به گزارش ایرنا، چیزی به ظهر نمانده بود که معصومه زنگی آبادی معلم دخترم زنگ زد، تلفن را که برداشتم مثل همیشه بشاش و شاد احوال دخترم را گرفت و از من خواست گوشی را طبق روال هر روز به او بدهم.

وی که معلمی نوآور و سخت کوش است و پیش از این نیز اقدامات زیبایی را در تدریس نشانه ها و حروف در پایه اول ابتدایی نشان داده است، این بار قصد کاری زیبا، قابل تحسین و نو را داشت.

زنگی آبادی از نخستین روز تعطیلی مدارس نه تنها کلاس درس خود را تعطیل نکرد بلکه بدون امکانات در منزلش دروس را تدریس و از طریق فضای مجازی و تلفنی از دانش آموزانش درس را سئوال می کرد.

آن روز آوا دخترم بعد از صحبت کردن با معلمش شادتر از همیشه به اتاق برگشت، آوا آنقدر شاد بود که ناخواسته بالا و پایین می پرید و پشت سر هم تکرار می کرد آخ جون عروسی، عروسی.

کنجکاو شدم و بعد از آرام کردنش پرسیدم، خانم زنگی آبادی چی گفت، دختر منو بغل کرد و گفت مامان قراره فردا بریم عروسی، خانم گفته باید لباس مهمونی و عروسی بپوشیم حتی باید موهامون رو قشنگ کنیم.

ادامه صحبت های آوا با بالا و پایین پریدنش قطع شد، دقیق نمی دانستم خانم زنگی آبادی چه برنامه دارد ولی یقین داشتم کارهای نو او اقداماتی است که روزها و بلکه ماهها روی آنها تفکر می کند.

در این مورد خاص نیز زمانی خوشحالی دخترم را می دیدم بیشتر به کارهای نو این معلم ایمان می آوردم، آنهم درست زمانی که بچه ها شدیدا به این نوع کارها احتیاج داشتند.

درست شب قبل بود، من خسته از یک روز پر تنش خوابیده بودم که دخترم آرام کنارم آمد و بعد از اینکه مطمئن شد بیدارم شروع به گلایه کرد، آوا می گفت من از خدا گله دارم، تعجب کردم و ازش خواستم از این حرفش توبه کند اما او که حدود دو هفته در خانه مانده بود با بغضی که می خواست آن را پنهان کند ادامه داد، مامان من از اینکه باید اینقدر زیاد در خانه بمانیم و مدرسه نرویم خوشم نمی آید.

من به او گفتم دخترم این روزها زود تموم میشه ما باید با کرونا مبارزه کنیم، دخترم که سرش را کنار سر من گذاشته بود در حالی که اشک هایش را پاک می کرد گفت، مامان من فکر می کنم از وقتی که سردارمون رو شهید کردن ما بدبختی آوردیم، آوا با گریه و بغض بیشتری ادامه داد، خودم اون مرتیکه قمارباز رو با دست های خودم می کشم.

اشک های آوا تمامی نداشت، انگار بغض یک هفته مثل یک کوه گلویش را گرفته بود، از جا بلند شدم هق هقش را نمی شد از هیچ طریقی کنترل کرد، او فقط گریه می کرد و حرف های ناامید کننده می زد، با اینکه ما روزهای قرنطینه خانگی را تقریبا متنوع گذارنده بودیم اما انگار آوا خیلی دلتنگ بود.

آن شب گذشت، فردای آن شب که آوا خبر عروسی را شنیده بود خیلی خوشحال بود و روحیه اش با روزهای قبل تفاوت داشت، سرانجام روز موعود فرا رسید و آوا با کلی ذوق منتظر زمان وعده داده شده بود، بعد از ظهر آن روز دخترم هر لحظه سئوال می کرد، لباس هایم را بپوشم و من ساعت چهار را به عنوان زمان آغاز عروسی به او یادآور می شدم.

بالاخره عقربه های ساعت در انتظاری وصف ناشدنی خودشان را به چهار رساندند، آوا بی صبرانه پای لب تاب نشسته بود، خانم زنگی آبادی طبق وعده اولین فیلم تدریسش را که با قصه و دست و کل و هورا همراه بود منتشر کرد.

آوا همانطور که به قصه گوش می داد همزمان کلمات درس ژ را با معلمش تکرار می کرد و گاهی نیز به درخواست معلمش داد و هورا راه می انداخت.

مرورگر شما از ویدئو پشتیبانی نمی‌کند.
فایل آن‌را از اینجا دانلود کنید: video/mp4

خانم زنگی آبادی بین درس دادنش رو به دوربین گاهی یکی از بچه ها را صدا می زد و مثلا می گفت خوب آسنا، حانیه و ... تو بگو و اینطور بچه ها خودشون رو کاملا در کنار او احساس می کردند.

آن روز بچه با ژله و خوراکی هایی که به دستور خانم زنگی آبادی توسط والدین تهیه شده بود، خوش گذارند و از خودشان فیلم و عکس برای معلمشان فرستادند.  آن شب آوا مشق هایش را هم با لباس عروسی که به تن کرده بود نوشت و بر عکس هر شب خیلی زود خوابید، نگاهش کردم دخترک معصوم آرام خوابیده بود من یقین داشتم آرامش آن شب را من، آوا و تمام اعضای خانواده مدیون نگاه نو معلمی انسان دوست بودیم.

حالا خانم زنگی آبادی همانند باز بودن مدارس دروس مختلف ریاضی و فارسی را تدریس کرده و علاوه بر رفع دل نگرانی والدین از عقب افتادن درس فرزندانشان، روحیه شادی و نشاط را در دل دانش آموزانش زنده نگه داشته است. 

تدریس "ژ" به وقت مجازی  

مرورگر شما از ویدئو پشتیبانی نمی‌کند.
فایل آن‌را از اینجا دانلود کنید: video/mp4

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.