احسان رضایی در کانال تلگرامی اش نوشت: گفته‌اند اسرائیل و مزدورهای داخلی‌اش امشب تهران را چنین و چنان خواهند کرد. ما امشب در همین شهر و همین محل می‌خوابیم و فردا صبح، درخت دیگری می‌کاریم. آن کسی که باید برود، وطن‌فروش‌ها هستند. ما می‌مانیم.

احسان رضایی، نویسنده در کانال تلگرامی اش نوشت:

سر ناهار بودیم که خانه با صدای مهیبی لرزید. این چند روز دیگر تشخیص انواع صداها را یاد گرفتیم. این یکی انفجار بود و در فاصلۀ نزدیک. داشتم برای خنداندن دخترک داستانی بامزه جور میکردم که خواهرم زنگ زد و خبر داد انفجار در کوچه پدری اتفاق افتاده. خانۀ مامان‌اینها فقط چند کوچه با ما فاصله دارد. بدو بدو رفتم. جمعیت قبل از من رسیده بود. نیروهای امدادی و انتظامی هم. داشتند نوار زرد می‌کشیدند و نمی‌گذاشتند کسی برود جلو. با داد و بیداد خودم را رساندم. یک ماشین پژو سفید چپه افتاده بود وسط خیابان که بعداً شنیدم در همان بمب گذاشته بودند ولی آن دست خیابان، دو خانه آن طرفتر تیرآهن‌هایش هم بیرون زده بود و به نظرم رسید کار پهپاد است. برادرم زودتر رسیده بود و خواهرها را - که از شانس همین امروز آمده بودند ناهار خانۀ مامان - برده بود. داشتند در را با شدت می‌کوبیدند که بیایید بیرون، شاید لولۀ گاز منفجر بشود. به مامان و بابا کمک کردم که آماده بشوند، قرص‌هایشان را بردارند و زدیم بیرون. جمعیت همین‌طور داشت می‌آمد و مامورها همین‌طور از مردم می‌خواستند محوطه را خلوت کنند و کسی گوشش بدهکار نبود. من و برادرم هم بعد از رساندن مامان‌اینها برگشتیم. این دفعه اوضاع مرتبتر شده بود. مامورهای سرخ‌پوش آتش‌نشانی، امدادگرهای سفیدپوش، پلیس‌های سیاهپوش، پاکبان‌های نارنجی‌پوش، درجه‌دارهای پلنگی‌پوش نیروی زمینی و تعدادی هم لباس شخصی در هم بودند. قبل از هر چیزی، ادب و احترامشان در آن لحظات کش آمدن اعصابها به چشمم آمد. راهنمایی کردند تا رفتیم داخل خانه. حالا بهتر می‌دیدم چه اتفاقاتی افتاده. تکۀ آسفالت بزرگی - بلندتر از قد من - پرتاب شده بود توی خانه و درخت نارنجی که بابا سالها تیمارش کرده بود، زیر این ضربه از کمر شکسته بود، اما ضرب آن را گرفته و نگذاشته بود بابا که پشت پنجرۀ پذیرایی نشسته بود، طوری‌اش بشود. اول شاخه‌های شکسته وفادار را از حیاط خانه جمع کردیم. بعد تکه‌های اسفالت را - که چه سنگین بود. بعد نوبت یک لایه سنگ و نخاله و خاک و شیشه بود. همه‌جای خانه با شیشه‌خرده زخم شده بود. تا قبل از تاریکی مشغول رسیدگی به خانه بودیم. برق قطع بود و باید قبل از غروب می‌زدیم بیرون. درها و قفل‌ها را درست کردیم و آمدیم. خانه‌ای که مورد اصابت بود، برای ساخت و ساز خالی شده بود و تا جایی که شنیدم، تلفات جانی در کار نبود. لابد خرابکارها برای گرفتن دستمزدشان به دردسر خواهند افتاد. شاید هم مجبور شوند ترساندن نوه‌های یک دبیر بازنشسته را هدف گرفتن زیرساخت‌های هسته‌ای جا بزنند. گفته‌اند اسرائیل و مزدورهای داخلی‌اش امشب تهران را چنین و چنان خواهند کرد. ما امشب در همین شهر و همین محل می‌خوابیم و فردا صبح، درخت دیگری می‌کاریم. آن کسی که باید برود، وطن‌فروش‌ها هستند. ما می‌مانیم.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
6 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.