بیژن عبدالکریمی در نشست «آینده انقلاب و تفکر دینی در ایران» در پژوهشکده امام خمینی(س) و انقلاب اسلامی، گفت: بیتوجهی و عدم به رسمیت شناختن زیستجهان جدید برای بخش نوگرای جامعه که بخش وسیعی از جامعه را تشکیل میدهد، سبب شده است که اولاً ما «طبقۀ متوسط شهری» را، بهمنزلهٔ «موتور توسعۀ کشور» از دست بدهیم و خود «توسعهنایافتگی» امالفسادی است که بنیاد بسیاری از دیگر کمبودها، فسادها و نابسامانیهای تاریخی کشور است. ثانیاً، دشمنان انقلاب و نیروهای وابسته بهنظام سلطه و همۀ جرثومههای فساد در همین شکاف میان بخش نوگرای جامعه با حاکمیت لانه کردهاند تا آنجا که رهبری و هدایتبخش وسیعی از نوگرایان جامعه به دست نیروها و رسانههای وابسته در خارج از مرزهای کشور افتاده است و این امر امنیت ملی و همۀ دستاوردهای انقلاب و همۀ نتایج بزرگ حاصل از خون شهدای این سرزمین را بهشدت تهدید میکند.
استاد فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی با تأکید بر اینکه گفتمان انقلاب اسلامی سعی کرده از منافع ملی و مرزهای این کشور دفاع کند، گفت: بیتوجهی و عدم به رسمیت شناختن زیستجهان جدید برای بخش نوگرای جامعه که بخش وسیعی از جامعه را تشکیل میدهد، سبب شده است که اولاً ما «طبقۀ متوسط شهری» را، بهمنزلهٔ «موتور توسعۀ کشور» از دست بدهیم و خود «توسعهنایافتگی» امّالفسادی است که بنیاد بسیاری از دیگر کمبودها، فسادها و نابسامانیهای تاریخی کشور است. ثانیاً، دشمنان انقلاب و نیروهای وابسته بهنظام سلطه و همۀ جرثومههای فساد در همین شکاف میان بخش نوگرای جامعه با حاکمیت لانه کردهاند تا آنجا که رهبری و هدایتبخش وسیعی از نوگرایان جامعه به دست نیروها و رسانههای وابسته در خارج از مرزهای کشور افتاده است و این امر امنیت ملی و همۀ دستاوردهای انقلاب و همۀ نتایج بزرگ حاصل از خون شهدای این سرزمین را بهشدت تهدید میکند.
به گزارش خبرنگار جماران، بیژن عبدالکریمی، طی سخنانی در نشست «آینده انقلاب و تفکر دینی در ایران» در پژوهشکده امام خمینی(س) و انقلاب اسلامی، گفت: میخواهم موضع دوگانۀ خویش را نسبت به انقلاب ایران و گفتمان رهبریکنندۀ آن اعلام دارم؛ اینجانب، به اعتبار تمنای نیل به افق و عالَمی تازه و معنوی در جهان بالذات سکولار کنونی و تحقق انسانی متفاوت با سوژۀ مدرنی که برساخت مدرنیته و نظام سرمایهداری جهانی است، خود را در کنار روحانیت عزیز، انقلاب شکوهمند ایران و رهبران آن میدانم، اما به این اعتبار که روحانیت و رهبران انقلاب صرف این تمنا را برای نیل به آرمانها کافی دانسته، هرگز به امکان تاریخی تحقق آرمانهایشان نیاندیشیدهاند و به این امر وقوف نیافتهاند که علاوه بر روحیۀ اخلاص، فداکاری و انقلابیگری شرایط و صلاحیتهای بسیار بنیادین دیگری نیز برای تحقق آرمانها لازم است، تفکر و زندگیام مسیر دیگری غیر از مسیر انقلاب را در پیش گرفت و بنده را در موضع دوگانۀ «دلسوز - منتقد»ِ رادیکال انقلاب قرارداد؛ یعنی هم در دفاعم از انقلاب رادیکال بودهام و هم در انتقاداتم نسبت به آن.
این استاد فلسفه در ادامه سخنانش، به تحلیل و تبیین هفت مؤلفه: ۱- فقدان سنت نظری در فلسفه سیاسی و تفکر اجتماعی. ۲- انحطاط و گسست تاریخی ما. ۳- سیاستزدگی و ایدئولوژیکاندیشی. ۴- عدم مواجهۀ حِکمی و فلسفی با مدرنیته و عالَم جدید. ۵- فقهمحوری و ظاهراندیشی دینی. ۶- عدم درک سوژۀ مدرن. ۷- عمیقتر شدن شکاف اجتماعی جامعۀ ایران، به منزله مهمترین پاشنه آشیلهای جامعه ما و مسائل پیش روی آینده انقلاب و تفکر دینی در ایران پرداخت.
وی در باب مؤلفه اول، یعنی فقدان سنت نظری در فلسفه سیاسی و تفکر اجتماعی، گفت: متأسفانه عالم اسلام، به دلایل گوناگون تاریخی فاقد یک سنت نظری در فلسفۀ سیاسی و تفکر اجتماعی بوده است و بعد از نوشته شدن کتاب «آراءُ اَهْلِ الْمدینَةِ الْفاضِلَة» توسط فارابی در نیمۀ اول قرن چهارم ه.ق، فرد دیگری راهی را که با وی آغاز شده بود دنبال نکرد و ما در سنت فلسفۀ اسلامی، علیرغم وجود متفکران بزرگی که به مباحث گوناگون وجودشناسی، الهیات، طبیعیات و علمالنفس پرداختهاند، شخصیت بزرگی را نمیشناسیم که به فلسفۀ سیاسی اهتمام ورزیده باشد. این فقدان سنت فلسفۀ سیاسی و تفکر اجتماعی در میان شیعیان، به دلیل خفقانی که بهواسطهٔ نظام خلفا بر نهضت شیعی حاکم بود به مراتب بیشتر از دیگر مذاهب اسلامی بود. حوزههای علمیه و گفتمان رهبریکنندۀ انقلاب وارث یک چنین شرایط و سنت تاریخیای بودند که یکی از مهمترین پاشنه آشیلهای آن فقدان فلسفۀ اجتماعی و تفکر فلسفی سیاسی بود.
عبدالکریمی در ادامه، در باب مؤلفه دوم؛ یعنی انحطاط و گسست تاریخی ما، تصریح کرد: بعد از نضج و اوجگیری تمدن بزرگ اسلامی تا قرن نهم ه. ق، بهتدریج این تمدن و سنن فکری، نظری و حِکمی آن، مسیر انحطاط را در پیش گرفت تا آنجا که ما در دورۀ جدید تاریخمان وقتی با تمدن جدید و نوظهور غربی مواجه شدیم، در دوران ضعف و اضمحلال خود بودیم. شکستهای سهمگین ما در جنگهای ایران و روس دلیل آشکاری بر این مدعاست. از آن دوران تا کنون ما با پدیدار «گسست تاریخی» و نوعی «بی تاریخی» مواجه بودهایم، به این معنا که از سویی رابطهمان با سنن نظری، فلسفی و حِکمیمان منقطع گشت و از سوی دیگر به مدرنیته و زیستجهان عالم مدرن نپیوستیم. به این اعتبار دچار «بی تاریخی و بیعالَمی» گشتیم. در یک چنین شرایط انحطاط تاریخی است که ایدئولوژیهای توخالی رنگارنگ سیاسی ظهور مییابند که خواهان پُر کردن جای خالی سنن نظری، حِکمی و فلسفی اصیل و نیرومند پیشینیان هستند. گفتمان رهبریکنندۀ انقلاب، در مقام «واکنش» به مدرنیته و زیستجهان مدرن، حاصل یک چنین شرایطی است. به زبان سادهتر، «فقدان رویکردی حِکمی و فلسفی» در مواجه با مسائل اجتماعی و تاریخی را باید بنیادیترین پاشنه آشیل و نقطهضعف گفتمان حاکم بر انقلاب تلقی کرد.
وی در باب مؤلفه سوم، یعنی سیاستزدگی و ایدئولوژیکاندیشی، گفت: فقدان نگرشی حِکمی و فلسفی در مواجهه با مسائل که حاصل انحطاط و گسست تاریخی ما در دورۀ جدید است، نتیجهاش سیاستزدگی و ایدئولوژیکاندیشی، یعنی فهم و درک همۀ مسائل در چهارچوب تنگ سیاست و مناسبات مربوط به کسب و حفظ قدرت است. این سیاستزدگی و ایدئولوژیکاندیشی که سراسر فضای فکری همۀ جریانات گوناگون سیاسی و اجتماعی جامعۀ ایران را دربرگرفته است، به معنای نادیده گرفتن بسیاری از مؤلفههای بنیادین فرهنگی، تمدنی، تاریخی و جهانی است. متأسفانه گفتمان انقلاب نیز از این آسیب دور نبوده است و هیچگاه خلأ وجود نگرشی حِکمی و فلسفی را حس نکرده، هیچگاه به سخن اهلنظر و تفکر گوش فرا نداده است. باید توجه داشت برخی از بزرگان حوزه که در مقام فیلسوف و نمایندگان برجسته سنت فلسفۀ اسلامی شناخته میشوند، به دلیل تعلقشان به عالم سنت، فقدان معاصرت و عدم آشنایی با زبان و فلسفههای روزگار جدید نتوانستند به گفتمان انقلاب یاری برسانند و گفتمان انقلاب در طی طریق مسیرِ بسیار دشوار خود تنها ماند.
این استاد فلسفه در باب مؤلفه چهارم؛ یعنی عدم مواجهۀ حِکمی و فلسفی با مدرنیته و عالَم جدید، اظهار داشت: همانگونه که گفته شد، فقدان نگرش حِکمی و فلسفی در فهم مسائل اجتماعی و تاریخی و صرف مواجهۀ سیاسی و ایدئولوژیک با عقلانیت جدید، مدرنیته و تمدن نوین غربی یکی از بنیادیترین نقاط ضعف گفتمان انقلاب بود. همین فقدان سبب شد که گفتمان انقلاب درکی از مدرنیته، بهعنوان بخشی از تاریخ جهانی و بهمنزلهٔ یک رویداد عظیم تاریخی و اجتنابناپذیری آن نداشته، درنیابد که مدرنیته و عالَمیت عالَم غرب صرف امری سیاسی، اقتصادی، ایدئولوژیک یا اخلاقی نبوده، بلکه ظهور نوعی متافیزیک و فهم جهان، انسان و زندگی است که در روزگار ما دیگر نه امری غربی بلکه امری سیارهای شده، موجبات تحولات ژرف وجودی(اگزیستانسیل) و انسانشناختی(آنتروپولوژیک) را در اندیشه و جانهای سراسر آدمیان، از جمله در دل خود انقلابیون و حتی بسیاری از مسلمانان و روحانیون فراهم گردانیده است؛ لذا ما در مواجهه با سیطرۀ عالَم غربی صرفاً نه با امری سیاسی، اقتصادی و نظامی، بلکه با امری متافیزیکی، تمدنی، تاریخی و جهانی رو به رو هستیم. اما انقلاب ایران که به درستی به مواجههای سیاسی، اقتصادی و نظامی با نظام سلطه برخاست و در این حوزهها شاهکارها و عظمتهایی آفرید، لیکن متأسفانه به دلیل همان فقدان نگرش متافیزیکی و فلسفی درکی از دیگر وجوه مواجهۀ ما با غرب نداشت و همین امر انقلاب را با بحرانهایی بسیار جدی و عمیق روبرو ساخت.
وی در باب مؤلفه پنجم، یعنی فقهمحوری و ظاهراندیشی دینی نیز تأکید کرد: باز هم به همان دلایل پیشین، یعنی انحطاط و گسست تاریخی ما از سنن نظری و فلسفی گذشتگان، فقدان نگرش حِکمی و فلسفی به مسائل و نیز به دلیل عقبافتادگی تاریخی و عدم معاصرت حوزههای علمیۀ ما در مقام یکی از پشتوانههای فرهنگی گفتمان انقلاب، نوعی فقهمحوری و ظاهراندیشی دینی بر گفتمان انقلاب حاکم شد و حوزههای علمیه و جریانات سنتی و سنتگرای موجود در گفتمان انقلاب بر دیگر جریانات غلبه یافته، لیکن نتوانستند به طرح اندیشههای اسلامی در افقی همتراز با گفتمان انقلاب نائل شوند. آنها کوشیدند با فقهالاصغر حوزههای علمیه به مواجهه با فقهالاکبر جهان جدید بپردازند (نمونهاش مواجهۀ غیر اصیل بر سر مسألهٔ حجاب)، مواجههای که شکست آن پیشاپیش برای همۀ اصحاب نظر و تفکر قابل پیشبینی بود. همین فقهمحوری و ظاهراندیشی دینی سبب گردید که به نحو بسیار ناجوانمردانهای چهرهای بسیار وارونه و غیرواقعی از گفتمان انقلاب در ذهن جهانیان، از جمله در ذهن بخش وسیعی از جامعه ترسیم شود و مرز میان گفتمان انقلاب ایران و تفکر شیعی با جریانات بنیادگرایی چون طالبانیسم، القاعده و داعش مخدوش شود.
عبدالکریمی افزود: یکی از مهمترین انتقادات به نمایندگان برجستۀ گفتمان انقلاب این است که علیرغم آن که گهگاه اعتراضاتی بسیار ضعیف در نقد جریانات عقب افتادۀ حوزوی داشتهاند لیکن هیچگاه به نحو صریح، آشکار و انقلابی با جریاناتی که از تأخر تاریخی عظیمی رنج میبرند، مرزبندیهای دقیقی صورت ندادند یا مرزبندیهایشان آنچنان ضعیف، کمرنگ و بیرمق بود که برای بخش وسیعی از جامعه و برای بسیاری از جهانیان قابل فهم نبود. به نظر میرسد گفتمان انقلاب آنچنان درگیر حفظ کشور و نظام در برابر تهاجمات و توطئههای گسترده، همهجانبه و مستمر قاسطینِ نظام سلطه به سرکردگی آمریکا بود که اهمیت مبارزه با مارقین و خوارج را که نقش به سزایی در بد جلوه دادن اسلام و فرهنگ شیعی در جهان معاصر و در چشم انسان معاصر داشتند، تا حدود زیادی از یاد بُرد. دلیل دیگر این امر همان غیبت نگرش حکمی و فلسفی در خود گفتمان انقلاب و عدم مرزبندی روشن خود نمایندگان برجستۀ گفتمان انقلاب با اسلام سنتی فاقد معاصرت و بیگانه از زمان بود.
وی در باب مؤلفه ششم، یعنی عدم درک سوژۀ مدرن، گفت: به دلیل همان فقدان نگرش حِکمی و فلسفی و عدم مواجهۀ عمیق متافیزیکی و پدیدارشناسانه با جهان جدید و مؤلفههای وجودشناختی، معرفتشناختی و انسانشناختی آن، گفتمان انقلاب متأسفانه درکی از سوژۀ مدرن(انسان دوران جدید) نداشت و شیوۀ زیستِ مدرنِ بخشی از جامعه را به رسمیت نشناخت و عقلانیت و منطق خاص او را که حاصل دوران تاریخی ما و سیطرۀ عقلانیت جدید است ــ عقلانیتی که اومانیسم و تکیه بر خود بنیادی و آزادی از بنیادیترین مبانی آن است ــ درک نکرد و کوشید با همان منطق و فلسفۀ سیاسی قدیم با وی مواجه شود و با مقاومتهای وی در برابر منطق و فلسفۀ سیاسی قدیم با قهر و خشونت برخورد کرد. این تعارض کماکان ادامه داشته، آیندۀ انقلاب را به شدت تهدید میکند. گفتمان انقلاب در نیافت که مقاومتهای بخشی از جامعه که خود را به منزلهٔ انسان دورۀ جدید (سوژۀ مدرن) درک میکند، ناشی از نحوۀ بودن او و فلسفه و متافیزیک حاکم بر دوران مدرن است و به هیچ وجه امری سیاسی نیست، هرچند ظهور و بروزی سیاسی مییابد و بر خلاف رویه حاکم بر ذهنیت نمایندگان گفتمان انقلاب، به هیچ وجه نه میتوان و نه باید با آن مواجههای سیاسی، پلیسی و امنیتی داشت.
این استاد فلسفه در باب مؤلفه هفتم، یعنی عمیقتر شدن شکاف اجتماعی جامعۀ ایران، گفت: همانگونه که بارها و بارها در آثار گفتاری و نوشتاری خود اشاره داشتهام، در یک بیان بسیار کلی، جامعۀ ما بعد از مواجهه با عقلانیت جدید و تمدن نوین غربی دو شقه شد و وجدان اجتماعی - تاریخی ما شکاف برداشت. بدین ترتیب، جامعۀ ما در دو قرن اخیر همواره در دو زیستجهان گوناگون زندگی کرده است. بخشی از جامعه در واکنش به مدرنیته و ظهور زیستجهان جدید کماکان به عالَم سنت و میراث تاریخی عظیم و متعالی، لیکن ضعیفشده و رو به انحطاطگرائیدهاش، پناه برد و در همان عالَم اسطورهای، رازآلود، دینی و معنویاش باقی ماند؛ لیکن بخش دیگری از جامعه از عقلانیت جدید و تمدن جدید غربی اثر پذیرفت و کوشید هویت نوینی بیابد و خود را به منزلهٔ سوژۀ مدرن (انسان دوران جدید) و به عنوان شهروندی جهانی لیکن با هژمونی غرب فهم و تفسیر کند. این شکاف اجتماعی و تبدیل جامعۀ ما به یک جامعۀ دوقطبی، در یک قطب سنتگرایان و در قطب دیگر نوگرایان، امری سیاسی و حاصل توطئۀ قدرتهای استعماری نبود ــ هرچند این شکاف خود را در حوزۀ سیاست و مناسبات استعماری نیز آشکار میکرد ــ بلکه روندی بود که حاصل تحولات تاریخی جهانی و خارج از اراده و برنامهریزی افراد بود.
وی ادامه داد: اما نکتۀ اساسی اینجا است که از زمان ظهور این شکاف اجتماعی، ما دیگر یک ملت واحد نبودهایم، بلکه دو ملت ــ سنتگرایان و نوگرایان ــ درون سرزمین واحدی به نام ایران بودهایم و هر از چندگاه تعارض و رویارویی این دو ملت در برهههای گوناگون تاریخی سبب شکستهای بزرگ تاریخی ما گردیده است. نهضت بزرگ مشروطه به دلیل تعارض مشروطهخواهان(نمایندگان بخش نوگرای جامعه) و مشروعهخواهان(نمایندگان بخش سنتگرای جامعه) به ثمر ننشست و نهضت ملی به دلیل تعارض مصدق و کاشانی شکست خورد و به کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ انجامید. حکومت پهلوی فقط بخش نوگرای جامعه را به منزلهٔ نیروهای خود تلقی کرد و نیروهای سنتی را یا ندید یا به سرکوبشان پرداخت. بخش سنتی جامعه نیز با برنامههای توسعه حکومت همسو نشد و چوب لای چرخ آن گذاشت تا حکومت پهلوی را سرنگون کرد. جمهوری اسلامی و گفتمان انقلاب نیز مجدداً همان اشتباه حکومت پهلوی را، لیکن در جهت مقابل، تکرار کرد. گفتمان انقلاب نیروهای سنتی را به عنوان نیروهای اصلی و «خودی»ها تلقی کرد و بخش نوگرای جامعه را به منزلهٔ خس و خاشاک و پایگاهی برای دشمن دید و آنها را سرکوب کرد.
عبدالکریمی تأکید کرد: میتوانم با گفتمان انقلاب همدلی داشته باشم و بپذیرم که این گفتمان سعی و کوشش بسیار کرده است تا از منافع ملی و مرزهای این کشور که متعلق به هر دو بخش جامعه است، دفاع کند و در این مسیر فداکاریهای بسیار نموده، خونهای بسیاری نیز داده است، اما مسأله این است که مهم نیست گفتمان انقلاب و نمایندگان آن نسبت به جامعه و بخش نوگرای آن چه احساسی دارند؛ بلکه مسأله اصلی این است که جامعه و بخش نوگرای آن از نسبت خویش با حاکمیت و گفتمان انقلاب چه احساس، تلقی و تفسیری دارند. واقع مطلب این است که بخش نوگرای جامعه هیچ نمایندهای در سطح حاکمیتی، و نه در سطح دولت، نداشتهاند و خطای حکومت آن بوده است که از طریق شورای نگهبان و دیگر نهادهای استصوابی حتی حضور نمایندگان این بخش از جامعه را در سطح دولت و مجلس نیز با محدودیتهای جدی رو به رو ساخت و این امر به هر چه عمیقتر شدن شکاف بخش نوگرای جامعه با حاکمیت منتهی شد تا آنجا که دیگر با حرکات سطحی و نمایشی سیاسی نیز نمیتوان این شکاف را پر کرد.
وی افزود: نکتۀ بسیار اساسی دیگر در این میان این است که هم روحانیت و هم گفتمان انقلاب، به دلیل همان فقدان نگرش حِکمی و فلسفی و عدم مواجهۀ فلسفی با غرب و تمدن جدید، درکی از مقولات مدرن، عقلانیت جدید و سوژه مدرن که آزادی یکی از مهمترین مؤلفههای آنها است، نداشته، لذا هیچگاه نتوانسته است با زبان گفتوگو با سوژۀ مدرن ایرانی وارد گفتوگو شود و نسبت به این امر نیز خودآگاهی نداشته است که دیگر نمیتوان با منطق و عقلانیت کهن با بخش نوگرای جامعه سخن گفت و به تعبیر شمس تبریزی، «زبانی دیگر باید»؛ یعنی ما نیازمند زبان دیگری ــ فرضاً زبان و گفتمان شخصیتی چون شریعتی ــ هستیم که متأسفانه روحانیت و گفتمان انقلاب ما فاقد آن است. گفتمان انقلاب حتی یکبار با این بخش از جامعه نکوشید وارد گفتوگو شود. این منطق مبتنی بر فلسفۀ سیاسی قدیم نمیتواند برای سوژه مدرن و نوگرای جامعه قابلقبول باشد؛ لذا گفتمان انقلاب، اگر میتوانست در جهت پر کردن شکاف اجتماعی موجود در جامعه و غلبه بر فضای دوقطبی کشور گام بردارد، بهراستی گامی راستین در جهت تکوین افقی برای ظهور جامعه و انسانی تازه و حتی شاید در جهت تکوین تمدن نوین ایرانی - اسلامی، و لااقل در جهت تحقق گام دوم انقلاب برداشته بود. متأسفانه یک چنین روندی در طول انقلاب ظهور پیدا نکرد و مرگ مهسا امینی و شرایط متعاقب آن فرصتی طلایی برای برداشتن این گام به منظور تودهنی زدن به معاندان و حامیان آمریکایی و اسرائیلی آنان بود، اما این فرصت تاریخی نیز همچون فرصتهای تاریخی بسیار دیگر از دست رفت.
عبدالکریمی افزود: در حال حاضر نیز در حاکمیت و گفتمان انقلاب ارادهای برای غلبه بر این شکاف و بر این دوقطبیت اجتماعی، و واحد و یک تنکردن جامعۀ ایران دیده نمیشود. همین بیتوجهی و عدم به رسمیت شناختن زیستجهان جدید برای بخش نوگرای جامعه که بخش وسیعی از جامعه را تشکیل میدهد، سبب شده است که اولاً ما «طبقۀ متوسط شهری» را، بهمنزلهٔ «موتور توسعۀ کشور» از دست بدهیم و خود «توسعهنایافتگی» امالفسادی است که بنیاد بسیاری از دیگر کمبودها، فسادها و نابسامانیهای تاریخی کشور است. ثانیاً، دشمنان انقلاب و نیروهای وابسته بهنظام سلطه و همۀ جرثومههای فساد در همین شکاف میان بخش نوگرای جامعه با حاکمیت لانه کردهاند تا آنجا که رهبری و هدایتبخش وسیعی از نوگرایان جامعه به دست نیروها و رسانههای وابسته در خارج از مرزهای کشور افتاده است و این امر امنیت ملی و همۀ دستاوردهای انقلاب و همۀ نتایج بزرگ حاصل از خون شهدای این سرزمین را بهشدت تهدید میکند.
عبدالکریمی در بخش پایانی سخنان خود الفاظ دین و اسلام را مشترک لفظی برشمرد و گفت: ما معمولاً میان دین به منزله فرهنگ، دین بهمنزلهٔ یک نظام تئولوژیک، دین بهمنزلهٔ یک ابژه مطالعاتی و دین به منزلهٔ یک ایدئولوژی سیاسی و دین به منزلهٔ یک نحوه تحقق هستی انسانی خلط میکنیم. در جهان مدرن دین در معانی فرهنگ، باور به نظامهای تئولوژیک، دین به منزلهٔ ابژه مطالعاتی و دین به منزلهٔ ایدئولوژی سیاسی وجود دارد؛ اما تحقق امر دینی در مقام تحقق نحوه هستی انسانی در جهان مدرن، به دلیل حاکمیت عقلانیت علمی و تکنولوژیک جدید و بسط و گسترش سوبژکتیویسم متافیزیکی و سیطره سوبژکتیویسم جدید، یعنی اسارت انسان در ذهنیت و آگاهی خودش با موانع بسیار جدی رو به رو است؛ تا آنجا که میتوان از امتناع امر دینی در جهان کنونی سخن گفت. این سخن نه به معنای نقد دین، بلکه به معنای تکیه بر هستوریسیتی آدمی و سیطره مدرنیته به منزله بزرگترین مانع تحقق امر دینی است. اشتباه انقلابیون ما این بوده است که به دلیل فقدان نگرش حکمی و فلسفی تحقق انسان، جامعه و سیاست دینی در جهان بالذات سکولار کنونی را امری بسیار سهل و ساده تلقی کردند؛ اما امروز درمییابیم که تحقق امر دینی و به دنبال آن جامعه و سیاست دینی با چه بحرانها و چالشهای جدی رو به روست.