وقتی فردی که با امکانات و فرصتهای فراهم شده از سوی نظام، به جایگاهی دست مییابد و سپس در یک بزنگاه حساس و در مکانی نمادین چون مکه، به جای دفاع از کیان کشور و تبیین مواضع اصولی، به ابراز سخنانی میپردازد که خوراک تبلیغاتی دشمنان قسمخورده این مرز و بوم را فراهم میکند و آب به آسیاب ایرانستیزان میریزد، آیا نباید زنگهای خطر به صدا درآیند که شاید با نسخههای جدیدی از «فیلبیزدگی» مواجهیم که هدفشان نه انتقال مستقیم اطلاعات طبقهبندیشده، بلکه ایجاد شکاف، ترویج یأس و مخدوش کردن چهره نظام از درون است؟
«کیم فیلبی» (۱۹۱۲–۱۹۸۸)، یکی از بدنامترین و در عین حال موفقترین جاسوسان قرن بیستم، نه تنها یک نام در تاریخچه جاسوسی، بلکه نمادی از یک کابوس امنیتی است؛ او که با ظاهری آراسته و پیشینهای قابل قبول، تا ریاست بخش ضدجاسوسی علیه شوروی در سازمان اطلاعات مخفی بریتانیا (MI6) پیش رفت، در تمام این مدت، قلباً و عملاً، جاسوسی کارکشته برای اتحاد جماهیر شوروی بود.
فیلبی، با سوءاستفاده از اعتماد کامل مافوقها و همکارانش، به دریایی از اطلاعات طبقهبندی شده دسترسی داشت.
او لیستهای بلندبالایی از مأموران و شبکههای اطلاعاتی غرب در اروپای شرقی و درون شوروی را به مسکو لو داد، که منجر به دستگیری، شکنجه و اعدام صدها نفر از آنان شد.
عملیاتهای پیچیده و پرهزینه غرب، از جمله تلاشهای مشترک آمریکا و بریتانیا برای بیثباتسازی رژیم کمونیستی آلبانی در اواخر دهه ۱۹۴۰، با خیانت مستقیم او و اطلاعرسانی دقیق به شوروی، به شکستهای فاجعهباری انجامید و جان بسیاری از عوامل نفوذی را گرفت.
او حتی در مقام رابط MI6 با سیا و افبیآی، توانست به اطلاعات آمریکاییها نیز دست یابد و عملاً دیدگاه غرب نسبت به تواناییها و نیات شوروی را برای سالها مخدوش و گمراه سازد.
داستان این افسر بلندپایه و ظاهراً وفادار که دههها عمیقترین زخمها را بر پیکر امنیت غرب وارد ساخت، نه یک قصه تاریخی صرف برای سرگرمی، بلکه آینهای تمامنما از واقعیتی تلخ و همیشگی است که غفلت از آن میتواند به فروپاشی اعتماد و امنیت از درون منجر شود؛ واقعیتی که امروز، بیش از هر زمان دیگری، باید درسهای گزنده آن را در رگهای حساس کشورمان و در مواجهه با پدیدههایی چون اقدام اخیر فردی در مکه، با دقت و وسواس مرور کنیم.
فیلبی، با آن ظاهر موجه، پیشینه خانوادگی اشرافی و شبکه ارتباطات گستردهاش در قلب تشکیلات اطلاعاتی، نمادی از «نفوذ مهلک» و «خیانت از درون» است؛ او نشان داد که چگونه میتوان با نقابی از تعهد و وفاداری، سالیان متمادی در حساسترین لایههای یک سیستم رخنه کرد، اطلاعات حیاتی را به دشمن منتقل نمود، عملیاتها را به شکست کشاند و اعتماد را به سخره گرفت، و همه اینها در حالی که از تمام مزایا و مصونیتهای جایگاه خود بهرهمند بود.
آنچه داستان فیلبی را برای امروز ما هشداردهنده میسازد، نه صرفاً امکان تکرار جاسوسی کلاسیک با آن ابعاد ویرانگر، بلکه درک عمیقتر از سازوکارهای «تخریب از درون» و ظهور «عناصر نامطلوب» در لباس خودی است. افرادی که ممکن است نه لزوماً با انگیزههای ایدئولوژیک کلاسیک فیلبی، بلکه با ترکیبی از نارضایتیهای شخصی، جاهطلبیهای مهار نشده، تأثیرپذیری از فضاسازیهای بیرونی، یا حتی سادگی و کجفهمی، به ابزاری برای تضعیف منافع ملی و بازی در زمین دشمن تبدیل شوند.
وقتی فردی که با امکانات و فرصتهای فراهم شده از سوی نظام، به جایگاهی دست مییابد و سپس در یک بزنگاه حساس و در مکانی نمادین چون مکه، به جای دفاع از کیان کشور و تبیین مواضع اصولی، به ابراز سخنانی میپردازد که خوراک تبلیغاتی دشمنان قسمخورده این مرز و بوم را فراهم میکند و آب به آسیاب ایرانستیزان میریزد، آیا نباید زنگهای خطر به صدا درآیند که شاید با نسخههای جدیدی از «فیلبیزدگی» مواجهیم که هدفشان نه انتقال مستقیم اطلاعات طبقهبندیشده، بلکه ایجاد شکاف، ترویج یأس و مخدوش کردن چهره نظام از درون است؟
این همان منطق «اسب تراوا» است که خطرناکترین دشمن، آنی است که در لباس دوست و از درون قلعه به تخریب مشغول است.
درس بزرگ فیلبی برای کشورمان که آماج تهدیدات پیچیده و چندلایه است، ضرورت هوشیاری دائمی نسبت به «نفوذ نرم» و «خیانتهای مدرن» است؛ خیانتهایی که شاید دیگر در قالب میکروفیلم و پیامهای رمزگذاریشده رد و بدل نشوند، بلکه در قالب یک سخنرانی تحریکآمیز، یک موضعگیری نابجا، یک تحلیل جهتدار در فضای مجازی، یا حتی سکوتی معنادار در بزنگاههای دفاع از حقیقت، خود را نشان دهند. اینگونه اقدامات، که نمونه آن را در رفتار فرد مذکور در مکه شاهد بودیم، اگرچه ممکن است در ظاهر ابعاد یک جاسوسی کلاسیک را نداشته باشند، اما در عمل میتوانند به همان اندازه و حتی بیشتر، در سست کردن پایههای اعتماد عمومی، ایجاد تفرقه و خدمت به اهداف دشمن، مؤثر واقع شوند. بیتوجهی به این «فیلبیهای بالقوه» که در سایه اغماض، تسامح نابجا و یا حتی ملاحظات سیاسی کوتاهمدت رشد میکنند، میتواند به عادیسازی رفتارهای هنجارشکنانه و در نهایت، به فرسایش سرمایه اجتماعی و تضعیف اقتدار ملی منجر شود.
بنابراین، بازخوانی پرونده کیم فیلبی و امثال او، نه یک تمرین آکادمیک، بلکه یک ضرورت امنیتی و اجتماعی است تا دریابیم که چگونه میتوان از رخنه عناصری که با سوءاستفاده از اعتماد و فرصتها، به تیشه زدن به ریشه مشغولند، جلوگیری کرد و چگونه میتوان با قاطعیت و بدون ملاحظات غیرضروری، با هرگونه اقدام و سخنی که آب به آسیاب دشمن میریزد و وحدت و امنیت ملی را هدف قرار میدهد، مقابله نمود؛ پیش از آنکه هزینههای جبرانناپذیری بر کشور تحمیل شود و مجبور شویم در آینده، حسرت غفلتهای امروز را بخوریم. هوشیاری در برابر «دشمنان داخلی» یا «ستون پنجم نرم»، که با ظاهری فریبنده اهداف بیگانگان را دنبال میکنند، اولویتی است که نباید هیچگاه در هیاهوی مسائل روزمره به فراموشی سپرده شود.