روایت فرار دو پسربچه از لهستان کمونیستی در فیلم «۳۰۰ مایل تا بهشت» تنها یک خاطره سینمایی از روزگار پرده آهنین نیست؛ تلنگری است به پرسشی بزرگ‌تر که امروز دوباره جهان را درگیر کرده است: «غرب» چیست و چرا معنایی که زمانی بدیهی و قطعی به‌نظر می‌رسید، اکنون مبهم، چندپاره و مورد مناقشه شده؟ کتاب تازه جورجیوس واروکساکیس، با رجوع به تاریخ اندیشه و تجربه‌ زیسته گذارهای سیاسی در اروپا، تلاش می‌کند ریشه‌های این دگرگونی را توضیح دهد و نشان دهد چگونه مفهومی که زمانی پناه امید بود، امروز خود به میدان نبردی ایدئولوژیک بدل شده است.

به گزارش سرویس بین‌الملل جماران، ف ارن پالیسی نوشت:در سال ۱۹۸۹، جایزه «فیلم جوان اروپایی سال» از سوی آکادمی فیلم اروپا به اثری تعلق گرفت که داستان دو پسربچه را روایت می‌کرد؛ دو کودک که با پنهان شدن در زیر یک کامیون از لهستان کمونیستی گریخته و خود را به دانمارک رسانده بودند. ۳۰۰ مایل تا بهشت، که بر پایه روایتی واقعی ساخته شد، بازتابی از واقعیتی آشنا در دوران جنگ سرد بود: هزاران نفر از آلمان شرقی، مجارستان، چکسلواکی و دیگر کشورهای پشت پرده آهنین با روش‌هایی خطرناک ــ از حفر تونل و ساخت بالن گرفته تا پنهان شدن در خودرو ــ می‌کوشیدند به غرب فرار کنند.

در دهه ۱۹۸۰، کودکان اروپای شرقی نیز می‌دانستند که «بهشت» در عنوان فیلم، همان غرب سرمایه‌داری است؛ نقطه مقابل آرمان‌شهر مارکسیستی که دولت‌هایشان وعده می‌دادند. در صحنه پایانی فیلم، پدرِ دو پسر، با چشمانی پر از اشک، وقتی می‌پرسند آیا باید بازگردند، فریاد می‌زند: «هیچ‌وقت برنگردید! می‌شنوید؟» این تصویر سینمایی مقدمه‌ای است بر پرسشی که امروز در سطحی گسترده‌تر مطرح است: غرب چیست؟ و چرا معنایش رو به فرسایش است؟

 

کتاب جدید واروکساکیس؛ روایتی از هویت متغیر غرب

کتاب غرب: تاریخ یک ایده نوشته جورجیوس واروکساکیس، استاد تاریخ اندیشه سیاسی دانشگاه کویین مری لندن، تلاشی است برای پاسخ دادن به همین پرسش. واروکساکیس که در دوران دیکتاتوری نظامی یونان در کرت به دنیا آمد و در یونان و بریتانیا تحصیل کرد، یادآوری می‌کند که تا چند دهه پیش، معنای «غرب» برای بسیاری از کشورها ــ از جمله کشور خودش ــ هم قطعی بود و هم تعیین‌کننده. برای نزدیک به نیم قرن، شهروندان عادی، سیاستمداران و پژوهشگران به درک مشترکی از غرب رسیده بودند؛ جهانی دوپارچه که در آن «غرب» و «شرق» ــ یا «جهان اول» و «جهان دوم» ــ در تقابلی دائمی قرار داشتند. رسانه‌ها این رویارویی را با وضوح اخلاقی و شدت سیاسی بازتاب می‌دادند و همین معنا، درک عمومی از جهان را شکل می‌داد.

 

اما پس از فروپاشی کمونیسم، همه‌چیز تغییر کرد...

با پایان جنگ سرد، این تصویر فرو ریخت. پژوهشگران پرسیدند:

  • آیا غرب همان اتحادیه اروپا به‌اضافه آمریکا و کاناداست؟
  • پس استرالیا، ژاپن و کره جنوبی چه می‌شوند؟
  • آیا غرب مفهومی جغرافیایی است یا تمدنی؟

موج‌های دموکراتیک‌سازی نیز این مفهوم را فراتر از محدوده فراآتلانتیک برد و معنای آن را گسترده‌تر ساخت.

 

دوپارگی ایدئولوژیک تازه؛ غربِ کدام غرب است؟

واروکساکیس توضیح می‌دهد که در یک دهه اخیر، غرب با شکافی ایدئولوژیک روبه‌رو شده است؛ شکافی که از چشم کشورهایی که الگوهای سیاسی غرب را اقتباس می‌کردند بهتر دیده می‌شود. او مثال می‌زند:

  • اگر امروز تایوان یا استونی بخواهند «الگوی غربی» را انتخاب کنند، کدام نسخه را برمی‌گزینند؟
  • غرب عصر ترامپ؟
  • غرب لیبرالِ دموکراسی‌های بزرگ اروپایی؟
  • یا غرب کشورهایی که در مسیر غیرلیبرال حرکت می‌کنند؟

این پرسش برای کشورهای کوچک انتزاعی نیست؛ مسئله بقاست. آنان باید بدانند کدام غرب امروز معیار است.

 

چرا این کتاب مهم است؟

واروکساکیس در کتاب تازه خود می‌کوشد «غرب» را به‌عنوان یک ایده پیوسته در حال تغییر توضیح دهد؛ ایده‌ای که زمانی قطعی به نظر می‌رسید اما امروز مرکز ثقل معنایی خود را از دست داده است. او با نگاهی تاریخی نشان می‌دهد که «غرب» همیشه یک مفهوم ثابت نبوده؛ بلکه برساخته‌ای فکری بوده که بسته به نیازهای سیاسی، رقابت‌های ایدئولوژیک و واقعیت‌های ژئوپلیتیک دوره‌های مختلف، بازتعریف شده است.

 

Screenshot 2025-12-03 062736

 

یونان چگونه خود را «غرب» نامید؟

بحران هویت، میراث امپراتوری‌ها و شکل‌گیری یکی از بنیادی‌ترین ایده‌های سیاسی عصر مدرن

در دهه‌ ۱۹۷۰ و سال‌های پس از آن، یونان به دنبال یافتن پاسخی برای پرسش هویت خود بود. آتن به‌عنوان «مهد دموکراسی» متعلق به تاریخ باستان بود. یونانِ مدرن از سال ۱۹۵۲ عضو ناتو بود، اما در بخش قابل توجهی از قرن بیستم، یک دموکراسی به‌شمار نمی‌آمد. این کشور میان سال‌های ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۴ تحت حکومت یک دولت نظامی راست‌گرا اداره می‌شد. جمعیت یونان عمدتاً پیرو کلیسای ارتدکس شرقی بود، نه کاتولیک یا پروتستان، و هنوز میراث چندین قرن حکومت عثمانی را هضم می‌کرد. این کشور عضو «جامعه اقتصادی اروپا» ــ پیش‌درآمد اتحادیه اروپا کنونی ــ هم نبود. با این حال، پس از سقوط حکومت نظامیان، کنستانتین کارامانلیس، نخست‌وزیر وقت، از طرف همه یونانی‌ها با قاطعیت اعلام کرد: «ما متعلق به غرب هستیم.» این جمله، در کشوری که هنوز در جست‌وجوی هویت نوین خود بود، بسی بیش از یک موضع سیاسی ساده معنا داشت.

بدیهی است که واروکساکیس ــ که در هنگام سقوط دیکتاتوری تنها هفت سال داشت ــ بعدها به سراغ روشن کردن مفهومی رفته باشد که همان‌قدر بار سیاسی دارد که گریزان و دشوارفهم است. خاطرات دوران کودکی او یادآور می‌شود که کشش و جذابیت فرهنگ‌های سیاسی ــ چیزی که امروز آن را «قدرت نرم» می‌نامیم ــ می‌تواند اثری پاک‌نشدنی بر زندگی فکری افراد برجای بگذارد. کالیدوسکوپ نقل‌قول‌هایی که در کتاب او گرد آمده، نشان‌دهنده تلاشی سترگ و «هرکول‌وار» در عرصه پژوهش است.

واروکساکیس روایت خود را از دوران باستان آغاز می‌کند و نشان می‌دهد چگونه احساسی از برتری فرهنگی ــ بیش از جغرافیا ــ بخش «متمدن» جهان کهن را تعریف می‌کرد. مرکز تمدنی آنچه بعدها «اروپا» نام گرفت، از یونان به روم، از روم به بیزانس، و سپس به آخن ــ جایی که شارلمانی بر امپراتوری اروپای غربی‌اش حکم می‌راند ــ و دیگر نقاط منتقل شد. دو اصطلاح «اروپا» و «مسیحیت» ــ هرچند مترادف نیستند ــ نیای مفهومی آن چیزی‌اند که بعدها «غرب» نام گرفت. واروکساکیس، آگوست کنت، اندیشمند فرانسوی سده نوزدهم را بنیان‌گذار ایده مدرن «غرب» می‌داند؛ یعنی غرب به‌مثابه یک موجودیت اجتماعی ـ سیاسی، جامعه‌ای شکل‌گرفته بر پایه نهادها و آرمان‌های مشترک.

 

Screenshot 2025-12-03 064157

تابلوی دیواری رنسانسی که فیلسوفان یونان باستان را در تالاری باشکوه نشان می‌دهد و در مرکز آن افلاطون و ارسطو در حال قدم‌زدن‌اند. فرسکوی «مدرسه آتن» اثر رافائل، موزه واتیکان، رم – ۴ اوت ۲۰۱۲، عکس از لوکاس شیفرِس / گتی ایمیجز

 

در سال‌های اخیر، پژوهشگران بیش از پیش استدلال کرده‌اند که اصطلاح «غرب» از نظر تحلیلی مبهم و از نظر ایدئولوژیک خطرناک است. برخی نویسندگان، از جمله سمیر پوری، فروپاشی ژئوپلیتیک غرب را پیش‌بینی کرده‌اند؛ او در کتاب سال ۲۰۲۴ خود استعاره «بی‌غربی» (Westlessness) را به کار می‌برد. نایسه مک‌سوئینی نیز در کتاب پرفروش خود غرب: تاریخ تازه یک ایده کهن از خوانندگان می‌خواهد که «از روایت بزرگ تمدن غرب دست بکشیم و آن را به‌درستی به‌عنوان روایتی واقعیت‌زدوده و ایدئولوژیکاً منسوخ کنار بگذاریم.»

با وجود چنین بت‌شکنی‌هایی، «غرب» از گفتمان محو نشده است. دانشنامه بریتانیکا همچنان «جهان غرب» را چنین تعریف می‌کند: «توصیفی فرهنگی ـ جغرافیایی که به‌طور کلی به کشورهای اروپای غربی و ملت‌هایی اشاره دارد که به‌عنوان مستعمره‌نشینان اروپای غربی شکل گرفته‌اند.» واروکساکیس این تعریف گسترده را می‌پذیرد، اما می‌کوشد آن را با محتوایی تاریخی و فکری هرچه وسیع‌تر پُر کند؛ از منابع دوران باستان کلاسیک گرفته تا سخنرانی‌های دونالد ترامپ.

 

 آیا «غرب» همچنان معنا دارد؟

نقدی بر کتاب جورجیوس واروکساکیس و چالش‌های بازتعریف یک ایده سیاسیِ بنیادین

کتاب واروکساکیس هم ساختاری زمانی دارد و هم موضوعی، اما محدودیت اصلی آن فقدان یک نظام طبقه‌بندی کارآمد برای خوانندگانی است که می‌خواهند در این هزارتوی مفهومی مسیر خود را بیابند. از این رو، هدف اعلام‌شده او ــ یعنی عبور از برج عاج دانشگاهی و ارائه ابزارهای مفهومی با اهمیت اجتماعی ــ تنها تا حدی محقق شده است. در حالی که مک‌سوئینی و دیگر پژوهشگرانِ برساخت‌زدا خواهان کنار گذاشتن ایده «غرب» هستند، واروکساکیس بیشتر متمایل است میراث فکریِ مثبت آن را بازیابد. این موضع شاید بازتاب تجربه زیسته او از گذار دموکراتیک یونان پس از دوره اقتدارگرایی باشد. از این منظر، می‌توان تأسف خورد که او از چشم‌انداز یونانی چنان اندک بهره می‌گیرد. هرچند این کتاب درباره «تاریخ یک ایده» است، اما پرداختن صریح‌تر به تجربه زیستهِ غربی‌شدن و آنچه پیش از آن قرار داشت، می‌توانست طنین معاصر اثر را بسیار تقویت کند.

فهرست نویسندگانی که او تحلیل می‌کند چشمگیر است، هرچند همه آنان به یک اندازه مورد توجه قرار نمی‌گیرند. با این حال، پس از فرود آمدن از این «چرخ‌وفلک مفهومی»، خواننده با یک دیوار تجربی مواجه می‌شود. در نهایت، در تقابل میان سنت‌های دموکراتیک و غیردموکراتیک درون غرب، واروکساکیس جانب سنت نخست را می‌گیرد. او دموکراسی لیبرال، حاکمیت قانون و مداراگری تکثرگرا را ویژگی‌های تعریف‌کننده غرب می‌داند ــ حتی هنگامی که برداشت‌های رقیب، از جمله بازتعریف‌های ترامپ و دیگر جریان‌های پوپولیستی از سیاست غربی را نیز عرضه می‌کند. این انتخاب، هرچند از نظر فکری قابل دفاع است، اما از موضعی هنجاری برمی‌خیزد که به‌نظر کاملاً بیرون از متن کتاب قرار دارد.

در قرن بیست‌ویکم، خواننده با میدان نبردی ایدئولوژیک بر سر معنای «درست» غرب روبه‌روست. با توجه به آنچه خواندیم، هرگونه ادعای مالکیت انحصاری یا قطعی بر این اصطلاح نهایتاً خودسرانه است. همان‌گونه که می‌توان کتاب را خواند و به برداشت واروکساکیس رسید، به همان آسانی می‌توان آن را خواند و «غربی» دیگر برگزید. جیمز کرث، برای مثال، برنامه‌ای جایگزین برای دفاع از غرب پیشنهاد کرده است؛ نه بر پایه هنجارهای لیبرال، بلکه «به نام دین، ملت‌ها، خانواده‌ها و فرهنگ والا.»

برداشت امروزی از غرب به‌عنوان یک فرهنگ سیاسی دموکراتیک، بیش از آنکه مدیون نظریه‌ها، مباحث و واقعیت‌های پیشین باشد، وام‌دار تجربه اجتماعی ـ سیاسی پس از سال ۱۹۴۵ است. همان‌قدر که اهمیت دارد بدانیم متفکرانی چون کنت چگونه غرب را فهم می‌کردند، به همان اندازه نیز مهم است که بدانیم شهروندان عادی و سیاست‌گذاران پس از جنگ جهانی دوم آن را چگونه تجربه کردند ــ نکته‌ای که پژوهشگرانی چون پل بتس و مارتین کانوی بر آن تأکید کرده‌اند. در همین راستا، اود آرنه وِستاد به‌طور تحریک‌آمیزی پیشنهاد کرده است که تا دهه ۱۹۵۰، مفهوم غرب «بی‌معنا» بود، چراکه از انسجام سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی‌ای که نهادهای پساجنگ بعدها فراهم کردند بی‌بهره بود.

 

«غرب»؛ مفهومی سیال که دشمنانش آن را زنده نگه داشته‌اند

نقدی بر نگاه واروکساکیس به جنگ مفاهیم در عصر پوپولیسم و ژئوپلیتیک جدید

بیش از هر چیز، مفهوم «غرب» در بلاغت و گفتمان مخالفانش تداوم یافته است. گفتمان رسمی روسیه آشکارا از «غرب» ــ و گاه «غرب جمعی» ــ به‌عنوان دشمن نام می‌برد. محکوم کردن «هژمونی غرب» به نوعی آیین دیپلماتیک در پکن، مسکو و دیگر نقاط بدل شده است. طنز ماجرا آن‌جاست که از سال ۱۹۸۹ به این سو، غرب هرگز تا این اندازه از نظر ایدئولوژیک دچار دوپارگی نبوده است، اما منتقدانش همچنان می‌خواهند آن را یک کلّ منسجم و ستمگر ببینند.

برخلاف پژوهشگرانی که مفهوم غرب را بی‌فایده می‌دانند، این مفهوم همچنان از حیث تحلیلی کارآمد است ــ حتی اگر صرفاً برای روشن کردن این باشد که نزاع کنونی درون غرب درباره چیست. همان‌گونه که فیلیپ نمُو در کتاب کوتاه اما قابل‌توجه خود با عنوان غرب چیست؟، که نخستین‌بار در سال ۲۰۰۴ به زبان فرانسه منتشر شد، استدلال می‌کند، پروژه غربی را می‌توان به‌مثابه رشته‌ای از مراحل فکری و اخلاقی پیاپی دید. از این منظر، جدال امروز بر سر معنای «غرب» را می‌توان به‌منزله رقابتی دانست میان این‌که کدام لایه تاریخی باید الهام‌بخش باشد: آنچه پیش از شکل‌گیری غربِ منسجم و فراملیِ لیبرال پس از ۱۹۴۵ قرار داشت، یا آنچه پس از آن آمد؟ هر دو به‌صورت معقول می‌توانند ادعای تعلق به این نام کنند، هرچند از نظر روح و عمل‌کرد با یکدیگر تفاوت دارند.

بسیاری استدلال کرده‌اند که ترامپیسم و دیگر جنبش‌های پوپولیستی پدیده‌هایی «پسالیبرال»‌اند؛ واکنشی به شکست‌های ادراک‌شده ایدئولوژی مسلطی که از پایان جنگ سرد بر بخش‌های بسیاری از جهان سایه انداخته است. اما خواندن کتاب واروکساکیس ما را متقاعد می‌کند که ایده‌هایی که پوپولیست‌های جدید عرضه می‌کنند، در واقع واپس‌گرا هستند. آنچه از دل این گفتمان برمی‌آید، نه بازتعریفی آینده‌نگر از هویت ــ چه غربی، چه ملی و چه چیزی دیگر ــ بلکه نوعی کاوش ایدئولوژیک در گذشته است: سیاستمدارانی که میان بقایای سنت‌های فکری طردشده به دنبال قطعاتی می‌گردند که هنوز قابل استفاده باشند. از این منظر، کتاب با الگوی وسیع‌تری همسو می‌شود که برای نمونه متیو رز در اثر بصیرت‌مند خود، جهان پس از لیبرالیسم: فیلسوفان راست افراطی، توصیف کرده است؛ جایی که نشان می‌دهد راستِ پسالیبرال بیش از آن‌که با نوآوری سیاسی پیش رانده شود، از نوستالژی گزینشی نیرو می‌گیرد. این بازیافت ایده‌ها برای بسیاری از رأی‌دهندگان جذابیت سیاسی دارد؛ چرا که همه در «بازار سیاست»، جویای نوآوری نیستند.

یکی دیگر از بصیرت‌های کتاب واروکساکیس این است که سیاسی‌ترین و بادوام‌ترین مفاهیم تاریخی دقیقاً همان‌هایی هستند که بار احساسی دارند و از انعطاف معنایی برخوردارند. چنان‌که آگوستینوس قدیس درباره معنای زمان تأمل کرده بود: «اگر کسی از من نپرسد، می‌دانم چیست؛ اما اگر بخواهم آن را برای پرسش‌کننده توضیح دهم، نمی‌دانم.» مفهوم غرب نیز چنین است: ابهام معنایی آن تا حدی سرچشمه حیاتی بودن سیاسی‌اش است. جوامعی که در حاشیه غرب قرار دارند، به‌خوبی از این حیاتی‌بودن آگاه‌اند: آن‌ها پیامدهای عملیِ تعلق به فرهنگی سیاسی را می‌شناسند که دیرزمانی با آزادی و ثبات پیوند خورده است ــ به‌ویژه هنگامی که این دو از سوی نیروهای اقتدارگرا یا تمامیت‌خواه، درون یا بیرون، تهدید می‌شوند. این واقعیت در یونان، پرتغال و اسپانیا در دهه ۱۹۷۰ صادق بود؛ در اروپای پساکمونیستیِ پس از ۱۹۸۹ نیز چنین بود؛ و امروز در اوکراین نیز پابرجاست. در کی‌یف، هیچ‌کس نیاز به اقناع ندارد تا حقیقت پایدار نهفته در سخن کارامانلیس را درک کند که گفته بود کشورش «متعلق به غرب» است.

البته، هنگامی که کشوری به این باشگاه انحصاری می‌پیوندد، حق غربیِ دیگری نیز به دست می‌آورد: این‌که خود را بی‌پایان زیر سؤال ببرد ــ به تعبیر دیگری، «هملت‌وار» درباره این‌که «غرب» واقعاً چه معنایی دارد، اندیشه کند. و همین است طنز میراث فکری و سیاسی ماندگار غرب.

 

 

 

 

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.