان می‌رفتیم. درس عصرشان بعضاً آقای خاتمی، آقای حسینی، آقای لاریجانی و این‌ها شرکت می‌کردند. ایشان تأیید کردند و درس تا پایه ۱۰ رسمی شد و بعد هم حدود پنج شش سال قبل، فکر می‌کنم سال ۹۸، بنا به پیشنهاد خود حوزه علمیه قم و معاونت آموزششان، درس خارج اصول و فقه را هم شروع کردیم.، یک‌خرده به کرونا خورد و بحث‌های کرونا و این‌ها، ولی الحمدلله الان هم ادامه دارد. حدود ۲۰۰-۳۰۰ نفر طلبه داریم و تا درس خارج هم بحث می‌شود. حجره هم داریم، حدود ۴۰-۵۰ نفر از طلبه‌هایمان شب‌ها در حوزه هستند و الحمدلله خوب است. برای تهران هم واقعاً لازم است، چون که الان طلبه‌ها قم که می‌روند، از لحاظ کاری مشکل دارند. از لحاظ معیشتی واقعاً با این گرانی‌ها مشکلات زیاد است، ولی الان در تهران مشغول درس و بحث هستند. درس هم خیلی خوب گفته می‌شود. اساتید واقعاً قوی و محکم هستند. الحمدلله همه آقایان، شاگردان مراجع هستند برای سطوح عالیه و مشغول درس‌دادن هستند. الحمدلله خوب است.

 

از چالش‌ها، دغدغه‌ها و نقاط ضعف بفرمایید.

نقطه ایرادش این است که پس از رحلت ایشان، البته در زمان حیاتشان هم تقریباً همین‌طور بود، کسی نمی‌آید بپرسد که: «آقا، حوزه شما چه می‌کند؟ شما ۲۰۰-۳۰۰ طلبه دارید، چگونه می‌گذرانید؟» یا به فکر تأمین [هزینه‌ها] باشد با این وضعیتی که تحریم‌ها درست کرده، گرانی، مشکلات و احتیاجات طلبه‌ها و با کرونا که پیدا شده بود، اصلاً درآمدهایمان قطع شده بود. هیچ‌کس نمی‌آید واقعاً این‌طور [پیگیری] بکند و این نشان می‌دهد که ما هنوز اهمیت حوزه‌های علمیه برایمان معلوم نشده است. شاید یک جاهایی سرمایه‌گذاری می‌شود، ولی ما اینی که داریم می‌بینیم، متأسفانه ضعیف است. درحالی‌که من نظرم این است که اگر سعودی‌ها توانستند حکومتشان را ادامه بدهند، درحالی‌که بیداری اسلامی همه حکام عرب را به خطر انداخت، مبارک رفت، لیبی [قذافی] رفت، بن علی رفت، همه ازبین‌رفتن، فقط سعودی‌ها توانستن خودشان راحفظ کنند، آن هم با حوزه علمیه‌شان بود.

با همین طلبه‌هایشان القاعده را درست کردند، داعش را درست کردند، انتحاری درست کردند. از این کمک گرفتند و نه‌تنها از حالت انفعالی به حالت تهاجمی هم رسیدند. ما الان باید حوزه علمیه را مهم بدانیم، پایگاه اسلام است. همان‌طور که مساجد را مهم می‌دانیم و واقعاً کاری بکنیم که مساجد پایگاه باشند، حوزه‌های علمیه هم باید سکان‌دار این پایگاه‌ها باشند. ان‌شاءالله این کمک‌هایی که این‌طرف و آن طرف برای جاهای فرهنگی می‌شود، به نظر من باید یا صرف مساجد بشود یا حوزه‌های علمیه و واقعاً حوزه‌های علمیه بی‌نصیب نمانند. درسته که حالا به لطف الهی و کمک‌های واقعاً مردمی بعضاً کار انجام می‌شود، ولی بهترین کار این است که واقعاً یک حرکتی انجام بشود که مسائل و مشکلات طلبه‌ها و حوزه‌های علمیه حل شود.

 

درباره ثبت‌نامتان هم اگر نکته‌ای برای اطلاع‌رسانی دارید، بفرمایید.

ما امسال ثبت‌نام پایه یک را داریم و واقعاً اطلاعیه‌ها را هم داده‌ایم و باید تبلیغ بشود تا جوان‌ها، خانواده‌های مذهبی خبردار بشوند که واقعاً یک حوزه علمیه این‌طوری هم در تهران وجود دارد و طلبه‌ها می‌توانند، بچه‌هایشان بیایند نزدیک خودشان باشند، مشغول درس و بحث باشند و به نظر من بهترین چیز این است که واقعاً یک تبلیغ خوبی نسبت به ثبت‌نام حوزه‌های علمیه بشود.

 

جذب طلبه اخیراً با مشکل مواجه شده است؟

بله، آسیب‌هایی که به طلبه‌ها زدند، این در خانواده‌ها تأثیر می‌گذارد. یعنی طرف می‌خواهد بچه‌اش را بفرستد حوزه، می‌گوید شاید امنیت نداشته باشد، فردا چه خواهد شد. ثبت‌نام کم شد، واقعاً طلبه‌ها کم شدند. امسال به فضل الهی دارد روزنه‌ای پیدا می‌شود، ولی تبلیغ خیلی مهم است. بشناسانیم که آقا، شما می‌خواهید بچه‌هایتان فقط مهندس و دکتر بشوند؟

مهندس و دکتر باشند، ما حرفی نداریم، مخالف هم نیستیم. عیب ندارد. ولی باید نیاز دنیا به مکتب اهل‌بیت را هم حساب بکنید. امام می‌فرمود دنیا تشنه اسلام ناب است. این‌ها مسیحیت را امتحان کردند، سنی وهابی را هم دیدند، دیدند جوابی ندارد. الان به مکتب امیرالمؤمنین رسیده‌اند طلبه می‌خواهند.

 ما برای ۸ میلیارد جمعیت دنیا چقدر طلبه داریم؟ کل روحانیت ما شاید ۲۰۰ هزار تا باشد که از آن ۲۰۰ هزار تا خیلی‌هایشان سنشان بالاست. حدوداً ۴۰ تا ۶۰ هزار طلبه پای‌کار داریم. با ۶۰ هزار تا می‌خواهیم ۸ میلیارد جمعیت اروپا و آسیا و آفریقا را پوشش بدهیم؟ یا با ۶۰ هزار تا می‌خواهیم ۸۰ میلیون جمعیت ایران را پوشش بدهیم؟

نمی‌شود که. باید ما تبلیغ کنیم، باید جوان‌ها را بکشانیم به این سمت، بیایند سمت حوزه‌های علمیه. واقعاً دنیا الان سؤال دارد، در مورد اهل‌بیت می‌خواهد بداند اهل‌بیت چه می‌گویند، امیرالمؤمنین چه می‌گوید و این را از طلبه قبول می‌کنند. [حرف] دولتی را شاید قبول نکنند، می‌گویند نماینده دولت ایران است، ولی از طلبه حوزه علمیه قبول می‌کنند. باید کار بشود. امیدوارم که خدا توفیقی بدهد که مسئولین ما در عین حالی که به جاهای دیگر می‌رسند و سرمایه‌گذاری‌های کلان برای بخش‌هایی می‌کنند که واقعاً الان احتیاج نیست، ما باید اهم و مهم کنیم. ببینیم الان چه چیزی اهم است و چه چیزی مهم. خیلی از چیزهایی که الان درست می‌شود، واقعاً هزینه‌بر است، واقعاً نیاز نظام نیست. این‌ها را کم کنیم، بیاییم برای اصل کار که اصلاً این انقلاب و این نظام برای ترویج مکتب اهل‌بیت، زمینه‌سازی برای ظهور حضرت (علیه‌الصلاةوالسلام) و نشان‌دادن این [مکتب] به وجود آمده است. بیاییم طلبه تربیت کنیم، پرورش بدهیم. حتی مهندسین ما، دکترهای ما به سمت این بیایند که با معارف اهل‌بیت آشنا بشوند.

 

حاج‌آقا غیر از این حوزه و مسجد، چه فعالیت‌های دیگری در تهران داشتند؟ از جمله اشاره به جامعه و مجمع روحانیون...

بله، ایشان، مرحوم پدر ما، از مؤسسین جامعه روحانیت مبارز هم بودند. به گفته خودشان که می‌فرمودند، مرحوم شهید مطهری از مرحوم والد ما و علمای دیگر دعوت کردند که امام فرمودند: «ولو به یک چای خوردن، دور همدیگر جمع بشوید.» و این‌ها قبل از انقلاب این [جلسات] را داشتند و سرانجام هم منجر به این شد که شعار «مرگ بر شاه» را تصویب کردند که در راهپیمایی‌ها گفته بشود و همان‌هایی که آن شعار را امضا کردند، اعضای اصلی جامعه روحانیت مبارز شدند که مرحوم والد ما بود، مرحوم شهید مفتح بود، شهید مطهری بود، و آقایانی که اسامی‌شان موجود است و مسائل سیاسی را در اوایل انقلاب با هم هماهنگ می‌کردند. تا زمان حضرت امام که از تبعید به ایران آمدند.

 یک‌سری مسائلی پیدا شد که ایشان از جامعه روحانیت که آن موقع رئیس امور مساجد تهران هم بودند، بیرون آمدند. البته استعفا نکردند، هنوز هم جزء [اعضا] هستند، ولی آمدند بیرون و بحث مجمع روحانیون پیدا شد. مسائل مربوط به امام بود، اقتصادی نبود. حالا شاید عده‌ای مسائل اقتصادی داشتند، ولی بیشتر آن چیزی که آنجا مطرح شد، مربوط به حضرت امام و ولایت‌فقیه بود و ایشان شدیداً تابع ولایت‌فقیه بودند و می‌گفتند که باید از ولایت‌فقیه پشتیبانی بشود، نباید ما بالاتر از حرف امام حرفی بزنیم و به‌خاطر همین مسائل، ایشان تفکرشان این بود که باید از ولایت‌فقیه پشتیبانی بشود. چنان‌که بعد از فوت حضرت امام هم وقتی اختلافات پیدا شد، ایشان باز هم از مجمع هم کنار کشیدند و به‌صورت مستقل کارهایشان را انجام می‌دادند. علت پشتیبانی‌شان از ولایت‌فقیه این بود که می‌فرمودند: «ولایت‌فقیه عمود خیمه انقلاب است. اگر این عمود از بین برود، این چادر روی همه می‌افتد و همه آسیب می‌بینند.» و البته این‌جوری هم بود که همه مطالبی را که داشتند، مطرح می‌کردند. در زمینه مسائل اقتصادی به رؤسای جمهور حرف‌هایشان را می‌زدند. وابسته به کسی هم نبودند و ایشان هم مثل حضرت امام واقعاً دلبستگی به دنیا نداشت. انسانی بود که بعد از اینکه امام ایشان را نماینده خودشان در شرق تهران کردند، از آبعلی تا میدان امام حسین، پردیس، حکیمیه، قنات کوثر، خاک سفید، همه این‌ها زیر نظر ایشان بود، ولی ایشان یک متر زمین برای خودش، بچه‌هایش و محافظینش برنداشت. حتی برای حوزه علمیه‌شان، با اینکه اختیار تام از طرف حضرت امام داشتند، [زمین نگرفتند] و حوزه علمیه‌شان را هم با ثلث [اموال] دو نفر از دوستانشان که سال ۸۵ آمدند و همین مسجد احمدیه را تخریب کردند و بالایش حوزه علمیه را ساختند، [بنا کردند] که مبادا یک موقع مردم احساس بکنند که این‌ها انقلاب کردند برای اینکه چیزی ببرند.

و جالب این بود، داستان ثلث اموال... این برای اینکه ضبط هم بشود، بد نیست. یکی از دوستان ایشان بود که قبل از اینکه به رحمت خدا برود، حاج‌آقا رفته بود دیدنشان. این داستانی که می‌گویم برای خیرین مهم است. ایشان عیادت کرده بود حاج‌آقا را. بعد که آمده بود خانه، مدتی بعد ایشان از دنیا رفت. پسرهای ایشان آمدند پیش حاج‌آقا. پسرانشان هم اهل خارج و این‌ها بودند. گفتند: «آقای جلالی، پدر ما از دنیا رفته، یک قوطی‌کبریت بغل تختش بود، روی این قوطی‌کبریت نوشته «ثلث مالم را بدهید به آقای جلالی خمینی». گفتند: «ما دو کار می‌توانستیم بکنیم. یکی اینکه بیندازیمش دور، چون قانونی نبود. ولی ما دوست داریم وصیت پدرمان انجام بشود و دوم هم اینکه ننوشته که این ثلث مال برای چیست. ننوشته؛ مثلاً شما در راه خیر خرج کنید. نوشته «ثلث مالم را بدهید به ایشان». حاج‌آقا گفت: «نه، من کاری می‌کنم که برای ایشان باقیات‌صالحات بماند.»

اتفاقاً هم‌زمان با ایشان، یک بنده خدای دیگر از دوستان حاج‌آقا هم از دنیا رفت. او هم یک‌همچین وصیتی کرده بود، ولی او نوشته بود که برای امور خیر و حوزه علمیه. این دو تا را حاج‌آقا آورد، سال ۸۵ تقریباً یک چیزی حدود ۷۰۰-۸۰۰ میلیون تومان شد آن موقع. مسجد را کوبیدند و پنج‌طبقه ساختند. دوطبقه کتابخانه ایشان درست کردند. کتابخانه خواهران و برادرانشان در حدود ۳۰۰۰ عضو داشت. خیلی از آقایانی که مهندس و دکتر هستند، می‌آیند مسجد احمدیه می‌گویند ما در کتابخانه حاج‌آقا تحصیل کردیم. ایشان بنایشان این بود که خانه‌های مردم کوچک شده، بچه‌ها جای مطالعه ندارند، بیایند اینجا امنیت دارد و از مسجد و حوزه هم استفاده بکنند. حسینیه ساخت، بعد هم بالا حجره‌های طلبه‌ها و حوزه علمیه. من یادم است شهرداران ۲۱ منطقه تهران آمده بودند دیدن حاج‌آقا. عمدتاً هم کسانی بودند که با توصیه حاج‌آقا شهردار شده بودند. بعد از ناهار، یکی‌شان برگشت گفت: «آقای جلالی، بالاخره شهرداری امکانات دارد، می‌خواستیم اگر شما درخواستی دارید، به ما بگویید.

 می‌دانیم شما برای خودتان چیزی نمی‌خواهید، ولی گفتیم شاید برای حوزه علمیه ما زمینی بدهیم که شما این حوزه را بیاورید پایین، یک حیاتی مثل حوزه‌های قدیم داشته باشد.» حاج‌آقا خندید، برگشت گفت: «من آن موقعی که نماینده حضرت امام بودم و همه پردیس و خاک سفید زیر دستم بود، یک متر زمین برای حوزه برنداشتم. حالا بیایم به شما بگم شما به من زمین بدهید؟

یادم است آن زمانی که ترورها خیلی زیاد شده بود، منافقین تمام خانه‌های تیمی‌شان را از اقصی‌نقاط تهران جمع کرده بودند و آمده بودند شرق تهران. علتش این بود که این راه‌ها دررو داشتند، بن‌بست نبودند. درگیری‌هایشان با کمیته‌ها بود و آن موقع هم نماینده حضرت امام و رئیس کمیته‌ها، مرحوم پدر من بود. این‌ها از چشم ایشان می‌دیدند. این منزلی که الان تشریف دارید، هر شب درگیری بود. یک شب مجبور شدیم وسط خانه، در حمام تا صبح بمانیم، چون بچه‌های حفاظت گفتند احتمال دارد با آرپی‌جی خانه را بزنند. مرحوم حاج احمد آقا به حاج‌آقا زنگ زد: «آقا، این حجم حمله‌ها خیلی بالاست. احتمال دارد شما آسیب ببینید. بیایید جماران» حاج‌آقا گفت: «احمد آقا، من بین مردم بوده‌ام. اگر الان من هم بلند شوم بیایم جماران؛ امام حسابش سواست، ولی اگر من هم بیایم، مردم [ذهنیتشان بد می‌شود].» یعنی حاضر شد جانش به خطر بیفتد، ولی این [سنگر] را رها نکند که مبادا ذهنیت مردم نسبت به امام و انقلاب بد شود.

ما این داستان را برای چند نفر از سرداران سپاه تعریف می‌کردیم، یکی از همسایه‌های ما که منبری معروفی هم هست، آنجا نشسته بود. گفت: «ما بچه بودیم، هر شب که اینجا تیراندازی می‌شد، خوشحال می‌شدیم. می‌گفتیم فردا صبح کلی پوکه جمع می‌کنیم برای بازی.» یعنی شدت درگیری این‌قدر بود، ولی ایشان رها نکرد.

ایشان قبل از انقلاب حدود ۱۴ مسجد در تهران ساختند، با همه آن درگیری‌ها و مسائل ساواک. با کمک مؤمنین آن منطقه‌ها، حتی در منطقه تهرانپارس که اکثراً زرتشتی بودند و اصلاً مسجد نبود، ایشان آنجا مسجدی ساختند به نام اباعبدالله الحسین. بعد از تبعید حضرت امام به نجف، شاگردهایشان در قم تعطیل بودند. ایشان حسنش این بود که شاگردهای امام را از قم می‌آوردند و در این مساجد می‌گذاشتند. این باعث شد که در منطقه شرق تهران یک‌دست باشد، چون مساجد تازه‌ساز بود و همه شاگردان امام بودند. انقلاب از تهران پیروز شد و از شرق تهران هم پیروز شد. این یک‌دست بودن خیلی کمک کرد. بعد از انقلاب هم حدود ۲۰۰ مسجد در منطقه شرق تهران و شمال شرق تهران، بومهن، رودهن، لواسانات و فشم با اشراف و نظر ایشان ساخته شد. دو حوزه علمیه تهران و خمین هم که زیر نظر ایشان بود.

این حوزه معروف شد به حوزه احمدیه. قبل از اینکه حاج‌آقا بیایند، مسجد به نام احمدیه بود. ایشان آن را توسعه دادند. به دستور قم و با صلاحدید آقایان، قرار شد حوزه به نام «آیت‌الله جلالی خمینی» باشد. خود حاج‌آقا قبول نمی‌کردند، می‌فرمودند به اسم من نگذارید، همان احمدیه باشد.

خیلی خوشحال شدیم که در ترویج این معارف امام و انقلاب و اسلام زحمت می‌کشید. گفتن این‌ها واقعاً «وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ» است. این‌ها را باید گفت، واقعاً، تا جوان‌ها، بدانند

مخصوصاً من به صداوسیما می‌گویم شما خاطرات مرحوم پدر ما و آقایون دیگر را پخش کنید. چرا پخش نمی‌کنید؟

الان سالگرد رحلت حضرت امام گذشت، شما هیچ‌چیزی از مرحوم پدر ما پخش نکردید. درحالی‌که حزب‌الله لبنان مستند «روح‌الله» را ساخت که در آن، عمده صحبت‌ها را مرحوم پدر ما کرد، چون ایشان از سال ۴۰ با امام بود. ولی شما چرا چیزی نمی‌گویید؟

جوان‌های ما نمی‌دانند. حتی همین بحث زمین‌های ارثی امام را اگر ما به جوان‌هایمان بگویم، چقدر تأثیر دارد که یک رهبری هیچی نخواست. این تبلیغات دشمن را که می‌گویند این‌ها انقلاب کردند که ببرند و بخورند، خنثی می‌کند.

 می‌بینند خود رهبرشان این‌طوری بوده و یاران امام، بزرگانی مانند دستغیب، اشرفی اصفهانی، صدوقی... چرا زندگی این‌ها را نمی‌گویید برای جوان‌ها که بدانند این‌ها برای خدا قیام کردند؟ واقعاً برای اسلام قیام کردند.

 

روابط مادرتان با همسر حضرت امام و اینکه اسم آقازاده را نام‌گذاری کردند، چگونه بود؟

بله، در رابطه‌با مرحومه همسر حضرت امام، ایشان علاقه خاصی به والده ما داشتند. حتی یادم می‌آید که یک‌مرتبه ایشان با مرحوم پدر ما، حاج‌آقای جلالی خمینی، تماس گرفتند و صحبت کردند که شما منزلتان را به نزدیک جماران بیاورید تا ما با والده شما نزدیک باشیم و بیشتر همدیگر را ببینیم. با ایشان به مسافرت می‌رفتند و ارتباط خیلی نزدیکی با همدیگر داشتند. شب هفدهم ربیع‌الاول بود که مصادف با تولد رسول اکرم (ص) و امام صادق (علیه‌السلام) بود و ایشان در منزل ما، بیت حاج‌آقا، تشریف داشتند. آن شب، شب تولد آقا محمدصادق ما بود که ایشان روز هفدهم ربیع‌الاول، بعد از اذان صبح به دنیا آمدند. خانم فرمودند که: «اسمش را با خودش آورده است، اسمش را بگذارید محمدصادق.» بله، ما هم اسم ایشان را به همین مناسبت محمدصادق گذاشتیم و هر موقع بحث ایشان می‌شود، یاد همسر حضرت امام می‌افتیم.

من یک خاطره عجیبی هم از ایشان دارم که گفتنش خوب است. این یک خاطره خصوصی است. ایشان وقتی اینجا می‌ماندند، می‌گفتند که: «من برای ناهار حتماً باید بروم خدمت امام. تا من نباشم، امام غذایشان را نمی‌خورند.» ولی وقتی به اینجا می‌آمدند، انگار امام به ایشان اجازه‌ای می‌دادند که بمانند. خیلی جالب بود. شبی که ایشان اینجا بودند، من و حاج‌آقا و حاج‌آقا مهدی، اخوی، به طبقه دوم رفتیم،

 ایشان عصر نزد حاج‌خانم بودند. حاج‌آقا به حاج‌خانم عرض کردند که: «من می‌روم مسجد، شما امشب بمانید.» خانم فرمودند که: امام منتظر هستند.» ولی ایشان اصرار کردند که حتماً برای شام بمانند. خانم قبول کردند و گفتند: «می‌مانم، ولی به یک شرط.» حاج‌آقا پرسیدند: «چه شرطی؟» گفتند: «به‌شرط اینکه برای من چلوکباب و جوجه‌کباب و این‌ها نگیرید. اگر پیتزا بگیرید، می‌مانم.» ما خیلی خندیدیم.

حقیقت مطلب این است که ما تا یک هفته پیش نمی‌دانستیم که خانم برای چه فرمودند که پیتزا بگیریم. چون واقعاً، سنشان بالابود و این اظهارنظر خیلی عجیب بود. من داشتم این خاطره را در خانه برای بچه‌ها و خانواده مطرح می‌کردم، نرگس خانم ما که آن موقع سنش خیلی کم بود، برگشت و گفت: «من به خانم امام گفتم.» وقتی حاج‌آقا گفتند که می‌مانید، من به خانم گفتم که اگر پیتزا می‌گیرند، بمان. خانم هم به‌خاطر من این را گفتند که مثلاً بچه‌ها دوست دارند. یعنی یک‌همچین روحیه لطیفی داشتند. خیلی جالب بود. یک هفته پیش این ماجرا برای ما افشا شد که چرا ایشان آن حرف را زدند. حاج‌آقا هم پیتزا گرفتند. ما یک‌همچین روحیه لطیفی را از ایشان دیدیم. رضوان‌الله‌علیها. ایشان خانم بسیار بزرگی بودند.

 حتی یک کتاب هم در مورد ایشان با عنوان «قدس ایران» جمع‌آوری شد که آمدند و با والده ما مصاحبه کردند و خاطرات ایشان در آن کتاب هم هست.

 

مادرتان با خانم، سه روز به خمین رفتند، همراه ایشان؟

چند نفر از آقایان در طبقه دوم و پایین بودند. ایشان آمده بودند دیدن حاج‌آقا بعد بحث شد در مورد اینکه آیا امام خودشان شخصاً به کسی زنگ زده‌اند یا نه. آقایان داشتند بحث می‌کردند و من هم در جلسه بودم. گفتند که ما تا آنجایی که تحقیق کرده‌ایم، امام به کسی تماس تلفنی نگرفته‌اند. من گفتم که امام زنگ زده‌اند. گفتند: «کجا؟» گفتم: «منزل ما.» خندیدند. من گفتم: «من شاهد هم دارم که ایشان زنگ زدند.» گفتند: «چطور شد؟» گفتم: «والا یک‌بار من کوچک بودم، دیدم تلفن زنگ خورد. تلفن را برداشتم. گفتند: «من روح‌الله خمینی هستم، از نجف زنگ می‌زنم. با آقای جلالی کار دارم.» آن موقع حاج‌آقا نبودند. گفتم: «نه، حاج‌آقا نیستند.» ایشان فرمودند: «حاج‌خانم چطور؟» گفتم: «حاج‌خانم هستند.» گوشی را به حاج‌خانم دادم. والده، حاج‌خانم، با امام صحبت کردند. فکر می‌کنم امام آنجا فرمودند که ما مقداری پول برای طلبه‌های نجف می‌خواهیم و همکاری بشود که مقداری وجه برای ما به نجف فرستاده بشود. حاج‌آقا هم زندان بودند. بعد که تلفن قطع شد .ما امام را به اسم روح‌الله نمی‌شناختیم. آن موقع، سال ۵۶، هیچ‌کس اسم امام را نمی‌دانست. همه امام را به آقای خمینی و امام خمینی می‌شناختند. اسم روح‌الله مطرح نبود.

حتی یک داستان جالبی هم اینجا در پرانتز بگویم. پدرمان، حاج‌آقا را که دم مسجد احمدیه گرفتند، نیروهای گارد و تشکیلات گذاشته بودند. یکی از گاردی‌ها اهل محل بود و دخترش برای درس قرآن نزد مرحومه والده می‌آمد.

 امام را که گرفته بودند، این همشیره ما رفته بود جلوی در مسجد و شروع کرده بود به شاه بدوبیراه گفتن. این گاردی که آشنا بود، گفته بود: «این دختر آقای جلالی خمینی است، من می‌شناسمش.» بعد جلوی آن سرباز به همشیره ما گفته بود: «تو که این‌قدر سنگ امام را به سینه می‌زنی، بگو ببینم اسم امام چیست؟» نمی‌دانست. همه می‌گفتند آقای خمینی. آن سربازها زدند زیر خنده و گفتند: «ببین، این اسمش را نمی‌داند؛ ولی چه سنگی را به سینه می‌زند!» بعد [مادرم از من پرسیدند]: «چه کسی بود زنگ زد؟» ما یک عکسی از حضرت امام در هالمان داشتیم. عکس بزرگی بود که همیشه روی کتابخانه حاج‌آقا به دیوار آویزان بود. ایشان فرمودند: «همین آقا. این آقایی که عکسش اینجا هست، همین آقا بود که تماس گرفت.

 

آن ماجرای پیتزا چند سال ازش گذشته تا هفته پیش که برملا شده؟ خانم کی فوت کردند؟

چند سال قبل از فوت خانم. دخترم چهار سالش بوده، الان فکر می‌کنم بیست و دو سالش است. پس هفده، هجده سال پیش بوده است. خیلی جالب است. بله، حالا دیگر این‌ها نکات فنی‌اش است، شما باید خودتان بررسی کنید که تناقضی در آن پیدا نشود. ما گفتیم که شاهد هم، دیگر معلوم است

همین حاج‌خانم. گفتم حاج‌خانم هم بیاید بالا. ایشان هم آمدند بالا. گفتند: «چیست داستان؟» گفتم داستان این‌طوری است و سؤال این است که آیا امام زنگ زده‌اند یا نه. [حاج‌خانم گفتند]: «امام یک‌بار زنگ نزده‌اند، دو سه بار زنگ زده‌اند. من خودم با ایشان صحبت کرده‌ام.» عجب! خب این هم خودش داستانی دارد. بله، هرکدام از این‌ها را بخواهید در زوایایش بروید این است که من می‌گویم باید اصحاب امام بررسی شوند. چون ببینید، امام که در نجف بودند، پایه انقلاب را گذاشتند و حرکت را شروع کردند و رفتند، ولی در ایران و در شهرها، یاران امام بودند که پرچم را پیش می‌بردند. با هدایت حضرت امام، آنجا هدایت می‌کردند. تمام داستان‌ها بیشتر برای این‌ها در ایران اتفاق افتاد. این‌ها باید بررسی و جمع‌آوری بشود واقعاً. حتی ایشان نماینده امام در حج بودند. مسائل حج باید خیلی بررسی بشود که به مسائل امروز هم مربوط است. همین اتفاقاتی که اخیراً افتاد، در زمان ایشان خیلی مسائل بود که حتی بعداً در زمان آقای کروبی منجر به آن کشت‌وکشتار شد. این‌ها باید بررسی بشود. مسئله خمین بود، مسئله تهران و اتفاقات تهران بود.

 

تا حالا از ناحیه خودتان این خاطرات ضبط شده است؟

فرصتی باید دوستان جماران فراهم کنند. آنچه که به نظرم می‌رسد و واقعاً اطلاع دارم و دیده‌ام

 امام اصولاً اسم هیچ محله‌ای را نمی‌برند. انسانی نبودند که خیلی از جریانات، حوادث و واقعه‌ها اسم ببرند. ولی از نارمک نام برده‌اند.

این خیلی عجیب است و در این نامه‌ای که الان شما باز کردید، نوشته شده: «خدمت اهالی سعادتمند نارمک». من حتی به مسئولین نارمک، شهرداران و این تشکیلات، گفته‌ام که اینجا را «دارالسعاده» بگذارید، چون امام به آن این لقب را داده‌اند. علتش هم این است که واقعاً مردم نارمک، مردم خاصی هستند. نه خیلی افراطی هستند و نه خیلی تفریطی. چون این‌ها پای منبر و در مسجد بزرگ شده‌اند. زیر دست علما بزرگ شده‌اند و این خیلی تأثیر دارد. ایشان به‌عنوان امام‌جماعت مسجد، از امام درخواست کردند که بیایند. فکر می‌کنم حاج‌آقا قبلش هم چند منبر اینجا رفته بودند، هنوز مسجد ساخته نشده بود. بعد از امام خواستند که ایشان بیایند و ایشان هم که آمدند، شروع کردند به مسجدسازی و هر مسجدی هم پایگاهی برای حضرت امام بود.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
2 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.