در فراق روح الله-۱۳

قسمت دوم خاطرات همسر امام خمینی از بیماری ایشان

همسر امام خمینی درباره روزهای بیماری امام اینگونه نقل خاطره می کند: من در زمان خلوتی صبح ها به‌‎ ‎‌بیمارستان می رفتم و احوال ایشان را می پرسیدم. ایشان هم از کسالت من‌‎ ‎‌می پرسیدند و می گفتند: «شما چطورید؟ پا نشو، راه نرو، پلّه بالا و پایین نکن.»‌‎ ‎‌آقا همیشه مواظب سلامتی من بودند. و همیشه در طول زمان حیاتشان هم‌‎ ‎‌خیلی مواظب بودند. در این ایام مدام به من می گفتند: «من می روم، دعا کن‌‎ ‎‌بروم.»

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس: مرحوم بانو خدیجه ثفقی، همسر محترم امام خمینی درباره دوره بیماری امام و چگونگی تشخیص آن خاطراتی را نقل کرده بودند که به مناسبت فرا رسیدن ایام رحلت پیر و مرادمان خمینی کبیر منتشر می شود اما به دلیل طولانی بودن این خاطرات قسمت بندی شده اند. آنچه در ادامه می خوانید قسمت دوم این خاطرات است:

 

قبل از اینکه این پیشامد برای امام بشود؛ من به کمر درد شدیدی مبتلا شدم‌‎ ‎‌و دکتر گفت که باید 10 روز استراحت مطلق کنید و اِلاّ این کمردرد می ماند‌‎ ‎‌که الآن هم مانده است. یک هفته ای بود که خوابیده بودم و استراحت‌ ‎‌می کردم. در آن یک هفته گاهی خدمت امام می رفتم و در واقع استراحت‌‎ ‎‌مطلق نداشتم. پس از شام آخری که قبلاً شرح آن را دادم، آقا را به بیمارستان‌‎ ‎‌بردند و از صبح آن روز ملاقات با آقا شروع شد. در اینجا لازم است مطلبی‌‎ ‎‌کوتاه تذکر بدهم، من از آن زنان قدیم هستم که حجب زیادی نسبت به مردان‌‎ ‎‌دارم. چون تعدادی از آقایان پای پله کنار درمانگاه روی یک قالی که انداخته‌‎ ‎‌بودند، جمع می شدند و این محل متصّل به محل رفت و آمد من می شد که‌‎ ‎‌ممکن بود چادر من به لباس آقایان گیر کند یا آنها از سر راه بلند شوند تا من‌‎ ‎‌رد شوم، لذا یک هماهنگی از طریق حاج عیسی با دکتر عارفی می کردم که‌‎ ‎‌وقتی برای ملاقات می روم، آنجا کسی نباشد. مثلاً دکتر عارفی می گفتند: یک‌‎ ‎‌ربع یا نیم ساعت دیگر بیایید. در هر صورت من در زمان خلوتی صبح ها به‌‎ ‎‌بیمارستان می رفتم و احوال ایشان را می پرسیدم. ایشان هم از کسالت من‌‎ ‎‌می پرسیدند و می گفتند: «شما چطورید؟ پا نشو، راه نرو، پلّه بالا و پایین نکن.»‌‎ ‎‌آقا همیشه مواظب سلامتی من بودند. و همیشه در طول زمان حیاتشان هم‌‎ ‎‌خیلی مواظب بودند. در این ایام مدام به من می گفتند: «من می روم، دعا کن‌‎ ‎‌بروم.» گاهی اوقات که یکی ـ دو نفر از آقایان وارد می شدند و من می دانستم‌‎ ‎‌که تعصّب آقا نسبت به من زیاد است. (از نگاه ایشان من این معنا را درک‌‎ ‎‌می کردم.) در هر صورت موقعی که فلان آقا یا فلان مرد غریبه حضور پیدا‌‎ ‎‌می کرد، من بلند می شدم و بیرون می آمدم. اگر گاهی عصرها هم خلوت‌‎ ‎‌می شد، باز هم می رفتم. غروب و شب که می شد و هوا هم خوب بود، آقایان‌‎ ‎‌توی حیاط جمع می شدند. ‌

در همین زمینه بخوانید:

قسمت اول خاطرات حجت الاسلام سید حسن خمینی از بیماری امام

قسمت سوم خاطرات مرحوم حاج سید احمد خمینی از بیماری امام

قسمت چهارم خاطرات مرحوم حاج سید احمد خمینی از بیماری امام

 

برشی از کتاب فصل صبر؛ ناشر موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی چاپ چهارم(1388)؛ ص 25-26.

دیدگاه تان را بنویسید