روابط میان جمهوری خلق چین و ایالات متحده آمریکا، از دیرباز نه یک تعامل صرفاً دیپلماتیک، بلکه تقابل اجتناب‌ناپذیر دو الگوی تمدنی و دو منطق قدرت بوده است. بازگشت دونالد ترامپ به کاخ سفید در ژانویه ۲۰۲۵، این رقابت ساختاری را وارد فاز جدیدی از نوسانات شدید و دیپلماسی «معامله‌گرایانه» (Transactional) کرد. در طول ده ماه نخست، این روابط از یک آتش‌بس شکننده به مرز گسست کامل تجاری رسید و سرانجام با نشست اضطراری بوسان (۳۰ اکتبر ۲۰۲۵) به یک «آتش‌بس اضطراری» (Emergency Truce) محدود ختم شد.

مقدمه

روابط میان جمهوری خلق چین و ایالات متحده آمریکا، از دیرباز نه یک تعامل صرفاً دیپلماتیک، بلکه تقابل اجتناب‌ناپذیر دو الگوی تمدنی و دو منطق قدرت بوده است. بازگشت دونالد ترامپ به کاخ سفید در ژانویه ۲۰۲۵، این رقابت ساختاری را وارد فاز جدیدی از نوسانات شدید و دیپلماسی «معامله‌گرایانه» (Transactional) کرد. در طول ده ماه نخست، این روابط از یک آتش‌بس شکننده به مرز گسست کامل تجاری رسید و سرانجام با نشست اضطراری بوسان (۳۰ اکتبر ۲۰۲۵) به یک «آتش‌بس اضطراری» (Emergency Truce) محدود ختم شد.

تحلیل چنین برهه‌ای، که در آن خطر بزرگترین رویارویی تجاری-تکنولوژیک تاریخ بر مناسبات جهانی سایه افکنده بود، نیازمند ابزاری است که نه تنها جبر ساختاری رقابت قدرت‌های بزرگ را درک کند، بلکه قابلیت تبیین عدم انسجام و ناهماهنگی‌های سطح ملی را نیز داشته باشد. بر این اساس، چارچوب رئالیسم نئوکلاسیکال به‌عنوان مناسب‌ترین نظریه تحلیلی انتخاب می‌گردد. این پارادایم، در حالی که بر فشار سیستمی «آنارشی» و لزوم »موازنه قوا« تأکید دارد، اذعان می‌کند که چگونگی پاسخ‌دهی یک دولت به این فشارها، تابعی از »پالایشگرهای سطح واحد (Unit-Level Filters) « است؛ متغیرهایی چون ادراکات رهبران (شخصیت غیرقابل پیش‌بینی ترامپ)، ساختار داخلی دولت (اختلافات کنگره و قوه مجریه)، و توانایی دیپلماتیک و اجماع نخبگان.

یادداشت حاضر استدلال می‌کند که اگرچه ساختار بین‌الملل، واشنگتن و پکن را به سمت رقابت هدایت می‌کند، اما پالایشگرهای نامنسجم سطح واحد در ایالات متحده، به‌ویژه در اثر سیاست‌های خودتخریبی استراتژیک دولت ترامپ، اهرم‌های ملی آمریکا را پیش از نشست بوسان تضعیف نمود و در نهایت، یک «آتش‌بس توخالی» را رقم زد که بیش از آنکه منافع بلندمدت آمریکا را تأمین کند، عدم قطعیت سیاسی مورد نظر پکن را مدیریت کرد.

 اوج‌گیری ریسک و دیپلماسی معامه‌گرایانه

1-تشدید متقابل و تسلیح وابستگی اقتصادی

با آغاز سال ۲۰۲۵، روابط چین و آمریکا با تجدید جنگ تعرفه‌ای وارد یک مسیر قهقرایی شد. دولت ترامپ با اعمال تعرفه‌های سنگین (تا ۵۷٪) بر بخش‌های کلیدی کالاهای چینی، تلاش کرد تا هزینه‌های اقتصادی را بر دوش رقیب تحمیل کند. این اقدام، یک سیاست صرفاً تجاری نبود؛ بلکه تسلیح ابزارهای اقتصادی در جهت اهداف استراتژیک محسوب می‌شد که در ادبیات رئالیسم نئوکلاسیکال، نشان‌دهنده پاسخ پرنوسان یک دولت به تهدیدات سیستمی است.

پکن بلافاصله پاسخ داد و از قوی‌ترین اهرم خود، یعنی سلطه بر زنجیره تأمین جهانی مواد معدنی حیاتی، رونمایی کرد. با اعمال محدودیت‌های صادراتی بر خاکی کمیاب (Rare Earths)، باتری‌های لیتیوم-یون و مواد آند گرافیتی، پکن نشان داد که قادر است صنایع استراتژیک آمریکا و متحدانش را هدف قرار دهد. این اقدام پکن نه یک عمل تصادفی، بلکه یک حرکت ژئواکونومیک دقیق با هدف وارد کردن آسیب به «پالایشگرهای سطح واحد» آمریکا بود:

*هدف قرار دادن کشاورزان: ممنوعیت خرید محصولات کشاورزی آمریکا، فشار سنگینی بر کشاورزان سویا در ایالات متحده وارد کرد که یکی از پایگاه‌های کلیدی سیاسی رئیس‌جمهور ترامپ به شمار می‌روند. گزارش‌ها از افزایش ۵۶ درصدی ورشکستگی مزارع در مقایسه با سال قبل حکایت داشت که نشان‌دهنده شکست «نفوذپذیری» آمریکا در برابر ابزارهای اقتصادی چین بود.

این تشدید متقابل، که دیپلماتهای آمریکایی با داشتن تجربه تجاری، آن را «بازی با حاصل جمع صفر» توصیف می‌کنند، تا مرز اعلام تعرفه ۱۰۰٪ توسط ترامپ و تعطیلی کامل تجارت در بخش‌های حساس پیش رفت و لزوم یک دیدار اضطراری برای کاهش دما را به یک جبریت ساختاری تبدیل کرد.

2-خودتخریبی استراتژیک و تضعیف اهرم ملی

در عین حال که آمریکا با شدت و حدت درگیر یک رویارویی اقتصادی بود، سیاست‌های داخلی دولت ترامپ» اهرم‌های قدرت نسبی« آمریکا را تضعیف نمود. از منظر رئالیسم نئوکلاسیکال، این تضعیف به مثابه نقص در عملکرد» پالایشگرهای داخلی« در تبدیل منابع ملی به قدرت مؤثر است:

*تخریب ائتلاف‌ها: دولت ترامپ با تهدید به خروج نیروها و زیر سؤال بردن تعهد دفاعی ماده ۵ ناتو، و همچنین اخاذی پرداخت‌های دفاعی هنگفت از متحدانی چون کره جنوبی و ژاپن، عملاً به پکن این پیام را داد که ائتلاف‌ها دیگر یک مزیت استراتژیک قاطع نیستند. این امر، که کیسینجر آن را »کوته‌بینی تاریخی« می‌داند، به چین اجازه داد تا در عرصه جهانی به‌عنوان شریک قابل اعتمادتر ظاهر شود.

*ابهام در تایوان: خطرناک‌ترین نقطه در تضعیف اهرم‌ها، موضع متزلزل در قبال تایوان بود. تعلیق فروش تسلیحات به تایپه و متهم کردن تایوان به «دزدیدن» کسب‌وکار نیمه‌هادی آمریکا، حرکتی بود که به‌طور مستقیم در راستای منافع راهبردی پکن قرار گرفت.

*تضعیف بنیان‌های فناوری: در حوزه داخلی، دولت ترامپ با تأخیر و مذاکره مجدد در مورد مشوق‌های قانون

 CHIPS Act و هدف قرار دادن نخبگان مهاجر (از جمله دانشجویان چینی) با اعمال هزینه‌های سنگین ویزای H-1B، بزرگترین منبع قدرت نرم و تکنولوژیک آمریکا یعنی جذب استعداد را تضعیف کرد. این در حالی بود که چین با «برنامه ویزای K» خود، از فرصت برای ربودن نخبگان استفاده می‌کرد.

این ناهماهنگی در سطح ملی، باعث شد که آمریکا با دستی ضعیف‌تر و سیاست‌هایی مورد انتقاد شدید در کنگره (از جمله تلاش برای لغو قانون «Divest - Or - Ban» تیک‌تاک) وارد مذاکرات بوسان شود.

 

تحلیل «آتش‌بس بوسان» از منظر نتایج نئوکلاسیکال

دیدار دونالد ترامپ و شی جین‌پینگ در بوسان، در غیاب یک استراتژی ملی منسجم از سوی واشنگتن، به یک معامله فنی و تاکتیکی تبدیل شد که هدف اصلی آن، توقف خونریزی اقتصادی بود. این آتش‌بس، از منظر رئالیسم نئوکلاسیکال، نتایج دون‌پارینه‌ای را رقم زد:

۱. معاملات تجاری و بازگشت به «وضعیت پیشین»

رابرت زولیک از دیپلماتهای شاخص آمریکا همواره در نوشته هایش تأکید می کند که جزئیات فنی یک توافق تجاری، نتیجه مستقیم فشار سیاسی و راهبردی است. بر اساس تحلیل دقیق، توافق بوسان صرفاً یک خنثی‌سازی اضطراری بود:

*تعرفه‌ها و سویا: آمریکا موافقت کرد که تعرفه فنتانیل را از ۲۰٪ به ۱۰٪ کاهش دهد و تهدید تعرفه ۱۰۰٪ را لغو کند. در مقابل، چین خرید عظیم دانه سویا را از سر گرفت. این اقدام، بیش از آنکه یک پیروزی راهبردی باشد، یک پیروزی سیاسی کوتاه‌مدت برای ترامپ در قبال فشار کشاورزان بود.

*قاعده ۵۰٪ و خاکی کمیاب: آمریکا موقتاً اجرای «قاعده مالکیت ۵۰٪» (Affiliates Rule) را، که تحریم‌ها را به زیرمجموعه‌های شرکت‌های چینی گسترش می‌داد، متوقف کرد. در عوض، چین نیز اجرای کنترل‌های صادراتی بر خاکی کمیاب را برای یک سال تعلیق نمود. این تبادل، نشان‌دهنده به رسمیت شناختن» تسلیح متقابل زنجیره‌های تأمین «بود، اما هیچ یک از عدم توازن‌های ساختاری (سلطه مطلق چین بر فرآوری خاکی کمیاب) را حل نکرد. تحلیلگران آن را» معامله‌ای توخالی «توصیف کردند؛ زیرا چین هر زمان می‌تواند با کند کردن صدور مجوزها، اهرم خود را بازگرداند.

*تیک‌تاک: در مورد پلتفرم تیک‌تاک، توافق بر سر تشکیل یک سرمایه‌گذاری مشترک با مالکیت کمتر از ۲۰٪ برای بایت‌دنس و کنترل الگوریتم‌ها توسط آمریکا، یک پیروزی ملموس امنیت ملی تلقی شد، اما همچنان با نادیده گرفتن قانون «Divest - Or - Ban» به دست آمد.

۲. مدیریت ریسک‌های استراتژیک

در حوزه مسائل راهبردی که از لحاظ نظری از تجارت حساس‌ترند، دو نکته حائز اهمیت است:

*مسئله تایوان: در مواجهه با فشارهای پکن برای تغییر زبان از «عدم حمایت» به «مخالفت» با استقلال تایوان، ترامپ با کنار گذاشتن صریح موضوع و عبارت »تایوان، تایوان است (Taiwan is Taiwan) «، خطر امتیازدهی راهبردی را موقتاً دفع کرد. این یک دیپلماسی حداقلی برای حفظ وضع موجود و جلوگیری از »چسبیدن« مسئله تایوان به مذاکرات اقتصادی بود.

*پیروزی تقویمی چین: بزرگترین دستاورد پکن که از منظر استراتژی کلان هنری کیسینجر قابل تفسیر است، نه در تعرفه‌ها، بلکه در حوزه مدیریت نوسانات سیاسی آمریکا بود. چین توانست ترامپ را به یک تقویم دیپلماتیک قابل برنامه‌ریزی برای سال ۲۰۲۶ متعهد کند: سفر ترامپ به پکن در آوریل و سفر شی جین‌پینگ برای اجلاس G20 در دسامبر. این امر، همان‌طور که تحلیلگران اشاره کردند، به پکن امکان داد تا» قدرت غیرقابل پیش‌بینی بودن ترامپ« را برای ۱۵ ماه خنثی کرده و با آرامش بیشتری به دنبال امتیازات مرحله‌ای باشد. این یک پیروزی استراتژیک در سطح «پالایشگرهای سطح واحد» چین (انضباط بوروکراتیک) بر آشوب داخلی آمریکا بود.

 

نتیجه‌گیری و چشم‌انداز آینده

تحلیل روابط آمریکا و چین در دوره ژانویه تا اکتبر ۲۰۲۵ از منظر رئالیسم نئوکلاسیکال، یک پارادوکس محوری را آشکار می‌سازد: رقابت قدرت‌های بزرگ یک جبر ساختاری است، اما اجرای آن توسط متغیرهای نامنسجم سطح واحد در آمریکا تضعیف شد. این ضعف درونی، به پکن اجازه داد تا از اهرم‌های اقتصادی خود (خاکی کمیاب و سویا) برای تثبیت روابط در یک »برزخ قابل مدیریت (Manageable Purgatory) «استفاده کند. آتش‌بس بوسان، نه نقطه عطفی در جهت آشتی، بلکه یک نقطه تعلیق اضطراری بود که از «شکاف باز» جلوگیری کرد و در نهایت، به چین یک فرصت تاریخی برای مدیریت ریسک‌های سیاسی آمریکا در سال ۲۰۲۶ اعطا نمود.

از دیدگاه استراتژیک، با وجود آتش‌بس، عوامل ساختاری بی‌ثباتی همچنان حل‌نشده باقی مانده‌اند:

*برتری تکنولوژیک: آمریکا نتوانست محدودیت‌های قاطع بر تراشه‌های پیشرفته را به طور کامل تثبیت کند و چین همچنان بر زنجیره فرآوری خاکی کمیاب مسلط است.

*تایوان: مسئله تایوان همچنان بزرگترین ریسک ساختاری است که هر لحظه می‌تواند آتش‌بس تجاری را به یک بحران نظامی تبدیل کند.

*تضعیف ائتلاف‌ها: تا زمانی که دولت آمریکا سیاست‌های ضد ائتلافی خود را کنار نگذارد، قدرت نسبی آمریکا در برابر چین در حوزه جهانی همچنان تضعیف خواهد شد.

توصیه سیاستی بر اساس این تحلیل، لزوم انتقال از دیپلماسی معامله‌گرایانه به یک استراتژی ملی منسجم است. واشنگتن باید با حفظ قاطعیت در مورد خطوط قرمز امنیتی (فناوری و تایوان) و تقویت بنیان‌های داخلی (لغو سیاست‌های ضد استعداد و اجرای کامل قانون) CHIPS Act، منابع ملی خود را به اهرم قدرت مؤثری تبدیل کند تا بتواند در رقابت ساختاری پیش رو، نه یک «آتش‌بس توخالی» بلکه یک موازنه پایدار را تضمین کند.

 

مسعود کاظمیان (کارشناس امنیت ملی)

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.