عاشورا، نفی همراهی با ظلم و نشانه ای از کرامت امام حسین علیه السلام - در گفتاری از آیت الله العظمی صانعی (ره) ،برگرفته از کتاب فوائد و لطائف جلد اول - برگرفته از آثار گفتاری آیت الله العظمی صانعی(رحمة الله علیه).
در روایت دارد هیچ ملک و پیامبری نیامد، جز اینکه آرزوی زیارت قبر ابیعبدالله (ع) را داشت.[1] خود همان بقعه و تشکیلات، خیر زیاد و منافع زیادی دارد.[2] در مجالس شرکت کنید، راجع به ابیعبدالله (ع) صحبت کنید. این همه مطلب راجع به ابیعبدالله وجود دارد؛ در صبر ابیعبدالله دارد که هر چه ابیعبدالله به ظهر عاشورا نزدیکتر میشد، صورتش بشّاشتر میشد، این چه انسانی است؟ این چه عشقی به شهادت و به خدای بزرگ است که فرزندان و یارانش را شهید کردهاند و او هر چه به ظهر عاشورا نزدیکتر میشود، صورتش بشّاشتر میشود؟!
وقتی ابیعبدالله (ع) در گودال افتاد و طلب آب میکند، نمیخواهد آب بخورد سیراب بشود، فرزندان، خویشان و یارانش تشنه از دنیا رفتهاند و خاندانش تشنهاند، بلکه میخواهد یک نفر از اینها به خاطر آب دادن به ابیعبدالله نجات پیدا کند. آن وقت هم فکر نجات ملت است و بیتفاوت نیست. کسی که راضی به عمل بنیامیه باشد، شریک در قتل ابیعبدالله است. اگر کسی راضی به جنایتی باشد، شریک در آن جنایت است.[3] اگر ما راضی به آدمکشیهای داعش و دیگران باشیم، شریک در آن جنایات هستیم. حداقل باید متنفر باشیم یا تنفر قلبی و یا تنفر زبانی. از ابیعبدالله (ع) خیلی چیزها را به قدر توانمان یاد بگیریم: «أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَلَا بَطِراً وَلَا مُفْسِداً وَلَا ظَالِماً، وَإِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی، أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأَنْهَى عَنِ الْمُنْکَر»،[4] تا آنجا که: «وَمَا أولَهنى إلى أسلافِی إشتیاقِ یَعقُوبَ إلى یُوسف»، و بعد، شهادت را مثل گردنبندی میداند که در شب عروسی به گردن دختری میاندازند که میخواهد به خانه داماد برود.[5] حضرت ابوالفضل (ع) ، وقتی رسید کنار شریعه فرات، آب را برداشت «فذکر عطش الحسین (ع)»، و آبها را روی آب ریخت، به یاد لبتشنگی برادرش افتاد، یعنی نمیخواست از امام معصومش این مقدار هم فاصله بگیرد و بعد هم مبارزه کرد و جنگید تا وقتی که روی زمین افتاد.
در حادثه کربلا، ابیعبدالله همه جنازهها را میآورد، آن جنازه غلام سیاه را هم آورد، بالای سرشان هم میرفت، اما جنازه دو نفر را نیاورد: یکی ابوالفضل العباس (ع) و دیگری علی اکبر (ع)، یعنی ابیعبدالله (ع)دید نمیتواند جنازه را بردارد، کتف راست را میگیرد، کتف چپ میماند، علی اکبر هم همینطور بود.
عاشورا، نفی همراهی با ظلم و نشانهای از کرامت امام حسین (ع)
داستان محرم یک داستان تاریخی است که در تاریخ وجود و سابقه داشته است و همیشه مورد تذکر بوده و ائمه معصومین: هم کاری کردهاند که این داستان عاشورا همیشه زنده بماند. خودشان مجالس عزا برگزار میکردند و برایشان روضهخوانی میکردند، خودشان سخنرانی میکردند. حادثه کربلا، حادثهای است که باید زنده بماند تا وقتی که حضرت مهدی (عج) ظهور بکند.
یکی از اسرار زنده ماندن حادثه کربلا این است که کسی که عزاداری میکند، با زبان عمل میگوید من با ظلم بدم، من با آدم کش بدم، من با مردم آزار بدم، با زبان عمل و با گریه خودش میگوید نباید در جامعه اسلامی و برای مسلمان ظلمی وجود داشته باشد. آن کسی که عزاداری میکند، میخواهد بگوید: «الْعَامِلُ بِالظُّلْمِ وَالْمُعِینُ لَهُ وَالرَّاضِی بِهِ شُرَکَاءٌ ثَلاثَتُهُم»؛[6] ستمگر، راضی به ستم و کمک کننده، هر سه شریکند. صرف رضایت اینجا گناه میآورد. ظالم میزند و میخورد و میبرد و ریاست میکند من هم بدون بهرهمندی، جهنمش را میروم، هم او میرود هم من! این دیوانگی است که دیگری ببرد، دیگری بخورد، دیگری ریاست کند، دیگری ظلم کند، من راضی باشم و نشانه رضایتم این است که هیچ اعتراضی نمیکنم، حداقل میتوانم به زن و بچه خودم بگویم این عمل نادرست است و من به آن راضی نیستم.
قال رسولالله (س): «أ لا أُخبِرکُم بِأشقَى الأَشقیِاء؟ قالُوا: بَلى یا رَسولَ اللهِ، قالَ: مَن اجتَمَع عَلیهِ فَقرُ الدُّنیا و عَذابِ الآخرةِ نَعوذ بِاللهِ مِن ذلک».[7] پیامبر6فرمود: آیا شما را خبر دهم به بدبختترین بدبختها؟ گفتند: آری؛ فرمود: کسی است که فقر و ناداری دنیا و عذاب آخرت برایش جمع شده باشد که از آن به خدا پناه میبریم.
علی بن ابیحمزه میگوید: یکی از کمک کنندگان به بنیامیه گفت: میخواهم نزد امام صادق (ع) توبه کنم، آمد خدمت امام صادق (ع) ، حضرت پرسید چه کار کردهای؟ گفت: من در تشکیلات بنیامیه کار مهمی نداشتم ولی حظّ وافری از دنیای آنها بردهام. حضرت فرمودند: با همین سیاهی لشکری شما به ما ظلم شد، اگر شما نبودید که به ما این قدر ظلم نمیشد. فرمود: تو در گناه ایشان شریک هستی. پرسید الآن چه کار کنم؟ نفرمود برو استغفرالله بگو، نفرمود برو صد بار بگو العفو العفو، فرمود: تمام آنچه که در زمان حاکمیت بنیامیه پیدا کردهای، همه را در راه خدا انفاق کن، این توبه تو است و با این کار امید است که خداوند از گناه تو بگذرد.[8] توبه ظالم به جامعه، به استغفرالله نیست، توبه آن کسی که جامعه را تخدیر میکند، توبه کسانی که نمیگذارند مردم آگاه به مسائل بشوند، به این نیست که استغفرالله بگویند، هیچ کسی نمیتواند جلوی آگاهی و علم را بگیرد، اسلام هیچ مجوزی نداده که جلوی آزادی و علم را بگیرند، اسلام مانع این است که جلوی آزادی را بگیرند، اسلام دین منطق است. خود ائمه معصومین: با دیگران بحث و گفتوگو میکردند، خود ابیعبدالله7از اول با منطق حرکت کرد و روز آخر هم با منطق و استدلال فرمود: آیا من حرامی را حلال یا حلالی را حرام کردم؟ «فَبِمَ تَستَحلُّونَ دَمی؟ أجابُوه بَقَولهِم: بُغضاً لأبیک»!،[9] چرا خون مرا میریزید؟! گفتند: به خاطر بغض و کینهای که از پدر تو «علی» داریم. در جامعه خودمان، افرادی هستی خودشان را دادهاند، از همه چیزشان گذشتند، دیگران هم نشستند پایشان را روی پایشان انداختند! متوجه باشید که یک امضا، یک قلم و یک قدم، اگر کمک به ظلم به جامعه باشد، خدا از آن نمیگذرد، استغفرالله هم توبه آن نیست، صد بار و سیصد بار العفو در نماز شب هم توبه آن نیست، توبه آن این است که همه کسانی که به آنها ظلم شده را باید راضی کنید و از آنها درخواست رفع ظلم کنید. ظلمها را جبران کنید، بعد بگویید: استغفرالله. کسی به شیطان گفت من چه کار کنم که وضعم یک مقدار بهبود پیدا کند؟ گفت: دینی ابداع کن، دور و برت را میگیرند، زندگی تو اداره میشود. او هم دینی را اختراع کرد و با عوام فریبی و خرافهگرایی، دور و بر او را گرفتند، حسابی کارش به راه افتاد، آخر عمرش با خودش گفت: خدایا! فردا جهنم است، آمد نزد پیغمبر زمانش و گفت: میخواهم توبه کنم. پیامبر گفت: باید همه کسانی را که از راه منحرف کردی و به آنها کلک زدی، همه آنها را پیدا کن بگو اشتباه کردم، کلک زدم، تا خدا از تو بگذرد.[10]
در حادثه کربلا توجه کنید، ابیعبدالله حقوق همه انسانها را مراعات کرده است، حتی حقوق حیوانات را هم ادا کرده است. وقتی رسیدند به آن منزل، بنا شد به لشکر دشمن آب بدهند، حضرت، اول فرمود اسبها را آب بدهید و وقتی اسبها را آب میدهید، خیلی عجله نکنید، چون اینها تازه از راه رسیدهاند، گرمازده شدهاند، آهسته آهسته به آنها آب بدهید. آن مرد گفت آخرِ جمعیت بودم گفتم نکند آب به من نرسد، ابیعبدالله متوجه شد، خودش بلند شد آمد دسته مشک را گرفت و با دست مبارکش به من آب داد تا سیراب شدم.[11] هیچ وقت نمیخواست مردم را تخدیر کند، هیچ وقت نخواست مردم را بفریبد، شب عاشورا هم فرمود اینها مرا میکشند، هر کسی خواست، برود.
امام حسین (ع) کسی است که احدی را ناامید نمیکند. به گرفتاران بگویید به ابیعبدالله متوسل بشوند، زیارت عاشورا بخوانند. ابیعبدالله کسی را مأیوس نمیکند. وقتی ایشان میخواست به جنگ برود، در وداع آخر فرمود: خواهرم! «ایتینی بثوب عتیق»؛[12] یک لباس کهنه بیاور تا بپوشم، برای اینکه ستمکاران از بدنم درنیاورند، چون هر چه بر تن من باشد، از تنم بیرون میآورند، ولی یک چیز قیمتی را با خود برد، آن هم انگشتر مبارکش بود که در انگشت کوچکش بود. گفتند شب یازدهم وقتی آن مرد آمد سوغاتی برای دخترش ببرد، دید چیزی نمانده جز انگشتر که در دست حضرت بود. خواست آن را از انگشت مبارک حضرت بیرون بیاورد، اما نتوانست، از این رو، انگشت را برید تا آن را بیرون بیاورد و برای بچه خودش سوغات ببرد که ناامید نشود.[13]
[1]. کامل الزیارات، ص 112، ح 3: «وَلَیْسَ مِنْ مَلَکٍ مُقَرَّبٍ وَلَا نَبِیٍّ مُرْسَلٍ إِلَّا وَهُوَ یَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یَزُورَهُ فَفَوْجٌ یَهْبِطُ وَ فَوْجٌ یَصْعَد».
[2]. در باره فضیلت امام حسین7نک: کامل الزیارات، ص 142، باب 56.
[3]. وسائل الشیعه، ج 16، ص 141، ح 12: «الراضی بِفعلِ قَومٍ کَالدّاخلِ مَعَهُم فیهِ».
[4]. بحار الأنوار، ج 44، ص 329.
[5]. همان، ج 44، ص 366.
[6]. کافی، ج 2، ص 333، ح 16.
[7]. کنز الفوائد، ج 2، ص 193؛ بحار الأنوار، ج 100، ص 20، ح 3.
[8]. کافی، ج 5، ص 106، ح 4: «عَلِیِّ بْنِ أَبِیحَمْزَةَ قَالَ: کَانَ لِی صَدِیقٌ مِنْ کُتَّابِ بَنِیأُمَیَّةَ فَقَالَ لِی: اسْتَأْذِنْ لِی عَنْ أَبِیعَبْدِالله (ع)، فَاسْتَأْذَنْتُ لَهُ عَلَیْهِ، فَأَذِنَ لَهُ، فَلَمَّا أَنْ دَخَلَ سَلَّمَ وَجَلَسَ، ثُمَّ قَالَ: جُعِلْتُ فِدَاکَ! إِنِّی کُنْتُ فِی دِیوَانِ هَؤُلاءِ الْقَوْمِ فَأَصَبْتُ مِنْ دُنْیَاهُمْ مَالاً کَثِیراً وَأَغْمَضْتُ فِی مَطَالِبِهِ، فَقَالَ أَبُوعَبْدِالله (ع) : لَوْ لا أَنَّ بَنِیأُمَیَّةَ وَجَدُوا مَنْ یَکْتُبُ لَهُمْ وَیَجْبِی لَهُمُ الْفَیْءَ وَیُقَاتِلُ عَنْهُمْ وَیَشْهَدُ جَمَاعَتَهُمْ لَمَا سَلَبُونَا حَقَّنَا، وَلَوْ تَرَکَهُمُ النَّاسُ وَمَا فِی أَیْدِیهِمْ مَا وَجَدُوا شَیْئاً إِلَّا مَا وَقَعَ فِی أَیْدِیهِمْ قَالَ: فَقَالَ الْفَتَى: جُعِلْتُ فِدَاکَ! فَهَلْ لِی مَخْرَجٌ مِنْهُ؟ قَالَ: إِنْ قُلْتُ لَکَ تَفْعَلُ؟ قَالَ: أَفْعَلُ، قَالَ لَهُ: فَاخْرُجْ مِنْ جَمِیعِ مَا اکْتَسَبْتَ فِی دِیوَانِهِمْ، فَمَنْ عَرَفْتَ مِنْهُمْ رَدَدْتَ عَلَیْهِ مَالَهُ وَمَنْ لَمْ تَعْرِفْ تَصَدَّقْتَ بِهِ وَأَنَا أَضْمَنُ لَکَ عَلَى الله عَزَّ وَجَلَّ الْجَنَّةَ، قَالَ: فَأَطْرَقَ الْفَتَى رَأْسَهُ طَوِیلاً، ثُمَّ قَالَ: قَدْ فَعَلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ! قَالَ ابْنُ أَبِیحَمْزَةَ: فَرَجَعَ الْفَتَى مَعَنَا إِلَى الْکُوفَةِ، فَمَا تَرَکَ شَیْئاً عَلَى وَجْهِ الأَرْضِ إِلَّا خَرَجَ مِنْهُ حَتَّى ثِیَابَهُ التِی کَانَتْ عَلَى بَدَنِهِ، قَالَ: فَقَسَمْتُ لَهُ قِسْمَةً وَاشْتَرَیْنَا لَهُ ثِیَاباً وَبَعَثْنَا إِلَیْهِ بِنَفَقَةٍ، قَالَ: فَمَا أَتَى عَلَیْهِ إِلَّا أَشْهُرٌ قَلائِلُ حَتَّى مَرِضَ فَکُنَّا نَعُودُهُ، قَالَ: فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ یَوْماً وَهُوَ فِی السَّوْقِ، قَالَ: فَفَتَحَ عَیْنَیْهِ، ثُمَّ قَالَ لِی: یَا عَلِیُّ! وَفَى لِی وَالله صَاحِبُکَ، قَالَ: ثُمَّ مَاتَ فَتَوَلَّیْنَا أَمْرَهُ فَخَرَجْتُ حَتَّى دَخَلْتُ عَلَى أَبِیعَبْدِالله (ع) فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیَّ قَالَ: یَا عَلِیُّ! وَفَیْنَا وَالله لِصَاحِبِکَ، قَالَ: فَقُلْتُ: صَدَقْتَ جُعِلْتُ فِدَاکَ! هَکَذَا وَالله قَالَ لِی عِنْدَ مَوْتِهِ».
[9]. ینابیع المودّة، قندوزی، ج 3، ص 80؛ منهاج البراعة، ج 18، ص 185.
[10]. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 257: «عَنْ أَبِیعَبْدِالله قَالَ: کَانَ رَجُلٌ فِی الزَّمَنِ الأَوَّلِ طَلَبَ الدُّنْیَا مِنْ حَلالٍ فَلَمْ یَقْدِرْ عَلَیْهَا فَطَلَبَهَا مِنْ حَرَامٍ فَلَمْ یَقْدِرْ عَلَیْهَا، فَأَتَاهُ الشَّیْطَانُ، فَقَالَ: یَا هَذَا! إِنَّکَ قَدْ طَلَبْتَ الدُّنْیَا مِنْ حَلالٍ فَلَمْ تَقْدِرْ عَلَیْهَا وَطَلَبْتَهَا مِنْ حَرَامٍ فَلَمْ تَقْدِرْ عَلَیْهَا، أَ فَلا أَدُلُّکَ عَلَى شَیْءٍ یَکْثُرُ بِهِ مَالُکَ وَدُنْیَاکَ وَتَکْثُرُ بِهِ تَبِعَتُکَ؟ قَالَ: بَلَى، قَالَ: تَبْتَدِعُ دِیناً وَتَدْعُو إِلَیْهِ النَّاسَ، فَفَعَلَ فَاسْتَجَابَ لَهُ النَّاسُ وَأَطَاعُوهُ وَأَصَابَ مِنَ الدُّنْیَا، ثُمَّ إِنَّهُ فَکَّرَ فَقَالَ: بِئْسَ مَا صَنَعْتُ ابْتَدَعْتُ دِیناً وَدَعَوْتُ النَّاسَ إِلَیْهِ وَمَا أَرَى لِی تَوْبَةً إِلَّا أَنْ آتِیَ مَنْ دَعَوْتُهُ إِلَیْهِ فَأَرُدَّهُ عَنْهُ فَجَعَلَ یَأْتِی أَصْحَابَهُ الَّذِینَ أَجَابُوهُ فَیَقُولُ: إِنَّ الَّذِی دَعَوْتُکُمْ إِلَیْهِ بَاطِلٌ، وَإِنَّمَا ابْتَدَعْتُهُ فَجَعَلُوا یَقُولُونَ کَذَبْتَ هَذَا هُوَ الْحَقُّ، وَلَکِنَّکَ شَکَکْتَ فِی دِینِکَ فَرَجَعْتَ عَنْهُ فَلَمَّا رَأَى ذَلِکَ عَمَدَ إِلَى سِلْسِلَةٍ فَوَتَدَ لَهَا وَتِداً ثُمَّ جَعَلَهَا فِی عُنُقِهِ، وَقَالَ: لا أَحُلُّهَا حَتَّى یَتُوبَ الله عَزَّ وَجَلَّ عَلَیَّ فَأَوْحَى الله إِلَى نَبِیٍّ مِنَ الأَنْبِیَاءِ قُلْ لِفُلانٍ: وَعِزَّتِی لَوْ دَعَوْتَنِی حَتَّى یَنْقَطِعَ أَوْصَالُکَ مَا اسْتَجَبْتُ لَکَ حَتَّى تَرُدَّ مَنْ مَاتَ مِمَّا دَعَوْتَهُ إِلَیْهِ فَرَجَعَ عَنْهُ».
[11]. ارشاد، ج 2، ص 78: «... فَقَالَ الْحُسَیْنُ لِفِتْیَانِهِ: اسْقُوا الْقَوْمَ وَأَرْوُوهُمْ مِنَ الْمَاءِ وَرَشِّفُوا الْخَیْلَ تَرْشِیفاً فَفَعَلُوا وَأَقْبَلُوا یَمْلَئُونَ الْقِصَاعَ وَالطِّسَاسَ مِنَ الْمَاءِ ثُمَّ یُدْنُونَهَا مِنَ الْفَرَسِ، فَإِذَا عَبَّ فِیهَا ثَلاثاً أَوْ أَرْبَعاً أَوْ خَمْساً عُزِلَتْ عَنْهُ وَسَقَوْا آخَرَ حَتَّى سَقَوْهَا کُلَّهَا. فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الطَّعَّانِ الْمُحَارِبِیُّ: کُنْتُ مَعَ الْحُرِّ یَوْمَئِذٍ فَجِئْتُ فِی آخِرِ مَنْ جَاءَ مِنْ أَصْحَابِهِ، فَلَمَّا رَأَى الْحُسَیْنُ مَا بِی وَبِفَرَسِی مِنَ الْعَطَشِ، قَالَ: أَنِخِ الرَّاوِیَةَ وَالرَّاوِیَةُ عِنْدِی السِّقَاءُ، ثُمَّ قَالَ: یَا ابْنَ أَخِی! أَنِخِ الْجَمَلَ فَأَنَخْتُهُ، فَقَالَ: اشْرَبْ فَجَعَلْتُ کُلَّمَا شَرِبْتُ سَالَ الْمَاءُ مِنَ السِّقَاءِ، فَقَالَ الْحُسَیْنُ : اخْنِثِ السِّقَاءَ أَیِ اعْطِفْهُ، فَلَمْ أَدْرِ کَیْفَ أَفْعَلُ؟ فَقَامَ فَخَنَثَهُ فَشَرِبْتُ وَسَقَیْتُ فَرَسِی».
[12]. مدینة معاجز الأئمه، ج 4، ص 67، ح 142.
[13]. لهوف، ص 130: «أَخَذَ خَاتَمَهُ بَجْدَلُ بْنُ سُلَیْمٍ الْکَلْبِیُّ وَقَطَعَ إِصْبَعَهُ مَعَ الْخَاتَم».