هیچ قدرت بزرگی امروز نمیتواند اهداف خود را بدون همکاری یا حداقل رضایت مجموعهای گسترده از کشورها محقق کند. ایالات متحده، چین و روسیه هیچکدام آن سلطه بیچونوچرای امپراتوریهای گذشته را ندارند.
«در نظریه سنتی روابط بینالملل، اصطلاح «قدرت میانی» بر اساس شاخصهای قابل سنجش تعریف میشد، کشوری که از نظر اندازه، قدرت نظامی یا وزن اقتصادی در میانه هرم جهانی قرار میگیرد. این تعریف عمودی و مبتنی بر قدرت، بهطور ضمنی قدرتهای میانی را کشورهایی در سطح دوم تلقی میکند؛ قویتر از دولتهای کوچک اما از نظر مادی ضعیفتر از قدرتهای بزرگ در رأس هرم.»
به گزارش جماران، آسیاتایمز با این مقدمه مینویسد: با این حال، یک برچسب صرفاً مبتنی بر قدرت نمیتواند پویایی واقعی دنیای امروز را بهدرستی بازتاب دهد؛ دنیایی که در آن بسیاری از قدرتهای میانی موسوم بهمراتب فراتر از وزن خود در عرصه دیپلماسی ایفای نقش میکنند و قدرتهای بزرگ اغلب در اعمال اراده خود با محدودیت مواجهاند.
این تعریف همچنین عاملیت و خلاقیتی را که این کشورها امروزه در صحنه جهانی از خود نشان میدهند، نادیده میگیرد. بنابراین، تعریف «قدرت میانی» بهصورت افقی بهمراتب کاربردیتر از تعریف عمودی است، تمرکز بر موقعیت ژئوپلیتیکی و رفتار یک کشور، نه صرفاً اندازه آن.
تعریف افقی قدرت میانی چگونه خواهد بود؟ اساساً، این تعریف واژه «میانی» را نه بهمعنای سطح متوسطی از قدرت، بلکه بهعنوان موقعیتی بین قدرتهای بزرگ در صفحه شطرنج جهانی بازتعریف میکند.
در این نگاه، قدرتهای میانی کشورهایی تأثیرگذارند که در محل تلاقی منافع قدرتهای بزرگ قرار دارند، بین حوزههای مختلف پل میزنند و اغلب بهعنوان محور یا بازیگران نوسانکننده در سیاست بینالملل عمل میکنند.
آنها پیونددهندگان و میانجیها هستند؛ آنهایی که از نظر جغرافیایی یا دیپلماتیک «در میانه» قرار دارند؛ میان بلوکهای رقیب یا قطبهای قدرت دور از هم. این برداشت با توصیف بسیاری از تحلیلگران درباره کشورهایی چون ترکیه، برزیل، قزاقستان یا اندونزی مطابقت دارد؛ نه صرفاً از منظر رتبه تولید ناخالص داخلی یا هزینههای نظامی، بلکه از نظر ایفای نقش بهعنوان گرههای محوری میان شرق و غرب، شمال و جنوب.
مهمتر از همه، این نگاه افقی «قدرت میانی» را از ایدهی تابعبودن جدا میکند. کشوری میتواند در موقعیت میانی قرار داشته باشد و همچنان تأثیرگذاری بالایی داشته باشد. قدرتهای میانی در این تعریف با رهبری در حوزههای خاص، ایفای نقش بهعنوان ستون فقرات همکاریهای منطقهای، یا میانجیگری میان بازیگران بزرگ، خود را متمایز میسازند.
با تمرکز بر عملکردها و روابط ژئوپلیتیکی، رویکرد افقی بر این نکته تأکید میکند که اهمیت یک کشور تنها از اندازهاش ناشی نمیشود، بلکه از جایگاه آن در شبکه بینالمللی و نحوه بهرهبرداریاش از آن موقعیت نیز سرچشمه میگیرد.
نگاهکردن به قدرتهای میانی بهعنوان «بازیگران در میانه» بهتر با واقعیت چندقطبی کنونی مطابقت دارد. آنها چسبهایی هستند که در نظم روزبهروز پراکندهتر جهانی اتصال ایجاد میکنند، واسطههایی که میتوانند با همه طرفها صحبت کنند. برای این کشورها، سیاست جهانی شبیه به یک شبکه است، نه یک نردبان.
در این شبکه، کشورهای میانی اغلب گرههای اتصال و عوامل نظمسازند. این چشمانداز افقی به قدرت کیفی آنها بها میدهد: توانایی برای گرد هم آوردن بازیگران، ظرفیت تعیین دستور کار، مهارت در ائتلافسازی، چیزهایی که در رتبهبندی ساده GDP به چشم نمیآید.
درست است که هیچ قدرت میانی نمیتواند بهتنهایی دستور کار جهانی را تعیین کند اما همین امر بهطور فزایندهای درباره قدرتهای بزرگ قرن بیستویکم نیز صادق است. پراکندگی قدرت، رشد نهادهای بینالمللی و جهانیشدن چالشها، بر قدرت بیچونوچرای هر هژمونی واحد سایه افکنده است.
هیچ قدرت بزرگی امروز نمیتواند اهداف خود را بدون همکاری یا حداقل رضایت مجموعهای گسترده از کشورها محقق کند. ایالات متحده، چین و روسیه هیچکدام آن سلطه بیچونوچرای امپراتوریهای گذشته را ندارند.
هزینههای اجبار افزایش یافته است؛ ملیگرایی، اشغال یا کنترل آشکار را ناممکن ساخته؛ رسانهها و هنجارهای جهانی، برای رفتارهای زورگویانه هزینههای حیثیتی به دنبال دارند. در عین حال، وابستگی متقابل اقتصادی و فناوری باعث شده حتی ابرقدرتها نیز نتوانند بهتنهایی عمل کنند.
این شرایط برای قدرتهای میانی فضایی تنفسی و اهرم فشار ایجاد میکند. قدرتهای بزرگ اکنون نیاز دارند متحدان و شرکایی را با خود همراه کنند فرصتی برای این شرکا تا امتیاز بگیرند یا در تعیین شرایط ایفای نقش کنند.
در چنین محیطی، قدرتهای میانی میتوانند با بسیج اقدام جمعی و بهرهگیری از خلأهایی که قدرتهای بزرگ در آن بیتفاوت یا درگیر بنبستاند، نفوذی فراتر از وزن واقعی خود اعمال کنند. زمانی که قدرتهای بزرگ نمیتوانند بهتنهایی نتیجه را دیکته کنند، قدرتهای میانی فضای مانور بیشتری پیدا میکنند.
برداشت افقی از قدرت میانی، عاملیت را در مرکز قرار میدهد: این کشورها بازیگرانی مستقلاند، نه صرفاً سوژههای نقشههای قدرتهای بزرگ. از اینرو، آنها اغلب اهدافی مشابه قدرتهای بزرگ در زمینهی استقلال راهبردی دارند یعنی حفظ حاکمیت خود و شکل دادن به محیط پیرامونی خود بر اساس منافع ملیشان.
قدرتهای میانی خواهان نظمی با ثباتاند که تحت سلطه هیچ حامی خاصی نباشد. آنها بهطور منفعلانه وضعیت تحتالحمایه را نمیپذیرند؛ بلکه مقاومت میکنند، مذاکره میکنند و گاه برای جلوگیری از چنین وضعیتی با یکدیگر همراستا میشوند. جنبش عدم تعهد در دوران جنگ سرد، جلوهای اولیه از این رویکرد بود.
امروزه، شکل جدیدی از همسویی در میان این کشورها در حال ظهور است نه بر اساس بلوکهای سیاسی، بلکه مبتنی بر مسائل و اصول مشترک. آنها آمادهاند با قدرتهای بزرگ همکاری کنند اما موردبهمورد، و به همان اندازه آمادهاند ائتلافهایی از نوع جنوب–جنوب یا «میانه–میانه» تشکیل دهند تا منافع خود را حفظ کنند.
رشد قدرتهای میانی توانمند در هیچ جا بیش از اوراسیا آشکار نیست؛ جایی که چند قدرت بزرگ با هم تداخل دارند و گروهی از کشورهای میانی بلندپرواز ساکناند. در این صفحه شطرنج پیچیده، قدرتهای میانی اوراسیا بهویژه آنهایی که سابقهای در جنوب جهانی یا جهان پس از استعمار دارند دیپلماسی عملگرایانه و ائتلافمحوری را در پیش گرفتهاند که آنها را متمایز میسازد.
این کشورها مانند اندونزی، مالزی، قزاقستان، ازبکستان، امارات، قطر یا حتی آسهآن بهعنوان یک موجودیت جمعی معمولاً کمتر گرفتار ایدئولوژیاند و در ایجاد شراکتها انعطافپذیرترند. آنها که از دوران استعمار یا رقابت قدرتهای بزرگ بیرون آمدهاند، بهطور غریزی از وابستگی پرهیز میکنند و در ایجاد روابط چندجانبه تبحر دارند.
این قدرتهای میانیِ برخاسته از جنوب جهانی، بهاحتمال زیاد شایستهترین گزینهها برای رهبری همکاریهای آتی میان قدرتهای میانیاند. چرا؟
اولاً، آنها ذهنیتی عملگرا دارند که از دل ضرورت شکل گرفته. برخلاف برخی قدرتهای میانی سنتی غربی (مثلاً کانادا یا استرالیا) که در دوران جنگ سرد بهطور نزدیک با آمریکا همسو بودند، کشورهایی مانند هند یا اندونزی تجربهای طولانی در عدم تعهد و همکاریهای جنوب–جنوب دارند.
دیپلماسی آنها کمتر ایدئولوژیک و بیشتر مبتنی بر نتایج عملی است از جمله توسعه، ثبات و صدای بیشتر برای کشورهای در حال توسعه.
ثانیاً، آنها در دیپلماسی مبتنی بر ائتلاف مهارت دارند. چه در چارچوب گروه ۷۷، جنبش عدم تعهد، سازمان همکاری اسلامی یا نهادهای جدیدتری چون بریکس، این کشورها تجربه همکاری با شرکای متنوع را دارند. آنها معمولاً به دنبال راهحلهای فراگیرند، نه باشگاههای بسته.
ثالثاً، اعتبار چندجانبهگرایی آنها بالاست: با ایجاد تعادل میان شرق و غرب و شمال و جنوب، آنها میتوانند نقش پل را ایفا کنند و این توانایی به آنها امکان میدهد میانجیهای مؤثری باشند.
افزایش عاملیت قدرتهای میانی، دلیلی برای خوشبینی است. این بدان معناست که آینده روابط بینالملل لزوماً به یک تقابل ساده بین دو قدرت بزرگ یا رویارویی با دیگران بهعنوان بازیگران فرعی محدود نخواهد بود. مرکز ثقل ژئوپلیتیکی جهان نهتنها از غرب به شرق، بلکه از غولها به سوی ائتلافهای میانردهها در حال انتقال است.
در این دنیای جدید شجاعانه، «میانی» بودن دیگر به معنای ضعیف بودن نیست؛ به معنای حضور در مرکز تحولات و اغلب پیشران آن است. در نهایت، شناخت درست قدرتهای میانی بهعنوان بازیگران مستقل و شکلدهنده نتایج، به ما کمک میکند تا بهتر نقش و سهم آنها را بفهمیم و بهکار بگیریم.
با افزایش رقابت قدرتهای بزرگ، این کشورهای در میانه، با دیپلماسی ائتلافمحور و امتناع از دستهبندی محدود، ممکن است جهان را نجات دهند و از فروپاشی به بلوکهای قطبی جلوگیری کنند.
و در همین نکته امیدی نهفته است: اینکه جمعی از کشورهای «میانی» میتواند جهان را به سمت همکاری، عدالت و صلح هدایت و ثابت کند قدرت تنها تابع اندازه نیست، و «بودن در میانه» میتواند خود جایگاه قدرتی باشد.