امام باقر(ع) چگونه روحانیون بزرگ مسیحی را به اسلام دعوت کردند؟

امام باقر علیه السلام را به شام تبعید کرده بودند. جمعیت زیادی از کشیشان و عابدان مسیحی در میدان شهر جمع شده بودند تا مراسم خود را به جای آورند و... .

لینک کوتاه کپی شد

به گزارش خبرنگار جماران، هفتمین روز از ماه ذیحجه الحرام مصادف با شهادت پنجمین امام شیعیان، امام محمد باقر علیه السلام است. همین مناسبت ما را بر آن داشت تا با استفاده از کتاب نگاهی بر زندگی امام باقر علیه السلام، به پاسخ آن حضرت به شش سوال راهب بزرگ مسیحیان بپردازیم. در این کتاب آمده است: 

امام باقر علیه السلام همراه فرزندشان امام صادق علیه السلام در تبعیدگاه خود شام از کاخ هشام بیرون آمده، کمی راه رفتند تا رسیدند به میدان شهر، در آنجا جمعیت بسیاری جمع شده بودند. 

امام باقر علیه السلام از کسی پرسید: چه خبر است، این جمعیت برای چه اینجا جمع شده اند.

او در جواب گفت: این جمعیت، کشیشان و عابدان مسیحیان هستند، اینها در سال، یک روز مراسمی دارند و آن روز همین امروز است، اینها عابد و عالم بزرگی دارند که در عبادتگاه خود بالای این کوه است، سالی یک بار در چنین روزی جمع می شوند تا به زیارت آن راهب و عالم بزرگ خود بروند، هم او را زیارت کنند و هم سوال های خود را که در طول سال برایشان پیش آمده از او بپرسند این جمعیت در اینجا برای همین منظور جمع شده اند که به زیارت عابد بزرگ خود بروند اینها معتقدند که این عابد بزرگ زمان شاگرد حضرت مسیح را درک کرده است.

امام باقر علیه السلام فرمودند: اگر مانع نشوند ما هم همراه این جمعیت به دیدار عابد می رویم، اتفاقا کسی مانع نشد و امام باقر علیه السلام همراه جمعی به سوی عبادتگاه عابد که در بالای کوه بود حرکت کردند.

امام باقر علیه السلام سرش را با پارچه ای پیچید که کسی او را نشناسد و به صورت ناشناس همراه جمعیت به کنار عبادتگاه عابد رسیدند.

کشیشان در بیرون عبادتگاه، فرشی انداختند و سپس عابد بزرگ را از داخل عبادتگاه بیرون آورده و روی آن فرش نشاندند.

عابد به قدری پیر شده بود که قدرت راه رفتن نداشت، اما چشمش زیر ابروان بلند و سفیدش می درخشید، و حاضران را که در دورش حلقه زده بودند می دید.

جاسوسان به خلیفه، هشام خبر دادند که امام باقر علیه السلام همراه کشیشان مسیحی به دیدار عابد بزرگ رفته است، هشام مخفیانه شخصی را فرستاد تا آنچه در آنجا رخ داد خبر دهد.

سیمای زیبا و جذاب امام باقر علیه السلام عابد بزرگ را جذب کرد و عابد در میان این همه حاضران به امام باقر رو کرد و گفت: 

آیا شما از مسیحیان هستید یا از امت اسلام؟

امام باقر علیه السلام فرمودند: از امت اسلام هستم.

عابد بزرگ پرسید: از علمای این امت هستی یا از بی سوادان این امت؟

امام باقر علیه السلام فرمودند: از بی سوادها نیستم.

عابد و عالم بزرگ مسیحیان خود را جمع و جور کرد و تمام حواسش متوجه امام شد و پس از لحظه ای فکر، خواست سطح علم و آگاهی امام را بیازماید چرا که او در همان نگاه اول، عظمت مقام امام را دریافته بود، اینک می خواست این عظمت برای خودش و برای حاضران آشکار شود، گفت:

من مسائلی را از تو سوال کنم یا تو سوال کنی؟

امام باقر علیه السلام فرمودند: تو سوال کن هر چه بپرسی من آماده جواب هستم.

عابد بزرگ رو به جمعیت حاضر کرد و گفت: عجیب است که مردی از امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم این جرات را دارد و می گوید تو سوال کن و من آمادگی برای تمام سوال های تو را دارم حال سزاوار است که چند مساله از او بپرسم.

عابد بزرگ سوال های خود را به این ترتیب مطرح کرد: 

1. ای بنده خدا بگو بدانم آن ساعتی که نه از شب است نه از روز چه ساعتی است؟

امام باقر فرمودند: آن ساعت از اول اذان صبح تا اول طلوع آفتاب است. عابد بزرگ گفت: 

2. اگر آن ساعت نه از شب است و نه از روز، پس چه ساعتی است؟

امام باقر علیه السلام فرمودند: آن ساعت از ساعت های بهشت است در این ساعت بیماران شفا می یابند و گرفتارها از گرفتاری نجات پیدا می کنند، خداوند این ساعت را برای آنان که در فکر روز قیامت و حساب و کتاب الهی هستند لحظاتی خوش و شیرین قرار داده و به عکس کوردلان و تیره بختان از صفای این ساعت محرومند (در خواب بی خبری و غفلت هستند.)

عابد بزرگ از بیانات شیوا و شیرین امام، قانع شد و بلند گفت: آنچه گفتی صحیح است.

3. اکنون سوال دیگر من این است بگو بدانم شما می گویید وقتی که اهل بهشت به بهشت رفتند در بهشت انواع غذاها را که می خورند دیگر مدفوع و ادار ندارند، آیا چنین موضوعی در دنیا نظیر دارد؟

امام باقر علیه السلام فرمودند: آری نظیر آن در دنیا بچه ای است که در رحم مادر است آنچه می خورد جزء بدن او می شود دیگر مدفوع و ادرار ندارد.

عابد بزرگ گفت: کاملا درست گفتی اکنون باز من سوال کن یا تو سوال می کنی؟

امام فرمودند: آنچه می خواهی بپرس.

عابد بزرگ به مسیحیان حاضر رو کرد و گفت: این شخص بسیاری از مسائل را می داند سپس رو به امام کرد و گفت: 

تو گفتی من از علمای اسلام نیستم؟ ولی اکنون معلوم می شود که از علمای اسلام هستی؟

امام فرمودند: من گفتم از بی سوادان نیستم.

عابد بزرگ گفت:

4. بگو بدانم شما می گویید در بهشت درختی هست به نام درخت طوبا دارای میوه های گوناگون هر چه بهشتیان از آن می خورند از آن چیزی کم نمی شود آیا چنین موضوعی در دنیا نظیر دارد؟

امام باقر علیه السلام فرمودند: آری مثل آن در دنیا چراغ است که هر چه چراغ های دیگر را به وسیله آن روشن می کنند، از او کم نمی شود.

عابد بزرگ که از بسیاری علم و اطلاعات امام در تعجب فرو رفته بود، خود را جمع و جور کرد و با تندی به حاضران گفت: اکنون یک سوالی از ایشان بپرسم که حتما نتواند جواب آن را بدهد سپس رو به آن حضرت کرد و گفت:

5. به من خبر بده از دو نفر شخصی که از یک مادر در یک ساعت دو قلو به دنیا آمدند و هر دو با هم در یک ساعت مردند، اما یکی از آنها در وقت مردن پنجاه سال داشت و دیگری صد و پنجاه سال آنها چه کسانی بودند و قصه آنها چیست؟

امام باقر علیه السلام فرمودند: این دو نفر دو برادر بودند به نام عزیز و عزره این دو با هم در یک روز از مادر متولد شدند و با هم سی سال زندگی کردند، پس از سی سال روزی عزیر از دهی عبور کرد دید که آن ده خراب شده و مردم آن مرده اند وقتی که استخوان های پوسیده مردم را دید در فکر و خیال افتاد که چگونه خداوند آن استخوان های مردم را دید در فکر و خیال افتاد که چگونه خداوند آن استخوان های پوسیده را در روز قیامت دوباره بر می گرداند و زنده می کند؟

همین فکر باعث شد که خداوند به او که پیغمبر بود بفهماند که این کار برای خدا آسان است خداوند در همان جا روح او را قبض کرد او مرد، بدنش به زمین افتاد و پس از مدتی استخوان هایش پوسید، صد سال از این جریان گذشت خداوند او را زنده کرد و توسط فرشته ای از او پرسید: چقدر خوابیده ای؟

او گفت: یک روز یا چند ساعت؟

فرشته به او گفت: تو اشتباه می کنی تو صد سال است که در اینجا خوابیده ای...

او به این ترتیب به دنیا برگشت و یقین کرد که معاد و روز قیامت حق است آن گاه 20 سال دیگر با برادرش عزره در این دنیا عمر کرد، سپس در یک روز او و برادرش با هم از دنیا رفتند، در نتیجه عزیر، پنجاه سال در دنیا عمر کرد و برادرش عزره صد و پنجاه سال عمر کرد.

6. عابد بزرگ سوال آخرش را چنین مطرح کرد:

پدر و پسری هر دو زنده اند، اما پسر 70 سال بزرگتر از پدر است این چگونه می شود؟

امام باقر علیه السلام فرمودند: این همان عزیر پیغمبر است که وقتی عزیر در سی سالگی به خواست خدا به مردگان پیوست در آن وقت همسرش حامله بود و پسری از او به دنیا آمد وقتی که عزیر پس از صد سال زنده شد، در دنیا سی سال عمر کرده بود ولی پسرش صد سال داشت، در نتیجه پسرش، هفتاد سال از پدر بزرگتر بود.

عابد از جواب های فوری و صحیح امام باقر آنچنان در تعجب و فکر فرورفت که ناگهان حاضران دیدند عابد از هوش رفته است پس از لحظاتی به هوش آمد و از اصل و نسب امام باقر علیه السلام سوال کرد، امام نسب خود را بیان داشت.

عابد بزرگ رو به مسیحیان کرد و گفت: من تا کنون شخصی را عالمتر از این آقا ندیده ام. تا این مرد در شام است هر سوال دارید از او بپرسید دیگر سراغ من نیایید و مرا به عبادتگاهم ببرید.

بعضی نقل می کنند آن عابد قبول اسلام کرد و حاضران نیز به پیروی از او مسلمان شدند و به این ترتیب امام باقر علیه السلام در تبعیدگاه خود در یک جلسه، جمعی از کشیشان و روحانیون بزرگ مسیحی را به اسلام جذب کرد.

 

برشی از کتاب نگاهی بر زندگی امام باقر علیه السلام؛ ص 94-101

 

دیدگاه تان را بنویسید