آیتالله محمود محمدی یزدی، شاگرد امام خمینی(س)، در نشست «بازخوانی خاطرات امام خمینی(س) و انقلاب اسلامی» چند خاطره از امام خمینی(س) و سالهای مبارزه در نجف اشرف را نقل کرد؛ از جمله اینکه بین نماز مغرب و عشا امام اذان گفته میشد.
به گزارش خبرنگار جماران، آیتالله محمود محمدی یزدی طی سخنانی در نشست «بازخوانی خاطرات امام خمینی(س) و انقلاب اسلامی»، با تأکید بر اینکه باید قدر این نعمت را بدانیم که در این زمان و مکان متولد شدهایم، گفت: برنامه حضرت امام در نجف به این صورت بود که روزی چهار مرتبه، رفت و آمد داشتند. چه وقتیکه برای درس تشریف میآوردند مسجد شیخ انصاری یا برای نماز یا وقتهای دیگری که میآمدند در مسیری که میرفتند اگر کسی سؤالی میکرد ایشان در حال حرکت جواب نمیدادند؛ توقف میکردند بعد جواب میدادند. وقتی سؤال و جواب تمام میشد آقای فرقانی به فرد سؤال کننده اشاره میکرد که مثلا یک مقداری فاصله بگیرد که امام حرکت کنند. این رفتار امام نهایت احترام و تکریم افراد بود.
این شاگرد امام خمینی(س) با اشاره به مراعات وقت توسط حضرت امام، افزود: نماز ایشان، نماز عادی بود؛ رفت و آمدشان هم عادی بود. اینطوری نبود که نماز را طول بدهند، حمد و سوره را عادی میخواندند؛ تجوید و این چیزهایی که ما رعایت میکنیم این حرفها نبود، عادی، عادی! بسم الله الرحمن الرحیم، ذکر رکوع و سجود و تعقیب نماز، نافله مغرب میخواندند، نماز غفیله هم میخواندند و بعد نماز عشا میخواندند. بین نماز مغرب و عشا، برای نماز عشا اذان گفته میشد؛ بهخاطر این که بین دو نماز، به واسطه چهار رکعت نافله و نماز غفیله فاصله میافتاد اذان هم گفته میشد. یکنفر بهنام مسیح حسینی بود که در مدرسه اذان میگفت.
وی ادامه داد: شبهای جمعه که میشد طلبهها میرفتند کربلا و در مدرسه سه چهار نفر بیشتر نبودند. با اینحال امام بهخاطر اینکه جمعیت کم است نماز جماعت را ترک نمیکردند و میآمدند و این موضوع را مراعات میکردند. شاید ما اگر بودیم این کار را نمیکردیم.
آیتالله محمدی یزدی یادآور شد: مرحوم آقای رحمت مسئول صوت درس و سخنرانی امام در مسجد شیخ انصاری بود. یک روزی امام برای تدریس روی منبر نشستند. وسیلههای امروزی که وجود نداشت و وسیلههای پیشرفته که نبود. دستگاه ضبط صوت جرقهای زد و تا آقای رحمت خواست آن را خاموش کند، چند ثانیه طول کشید. امام از بالا حرکت کردند که بیایند پایین، که آتش خاموش شد و امام درس را ادامه دادند.
وی گفت: در نجف چیزی بهنام تعطیلی تابستان و زمستان وجود نداشت؛ در طول سال درس بود. یک وقتی امتحان ادبیات به من واگذار شد؛ از حسن ظنی که مرحوم آقای سید عباس خاتم و مرحوم آقای سید جعفر کریمی به ما داشتند. امتحان ادبیات دو سه جور بود؛ امتحان سطح عالی داشت و امتحان خارج داشت و... من دیدم نمیدانم به سؤالاتی بپرسم که هم حق کسی ضایع نشود و هم نظر مبارک حضرت امام را به دست بیاورم.
این شاگرد امام خمینی(س) ادامه داد: شب رفتم خدمت ایشان عرض کردم که مستحضر هستید که امتحان ادبیات به من واگذار شده و من واقع قصه نمیدانم؛ ممکن است سخت بگیریم کم قبول شوند، آسان بگیریم همه قبول میشوند. هر جوری که شما میفرمایید من عمل میکنم. بعد از اینکه حرفم تمام شد ایشان فرمودند «کار نداشته باش که چه کشس خوب درس را میفهمد و چه کسی نمیفهمد. فقط این را باید بهدست بیاوری که چه کسی مشغول تحصیل است و چه کسی مشغول تحصیل نیست. کسی که مشغول تحصیل بود را قبول کن و کسی که مشغول تحصیل نبود را کنار بگذار.
وی افزود: برای اینکه نظر ایشان را جلب کنم روز پنجشنبه و جمعه را وقت امتحان قرار دادم، یکی دو ساعت قبل از ظهر میرفتم اول سؤال میکردم که چه میخوانید سیوطی، مقدمات، مختصر؟ تا کجا و پیش چه کسی خواندید و با چه کسی مباحثه میکنید؟ با همین روش به دست میآمد که آیا مشغول تحصیل هست یا اینکه مشغول نیست.
آیتالله محمدی یزدی با اشاره به اینکه به خاطر مسائل امنیتی زمان سخنرانیهای امام اعلام نمیشد، گفت: فکر میکنم شب سیزدهم یا چهاردهم خرداد بود امام سخنرانی کردند و آقای دعایی گفت کسی نمیتواند این نوار را به ایران ببرد. چند ساعت طول نکشید که با هواپیما نوار را به ایران آوردم. یادم هست که در کوچه معصومیت پلاک 22 آقایان واحدی و نادی بودند و من این نوار را تحویل دادم. اینجا هم چیزهایی بود که باید خدمت امام میرساندند. آنها را تحویل گرفتم. بعد در خیابان دو نفر با یک ماشین قهوهای به من متعرض شدند. ساکی داشتم لباسهای شسته و نشسته داخلش گذاشته بودم و اعلامیهها و نوارها را لا به این لباسها طوری پیچیده بودم که معلوم نمیشد.
وی ادامه داد: مهمترین کاری که کردم این بود؛ خودم را نمیباختم. پرسیدند کی هستی چی هستی چرا آمدی و... همان لحظه زیارت عاشورایی نذر کردم؛ لکن الان میدانم دعای امام هم در کار بود که وسایل داخل ساک را ندیدند و پس از آن که مرا به پاسگاه شماره 2 سر چهار راه بردند آزادم کردند. بههر حال من را رها کردن و گفتتند برو دنبال کارت. با هواپیما برگشتم و رفتم نجف خدا را شکر گیر نیفتادم.
این شاگرد امام خمینی(س) اظهار داشت: دو سه باری هم میآمدم و میرفتم. یکبار معترض شدند که چرا اینقدر میآیی و میروی؟ گفتم نذر کردم در طول 40 روز چند بار به زیارت امام رضا(ع) بیایم. این طور شد الحمدلله رب العالمین هیچگاه گیر نیفتادم و بعد کار خودم، نظر خودم و نظر امام هم اعمال شد.