از زمانی که احمدآقا پیش امام رفت نقش بسیار فعالی داشت هم در جهت‌‎ ‎‌اعلامیه‌هایی که به کشور می‌فرستاد و هم در نجف. مثلاً تا آن موقع کسی به فکر این‌‎ ‎‌نبود که درس‌های امام را ضبط کند و با عکس‌هایی از امام داشته باشد. فیلمی، چیزی یا‌‎ ‎‌نوشته‌هایی از ایشان جمع‌آوری کند. مثلاً موقعی که امام از نجف می‌خواستند بروند به‌‎ ‎‌پاریس، به چهار نفر وصیت‌نامه دادند و آن چهار نفر را وصی قرار دادند.

پایگاه خبری جماران: در کتاب خاطرات آیت‌الله سید مهدی امام جمارانی در مورد حجت‌الاسلام و المسلمین سید احمد خمینی(ره) آمده است:

آشنایی ما با مرحوم حاج احمدآقا برمی‌گردد به سالهای 50 یا قبل از سال 50 شاید‌‎ ‎‌47و 48 و قبل از آن. اولین باری که با ایشان برخورد کردیم، یک‌شب من در مسجد بودم،‌‎ ‎‌آقای شجونی واعظ آن مجلس با یک جوان معمم- جلوتر از آقای شجونی- وارد آن‌‎ ‎‌جلسه شدند. از حرکات و راه رفتن ایشان من فهمیدم که فرزند امام است. چون به‌قدری‌‎ ‎‌شبیه بود به راه رفتن امام، از دور که وارد مجلس شد من گفتم که این آقازادۀ امام است و‌‎ ‎‌هیچ ندیده بودم ایشان را قبلش، تازه هم معمّم شده بود - دوبار به نجف رفته بود. آن بار‌‎ ‎‌اولی که به نجف رفته بودند معمم نبود بعد که آنجا می‌روند آنجا معمم می‌شوند و معمم‌‎ ‎‌به ایران برمی‌گردند - من آنجا برای اولین بار دیدم ایشان را، این ابتدای برخورد من بود با‌‎ ‎‌ایشان. ‌

‌‌همان شب به منزل ما آمدند با آقای شجونی و آن شب را در خدمتشان بودیم. تا اینکه‌‎ ‎‌آخر شب رفتند و این طلیعه آشنایی ما بود با مرحوم حاج احمدآقا. ‌

‌‌ایشان بسیار گرم و گیرا و جذاب بود و کسانی را که به رفاقت برمی‌گزید و ارتباط پیدا‌‎ ‎ ‌می‌کرد خیلی صمیمی و رفیق می‌شد و به همان دلیل هم با ما دوست شد و این دوستی‌ها‌‎ ‎‌ادامه داشت تا وقتی‌که ایشان وفات کردند.

 

نقش حاج احمدآقا بعد از فوت حاج آقا مصطفی

ما از نزدیک احمدآقا را نمی‌دیدیم، ایشان در نجف بودند. گاهی اگر تلفنی می‌شد‌ یک سلام و علیکی، که بیشتر هم فرصتی برای صحبت‌های متفرقه نبود. به هر حال‌‎ ‎‌ارتباطات برقرار می‌شد. ولی اجمال قضیه این بود که حاج احمدآقا دیگر پس از آن قضیه‌‎ ‎‌به تمام معنی یک رابطی بود بین امام و مردم؛ یعنی نقش بعد از پیروزی انقلاب و ارتباط‌‎ ‎‌ایشان با امام و مردم دقیقاً از نجف و پس از مرحوم حاج آقا مصطفی شکل گرفت. از آن‌‎ ‎‌موقع مثلاً کتاب‌هایی را می‌فرستاد و برای دوستان و به آن‌ها هم یک‌جوری رمزی حالی‌‎ ‎‌می‌کرد که آن کتاب نیست، بلکه اعلامیه است. ‌

یکی دو سه بار هم برای خود ما اتفاق افتاد. به‌طوری که من یک‌بار تلقی کردم. بعد‌‎ ‎‌که ایشان تلفن کرد که آن کتاب را مراقبت کن تا یک‌مرتبه دست کسی نیفتد ما فهمیدیم که‌‎ ‎‌این اعلامیه است. ایشان بین جلد کتاب و مقوا و جلد رو اعلامیه را جاسازی می‌کرد و ما‌‎ ‎‌آن را می‌دادیم چاپ می‌کردند. رابط ما هم مرحوم عباس آقا ناطق نوری بود. ایشان‌‎ ‎‌تشکیلاتی مخفی داشت که می‌بردند چاپ می‌کردند و می‌آوردند. هزارتا را مثلاً به ما‌‎ ‎‌می‌دادند و ده هزارتا هم می‌بردند منتشر می‌کردند. گروه‌های زیادی به همین شکل‌‎ ‎‌دسته‌دسته در نقاط مختلف به هم مرتبط می‌شدند. دو سه بار ایشان این‌جوری اعلامیه‌‎ ‎‌برای خود من فرستادند. برای دوستان دیگر هم مثلاً آقای کروبی، آقای موسوی{خوئینی ها} و آن‌هایی‌‎ ‎‌که با او نزدیک و مطمئن بودند این‌جوری اعلامیه می‌فرستاد و یک‌مرتبه می‌دیدیم که‌‎ ‎‌سراسر کشور اعلامیه پخش شده است. ‌

از زمانی که احمدآقا پیش امام رفت نقش بسیار فعالی داشت هم در جهت‌‎ ‎‌اعلامیه‌هایی که به کشور می‌فرستاد و هم در نجف. مثلاً تا آن موقع کسی به فکر این‌‎ ‎‌نبود که درس‌های امام را ضبط کند و با عکس‌هایی از امام داشته باشد. فیلمی، چیزی یا‌‎ ‎‌نوشته‌هایی از ایشان جمع‌آوری کند. مثلاً موقعی که امام از نجف می‌خواستند بروند به‌‎ ‎‌پاریس، به چهار نفر وصیت‌نامه دادند و آن چهار نفر را وصی قرار دادند. ــ آن چهار نفر از‌‎ ‎‌شخصیت‌های مبرز علمی نجف بودند و از اطرافیان خود امام بودند: آیت‌الله خاتم یزدی،‌‎ ‎ ‌آیت‌الله کریمی، حاج شیخ جعفر کریمی، آمیرزا حبیب‌الله اراکی بودند و یک نفر دیگر هم‌‎ ‎‌ظاهراً آقای رضوانی بود ــ که در غیاب ایشان می‌بایست به کارهایی رسیدگی می‌کردند‎ــ ‎‌خوب این یک امر مهمی بود، اما متأسفانه از آن وصیت‌نامه‌ها هیچ باقی نمانده است و‌‎ ‎‌ظاهراً یکی از تأسف‌های حاج احمدآقا همین بود. به هر حال کسی درصدد نبود که آثار و‌‎ ‎‌درس‌های امام را ضبط کند و یا درصدد تهیه فیلم و عکس از امام باشد. در صورتی که‌‎ ‎‌احمدآقا تمام این جهات را در نظر داشت. درس‌ها و نوشته‌های امام را می‌دادند تا ضبط‌‎ ‎‌کنند. عکس و فیلم از امام می‌گرفتند و از این قبیل کارها، بخصوص در رابطه با سلامت و‌‎ ‎‌وضع مزاجی امام خیلی توجه می‌کردند و در موقعی هم که امام هجرت می‌کردند از‌‎ ‎‌عراق، احمدآقا با امام بود و نقش بسیار مهمی که داشت این بود که طرف مشورت امام‌‎ ‎‌بود. خب احمدآقا به قول خود حضرت امام صاحب‌نظر در مسائل سیاسی بود. تا این‌‎ ‎‌درجه که امام با ایشان مشورت می‌کردند که کجا برویم. امام هم اذعان کرده‌اند به این‌‎ ‎‌مسئله که من با احمد مشورت کردم و احمد هم پیشنهاد‌هایی داشت و من در ابتدا یکی از‌‎ ‎‌کشورهای اسلامی را در نظر گرفتم که ما را هم راه ندادند. ‌

بعد از اینکه برگشتند مرحوم احمدآقا نقل می‌کردند که من شب تفأل زدم به قرآن که‌‎ ‎‌این حرکت امام چگونه است و سرانجام آنچه خواهد شد. که این آیۀ شریفه اذهبا الی‌‎ ‎‌فرعون انه طغی؛ خطاب به حضرت موسی آمد، که تو با برادرت هارون حرکت کنید به‌طرف فرعون زیرا که فرعون طغیانش به حد اعلاء رسیده است. خوب سرنوشت آمدن‌‎ ‎‌حضرت موسی و برادرش هارون هم به نابودی فرعون منجر شد. دقیقاً این آیه پیروزی‌‎ ‎‌امام و پیروزی انقلاب را گواهی می‌داد. 

آقا فرمودند: احمد اینجا هم که نگذاشتند برویم ما چه کنیم و کجا برویم. احمدآقا‌‎ ‎‌می‌گوید که به ذهن من آمد که برویم به پاریس، آقا هم یک فکری کردند و گفتند بد نیست.‌‎ ‎‌گفتیم چطور این به ذهن شما آمد؟ ایشان گفتند که پاریس به اعتباری یک کشور آزادی بود‌‎ ‎‌و آدم می‌توانست در آنجا فارغ‌البال کار کند. مزاحمت‌ها و نفوذ حکومت‌ها در آنجا کمتر بود.‌‎ ‎‌لذا امام هم آنجا را پسندیدند و تصمیم گرفتند که به آنجا بروند. ‌

بنابراین، از عراق تا آمدن به پاریس و نیز در آن مدتی که پاریس بودند، نقش احمدآقا‌‎ ‎‌نقش رابط بسیار فعالی بود بین امام و کسانی که در آنجا با امام مرتبط می‌شدند. ملاقات‌ها و‌‎ ‎ ‌رفت‌وآمدهایی که می‌شد. خبرنگارانی که می‌آمدند و خبرهایی که داده می‌شد، خوب‌‎ ‎‌برای هماهنگی همۀ این‌ها یک نفر را می‌خواست که بتواند این کارها را به‌خوبی انجام بدهد‌‎ ‎‌و احمدآقا کسی بود که به‌خوبی این وظایف را ایفاء می‌کرد.

 

ارتباط عاطفی حضرت امام و حاج احمدآقا 

‌احمدآقا بسیار علاقه‌مند بود به امام، نه به‌عنوان یک پسر، بلکه به‌عنوان یک مرید،‌‎ ‎‌مطیع و به‌عنوان یک کسی که محو در امام بود. واقعاً احساس می‌شد به تمام معنی محو‌‎ ‎‌در امام است. او گاهی با بعضی از مسائل صددرصد مخالف بود. امّا، چون امام اراده کرده‌‎ ‎‌بودند آن را، می‌فرمود. این رابطۀ عاطفی احمدآقا با آن رابطۀ مریدی و مرادی وقتی‌‎ ‎‌ممزوج شد یک عاشق دلباختۀ به تمام معنی به وجود آورد، که واقعاً من احساس می‌کردم.‌‎ ‎‌در مواقع مختلف وقتی‌که امر دایر می‌شد خطری متوجه امام باشد به تمام معنی خودش‌‎ ‎‌را سپر می‌کرد. برای اینکه امام سالم باشد، و این را در تمام مواقف مختلف نشان داد. ‌

‌‌امام در جریاناتی قرار گرفته بود، که فقط یک اعجاز الهی می‌توانست ایشان را سالم‌‎ ‎‌نگه دارد، ایشان در مقابل دستگاه شاه از آن موقعی که در سال 42 به زندان افتاد، در‌‎ ‎‌اختیار شاه بود و تحت نظر مأمورین شاه، چه آن موقعی که امام تبعید شد به ترکیه و چه‌‎ ‎‌موقعی که امام در قم بودند، کافی بود که یک نفر یا یکدست نشانده‌ای از طرف شاه‌‎ ‎‌بیاید و سوءقصدی به امام کند، موفق هم می‌شد که امام را از بین ببرد، امّا، خدا در تمام این‌‎ ‎‌مواقع امام را حفظ کرد تا موقعی که با یک دسیسه‌ای روبرو شدند، که آن هم ناکام ماند. آن‌‎ ‎‌این بود که می‌دیدند امام در ترکیه مورد توجه مردم است. سفیر ایران در عراق پیشنهاد‌‎ ‎‌کرد، اگر می‌خواهید امام هیچ بشود و محو بشود بفرستید نجف، چون نجف مهد علم و‌‎ ‎‌روحانیت و مرجعیت است و امام کسی نیست که بتواند آنجا عرض‌اندام بکند. اگر امام‌‎ ‎‌بیاید آنجا، محو می‌شود. البته غافل از اینکه اگر امام برود در آن مرکز، رشد امام در دامن‌‎ ‎‌دشمنِ دومِ ایشان، که صدام است صورت می‌گیرد. چنانکه خداوند در دامن صدام امام را‌‎ ‎‌حفظ کرد. آنجا خطرات زیادی متوجه امام بود اما همۀ این خطرات را خدا از امام دفع‌‎ ‎‌کرد.

‌در اینجا توصیه شده بود که از امام مراقبت بشود. اطرافیان امام می‌خواستند محافظ‌‎ ‎‌دنبال امام بفرستند. امام هم همیشه اخلاقش این بود که وقتی حرکت می‌کرد، مواظب بود‌‎ ‎‌کسی دنبالش راه نیفتد. حتی اگر شاگردان بعد از درس دنبال امام حرکت می‌کردند، به آن‌ها‌‎ ‎می‌گفتند شما کاری دارید؟اگر سؤالی داشتند می‌کردند و اگر نه اجازه نمی‌داد دنبالشان‌‎ ‎‌کسی حرکت کند. ‌

‌‌از ایران رسانده بودند که امام تهدید به قتل شده است. عراقی‌ها گفته بودند که ما باید‌‎ ‎‌برای شما محافظ بگذاریم. امام احساس کرده بودند که این‌ها دلشان برای ایشان نسوخته‌‎ ‎‌است. (در واقع می‌خواستند امام را محصور کنند.) امام فرموده بودند که نه محافظ‌‎ ‎نمی‌خواهم. یکی از دوستانی که در نجف بودند، گفته بود که من به امام گفتم که اجازه‌‎ ‎‌بدهید برای شما محافظ بگذارند. زیرا ممکن است، خطراتی شما را تهدید کند. امام‌‎ ‎‌فرمودند: قل لن یصیبنا الا ما کتب الله لنا؛ آن چیزی که خدا تقدیر کرده پیش می‌آید و‌‎ ‎‌کسی نمی‌تواند جلویش را بگیرد. برای ما هم همان تقدیر است. این محافظین کاره‌ای‌‎ ‎‌نیستند. و بالاخره نپذیرفت که ما محافظی برایش بگذاریم. ‌

‌‌موقعی که امام می‌خواهند از پاریس به ایران تشریف بیاورند از یک‌طرف حکومت‌‎ ‎‌ایران به تمام معنی ایستاده در مقابل ما، از یک‌طرف دشمنان. خلاصه سردمداران کفر‌‎ ‎‌جهانی، مثل آمریکا و اقمارش، شرق و غرب همه علیه امام هستند. در یک شرایطی که به‌‎ ‎‌امام هم اعلام‌خطر شده بود، نیایید، اگر بیایید اینجا، امنیت شما را ما نمی‌توانیم حفظ‌‎ ‎‌بکنیم. با تمام این حرف‌ها امام سوار هواپیما می‌شوند و با یک طمأنینه و اطمینان خاطری به‌‎ ‎‌ایران می‌آیند. در تمام این مراحل احمدآقا در کنار امام تمام حواسش این بود که به امام‌‎ ‎‌خطری متوجه نشود و این حکایت از آن عواطف عمیق؛ ارادت و اخلاص احمدآقا‌‎ ‎‌نسبت به امام می‌کند. ‌

‌‌گاهی احساس می‌کردم که احمدآقا برای اینکه مثلاً، حرفی، صحبتی دربارۀ امام‌‎ ‎‌نباشد خودش را سپر می‌کرد برای هر کسی که حرفی می‌خواهد درباره امام بزند، و امام‌‎ ‎‌در این نامه‌ای که نوشتند یاد می‌کنند که: تو دوست من بودی و محبّ من، ولی بعضی‌ها‌‎ ‎‌خیال می‌کردند که تو برای آن‌ها ضرری داری در کنار من، و من می‌ترسم که بعد از من آن‌ها‌‎ ‎‌درصدد این باشند که خلاصه علیه تو کینه‌ای، چیزی داشته باشند. این علاقه‌ای که بین ‌احمدآقا و امام بود، یک مقداری روی عواطف پدری و فرزندی بود و مقدار زیادی هم به‌‎ ‎‌ارادت احمدآقا نسبت به امام بستگی داشت. ‌

‌‌من یکی از دوستان و رفقایی که در عمرم دیده‌ام، که در عالم رفاقت بسیار صمیمی،‌‎ ‎‌متواضع، دوست‌داشتنی و واقعاً رفیق بود، احمدآقا بود. خدا رحمت کند او را، احمدآقا‌‎ ‎‌یک خصوصیات اخلاقی فوق‌العاده و سعه‌صدر بالایی داشت. در مقابل مسائلی که پیش‌‎ ‎می‌آمد، خیلی بردبار بود، خیلی خوددار بود. مثلاً، گاهی همه کارهای آدم مطلوب نبود.‌‎ ‎‌اما او آنچه را که مطلوب نبود، به‌صورت مطلوب جلوه می‌داد. مثلاً، اگر یک عیبی در آدم‌‎ ‎‌بود و می‌خواست آن عیب را تذکر بدهد در صورتی تذکر می‌داد که هیچ‌گونه در خاطرۀ‌‎ ‎‌آدم چیز ناجوری جلوه نکند. برای رفقایش خیلی احترام قائل بود. از رفقا شخصیت‌‎ ‎می‌ساخت. هیچ‌وقت تحقیر نمی‌کرد. همیشه درصدد تعظیم برادرها و دوستان و رفقایش‌‎ ‎‌بود. در محضر خاص و عام احترام به رفیقش می‌کرد، و همیشه اوقات به‌عنوان یک‌‎ ‎‌شخصیت از آن‌طرف اسم می‌برد، و جوری عمل می‌کرد که هیچ امتیازی برای خودش ‌‌‌نسبت به رفیقش قائل نبود. در بین رفقا هیچ تعیّن و تشخّصی از خودش نشان نمی‌داد،‌‎ ‎‌مسند خاصی برای خودش قائل نبود. ‌

‌‌یک خصوصیت بسیار مهمی که در احمدآقا بود، این بود که تواضع عجیبی داشت.‌‎ ‎‌تواضعش گاهی به صورتی درمی‌آمد که موجب ملامت هم می‌شد. یکی از دوستان ما‌‎ ‎‌نقل می‌کرد که آن رفیقشان که رفیق مشترک ما هم هست می‌گفت: من در مدرسه «سید»‌‎ ‎‌نجف بودم. یک روز رفته بودم بیرون (ظهر یا بعدازظهری) وقتی وارد مدرسه شدم دیدم‌‎ ‎‌که احمدآقا لباس‌های نشستۀ مرا که دمِ درِ حجره بود و بنا داشتم که بعداً بشویم، شسته و‌‎ ‎آب‌کشیده و دارد روی‌بندی که توی مدرسه آویزان بود، باد می‌دهد. وقتی من وارد شدم‌‎ ‎‌و این صحنه را دیدم گفتم که حاج آقا چکار می‌کنی؟گفت: نبودی من دیدم که کاری‌‎ ‎‌ندارم، لباس‌هایت را شستم. این رفیق ما می‌گفت من هر موقع که یادم می‌آمد این جریان را‌‎ ‎‌خجالت می‌کشیدم از اینکه مثلاً یک چنین اتفاقی افتاده، ببینید تواضع تا این حد بود. به‌هیچ‌وجه رفیق را نمی‌رنجاند. بسیار کم اتفاق می‌افتاد که درصدد رنجش رفیقش باشد.‌‎ ‎‌اگر یک موقعی تصادفاً احتمال می‌داد که در رفیقش یک رنجشی پیدا شده می‌آمد با یک‌‎ ‎‌تواضع خاصی حتی در حد دست‌بوسی از رفیقش عذرخواهی می‌کرد. هیچ رفیقی سرّی‌‎ ‎ را از او پنهان نمی‌کرد، اسرارش را به او می‌گفت و او هم بهترین سر نگه‌دار بود. بسیاری از‌‎ ‎‌رفقا از هم دلخور بودند. امّا، آن‌ها را اصلاح می‌داد و نمی‌گذاشت که این دلخوری ادامه‌‎ ‎‌پیدا کند. همیشه درصدد بود که رفقا را با هم صمیمی و گرم نگه دارد. از آن‌طرف هم‌‎ ‎‌بسیار آدم بدون تکلفی در زندگی بود. بسیار ساده‌زیست بود چه از نظر سیاسی و چه از‌‎ ‎‌نظر مسکن و چه از نظر غذا؛ در تمام اوقات با یک پیکان بود و اکثر شب‌ها حتی تا این اواخر‌‎ ‎‌هم ما به قم می‌رفتیم. آن موقع هنوز منافقین و این‌ها، کاری نکرده بودند که ناامن بشود.‌‎ ‎هیچ‌گاه حاضر نبود از ماشین بنز استفاده کند. این اواخر می‌گفت که شما گاهی توی بنز‌‎ ‎می‌نشینید خجالت نمی‌کشید. من وقتی در بنز می‌نشینم، بسیار خجالت می‌کشم. ــ و از‌‎ ‎‌این نظر اظهار شرمندگی می‌کرد ــ می‌گفت که من چاره ندارم؛ محافظین می‌گویند حتماً‌‎ ‎‌باید مراقب اوضاع‌واحوال و امنیت باشیم. این مسئله موجب می‌شد که ایشان یک‌‎ ‎‌مقداری از اسکورت و ماشین‌های سیستم بالا استفاده بکنند. ‌

‌‌من احساس می‌کنم که زندگی احمدآقا، موقعی که امام به ترکیه و نجف تبعید شده‌‎ ‎‌بودند با زمانی که امام حکومت داشت (و در مهد عزت و رفاه بود) هیچ فرقی نکرده بود.‌‎ ‎‌هیچ اهل جمع‌آوری مال نبود و اینکه پولی روی هم بگذارد، ابداً اهلش نبود. پول‌های‌‎ ‎‌زیادی از امام باقی‌مانده بود. بعد از رحلت حضرت امام تمام این‌هاــ و شاید یک مقداری‌‎ ‎‌هم پول‌هایی بود که هیچ‌کس به‌جز شخص احمدآقا اطلاع نداشت-را بدون کم‌وکاست‌‎ ‎‌تحویل حوزه داد. حتی بدون اینکه تمایلی به نگه‌داری آن پول‌ها و امثال این‌ها داشته باشد.‌‎ ‎

‌بعد از رحلت حضرت امام، احمدآقا یک حرکت بسیار جالب و پسندیده‌ای که کرد‌‎ ‎‌این بود که بلادرنگ اعلام کرد دفتر امام تعطیل است و وجوهات از احدی گرفته نمی‌شود‌‎ ‎‌و هر کس که خودش را از نظر وجوهات بدهکار می‌داند به منزل مراجع قم مراجعه کند.‌‎ ‎‌زیرا در اینجا از دریافت پول خودداری می‌شود، و کسی حق ندارد به نام دفتر امام از کسی‌‎ ‎‌پول بگیرد. این حرکت احمد یک حرکت بسیار جالب و مصممی بود که حکایت از روح‌‎ ‎‌آزاد و منیع الطبعِ احمدآقا می‌کرد. این از خصوصیات احمدآقا بود که اهل مال و دنیا و ‌‎ ‎‌زندگی و این حرف‌ها نبود. بلکه بی‌اعتنا به این مسائل بود. تا زمانی که رفت. رحمةالله علیه.‌‎ ‎

 

علاقۀ مرحوم حاج احمد آقا به حضرت امام(س)

وصیت‌نامه‌ای را که حضرت حجت‌الاسلام‌والمسلمین حاج احمد خمینی(ره)‌‎ ‎‌نوشتند در سال 71 یک جمله جالبی در آن است. این جمله به این مضمون است که من در‌‎ ‎‌رابطه با مصالح حضرت امام به هیچ‌کس رحم نکردم و از این کرده خودم هم الآن پشیمان‌‎ ‎‌نیستم. خیلی‌ها این جمله برایشان نامفهوم است که یعنی چه رحم نکردم؟یک ماه قبل از‌‎ ‎‌فوت ایشان در ماه مبارک رمضان بود، من در جماران با حاج احمد آقا در یک نشستی بودیم و‌‎ ‎‌صحبت شد از جریانات انقلاب و مسائلی که اتفاق افتاده بود و مشکلات و سختی‌هایی که‌‎ ‎‌امام و انقلاب پشت سر گذاشتند.

حاج احمد آقا شروع کرد به درد دل کردن که نشان‌‎ ‎‌می‌داد این مرد چقدر در طول زمان انقلاب رنج‌کشیده است. حاج احمد آقا به من گفت:‌‎ ‎‌«تو فکر می‌کنی که این انقلاب و امام به همین راحتی پیش رفته و به اینجا رسیده؟ خدا‌‎ ‎‌می‌داند چقدر امام از دست این شخصیت‌های مذهبی، غیرمذهبی، روحانی و سیاسی‌‎ ‎‌خون‌دل خورد. توی همین حوزه‌های علمیه کارشکنی‌های بسیار زیادی را علیه انقلاب و‌‎ ‎‌امام ما پشت سر گذاشتیم. شما فکر می‌کنید که بعضی از این علما و مجتهدین و مراجع به‌‎ ‎‌همین راحتی انقلاب را پذیرفتند.»

بعد ایشان شروع کرد چند تا داستان و جریان را نقل‌‎ ‎‌کرد. گفتند که من در رابطه با امام و انقلاب با بسیاری از آقایان شخصاً برخورد کردم و این‌‎ ‎‌کار را با قاطعیت انجام دادم و آن‌وقت یکی‌یکی ایشان مثال زدند و گفتند که عده‌ای از‌‎ ‎‌آقایان ادعای رهبریت برای انقلاب داشتند و عده‌ای علیه نظام فعالیت می‌کردند، درحالی‌که به‌راحتی با نظام شاه کنار آمده بودند، حتی بعضی حاضر نبودند در انتخابات شرکت کنند. ‌

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.